زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۳۵ ب.ظ

نهاد خانواده، این اختراع چند وجهی بشر

پیش نوشت: این مطلب را چند ماه پیش برای یکی از دوستان خیلی عزیزم نوشتم. چون نپخته بود و در عرض چند دقیقه نوشته بودمش منتشرش نکردم-البته دلایل دیگری هم داشت;) -و فقط برای همان دوستم فرستادم. چند وقتی است که اصلاً حال و حوصله نوشتن ندارم، از طرفی وبلاگ هم صدایش درآمده و کم مانده بد و بیراهی نثارم کند، این بود که دستی سرسری به سر  و روی آن مطلب کشیدم و دگمه انتشار را زدم :)

 

از سال های دبیرستان، همیشه روانشناسی خواندن جزو علاقه ها و دغدغه هایم بوده. بیراهه زیاد رفته ام در این حوزه اما مطالعات و تجربه های مفید هم کم نداشته ام.

حوزه روانکاوی، یکی از حوزه های روانشناسی و رواندرمانی است. همه ی ذهن و روان و مغز را نمی شود با عینک روانکاوی دید و تفسیر و تحلیل کرد. رویکرد ها و نگاه های مختلفی در روانشناسی بوده و هستند. برخی علمی برخی علمی تر و برخی نیمه علمی و غیر علمی. طبیعتاً مدل ها و نگاه های مفید تر و مبنی بر شواهد و مستندات علمی تر قابل اتکاتر هستند اما مدل های غیر علمی تر و حتی توهمی هم هنوز زنده هستند و نفس می کشند. به نظر میرسد که اغلب مدل های روانکاوی، آنطور که ادعا می کنند علمی نیستند و از روش و ارزیابی علمی فاصله زیادی دارند. بیشتر این مدل ها بخش ها و تکیه گاه های علمی دارند اما بخش های زیادی از آنها شاخ و برگ ها و ادعاهایی هستند که واقعاً علمی نیستند. مثلاً اگر همه ی بخش های یک مدل را صد واحد در نظر بگیریم، بسته به اینکه از چه مدلی حرف میزنیم ممکن است ده، بیست یا سی واحدش علمی باشد و بقیه اش علمی نیست(منظور این نیست که الزاماً غلط است، فقط دارم میگم که علمی نیست) ولی معمولاً پایه گذاران یا مدرسان یا طرفداران این مدلها طوری حرف میزنند و وانمود میکنند که انگار همه صد واحد علمی است. معمولاً وقتی نقدی هم وارد می شود در دفاع به همان سی واحد ارجاع میدهند و از هفتاد واحدی که پایگاه علمی ندارد صحبت چندانی نمی کنند. شاید یکی از دلایلی که در تفسیر این مدلها هر کس هر طور که دلش میخواهد حکم می دهد و گاهی توهم هم میزند همین باشد.بگذریم.نمیدانم چرا وارد این بحث شدم لابد بخشی از وجودم لازم دیده! ;)

بیشترین تمرکز مطالعه من در روانشناسی، روی مدل ها و نظریه های شخصیت شناسی بوده. از همه مدل های این حوزه چیزهایی خوانده ام و در مورد برخی از این مدل ها هم مطالعه بیشتری کرده ام. می خواهم بگویم که مدعی نیستم که از همه رویکرد های حوزه روانشناسی آگاهم اما حداقل می توانم بگویم که در مورد مدل های معتبر و شناخته شده چیز هایی می دانم.

همه این حرفها را نزدم که بگویم کمی روانشناسی بلدم(که کمی بلدم!) بلکه اینها را گفتم که وقتی بحث اصلی را مطرح کردم فکر نکنید که خیلی پرتم.

 

هر چه بیشتر در حوزه روانکاوی و رواندرمانی مطالعه می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که مشکلاتی که اکثر آدمها(یا با کمی اغراق، همه آدمها) در بخشی از ذهن و روان و زندگی شان دارند ناشی از نهادی به نام خانواده است.

دقت بفرمائید که نگفتم همه مشکلات روانی و ذهنی ما ناشی از این نهاد است. همچنین، همانطور که کمی بالاتر عرض کردم، نگفتم که این مشکلات همه ی مشکلات حوزه روان هستند بلکه تاکید کرده ام که مشکلات روانی و ذهنی ای که در رویکرد روانکاوی مد نظر متخصصان روان است. منظورم این است که اگر همه ی آن بخش هایی که تا کنون از ذهن و روان انسان شناخته شده است را یک فرش دوازه متری فرض کنیم. رویکرد روانکاوی(و نو روانکاوی و همه مدل های حاشیه ای دیگری که روی این رویکرد بنا شده اند.یعنی از فروید و یونگ بگیرید تا مدل هایی که در سالهای اخیر مد شده اند) شاید کمتر از یک چهارم این فرش را بتواند توضیح دهد و تفسیر کند(یک چهارم را هم با اغراق می گویم). البته این تمثیل از فهم ناقص من می آید و ممکن است این نسبتها از نظر متخصصان این حوزه کاملاً متفاوت و حتی بیربط و بی پایه باشند. اما فعلاً بر اساس مدل ذهنی من، نسبتهای نسبتاً درستی هستند.

برگردیم به اصل موضوع.

مطمئناً نهاد خانواده، در طول تاریخ بشری، آنقدر مزیت برای بشر داشته است تا کنون هم دوام آورده و به راه خودش ادامه می دهد.

پس حرفم این نیست که این نهاد، سراسر بلاست.و خوبی هایش را هم می بینم و می توانم در مدحش ساعت ها سخنرانی کنم.

اینکه برای کجای بشر خوب بوده خودش بحث مفصلی است. مثلاً فکر می کنم یکی از جاهایی که بشر خیلی از این نهاد بهره برداری کرده در حوزه اداره جامعه(یا قبیله یا هر کلونی دیگری) و مدیریت کردن امور آن از طریق الگو سازی ها و فرهنگ سازی ها و آموزش ها و سنت سازی ها و از این قبیل بوده است. اما از یک چیز مطمئنم. اینکه برای تربیت فرزندان انسان، از کودکی تا زمان استقلال از این نهاد، بیشتر از خوبی، بدی داشته است.

در اغلب موارد، خود والدین پر از زخمها و درد ها و مشکلات مختلفی بوده اند. بعد از اینکه زیر چتر این نهاد هم می روند، معمولاً همه این زخمها و درد ها و مشکلات، پیچیده تر می شوند.

همه ی مسائل بیرونی(محیط بیرونی و تاثیر باقی نهادها) را هم به این مشکلات و زخمها اضافه کنید و ببینید که وضعیت چطور می شود.

اغلب والدین، خودشان به بلوغ فکری و احساسی نرسیده اند و الگوها و رفتار های مخرب زیادی دارند( که حتی اغلب از وجودشان هم بی خبرند) و در این معرکه عجیب، یک موجود بی دفاع به وجود می آورند و به این نهاد اضافه اش می کنند.خیلی هم خوشحالند!

نادانسته و ناخواسته، زخم هایی بر روان و ذهن این کودک وارد می کنند که آثار آن از گهواره تا گور همراهش است.

کد هایی که در ذهن و روان ما نوشته می شوند(درست یا غلط.مفید یا غیر مفید) و اغلب اوقات در پس ذهن و ناخودآگاه ما جا خوش می کنند و در انتخاب ها و تصمیمات ما نقش ایفا می کنند.

این می شود که اکثر ما آدمها، زخم های بزرگ و کوچک مختلفی را با خود به همه جای زندگی مان می بریم.

برخی سالهای سال مشغول التیام دادن زخم هایشان هستند. اغلب آدها یا نمی توانند یا اصلاً نمی دانند که می شود کمی زخم ها را مداوا کرد. آنها هم که می دانند و می خواهند، سالهای زیادی از عمرشان را وقف این کار می کنند. گاهی فکر می کنم که این نهاد را درست کرده اند که یک دور باطلِ ابدی در این زمینه بسازند(باز هم تاکید می کنم فقط در این زمینه. لطفاً غیرتی نشوید برای نهاد خانواده. اتفاقاً خود من از خانواده دوست ترین آدم هایی هستم که دور و برم می شناسم). یعنی اول فرزند تولید می کنیم. بعد چون خودمان به بلوغ نرسیده ایم و پر از زخم هستیم، فرزند را هم پر از زخم می کنیم. فرزند بزرگ می شود و خودش هم در این چرخه ی نهادی گرفتار است. صاحب فرزند می شود و این چرخه ی باطل ادامه پیدا می کند. در مقابل خیل عظیم جمعیتی که این راه را می روند تعداد کسانی که در طول تاریخ توانسته اند این چرخه ی باطل را بشکنند(که مطمئناً قابل شکستن است تا حد زیادی) آنقدر کم است که می توانیم از ذکرشان صرف نظر کنیم.

 

همه چیزهایی که اینجا خواندید صرفاً یک جنبه ی این ماجراست. و بدیهی است که سایر وجوه مثبت و منفی این نهاد در این موضوع دیده نشده بودند.

 

 

پی نوشت یک: البته کمی کج سلیقگی است که برای نهاد خانواده، صفتِ "اختراع" را به کار ببریم چون بسیاری از حیوانات دیگر هم بعد از زاد و ولد بچه هایشان را بزرگ می کنند و به هر حال برخی از کارکردهای نهاد خانواده را دارند اما شاید از دوره ای به بعد(شاید از انقلاب کشاورزی)، صفتِ چندان بیراهی هم نباشد.

پی نوشت دو: ذکر این نکته هم ضروری است که من جزو آن دسته از عزیزانی نیستم که همه اتفاقات دنیا و همه رفتارها و همه ارتباطات و همه تصمیمات و خلاصه همه چیز را! با عینک روانکاوی و رواندرمانی می بینند(پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود/زان سبب دنیا کبودت می نمود) و تنها تفسیرشان از همه رفتارهای شما، مسائل دوران کودکی شماست و با مشاهده هر رفتاری سریعاً یک برچسب از مدل مطبوعشان برمیدارند و روی رفتارتان می چسبانند.

پی نوشت سه: شاید چندان ربط مستقیمی به این مطلب نداشته باشد ولی اخیراً کتاب برفک(White Noise) دان دلیلو(ترجمه پیمان خاکسار) را خواندم و بالاخره باید جمله ای از آن را جایی نقل می کردم ;) گفتم شاید اینجا بد نباشد:

خانواده مهد تمام اطلاعات غلط دنیاست. فکر می کنم در زندگی خانوادگی چیزی وجود دارد که گزاره های اشتباه تولید می کند. نزدیکی بیش از حد، سر و صدا و گرمایِ بودن.

شاید چیزی حتی عمیقتر، مثل نیاز به بقا. موری می گوید ما موجوداتی هستیم شکننده و آسیب پذیر در محاصره ی دنیایی از حقایق ستیزه جو. حقایقی که شادی و امنیت ما را تهدید می کنند. هر چه بیشتر در طبیعتِ چیزها تعمق می کنیم به نظر می آید شالوده مان سست تر می شود. خانواده ما را از جهان جدا می کند. اشتباهات کوچک، بزرگ می شوند و افسانه ها شاخ و برگ پیدا می کنند.

به موری می گویم بعید می دانم جهالت و اغتشاش رانه های پشتِ انسجام خانواده باشند. عجب ایده ای، عجب انهدامی. ازم می پرسد چرا استوارترین خانواده ها متعلق به توسعه نیافته ترین جوامع هستند. می گوید جهل حربه ی بقاست. جادو و خرافات به هم می پیوندند و بنیانِ سُننِ قوم می شوند. جایی که واقعیت عینی به غلط تفسیر می شود خانواده مستحکم تر است. می گویم عجب تئوری سنگ دلانه ای. ولی موری بر صحیح بودنش پافشاری می کند.

 

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۳۵
سامان عزیزی