زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ق.ظ

بی جنبه ی درون ما

هراری، در کتاب  "انسان خردمند"(با ترجمه خوب نیک گرگین)، آنجا که به بحث ابزارهای سنگیِ اولیه ی ساخت بشر می رسد، بحث جالبی را مطرح می کند. او در مورد یکی از کاربردهای این ابزار های سنگی می گوید:

"یکی از مرسوم ترین کاربردهای ابزار های سنگیِ اولیه، شکستن استخوان برای دستیابی به مغز استخوان بود."

اگر فکر می کنید که بشر صرفاً بخاطر پی بردن به خواص و ارزش غذایی مغز استخوان، دنبالش راه افتاده بود، سخت در اشتباهید!.با عینک امروز نمی شود به تحلیل زندگی آن روزهای نیاکانمان بپردازیم. بهتر است ادامه داستان را از زبان هراری بشنویم:

" برخی محققان بر این باورند که این نخستین جا پای محکم ما بود. همانطور که دارکوب ها متخصصِ شکار حشرات از میان تنه ی درختان هستند، انسان های اولیه هم در بیرون کشیدن مغز استخوان مهارت پیدا کردند. اما چرا مغز استخوان؟

خب، تصور کنید که شاهدید که یک گله شیر، زرافه ای را تکه پاره می کنند و می بلعند. با شکیبایی منتظر می مانید تا کارشان تمام شود. اما هنوز نوبت شما نرسیده است. چون بعد از شیرها، کفتارها و شغال ها می آیند و شما هم جرئت ندارید موقع مرده خوری مزاحم آنها شوید. وقتی که دیگران کارشان تمام شد، تازه شما و دار و دسته تان، در حالی که با احتیاط کامل به چپ و راست نگاه می کنید، به خود اجازه می دهید به سراغ آنچه باقی مانده است بروید.

این کلید فهم تاریخ و روانشناسی ماست. تا همین اواخر، جنس انسان همواره جایگاهی در میانه ی(در ترجمه کتاب قید شده: "جایگاهی مرکزی".ولی به نظرم رسید که "میانه"واژه مناسبتری باشد) زنجیره غذایی را به خود اختصاص می داد. در طول میلیون ها سال، انسان مخلوقات کوچکتر را شکار می کرد و آنچه می توانست برای خود گرد می آورد و در تمام این مدت، طعمه شکارگران بزرگتر می شد. فقط همین 400هزار سال پیش بود که چند گونه ی انسانی به طور منظم شروع به شکار طعمه های بزرگ کردند، و فقط همین صد هزار سال پیش بود که -با ظهور انسان خردمند- بشر ،خود را به راس زنجیره غذایی رساند.

این جهش چشمگیر از میانه به راس، عواقب سنگینی داشت. دیگر جانداران راس هرم، مثل شیر و کوسه، این مسیر را به تدریج ظرف میلیون ها سال طی کردند. این به اکوسیستم اجازه می داد تا با برقراری موازنه، مانع از آن شود که شیرها و کوسه ها اختلال های جدی ایجاد کنند. شیرها که درنده تر شدند، غزال ها نیز سریع تر می دویدند، کفتارها بهتر همکاری می کردند و کرگدن ها تندخو تر می شدند. اما انسان، برعکس، با چنان سرعتی به راس هرم صعود کرد که اکوسیستم فرصت نیافت خود را تطبیق دهد.

علاوه بر این، انسان هم نتوانست خود را سازگار کند. برترین حیوانات شکارگرِ زمین، موجودات با عظمتی هستند. میلیون ها سال برتری موجب شده است سرشار از اعتماد به نفس باشند. در مقابل، انسان خردمند ، بیشتر به دیکتاتوری های پیزُری شبیه است. ما که در گذشته ای نه چندان دور، یکی از آوارگان علفزارهای استوایی بودیم، پر از ترس و نگرانی درباره ی موقعیت خود هستیم و همین ما را دوچندان بی رحم و خطرناک می کند.  انبوه فجایع تاریخی، از جنگ های خونین گرفته تا فجایع زیستبومی، پیامد های این جهش پرشتاب بوده است."

 

احتمالاً وقتی که حدود 32000سال پیش، نیاکانمان در غار اشتادل، این مجسمه عاجی را می تراشیدند و سرِ شیر را بر پیکر نحیف خودشان می گذاشتند، می خواستند تصویری خیالی از خودشان بسازند برای غلبه بر ترس و نگرانی و عقده حقارتِ ناشی از این جهش پرشتاب تطبیق نایافته! (البته این را از خودم درآوردم.شما در حد یک شوخی به این تفسیر نگاه کنید.ولی اگر به هراری دسترسی دارید این تفسیر را به گوشش برسانید شاید در ویرایش بعدی کتابش از آن استفاده کند:) )

 

داشتم فکر می کردم که چه مصادیق فراوانی از این جهش های پرشتابِ تطبیق نیافته را می توانیم در زندگی های شخصی خودمان پیدا کنیم. جهش های پرشتابی که بدون تطبیق با سیستم هایی که درونمان و دور و برمان هستند،رقم می زنیم بدون آنکه اعتماد به نفس(و البته عزت نفس) لازم را برای این جهش ها در خودمان ایجاد کرده باشیم.

شاید مدیرانی را دیده باشید که به اتفاقی(غیر از شایستگی) ، بر راس هرم یک سازمان نشسته اند و برای حفظ این جایگاه ، به هر زور و زری که شده می خواهند لباس آن جایگاه را بر تنشان کنند. به هر تخریب و ویرانگری دست می زنند چون خودشان و اطرافیانشان نتوانسته اند یا فرصت نکرده اند که با این جهش پرشتاب تطبیق پیدا کنند.

 

احتمالاً شوپنهاور هم نگران این جهش های پرشتاب بوده که چنین جمله ای گفته است:

"اگر کسی را که خو و منش گدایی دارد بر اسب بنشانند، حیوان را آنقدر می تازاند تا بمیرد"

 

به نظر میرسد که این جهش های پرشتاب همیشه در مقیاس های مختلف در زندگی بشر حضور داشته اند و دارند.

اصطلاحاتی مثل  بی جنبه، تازه به دوران رسیده، جَو گیر،نو کیسه و غیره،و معادل هایشان در زبان های دیگر،  احتمالاً در مقیاسی کوچکتر برای توصیف همین مسئله به وجود آمده اند.

 

ما چند جهشِ پرشتابِ تطبیق نیافته در زندگی مان داشته ایم؟آیا می توانیم پیامد هایشان را ببینیم؟آیا در زمان این جهش ها، خطرناک تر از قبل نشده بودیم؟

 

پی نوشت: قبلاً هم تحت تاثیر کتاب انسان خردمند ،مطالبی نوشته بودم.(+)، (+)، (+) .

نمی دانم بعد از دوبار خواندن این کتاب ،کی می توانم از این کتاب دل بِکنم . فعلاً که نتوانسته ام!

 

نظرات  (۲)

سلام
عنوان رو که دیشب دیدم، نتونستم از کنارش بگذرم با اینکه اون موقع نمیتونستم بخونمش، باز کردم و الان لینک رو خوندم. احتمالا بی‌جنبه‌ی درون بزرگی دارم که زود جذب عنوان شد. : )
متن دلچسبی بود. باید یه مروری روی خودم داشته باشم.
یاد نوشته‌ی آقا معلم هم افتادم، لطفا" با دنده سنگین حرکت کنید".
پاسخ:
 :)

راستش وقتی این مطلب تموم شد خودمم یاد اون مطلب آقا معلم افتادم.(+)
هر چند که این جهش بشر در هرم غذایی، بیشتر تداعی گر سقوط رو بالاست.


انقدر متممی ها درباره این کتاب نوشتن که میگم زشت نباشه متممی باشیم و این کتاب رو نخونده باشیم :)
سامان خیلی خوب و روان نوشتی، من هم تصمیم گرفتم این کتاب رو بخرم و بخونم.
برای من یک تداعی آموزنده هم داشت. وقتی که جایگاه ما با سرعت بیشتری ارتقا پیدا می کند، چند مساله را باید در نظر داشته باشیم:
1- اینکه آیا شایستگی جایگاه جدید را داریم یا نه. (برای در جایگاه جدید اینکه خرابکاری نکنیم!)
2- اینکه آیا خودمان هم شایستگی خودمان را باور داریم یا نه.
3- اینکه آیا محیطمان هم این شایستگی را می پذیرد یا نه (آیا محیط ما می تواند با این سرعت تغییرات تطبیق پیدا کند؟)
ما همواره برای مورد 1 تلاش می کنیم اما معمولا از مورد 2 و اغلب از مورد 3 غافل می شویم.
مدیری که بصورت جهشی جایگاه خود را بدست آورده و صلابت، اعتمادبنفس و کاریزمای کافی را ندارد، از یک طرف دچار ترس و نگرانی درباره حفظ جایگاه خودش است و از طرف دیگر توسط کارمندان مورد قبول واقع نمی شود، هر دوی این عوامل باعث می شوند یک نزاع و تعارض دائمی بین مدیر و کارمندان بوجود آید.
پاسخ:
علی جان،چقدر خوب این موارد رو تفکیک کردی.
واقعاً همینطوره که تو گفتی.ما معمولاً روی مورد اول متمرکز میشیم(البته اینم به نوبه خودش یه قدم به جلو به حساب میاد چون بسیاری هستند که اصلاً به اینکه آیا شایستگی اون جایگاه رو دارند یا نه، فکر هم نمی کنند)

در مورد کتاب هم، همونطور که خودت متوجه شدی، فکر می کنم کتاب فوق العاده خوبیه و خیلی چیزها برای یاد گرفتن داره. حداقل برای من که اینطور بوده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی