زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۵۴ مطلب با موضوع «نقل قول» ثبت شده است

مدتی است که چیز زیادی در وبلاگ ننوشتم، دلایل زیادی داشته، از مشغله های کاری گرفته تا سایر دغدغه ها و مسائل زندگی. اما اگه بخوام صادقانه بگم اصلی ترین دلیلش این بوده که این روزها و هفته ها حال و حوصله و دل و دماغ نوشتن نداشتم.

توی دوره ای که تلاش کردم تمرین نوشتنم رو رها نکنم، بارها پیش اومده که حرفی برای گفتن نداشته باشم و به زور و زحمت چیزی دست و پا کردم و وبلاگ رو بروز کردم. اما سکوت و ننوشتنِ این دوره ی اخیرم از این جنس نبود. نمی دونم برای شما هم پیش اومده که گاهی انقدر حرف برای گفتن داشته باشین که ندونین از کجاش بگین یا نه؟ و در نهایت ترجیح بدین ساکت بمونین. ننوشتنِ اخیرم از این جنسه ;)

به هر حال بخاطر قولی که به خودم دادم که در ماه حداقل یک مطلب توی وبلاگ بگذارم این مطلب منتشر میشه(شما که غریبه نیستین).

 

از جولین بارنز کتاب های زیادی نخوندم. کتاب "درک یک پایان" و کتاب "عکاسی، بالن سواری، عشق و اندوه" تنها کتابهایی هستن که ازش خوندم. به نظرم قلم شیوا و صمیمی ای داره. داستان ها و روایت هاش ساده هستن اما از متن زندگی میان.

چند ماه پیش کتاب عشق و اندوهش رو به عنوان یک زنگ تفریح بین کتاب های جدی تر امسال خوندم(میدونین که جدی تر به معنای مهمتر نیست!). گفتم چند جمله ای رو که حین خوندنش برام جالب بودن اینجا بگذارم:

 

* ارتفاع، همه چیز را به تناسب ابعادش کوچک می کند و به حقیقت فرو می کاهد. غم و غصه ها، پشیمانی و نفرت، همه غریبه می شوند. چه آسان بی تفاوتی، حقارت و غفلت از بین می روند... و بخشایش جاری می شود.

 

* ویلیام اندرس، خلبانِ سفینه ی ماه نشینِ آپولو، بعد ها اینطور به خاطر می آورد که:

" به گمانم این طلوع زمین بود که همه ما را عمیقاً متاثر کرد. ما داشتیم به سیاره خودمان نگاه می کردیم. جایی که تکامل یافته بودیم. زمین ما در مقایسه با سطح ناهموار، نخراشیده، نتراشیده، درب و داغون و حتی حوصله سر برِ ماه، کاملاً رنگی و قشنگ و لطیف بود. به گمانم چیزی که همه ما را تحت تاثیر قرار داد این بود که ما 380.000 کیلومتر آمده بودیم تا ماه را ببینیم و حالا می دیدیم که این زمین است که واقعاً ارزش تماشا دارد."

 

* در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم می شود: آنها که لذت تن دیگری را چشیده اند و آنها که هنوز نه. بعدش تقسیم می شود به آنها که عشق را شناخته اند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش -اقل کم اگر خوش شانس باشیم(یا از جهاتی هم بدشانس)- جهان به دو دسته تقسیم می شود: آنها که بارِ اندوهی را به دوش می کشند و آنها که هنوز نه. این تقسیمات بی چون چرا هستند. همچون نوار حارّه ای زمین که از آن گذر می کنیم.

 

* ما با مرگ -آن چیز پیش پا افتاده ی بی همتا- خوب کنار نمی آئیم. نمی توانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعده ی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فورستر "یک مرگ ممکن است خیلی واضح و مشخص باشد اما هیچ کمکی به درکِ باقی مرگ ها نمی کند"

 

* دوستی، یک یا دو سال بعد، وقتی زنم مرد، برایم نوشت:

"چیزی که هست این است که طبیعت بسیار دقیق است. رنجِ هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزش آن است. این است که به گمانم انسان یک جورهایی به رنج رغبت دارد. اگر مهم نمی بود، اهمیتی هم نمی داشت"

 

* اگر انبوهیدنِ عشق در سالیان ممکن است، چرا اندوه نتواند تلنبار شود؟

 

این کتاب رو عماد مرتضوی ترجمه کرده و به همت نشر گمان روانه بازار کتاب شده است.

 

۲ نظر ۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۳
سامان عزیزی
جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۵:۵۶ ب.ظ

چرا مهاجرت نمی کنم؟ (صحبت های دکتر رنانی)

فکر می کنم بحث مهاجرت، یک بحث چند وجهی است و صرفاً نمی توان از یک جنبه به تحلیل آن پرداخت.

در واقع به نظر میرسد که مسئله مهاجرت از مسائل چند ریشه ای باشد و نمی توان صرفاً یک ریشه(مثلاً معیشتی) برای آن در نظر گرفت.

از طرفی، بررسی پیامد های این تصمیم(مهاجرت)، هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی وجوه مختلفی دارد.

این مقدمات را گفتم که بگویم من هم(شاید مثل بسیاری از شما) این مسئله را صرفاً از یک جنبه و صرفاً با یک عینک خاص نمی بینم.

 

متاسفانه(متاسفانه را، هم برای ما که مانده ایم، هم برای آنها که رفته اند و هم برای کشورمان می گویم)، بر اساس آمارهایی که گاه و بیگاه منتشر می شوند در سه چهار سال اخیر موج دیگری از مهاجرت آغاز شده است و ظاهراً همچنان ادامه دارد. البته بدون این آمارها هم، این موج برای بسیاری از ما کاملاً ملموس و قابل مشاهده است.

دیروز داشتم به صحبت های دکتر محسن رنانی در این زمینه گوش میدادم که به تازگی منتشر کرده اند.

صحبت های دکتر رنانی، همانطور که خودشان هم اشاره می کنند، در سطح فردی به مسئله مهاجرت می پردازد، از ریشه ها و دلایلی که منجر به این تصمیم می شود بحث زیادی به میان نمی آید(که البته برای یک فایل حدوداً یکساعته منطقی هم نیست)، و به نظر من، بخشی از استدلال ها و توضیحات ایشان از تجربه شخصی شان می آید و ممکن است در مورد فرد دیگری صادق نباشند.

همچنین فکر می کنم هم در بخش اول صحبت ها(بحث ساحت های سه گانه ی انسان بودگی) و هم در بخش دوم(مسئله مهاجرت و ارتباط آن با بخش اول بحث)، می شود مسائل و نظرات مختلفی را مطرح کرد که سمت و سوی بحث را به نقاط متفاوتی ببرد، اما با وجود همه ی این بحث ها، فکر می کنم صحبت های دکتر رنانی در این فایل صوتی ارزش گوش دادن و فکر کردن دارند.

به نظرم چه موافق صحبت ها و استدلال های ایشان باشیم و چه موافق نباشیم، بررسی کردن مسئله مهاجرت از این زاویه برایمان خالی از فایده نخواهد بود.

 

فایل صوتی صحبت های دکتر رنانی را می توانید همینجا بشنوید یا به کانال تلگرام ایشان مراجعه نمائید:

 

دریافت

حجم: 12.7 مگابایت
توضیحات: چرا مهاجرت نمی کنم؟

 

۱ نظر ۲۸ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۶
سامان عزیزی
جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ب.ظ

وعده بهشت

" آنهایی که بهشت را روی زمین وعده می دهند، هرگز چیزی بجز جهنم نساخته اند." کارل پوپر

پی نوشت: فکر می کنم بتوانم چندین صفحه برای توضیح و تفسیر این جمله بنویسم، اما مصداق هایش در بستر های مختلف و حوزه های گوناگون آنقدر زیادند در اطرافمان، که کمی به همان ها فکر کنیم کافی است. آنقدر آشنا و تکراری هستند که آدم نمی داند چطور هنوز هم خریدار دارند. با وجود این خودم هم گاهی که به خودم می آیم، می بینم در حال گوش دادن به همین وعده، در لباسی تازه هستم!

 

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۲:۴۴
سامان عزیزی
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۵۲ ب.ظ

تفالی به نیچه (هفت)

انسان شرّ است.

فرزانه ترینان همه برای آسایشِ خاطرِ من چنین گفته اند.

دریغا، کاش امروز نیز چنین می بود! زیرا شرّ بهترین نیروی انسان است.

انسان باید بهتر و شریرتر شود. من چنین می آموزانم! به شریرانه ترین چیز (در انسان) برای بهترین چیز در ابَرانسان نیاز است.

شاید این شایسته یِ آن واعظِ مردم کوچک بود که بارِ گناهِ انسان را بِکشد و از آن رنج ببرد. اما من از گناهِ بزرگ همچون آرامبخشِ بزرگِ خویش شادمان ام.

 

باری، چنین سخنان را بهرِ گوش های دراز نمی گویند و هر کلامی نیز نه از آنِ هر دهانی ست. این سخنان چیزهایی ظریف و کمیاب اند. سُمِ گوسپندان بدان ها مَرِساد.

 

نقل از چنین گفت زرتشت نیچه(با ترجمه داریوش آشوری)

پی نوشت: تفال های قبلی را می توانید اینجا ببینید(1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6)

۱ نظر ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۵۲
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۳۵ ب.ظ

مدل حکمرانیِ چینی(دکتر محمود سریع القلم)

آیا خاورمیانه­ای­ها می­توانند مدل چینی را در کشورهای خود اجرا کنند؟ به نظر می‌­رسد حکمرانی از نوع چینی آن، مختص شرق آسیاست و در منطقۀ خاورمیانه زمینه مستعدی ندارد. در میان ده‌ها علت، دو علت بنیادی وجود دارد که رشد و حکمرانی مطلوب از نوع چینی آن را توضیح داده و نشان می دهد که چرا در خاورمیانه تحقق آن بعید است. به این دو علت در زیر می‌­پردازیم:

 

الف: علتِ اول، تغییراتِ جدی فکری در میان حکمرانان و فراکسیون­‌های نهاد حاکمیتی یعنی حزبِ کمونیست چین است. با حسِ قدرتمند ناسیونالیستی که از قدیم در چین وجود دارد، عاقلان حزب کمونیست در دهۀ 1970 با اطمینان به این نتیجه رسیدند که واقعیت­‌های جهان آن نیست که صاحب­ منصبان در کرملین  تعریف می­‌کنند. درست یا غلط، جهان بر اساس سرمایه، تولید، فن‌­آوری، یادگیری و تجارت مدیریت می­‌شود. تا ثروت و مازاد (Surplus) نباشد، ارکانِ دیگرِ قدرت معطل می­‌مانند.  با آنکه سلسله مراتب حزبِ کمونیست از دهۀ 1930 و عنفوان جوانی، با جزمیت‌­های کمونیستی شکل گرفته بود ولی ناسیونالیسم و تبحر روشی و تئوریک در فهم واقعیت، آن‌ها را در مسیری سوق داد که درآمد سرانۀ چین را از زیر 100 دلار در سال 1960 به بالای 10000 دلار در سال 2021 با جمعیتی 1.4 میلیارد نفری برسانند. 

اگر حاکمیت چین، اندیشه‌های خود را تغییر نمی­‌داد، منطقِ قدرت در نظامِ بین­‌الملل را نمی­‌پذیرفت  و در داخل خود به انسجام نمی‌رسید، چین به قطبِ دوم اقتصاد و سیاست جهانی تبدیل نمی‌­شد. در امتداد درک واقع­‌بینی، «مسئولیت حکمرانی» است که از قدیم در راهروهای قدرت و بوروکراسی متمرکز چینی‌­ها رایج بوده است. مسئولیت در مکتب کنفوسیوس جایگاه ویژه‌­ای دارد. دنگ شائوپینگ در داد و ستدهای سیاسی درون حزبی نیز بارها یادآور شده بود که حکمرانی بر یک میلیارد نفر فقیرهیچ افتخاری ندارد. آنچه زمینه را در حاکمیت چین به سوی اجماع سازی سوق داد، «درک مشترک از شرایط و واقعیت‌های درون و برون» بود زیرا که حکمرانی تنها یک تعریف معقول دارد: نهایت بهره‌­برداری از آنچه که امکان و واقعیت دارد. گاهی جامعه، تشکل و نظام حزبی دارد و از طریق این سازماندهی گفت وگو می‌کند، با دولت دیالوگ برقرار می­‌کند و بر فکر و تصمیم آنان اثر می‌گذارد، مانند انگلستان، آمریکا، سوییس و نروژ. اما در کشورهای جهانِ سوم که جامعه سازماندهی ندارد و اجازه داده نمی­‌شود که تشکل یابد یا اصولا فرهنگ تشکل را نیاموخته است، تغییر و امید به تغییر در فهم، درک، تشخیص و ظرفیت اجماع سازی دولت خلاصه می‌شود. در چنین کشورهایی، افرادی مانند نلسون ماندلا، ماهاتیر محمد، مهاتما گاندی و یا جوئن­لای پیدا می­شوند که تشخیصِ خود را در میان عمومِ فراکسیون­‌های حاکمیت به اجماع رسانده و با فکر، اندیشه و تغییر قرائت‌­های قدیم، تحول ایجاد می‌کنند.

فکر و روش جدید بدون فهم «واقعیت» امکان پذیر نیست. وقتی ترامپ رئیس جمهور شد، بلافاصله با معاهدۀ موجود نفتا NAFTA)) مخالفت کرد و گفت باید از اول مذاکره و توافق شود. دولتِ عاقلِ مکزیک در مقابل ترامپ نایستاد و بحث نکرد، توییت‌هایی که تیمِ ترامپ را مسخره کند نفرستاد، سخنرانی­‌آتشین نکرده و برای کاخ سفید خط و نشان نکشید، بلکه بلافاصله تجدید نظر و مذاکره را قبول کرد. پس از شش ماه مذاکره، طرفین به توافق رسیدند و معاهدۀ نفتا با مقداری جرح و تعدیل به معاهدۀ آمریکا-مکزیک-کانادا تغییر یافت و مکزیک کماکان سالانه بالای 600 میلیارد دلار با آمریکا تبادل می­‌کند. سیاست‌مداران هوشمند  مکزیک متوجه شدند که به خصوص در دورۀ تیلرسون، ترامپ به دنبال این بود که متفاوت بودن خود را از دموکرات ها نشان دهد. اصل قضیه، رضایتِ روانی بود. کانون تئوریک برخورد حکیمانه و عاقلانۀ مکزیک در این بود که «واقعیتِ رئیس جمهور شدن ترامپ» را پذیرفت و او را با الفاظی مانند نادان خطاب نکرد. رهبرانِ مکزیک و دستگاه متبحر دیپلماسی مکزیک که اقتصاد جهان و سیاست آمریکا را دقیق، عمیق و واقع‌­بینانه درک می­‌کنند نشان دادند که اِعمال منافعِ ملی ابتدا از فهم واقعیت­‌ها شروع می‌شود. رهبران چین نیز بعد از ریاست جمهوری ترامپ با او مذاکره کردند و در عین سخت­‌گیری و تداوم گفتگوها، مانع از بدتر شدن فضای سیاسی میان آمریکا و چین شدند؛

ب: علت دوم در موفقیت‌­های اقتصادی و دیپلماتیک چین، فرهنگ عمومی و نشأت گرفته از تعالیمِ کنفوسیوسی است. بر خلاف سیاست و فرهنگِ خاورمیانه که در آن، تک ­روی، خودمحوری، قهرمان پروری، تَفَرُد، خودحق­‌بینی (self-righteousness) و نارسیسیم موج می‌­زند، فرهنگِ چینی ، جمعی، اجتماعی و مبتنی بروفاداری به جامعه است. نمونه‌­هایی از این فرهنگ جمعی : با هم کار کردن، مشورت کردن، هماهنگ بودن، منافع جمع را دیدن، متمرکز بودن، منظم بودن، قابل اتکا بودن، به زمان حساس بودن، قانع بودن، سهم خود را از یک کلیت درست انجام دادن، درست دنبال کردن آیین نامه‌ها، وفادار بودن، سرعت در انجام وظیفه، مسئولیت قبول کردن، تخصص را پذیرفتن. به ندرت این ویژگی ها در مصر، سوریه، عراق، یمن، لبنان و افغانستان دیده می‌­شوند. بدون این سرمایه‌های اجتماعی، شاید امکان پذیر نبود که چین تولید ناخالص خود را از 60 میلیارد دلار در سال 1960 به 14300 میلیارد دلار در سال 2021 برساند و یا از 2001 تا  2021  بتواند اقتصاد خود را هفت برابر کند. جامعۀ چینی به شدت هرمی، نخبه­‌گرا و بر اساس تقسیمِ وظایف و مسئولیت شکل گرفته است. در فرهنگ کنفوسیوسی ویژگی‌هایی وجود دارد که غربی‌ها بیش از چند قرن برای تحقق آن­‌ها تلاش کرده­‌اند: پرسیدن فراوان، گوش کردن، زود قضاوت نکردن، سکوت کردن، وارد نشدن در حیطه ای که تخصص فرد نیست (Functionalism)، دقیق بودن و کارآمد بودن.

مختصاتِ فرهنگ کنفوسیوسی سابقۀ طولانی در چین دارد که امروز لازمۀ صنعتی شدن، رشد اقتصادی و سازماندهی کارآمد اجتماعی است. اما فعال کردن این مختصات نیاز به تشخیص و درک واقع‌­بینانه حاکمیت داشت. اگر چینی­‌ها واقعیت­‌های جهان را متوجه نمی‌­شدند، این سرمایه‌­های اجتماعی کنفوسیوسی بلااستفاده باقی می­‌ماندند. از این رو، درصد اهمیت علت الف در این متن، یعنی فهم واقعیت از ناحیه حاکمیت چین تا 60-70 درصد است.

حکمرانی چین، کره­ جنوبی، سنگاپور، ویتنام و اندونزی در سی سال گذشته نشان می‌­دهد که «توان فکری و تشخیص واقعیت­‌ها و ظرفیت­‌های حکمرانی دولت­‌ها» از اهمیتِ بیشتری نسبت به ماهیتِ نظامِ سیاسی یک کشور برخوردار است. در نیمۀ دوم قرن نوزده و از سال­‌های 1860 به بعد بود که حاکمیت ژاپن با تشخیصِ دقیقِ واقعیت­‌های جهان، این کشور را به تدریج با یادگیری از عموم کشورها به سوی صنعتی ­شدن، رشد اقتصادی و توانمندی ملت ژاپن سوق داد. اخیراً نیز، انتخاب کشورهای کاندید برای عضویتِ غیر دائم در شورای امنیت توسط اعضای مجمع عمومی حاکی از جایگاه بین المللی وتوان نسبی اقتصادی آنها بود: برزیل: 181 رأی، امارات: 179 رأی، گابون: 183 رأی، ایران: 1 رأی.

متوجه آینده شدن، فهمیدن رقم، دوری جستن از پیش قضاوتی و از همه مهم‌تر درک واقعیت و آشنا بودن با لوازمِ علمی و سیستماتیکِ حرکت از نقطۀ A به نقطۀ B، تحول در جامعه را به ارمغان می‌آورد. شاید در آینده با اتکا به واقع بینی، چینی­‌ها به این نتیجه برسند که آزادی‌­های مدنی و سیاسی برای یک جامعۀ با ثبات و ثروتمند، ضرورتی اجتناب ناپذیر است و دموکراسی را نیز قدم به قدم با ایجادِ نظام حزبی، آزادی رسانه ها، انتخاباتِ آزاد و گردشِ قدرت تحقق بخشند.

 

لینک این مطلب در وبسایت دکتر سریع القلم

۰ نظر ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۵
سامان عزیزی
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ب.ظ

تکنولوژی و برخی از ما

فناوری می تواند هر جنبه ای از زندگیِ یک گاگول را تنزل بدهد( و حتی به خطر بیندازد) در حالی که او را متقاعد می کند که در حال "کارآمد" تر شدن است.

نسیم طالب

۱ نظر ۱۲ دی ۹۹ ، ۲۰:۳۷
سامان عزیزی

پیش نوشت: می دانم که ممکن است این نوشته دکتر سریع القلم را که به تازگی منتشر کرده اند خوانده باشید اما حیفم آمد که اینجا هم بازنشرش نکنم تا دوباره و چند باره بتوانم آنرا مرور کنم. گاهی ساده ترین و بینیادی ترین تحلیل ها در میان انبوهِ تحلیل ها و نظرات با خود و بیخودی که این روزها به وفور همه جا ریخته گم می شوند و ما عمیق بودن و پایه ای بودنشان را درک نمی کنیم یا فراموش می کنیم.

با هم این نوشته کوتاه دکتر سریع القلم را مرور کنیم:

 

یک ویژگی مشترکِ حکمرانی میانِ چهار قدرتِ اول جهان، (آلمان، چین، آمریکا و ژاپن)، نگاه های دراز مدت در واکنش ها و تصمیم سازی هاست. اصولاً وقتی حکمرانان، اولویت اول خود را رشد و توسعۀ اقتصادی تعریف کنند، بر اساس بازه های زمانی طولانی مدت تصمیم می گیرند. آلمانی ها برای آنکه بیهوده نگران ناامنی از ناحیۀ روس ها نشوند، پروژه ای چند میلیارد دلاری برای انتقال گاز طبیعی روسیه به آلمان تعریف کردند تا با ایجاد نوعی وابستگی متقابل، هم در تامین امنیت و هم تامین منابع گاز و انرژی برای دراز مدت برنامه ریزی کنند. این پروژه علیرغم مخالفت آمریکا در حال تکمیل است.

ژاپنی ها که برتری اقتصادی چین را تمام شده ( Fait Accompli) می دانند با نادیده گرفتن اختلافات عمیق تاریخی، به روابطِ گسترده ای با چینی ها به خصوص در دهۀ اخیر اهتمام ورزیده­اند. رهبرچین بارها از نخست وزیر ژاپن در رابطه با  مذاکره و روابط اقتصادی با آمریکا، مشورت گرفته است. وابستگی اقتصادی دو کشور باعث شده مخالفان رابطه (که بر اختلافات تاریخی تاکید می کنند) به حاشیه بروند.

برای آنکه انگیزۀ مهاجرت ازآفریقا به اتحادیه اروپا به تدریج کاسته شود، این اتحادیه تصمیم گرفته سرمایه گذاری و فعالیت های گسترده ای را در اقتصاد کشورهای آفریقایی شروع کند تا در یک بازۀ زمانی 10-20 ساله که پیش بینی می شود 150-200 میلیون نفر به جمعیت آفریقا اضافه شود، مهاجرت آفریقا یی ها به اروپا را به حداقل برساند.

آمریکا برای آنکه برتری و اهرم (Edge and Leverage) خود را نسبت به چین در چند دهۀ آینده حفظ کند، به دنبالِ روابطِ استراتژیک با کشورهایی است که یکی از این ویژگی ها را داشته باشد: بازار مصرفی و سرمایه (برزیل و هند)، سرمایه (عربستان، آلمان، کانادا و انگلیس) و فناوری (سنگاپور، هند، اسراییل و کرۀ جنوبی). عموم این کشورها به تثبیتِ موقعیت خود در حدودِ سال 2050 فکر و برنامه ریزی می کنند.

عربستان که 80 سال به درآمدهای نفتی وابسته بوده، در تلاشی همه جانبه در پی عملیاتی کردن چندین استراتژی موازی برای کسب درآمد های غیرنفتی است. عموم مراجع مطالعات انرژی (Mackenzie, Bloomberg, IEA, BP) پیش بینی می کنند که بازگشت به شرایط نسبتاً عادی اقتصادی پس از کرونا همانند قبل نخواهد بود. مدیریت دیجیتالی، دورکاری و حداقلِ سفر، زمینه­های مصرف کمتر انرژی را به همراه خواهد داشت. در دورۀ کرونا، فروش اتومبیل در جهان به شدت کاهش داشته ولی فروش اتومبیل های برقی بنز، تسلا و فولکس واگن صد درصد افزایش داشته است. در سال 2021، 35 نوع اتومبیلِ برقی جدید توسط عمومِ شرکت های تولید کننده به بازار عرضه خواهد شد. 55 درصد مصرف انرژی های فسیلی جهان توسط چین، آمریکا و اتحادیه اروپاست و با برنامه­هایی که هر سه در دست دارند، انرژی های تجدیدپذیر و به ویژه انرژی خورشیدی درصد بالاتری از مصرف را خواهند داشت و صنعت حمل و نقل به سرعت به سوی الکتریکی شدن در حال حرکت است.

اگر کاهشِ تقاضایِ انرژی در جهان را مبنا قرار دهیم، کیفیتِ حیات اقتصادی در ایران که عمدتاً به صادرات انرژیهای فسیلی وابسته است، تابع کدام درآمدهای ارزی خواهد بود؟ در میان عمومِ متغیرهای موفقیتِ اقتصادی، «عنصر زمان» علیه ماست. هرچند ناکارآمدی داخلی بخشی ازمشکل است ولی درعین حال، بیش از 15 سال است که تبعاتِ ناشی از مسائل خارجی و مذاکرات هسته­ای، رشد اقتصادی را به صفر و در دورِۀ کرونا به زیر صفر رسانده است. هرمِ نیاز آبراهام مازلو (Abraham Maslow) علیرغم ظاهرِ ساده ای که دارد، به مهمترین عامل شکل دهنده، هدایت کننده و انگیزه دهنده رفتار انسان­ها اشاره می­کند: عامل امنیت اقتصادی.

تامین امنیت اقتصادی نه به سمینار نیاز دارد و نه جلسات طولانی و سخنرانی، بلکه با Google کردنی ساده مبتنی بر تجربۀ بشری، به ترتیب اهمیت، تابع 10 اصل زیر است:

  1.  اجماعِ عمومِ جریان های سیاسی حولِ اولویتِ رشد و توسعۀ اقتصادی؛

  2. تبدیل دستگاهِ دیپلماسی به وزارت خانه ای جهت تسهیل تجارت و سرمایه گذاری اقتصادی؛

  3. سیاستِ خارجی یعنی روابط اقتصادی خارجی؛

  4. ثباتِ سیاسی؛

  5. تمرکز بر چندین مزیت نسبی برای کسبِ سهم بازارِ منطقه ای و جهانی؛

  6. پیوستن به سازمانِ تجارت جهانی؛

  7. روابطِ عادی و قابل پیش بینی با عموم همسایگان؛

  8. اندونزیایی کردن سیاست خارجی(روابطِ متعادل با ژاپن، هند، روسیه، چین، آمریکا، استرالیا و اتحادیۀ اروپا)؛

  9. نظامِ حقوقی و بوروکراتیک شفاف؛

  10. مصونیت کاملِ رسانه ها در مبارزه با فساد اقتصادی.

این ده اصل تابع 5 مفروض بنیادی زیر هستند:

  1. بدون ارتباطات بین المللی نمی توان به رشد اقتصادی و مازاد دست یافت؛

  2. بدون روابط عادی و امن با همسایگان نمی­توان به رشد اقتصادی و مازاد دست یافت؛

  3. امنیت داخلی، امنیت ملی، انسجام اجتماعی و وفاداری به کشورعمدتاً تابع امنیتِ اقتصادی و مازاد هستند؛

  4. ثبات اقتصادی به ثبات سیاسی می انجامد؛

  5. با توجه به واقعیت های منظومه جهانِ فعلی، مادامی که نخبگان سیاسی به اولویت 80 درصد رشد و توسعه اقتصادی در نظام فکری و استنباطی خود دست نیابند، از یک بحران به بحرانی دیگر حرکت خواهند کرد.

یکی از خطاهای تحلیلی درمحافلِ علوم انسانی کشور این است که ایران را یک «مورد خاص» می بیند در حالی که مطالعۀ مقایسه ای به وضوح نشان می دهد که: کشورهای چند قومی هم پیشرفت کرده اند (مالزی)؛ کشورهای مستقر در مناطق مهم ژئوپلیتیک هم پیشرفت کرده اند (کرۀ جنوبی)؛ کشورهایی که با استعمار مبارزه کرده اند هم پیشرفت کرده اند (ویتنام)؛ کشورهایی که همسایۀ قدرتمند دارند هم پیشرفت کرده اند (مکزیک و تجارت 146 میلیارد دلاری با آمریکا)؛ کشورهایی که سوابق تاریخی و ایدئولوژیک دارند هم پیشرفت کرده اند (چین)؛ کشورهایی که به آن­ها حمله شده و مستعمره شده اند هم پیشرفت کرده اند (هند).

فقدانِ اندیشه و مطالعۀ مقایسه­ای باعث شده است تا به عناصری مانند اجماع نخبگان، عزم ملی، تمرکز فکری، تفاهم جریان های سیاسی، اهمیت اقتصاد بین الملل، تولید مازاد و آینده سرزمین توجه نکنیم. با شناخت دقیق می توان بر عموم موانع فائق آمد. ما خاص نیستیم بلکه شناخت مشترک و تفاهم نداریم.

حداقل این است که عادتِ به درآمدِ حاصل از نفت و گاز به زودی با مشکلِ کاهش تقاضای جهانی برای سوخت های فسیلی رو به رو خواهد شد. بهداشت، آموزش، محیط زیست، مسکن، نهاد خانواده، آرامش درونی، راستگویی، صداقت، جلوگیری از فرسایش آب، خاک و جنگل، امنیت ملی، احترام بین المللی، مهاجرت صفر، مقبولیت و وفاداری به کشور و فرهنگ، همه عمدتاً تابع امکانات، درآمد، مازاد و رشد اقتصادی است. زمان و سرعتِ تحولات علیه ماست. هیچ کشوری بدون بین المللی شدن اندیشه و عملکرد نخبگان سیاسی آن نتوانسته است پیشرفت کند.

بعضی با مطالعه، تشخیص و شناختِ، بین المللی می شوند (سنگاپور و مالزی)؛ بعضی با تعددِ بحران ها بالاخره بین المللی می شوند (چین) و بعضی ها بدون بین المللی شدن، نسل های آیندۀ خود را فقیرتر می کنند (بولیوی، کوبا و کرۀ شمالی).

 

لینک این مطلب در سایت دکتر سریع القلم

 

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۹ ، ۰۱:۳۹
سامان عزیزی
جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۱ ب.ظ

مختصر و مفید درباره معنا

قبلاً در این وبلاگ چند باری در مورد بحث معنایابی و معناسازی(و دغدغه داشتن/نداشتن برای آن) چیزهایی نوشته یا نقل کرده ام. امروز این متن کوتاه را که از یکی از سخنرانی های معلم خوبم مصطفی ملکیان نقل شده بود در کانال ایشان خواندم و به نظرم رسید که بسیار شفاف و مختصر این بحث را توضیح داده اند. فکر کردم شاید بد نباشد برای دوستانی که به اینجا سر می زنند نقلش کنم:

 

مطرح شدن / نشدن بحث معنای زندگی در زندگی فردی:

در واقعیت برای اکثر ما هیچوقت بحث معنای زندگی مطرح نمیشود.اینکه این سوال برای ما طرح نمی شود،علامت خوبی است یا علامت بدی است؟در اینجا فیلسوفان و روانشناسان به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند:

1️⃣دسته اول:عمدتا گفته اند که علامت بدی است.انسان سالم(یا انسان آرمانی و یا انسان فرزانه)کسی است که این بحث برایش طرح شود.

2️⃣دسته دوم:کسان دیگری گفته اند اینکه این بحث طرح نمی شود علامت سلامت است؛وقتی بیمار می شویم این مسئله برایمان طرح میشود.

 

🔻اما بالاخره چرا این مسئله برایمان طرح نمیشود؟

پاسخ اول:معنای زندگی برای کسی طرح میشود که به بعضی از واقعیت های زندگی توجه کند.گفته شده پنج واقعیت بزرگ هستند که هرکس به یکی یا 2 تا یا 3تا یا 4 تا و یا هر 5تای اینها توجه کند،مسئله معنای زندگی برایش طرح میشود.(اکثر آدمیان در زندگیشان به این واقعیت ها توجه ندارند)

🔹1)بی قضاوتی جهان هستی:جهان هستی جهان بی قضاوتی است،با اینکه ما در زندگی مان قضاوت را دوست داریم،انواع قضاوت های زیباشناختی،اخلاقی،حقوقی و...می کنیم.اما واقعیت آن است که جهان هستی جهان بی قضاوتی است و ارزش داوری های من و شما را به پشیزی نمی خرد.خوبانی می میرند و بدانی می مانند،زیباهایی می میرند وزشت هایی می مانند،گاندی هایی میروند و هیتلرهایی می مانند. و بعد با مشاهده اینها از خود می پرسیم جهانی که این اندازه بی عاطفه است،آیا زندگی در آن ارزش زیستن دارد؟!

🔹2)زمان:زمان هر چیز زیبایی را زشت میکند.زمان هر چیز باطراوتی را بی طراوت میکند.زندگی ای که اینگونه است و با گذشت زمان به افول میرود این زندگی به چه دردی میخورد؟!

🔹3)مرگ:اگر بناست که بمیریم این زندگی کردن ما چه سودی دارد؟!

🔹4)وجود شر در جهان هستی:چقدر بدی در عالم پدید آمد و کیفر ندید.این غیر از مسئله بی تفاوتی هستی(واقعیت1)است.اینجا بحث این است:هستی طوری ست که کسانی می توانند درونش بدی کنند بدون اینکه  کیفر ببینند و کسانی می توانند درونش نیکی کنند بدون اینکه پاداش ببینند.جهانی که لزوما به نیکان پاداش نمی دهد و لزوما به بدان هم کیفر نمی دهد زندگی در آن چه ارزشی دارد؟!

🔹5)راز خدا:انسان در دوران کودکی اش فکر میکند همه مسائل با توجه به خدا معنادار میشود اما بعد هر چه پخته تر میشود اعتقاد پیدا میکند که بود و نبود خدا برای اینکه در این زندگی آب و رنگی پدید بیاید تاثیری ندارد.

 

🔻من بارها گفته ام،سیمون وی عارف فرانسوی یک نکته را دائم گوشزد میکرد :اگر بخواهیم کسانی که به خدا قائلند ماتریالیست نشوند،اعتقادشان را راسخ کنید به اینکه «خدا در امور این جهان،دخالتی به نفع کسی نمیکند»چون اگر کسی به وجود خدا اعتقاد داشته باشد و بعد اعتقاد داشته باشد که خدا به نفع نیکان دخالت میکند،وقتی این دخالت را نمی بیند میگوید:«پس خدایی وجود ندارد»برای اینکه به این حال نیفتد به او بگویید:نه یک شق سومی بین اعتقاد به خدای ادیان مذاهب و ماتریالیست هست و آن اینکه :«خدا وجود دارد ولی در امور دنیا دخالتی ندارد»

🔻خدا وجود دارد ولی در این عالم کودکانی با تومور مغزی به دنیا می آیند،خدا وجود دارد ولی در بوسنی و هرزگوین چهار تا بچه را در جلوی مادرشان در چرخ گوشت چرخ می کنند و بعد با آنها کتلت درست می کنند و به آن مادر می گویند:«این کتلت را باید بخوری»ولی خدا وجود دارد. اگر کسی انتظار دارد که با بود خدا چنین چیزی پدید نیاید،وقتی می بیند که پدید می آید،اعتقادش را به خدا از دست میدهد.

🔻خدا وجود دارد ولی در زلزله لیسبون 1755 مردی داستان عجیبی را بازگو کرد:«4 تا بچه ام و خانمم را از آوار بیرون کشیدم،کنار دیواری گذاشتم و بچه هایم یکی پس از دیگری مردند و من جلوی خانمم آنها را دفن کردم،او گریه میکرد و گفت که«دفن شان نکن»،گفتم «آخر اگر دفنشان نکنم برای تو چه سودی دارد؟دیگر که زنده نمی شوند.»وقتی چهارمین بچه ام را دفن کردم آمدم و دیدم که خانمم هم مرده است»همین جمله بود بود که ولتر پس از خواندنش گفت«دیگر بعد از این اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد من می گویم که احمق ترین احمق های روزگار است»سیمون وی برا اینکه این ولترها چنین نتایجی را نگیرند میگوید:پس برای اینکه به این نتیجه نرسیم که اعتقاد به وجود خدا یک حماقت محض است از اول برای همه جا بندازید که خدا وجود دارد ولی بود و نبودش برای زندگی این جهانی تاثیری ندارد.

 

پاسخ دوم: به حال روحی خود ما بستگی دارد.بعضی از انسانها حال روحی ای دارندکه بحث معنای زندگی برایشان طرح نمی شود و بعضی دیگر حال روحی شان چنان است که بحث معنای زندگی برایشان مطرح میشود.مثلا هایدگر می گوید:سه حال روحی هستند که اگر کسی داشته باشد مسئله معنای زندگی برایش طرح میشود:اگر کسی 1)دستخوش ملالت باشد یا2)دستخوش اندوه باشد و یا 3)دستخوش ناامیدی باشد.

 

مصطفی ملکیان،سخنرانی زندگی

@mostafamalekian

۲ نظر ۰۷ آذر ۹۹ ، ۲۰:۳۱
سامان عزیزی
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۱ ق.ظ

ما و سیستم ها

" ما انسان ها سیستم ها را می سازیم و سپس، این سیستم ها هستند که ما انسان ها را می سازند". راسل اکاف

پی نوشت: می دانم که ممکن است بارها این جمله ی اکاف را خوانده یا شنیده باشید، اما بعضی مفاهیم هستند که با هر بار تکرارشان و مصداق یابی های جدید برایشان، انگار کمی بهتر از قبل در ذهن و ضمیرمان جا می افتند.

فکر می کنم چندین سال پیش بود که برای اولین بار این جمله را خواندم. و مطمئن بودم که کاملاً هم مفهومش را فهمیده ام (که اگر بخواهم صادق باشم، همان حسی است که امروز هم نسبت به این جمله دارم! و احتمالاً همان حسی که سالها بعد هم(اگر زنده باشم) خواهم داشت. به هر حال...!). اما امروز دغدغه مهمتری که دارم این است که چقدر توانسته ام و می توانم با عینک این مفهوم زندگی و کسب و کار و اتفاقاتِ ملموسِ اطرافم را ببینم و تحلیل کنم.

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۹ ، ۱۱:۳۱
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۰۸ ب.ظ

درباره انعطاف پذیری زمان

زمان روزمره، به شهادت ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم می گذرد. تیک تاک، تیک تاک.

چیزی موجهه تر از عقربه ثانیه شمار سراغ دارید؟ اما با وجود این، کوچک ترین لذت یا کوچک ترین درد کافی ست تا انعطاف پذیری زمان را به ما بیاموزد.

برخی هیجان ها به زمان شتاب می بخشند، بعضی آن را کند می کنند. و گاه نیز زمان گویی غیبش می زند.

جولین بارنز(نقل از کتاب "درک یک پایان" با ترجمه حسن کامشاد)

 

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۰۸
سامان عزیزی