زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۴ ب.ظ

وطن درد

وطن درد، یکی از انواع درد هایی است که ممکن است در زندگی بِکشیم. چیزی شبیه سر درد یا دل درد.

اگر بخواهم دقیقتر بگویم، یکی از انواع "رنج" هایی است که ممکن است بکشیم.

 

در مورد مفهوم پردازیِ واژه "وطن درد"، امیدوارم فرصت و حوصله اش را داشته باشم که بعداً آنرا به سرانجامی برسانم و کاملاً تشریح کنم که وقتی از وطن درد صحبت می کنم دقیقاً از چه چیزی صحبت می کنم.فقط این را بگویم که معنای وطن درد برای من بسیار گسترده است و با ژست گرفتن های سیاسی ای که می بینیم بسیار متفاوت است. اینها را هم شامل می شود اما بسیار گسترده تر از اینهاست. به هر حال، هر چند مفهوم پردازیِ آن لازم است ولی بعید میدانم که آنقدر واژه بیگانه ای باشد که نتوانید با آن ارتباط برقرار کنید.

کاری که امروز می خواهم انجام  دهم، بررسی پراکندگی و انواع وطن درد در سطح جامعه است. یعنی خوشه بندی و دسته بندی آن. طبیعتاً این دسته بندی ها همگی از نوع تحلیل و بررسی ذهنی هستند و هیچ ادعایی مبنی بر دقیق بودن یا قابل استناد بودن شان ندارم، ولی خودم در تحلیل و ارزیابی خودم و دیگران از آنها استفاده می کنم و آنرا دسته بندی مفیدی می دانم، مگر آنکه شواهد جدیدی مبنی بر غلط بودنشان پیدا کنم.

 

وطن درد، همانطور که از نامش پیداست درد کشیدن برای وطن است. در واقع ریشه های این درد را باید در وطن دوستی، انسان دوستی، مردم دوستی، جامعه دوستی و زمین دوستی(از حیوان دوستی تا محیط زیست دوستی)(و البته خود دوستی!) جستجو کرد.

همینجا می خواهم دوتا نتیجه بگیرم: اول اینکه، من وطن درد(از نوع واقعی اش را. پائین تر توضیح می دم که چرا می گویم"واقعی") را دردِ ارزشمند و مفیدی می دانم و برای همه کسانی که از این درد، رنج می کشند احترام زیادی قائلم. دومین نتیجه اینکه،  از زاویه ی این بحث مردم دو دسته می شوند، یا وطن درد دارند یا ندارند. کاری به شدت دردش ندارم، چون طبیعتاً شدت این درد هم یک طیف از وطن درد کم تا زیاد خواهد بود. حتی می شود یه وطن درد حاد و مزمن هم فکر کرد. که فعلاً این بحث ها از حوزه مطلب امروز خارجند.

البته فکر می کنم در شرایط خاصی، تقریباً همه مردم به این درد مبتلا می شوند که احتمال میدهم ریشه ی این مورد به همان خود دوستی(حب ذات) بر می گردد. اما این حالت و وضعیت خاص، استثناست و از دایره ی بحث امروز خارج.

 

وطن درد از آن دردهایی است که اکثراً دوست دارند به نمایشش بگذارند(حتی فارغ از اینکه که این درد را دارند یا نه!) و تبدیل به مد روز هم شده است. در واقع به نوعی به نمایش دهنده اش اعتبار می بخشد(چه صریح باشد چه ضمنی). قطعاً همیشه اعتبارِ مانا و ماندگاری نیست چون در طول زمان و بر اساس واکنش ها و اقداماتِ نمایش دهنده، این اعتبار بالا و پائین می شود.

فکر می کنم با ظهور شبکه های اجتماعی، این جنبه ی وطن درد(اعتبار بخشی) بسیار پر رنگ تر از سابق شده است.

نتیجه ی بعدی را هم بگیریم: پس هر وطن دردی که مشاهده کردیم وطن درد واقعی نیست. به همان دلیل ساده ای که عرض کردم، چون نمایش این درد منافعی برای نمایش دهنده اش دارد.

این مقدمات را گوشه ذهنتان داشته باشید تا برویم سراغ دسته بندی:

 

* دسته اول: کسانی که وطن دردشان را به صورت صریح جار (و اغلب با جنجال) می زنند(و البته باهوشتر هایشان به صورت ضمنی) و هدف شان از این نمایش، هموار تر کردن راهشان برای رسیدن به پست و مقام در سازمان های داخلی و حکومتی و یا کسب منافع از راه های پیچیده ای است که کمتر به ذهن آدمها خطور می کند! شاید دادن نامِ "رزومه سازان داخلی" چندان از ماهیت این دسته دور نباشد. اگر بخواهیم کمتر سختگیری کنیم، ویژگی های شخصیتی و تیپ و ظاهرشان هم قابل دسته بندی است. اغلب اوقات از دو حالت خارج نیستند! ولی فکر کردن به این دو حالت را برای خودتان می گذارم.

 

* دسته دوم: کسانی که وطن دردشان را به صورت صریح جار (و اغلب با جنجال) می زنند(و البته باهوشتر هایشان به صورت ضمنی) و هدف شان از این نمایش، هموار تر کردن راهشان برای رسیدن به موقعیت های گوناگون و کسب منافع در خارج از کشور است. برای این دسته هم نامِ "رزومه سازان خارجی" مناسب به نظر می رسد. راه ساده ی تشخیص این دسته(اغلب و نه همیشه) این است که اینها دائماً در حال تکرارِ طوطی وارِ شعار ها و تحلیل های اپوزوسیونِ خارج نشین هستند(مثلاً تحلیلگران بی بی سی و اینترنشنال!). بارها در زندگی ام کسانی را دیده ام که قصد مهاجرت داشته اند و به دنبال جایگاهی در میان اپوزسیونِ کشورهای ایرانی نشین بوده اند و با یکسری اقدامات، طوری که باعث حبس طولانی مدت و بدبخت شدنشان در داخل نشود! رزومه ای برای خودشان ساخته و راهی سرزمین آرزوهایشان شده اند.

لطفاً دقت بفرمائید که جملات بالا به این معنی نیست که همه ی اپوزوسیون های خارج نشین یا تحلیلگرانِ محترمشان اینطوری یا اونطوری هستند. برخی از این افراد، جزو سه دسته ی آخر این تقسیم بندی قرار می گیرند که در ادامه خواهم گفت. پس هدفم از اشاره به این موارد، برای کمک به تشخیصِ دسته ی دوم بود و نه قرار دادنِ همگی اپوزوسیون یا تحلیلگرانشان در این دسته.

تعدادی از این عزیزان هستند که بالاترین فداکاری ها را برای وطن و مردمشان کرده اند و مجبور به مهاجرت شده اند.

 

* دسته سوم: اگر دو دسته اول هدفی را نشان کرده بودند و از نمایش وطن درد به عنوان یکی از ابزارهای دستیابی به هدفشان استفاده می کردند، این دسته هدف ِ چندان واضحی را دنبال نمی کنند. شاید بشود "رزومه سازان همینطوری" صدایشان کرد. با توجه به اینکه وطن درد را می توان در دسته ی "فضیلت ها" جا داد، شاید بهترین توصیف از این دسته "فضیلت نمایی" باشد. شبکه های اجتماعی و ابزارهای دیجیتال هم کمک کرده اند که شاهد حضور پر رنگِ این دسته در سطح جامعه باشیم.

 

پس این سه دسته از آنهایی هستند که وطن درد، از راه های مختلفی منافع شان را تامین می کند. و تاکید بر این نکته لازم است که منافع این افراد غالبا با منافع جمعی همسو و همراستا نیست.

اگر کمی در زندگی این سه دسته دقیق شوید خواهید دید که به صورت بسیار شیک و مجلسی! از هر فرصتی و از روش های مختلفی(رشوه-پارتی بازی-رانت-باند بازی-و غیره) برای چپاول مردم و افزودن بر پول هایشان بهره می برند. (این مورد را صرفاً جهت راهنمایی عرض کردم!)

 

 

سه دسته ی بعدی کسانی هستند که به نظر من وطن درد واقعی دارند. در واقع ریشه ی وطن دردشان اغلب ریشه در آن ریشه هایی دارد که بالاتر اشاره کردم.

تشخیص این دسته ها سخت است اما حداقل دو روش برای تشخیصشان هست:

اول: اگر بخواهم خیلی عامیانه و سرراست بگویم، اینها برای وطن دردشان هزینه می دهند(از کم تا زیاد) و انواع هزینه کرد ها(از همه منابعشان، از وقت و مال و انرژی و جان).

دوم: مشاهده رفتار و اقدامات و واکنش هایشان در طول زمان.

فکر می کنم این دو روش تشخیص اولیه را باید توامان اعمال کنیم. چون سه دسته اول هم هزینه می کنند. هرچند نه در راستای وطن دردشان!

 

* دسته چهارم: همانطور که اشاره کردم این دسته، وطن دردشان واقعی است ولی بخاطر بی سوادی یا کم سوادی، اقدامات و رفتار و واکنش هایشان چندان برای وطن شان مفید یا سازنده نیست. در واقع به همان دلیلی که گفتم نمی توانند درک و تحلیل و شناخت درستی از شرایط داشته باشند و اغلب تحت تاثیر احساساتشان موضع گیری و تصمیم گیری می کنند یا اینکه از طریق دیگران(این دیگران ممکن است هر کدام از این دسته ها باشند ولی متاسفانه اغلب شامل سه دسته ی اول هستند) احساساتشان هدایت می شود. خلاصه کنم: سنگفرش جهنم و نیّات خیر!

 

* دسته پنجم: این دسته هم وطن دردشان واقعی است و هم سواد و دانشِ کافی برای موضع گیری و تصمیم گیری در این زمینه را دارند. متاسفانه اغلبِ این افراد کم سر و صدا و بی سر و صدا هستند و سایر دسته ها کمتر از وجود و حضورشان بهره مند می شوند. بیائید فرض کنیم که "وطن درد"، اهداف توسعه ای را دنبال می کند. مطمئناً می دانید که توسعه، فقط توسعه سیاسی نیست و جنبه های مختلفی دارد(اقتصادی و فرهنگی و ...).درست است که جنبه های مختلف توسعه را نمی شود به طور کامل از هم تفکیک کرد اما قطعاً نمی شود همه را هم یکی فرض کرد. یکی از بزرگترین حماقت هایی که ما و گاهی خودشان، در حقِ این دسته انجام می دهیم این است که  از اینها انتظار داریم یا آنها را ترغیب می کنیم که حتماً به سمت موضع گیری ها و ژست گرفتن های سیاسی بروند و صرفاً مطالبه گرِ توسعه سیاسی باشند.

از نظر من اغلب افراد این دسته، مثل سرمایه ها و منابع این مملکت هستند که نباید هدرشان بدهیم(مثل همه ی منابعی که دسته جمعی مشغول هدر دادنشان هستیم). مثلاً فردی که دانش و سواد اقتصادیِ فوق العاده ای دارد و می تواند نقش بسیار مفیدی در توسعه اقتصادی این کشور داشته باشد یا با آموزش های مفید و ساده، سواد اقتصادی مردم را بالا ببرد که بدانند چه چیزی را در این حوزه مطالبه کنند و گول نخورند، چرا باید حتماً به سمت موضع گیری و ژست های سیاسی هدایت کنیم؟ به نظرم در اینجا آن اصطلاحِ "واجب کفایی" می تواند راهگشا باشد. توسعه سیاسی هم یکی از پایه های توسعه است اما همه ی آن نیست. خوشبختانه یا بدبختانه، به تعداد کافی و حتی بسیار بیشتر از کافی، آدم در این زمینه داریم، لطفاً حواسمان باشد که برای پایه های دیگرِ توسعه هم آدم لازم داریم. خیلی مراقب باشیم که آدم های شایسته و با سوادی که دردِ وطن هم دارند را خواسته یا ناخواسته به کدام سمت هل می دهیم.

صادقانه بگویم، از سه دسته اول حالم به هم می خورد(از دسته سوم هم بیشتر!) ولی از کسانی که افراد دسته پنجم را از روی بیشعوری و شور و هیجان و بی سوادی، به سمتِ شعاردادن ها و ژست گرفتن های صرفاً سیاسی سوق می دهند، خیلی بیشتر حالم به هم می خورد.

البته از این دسته(پنجم)، بخاطر دانش و سواد و درایتشان انتظار می رود که تحت تاثیر این تهیج کردنها قرار نگیرند اما بارها به چشم خودم دیدم که این اتفاق افتاده است. اینها هم انسانند و ممکن است بخاطر حماقت های ما و لجاجت بر حماقت هایمان تحت تاثیر قرار بگیرند.

 

* دسته ششم: این دسته حد نهاییِ وطن دردند. در حدی که به مرحله ی "ایثار" می رسند. اشتباه نکنید! ما در مورد میدان جنگ صحبت نمی کنیم. کسی که بخاطر عقیده اش حاضر است خون دیگران را بریزد منظورم نیست. منظورم کسی است که حاضر نیست جان هیچ کسی را بخاطر عقیده اش بگیرد اما از جان خودش مایه میگذارد.

به هرحال از نظرم تعداد افراد این دسته آنقدر کم است که سهم ناچیزی در پراکندگی دسته های ششگانه ما دارد. در واقع فکر می کنم در تاریخ معاصرمان تعداد انگشت شماری از این افراد داشته ایم.

 

سه دسته اخیر را می توانیم به بی سر و صدا و با سر و صدا هم تفکیک کنیم اما جهت طولانی نشدن دسته بندی ها از خیرش می گذرم. در اصل موضوع هم تفاوتی ایجاد نمی کند. همچنین می توانستیم بر اساس میزانِ هزینه ای که هر دسته متقبل می شود دسته بندی متفاوتی انجام دهیم. اما در نهایت فکر می کنم این نوع دسته بندی ای که انجام دادم برای شناختن و تفکیک اولیه مفید است. خودتان می توانید بعد از این مرحله، دسته بندی های گوناگونی انجام دهید.

 

اما پراکندگی ای که حدس می زنم این دسته ها در سطح جامعه داشته باشند:

دسته اول: ده درصد

دسته دوم: ده درصد

دسته سوم: پنجاه و پنج درصد

دسته چهارم: بیست درصد

دسته پنجم: 4.99 درصد!

دسته ششم: یک صدم درصد

همانطور که ابتدای بحث گفتم طیف بزرگی هستند که به این درد مبتلا نمی شوند، پس سهمی که اینجا به هر کدام از این دسته ها اختصاص داده ام مختص جامعه ی آماریِ آنهایی است که چنین دردی را دارند و یا به داشتنش تمارض می کنند!

 

پی نوشت یک: لطفاً به این مسئله بسیار بسیار مهم توجه داشته باشید که اینجا از پیامد های مثبت یا منفیِ حضور و رفتارهای این دسته ها به عنوان سلول هایی از پیکره ی اجتماع صحبت نکردیم و صرفاً در مورد وطن درد و انواع آن در سطح فردی حرف زدیم.

پی نوشت دو: در اینجا شما را به تفکر و تعقل بیشتر در این دسته بندی ها دعوت می کنم چنانکه خداوند متعال می فرماید "در آن نشانه هایی است برای آنها که تفکر می کنند"!

پی نوشت سه: فکر می کنم با کمی تغییرات، می توان این دسته بندی ها را برای انواع "فضیلت های محبوب خلق" انجام داد.

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۱۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۷ ب.ظ

در تاکسی(درباره طرح صیانت!)

پیش نوشت: قبل از هر چیز از تمام کسانی که به حق از به کار بردنِ زائدِ علامت تعجب(یعنی این!) شاکی می شوند عذر می خواهم. از خودِ علامت تعجب هم طلب بخشش و مغفرت دارم.

 

 

اگه بخوام به سبک مسئولین، اسمی برای این طرح صیانت... انتخاب کنم، کاملاً حق دارم که آنرا "تن آیص" بنامم. مو لای درزِ منطقمم نمی رود.

چند دقیقه ای خودم رو جای مسئولین و سیاستگذاران این طرح گذاشتم. حالم در وصف نمیگنجید! و به سرعت از جایشان بلند شدم چون تحملش را نداشتم.

در آن چند دقیقه دیدم که چقدر با تعجب به این معترضان طرح نگاه می کنند. اصلاً برایشان قابل درک نبود که این جوانان و نوجوانانِ جَوگیر چرا انقدر سر و صدا راه انداخته اند که واویلا و واحسرتا! بدبخت شدیم با این طرحِ تن آیص!

"آخر چرا بدبخت؟ مگر اینها هم مانند بنده و فرزندانمان و نوادگانمان و دوستانمان و دوستانِ دوستانمان و دوستانِ دوستانِ دوستانمان، از منابع خدادادیِ! زیرزمینیِ این مملکت ارتزاق نمی کنند؟ پس چه مرگشان است؟ مگر زوکربرگ روزیِ شان را می دهد که برای پلاتیفریومِ! این بابا اینطور سینه چاک می کنند؟ این نفوذی ها چکار کردن با این جوانان ما؟" (و سری به نشانه ی تاسف تکان می دهد!)

رو به راننده تاکسی، اضافه کردم که: منظورم این است که "پای خودشان گیر نیست" و "پوست در بازی" ندارند که اینطور تصمیم گیری می کنند و طرح تصویب می کنند.

ایشان با تعجب نگاهی به من انداخت و گفت: پوست در چی چی؟ منظورت اینه که دباغ نیستن؟

گفتم: نه منظورم این نیست ولی چیز خوبی گفتین. بالاخره گذر پوست به دباغ خونه میفته! چطور؟ از طرف کسانی که پوست در بازی دارن.

گفت پوست در چی چی؟

گفتم ببین جناب! بیا فرض کنیم که برجام، مثل همین چندسال اخیر که روی هوا بود روی هوا بمونه و کار و بارِ ملت هی سخت و سخت تر بشه و سفره ها کوچیک و کوچیکتر. شما، بجز وقتهایی که میخوای مسافرهاتو تحت تاثیر قرار بدی، یقه ی ضد برجامیان رو برای این بدبختی ها میگیری؟ اصلاً میدونی کیا هستن که بری یقه شونو بگیری؟

گفت احتمالاً نه!

گفتم حالا فکر کن که رئیس اتحادیه تاکسیرانی، یه عده آدم داغونِ مزدور رو اجیر کنه و صبح به صبح بفرسته لاستیکِ تاکسی ها رو پنچر کنن و شما دیگه نتونی کار کنی و مسافر جابجا کنی. بعد بیاد اعلام کنه که ما بخاطر خودتون پنچرتون میکنیم! چون از شش صبح تا حوالی دوازده شب، جمعیت بیشتری بیرون هستن و احتمال داره که باهاشون تصادف کنین و هم به خودتون و هم به اونا صدمه بزنین و باعث مکدر شدن خاطر ما بشین، این طرح رو گذاشتیم. ولی از دوازده شب تا شش صبح رو میتونین برین کار کنین. درسته جمعیت کمی توی اون ساعت بیرونه ولی ما برای اینکه کمکتون کنیم همون آدمای داغون و مزدورمونو میفرستیم توی خیابونا که شما بتونین سوارشون کنین.

به چهره ی برافروخته ی راننده نگاهی انداختم و گفتم توی این فقره چی؟ میری یقه ی رئیس اتحادیه رو بگیری؟ گفت بوق بوق بوق بوووووق (ببخشید قابل پخش نبود)

گفتم فهمیدی فرقش با فقره ی برجام چی بود؟ اونجا تو غیر مستقیم و غیر شفاف از ضد برجامی ها آسیب می بینی و خوب نمیفهمی از کجا خوردی! ولی توی این یکی، ماشینت دیگه راه نمیتونه بره و احتیاج به تحلیل بیشتری نداری!

گفت پس بذار من نتیجه گیری کنم.

بفرما.

گفت پس اونطور که حرفش هست اجرا نمیشه، چون اگه بشه گذر پوست در چی چی شون به دباغ خونه میفته!

گفتم و اونجاست که پوست اونها هم وارد بازی میشه.

پس شاید یه تحرکاتی برای حفظ ظاهر انجام بشه ولی سرجمع بعیده تفاوت معناداری با سالهای اخیر داشته باشه.(سالهای اخیر رو یادتون هست؟!)

راننده نگه داشت و مسافر بعدی هم سوار شد.

تا سوار شد گفت شنیدین بدبخت شدیم؟

گفتیم نه چطور مگه؟

گفت میدونین این طرحِ تن آصای!(در گذر زمان حروف جابجا شدن!) از لحاظ فنی یعنی چی؟ یعنی بدبخت شدیم رفت...

 

پی نوشت: این پست موقت است و پس از تائید طرح تن آصای توسط شورای نگهبان حذف خواهد شد!

 

۱ نظر ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۷
سامان عزیزی
جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۵۱ ق.ظ

فراگیرترین عدالتِ عالَم

فکر می کنم "نادانی" ، عادلانه ترین توزیع عادلانه ی عالم باشد

 

 

در واقع فکر می کنم اگر در جهان دنبال چیزی می گردید که عدالتِ نسبتاً کاملی در آن رعایت شده باشد(برخلاف بسیاری چیزهای دیگر در دنیای ما)، همانا "نادانی" است.

این تمام چیزی است که می خواستم در این مطلب بگویم. می توانید بقیه ی مطلب را نخوانید.

 

 

ما انسان ها در پیش بینیِ آینده ناتوانیم(در دنیای واقعی!). فرق چندانی هم بین من و شما با کارشناسان و تحلیل گرانی که ده ها مدرک به دیوار اتاقشان آویزان است وجود ندارد(اینکه فرق چندانی بین مان نیست را پژوهش ها هم تائید می کنند). تفاوت های کوچکی هم اگر باشد چندان مهم نیستند و می توانیم نادیده شان بگیریم(وقتی آینده مثلاً 1000000 است، چه فرقی می کند من آنرا 2 پیش بینی کرده باشم و یک پروفسور فرهیخته 3؟)

ذکر این توضیح هم لازم است که بسترِ ادعایی که مطرح شد در مورد فهم دنیا و پیش بینی آن است.ظاهرا دقیقترش می شود "ابهام علی" در سیستم های پیچیده، چه در پیش بینی آینده چه در تفسیر علت و معلولیِ اتفاقات گذشته و وصله پینه کردنِ علت و معلول ها. بنابراین نمی شود این ادعا را به همه جا ربط داد.

 

کسانی که نوشته های نسیم طالب را خوانده اند با تعریف دنیای "میانستانی" و "کرانستانی" آشنا هستند. میانستان، دنیای کمیت هایی مثل قد است که با نمودار زنگوله ایِ گاوسی(یا همان توزیع نرمال) همخوانی دارند و کرانستان دنیای کمیت هایی مثل دارایی و درآمد است که با توزیع نرمال گاوسی نمی خواند(حتی با توزیع ماندلبروییِ مورد علاقه طالب هم نمی خواند، هر چند بهتر از توزیع نرمال است).

داشتم فکر می کردم که شاید یکی از بهترین مصداق های توزیع نرمالِ گاوسی، "نادانی" باشد.

کاش یکی بود و این را به گوش نسیم طالب می رساند:) که برای نشان دادن منظورش به عاشقان نمودار زنگوله ای(که شامل اکثریت ما انسانها می شود! حتی اگر روحمان هم از گاوس بی خبر باشد) ، از همان زنگوله ی گاوسی "نادانی" بهره ببرد! (البته از نوع بسیار تیزش) چون به نظر می رسد که "نادانی" کاملاً با توزیع گاوسی می خواند.

 

پی نوشت: از شما چه پنهان، برخلاف چیزی که از این مفهوم برداشت می شود و علیرغم ترسناک بودنش در بعضی جاها،  فهمِ کمی بهترِ این عدالت در نادانی("کمی بهتر" را نسبت به چندسالِ قبلِ خودم می گویم)، آرامش و طمانینه ی عجیبی برایم داشته است ;)

نه به خاطر اینکه خیالم از نادانی همنوعانم راحت باشد، به خاطر چیز عمیق تری که در این مفهوم هست. چیزی که همیشه جلو چشممان بوده ولی فراموشش می کنیم یا با کمک مغزمان نادیده اش می گیریم.

 

 

۱ نظر ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۱
سامان عزیزی