زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

مین ها، این بذرهای مرگ

چهارم آوریل روز جهانی مبارزه با مین های زمینی بود.

 

حدود بیست سال پیش یکی از عزیزانم  که هم سن و سال خودم بود قربانی مین شد و داغش برای همیشه در قلبم موند. یادمه که تا چند روز تکه تکه های تنش رو از همون اطراف جمع میکردیم و جمع میکردن. شاید از همون زمان احساس بدی نسبت به این سلاح وحشیانه پیدا کردم.

این چند روز داشتم فکر میکردم که چرا ما انسانها نسبت به جنایت هایی که برامون ملموس تره حساسیت بیشتری داریم. مثلاً کسی رو که جلو چشممون گردن بزنن یا در فیلمی ببینیم، تاثیر خیلی بیشتری روی ما باقی میگذاره تا زمانی که یک جنگنده بمب افکن رو میبینیم که با فشار یک دکمه هزاران نفر رو به خاک و خون میکشه.

ظاهراً ذهن ما تصویر کردن اون یک نفر و احساس نزدیکی با اون رو بهتر از چندین هزار نفر میتونه درک و تحلیل کنه. شاید به همین خاطره که گروه های افراطی هم بیشترین تمرکزشون روی جنایاتی از این دست که رعب و وحشت بیشتر و ملموستری برای ما انسانها ایجاد میکنه گذاشتن.

یاد این جمله ژان روستان افتادم که میگه : وقتی یک نفر را میکشید،قاتلید، وقتی یک میلیون نفر ، فاتحید و وقتی همه را میکشید خدائید.

 

به هر صورت با وجود اینکه تا حدی با این خطای ذهنی انسانها (و از جمله خودم) آگاهم و سعی کردم و میکنم که در موضع گیری هام کمی جلو این خطا رو بگیرم بازهم نفرت عجیبی از مین های ضد نفر دارم.

 

از تعداد دقیق این مین های زمینی آمار مشخصی در دست نیست ولی تخمین سازمان ملل تا سال 1997 یعنی زمانی که به کار گیری این مین ها ممنوع شد، حدود 110 میلیون مین بود که در 70کشور دنیا کار گذاشته شده اند.

کشور ما هم جزو سه کشور اول لیسته که بیشترین اراضی مین گذاری شده  رو در خودش جا داده. و استانی که من از اون میام یعنی کردستان هم جزو چهار استانیه که بیشترین اراضی مین گذاری شده در اون وجود داره.

 

به چشم خودم خانواده های زیادی رو دیدم که قربانی این بذرهای مرگ شدن و شاهد رنج کشیدن اونها بودم. امیدوارم تلاش بیشتری برای پاکسازی این مناطق در همه دنیا انجام بشه. و فکر میکنم باید قدردان از خود گذشتگی و معرفت کسانی باشیم که بی هیاهو و بی چشمداشت زندگیشونو وقف این پاکسازی ها کردن و میکنن. 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۴
سامان عزیزی
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ب.ظ

کمی دیگر در مورد داستایفسکی

این نوشته سر و ته مشخص و معلومی نخواهد داشت و صرفاً نوعی یادداشت نویسی ست.

چند روزی هست که فکرم درگیر داستایفسکی و شخصیت اونه. سعی میکنم بخشی از چیزهایی که بهشون فکر کردم اینجا بنویسم.شاید روزی دوباره برگشتم و دوباره خوندمشون.

 داستایفسکی بسیاری از  زندگی های شخصیت های رمان های بزرگش رو یا زیسته یا در زیستنش دیده. (ظاهراً به گواهی یکی از زندگینامه نویسانش، اکثر زندگی نامه نویسان دیگه هم همین فکر رو میکنن). همین باعث شده که تا حد بسیار زیادی شخصیت هایی در رمانهاش خلق کنه که به "انسان" نزدیکترن.

نکته جالب و مهمی که در تفکر داستایفسکی جایگاه مهمی داشته اینه که اون، انسان رو یک موجود معقول و منطقی نمیدونه و بارها و بارها نشون میده که این موجود تا چه حد میتونه غیر معقول و بی منطق باشه. چقدر میتونه تحت تاثیر احساسات و هیجانات و انگیزه های عجیب و غریب (اما آشنا برای همه ما!) فکر کنه و دست به عمل بزنه.

مسئله ای که(غیر منطقی بودن انسان) امروزه، اقتصاددانان رفتاری دارن بهش میپردازن و هنوز در ابتدای راهش هستند.

به نظرم همین دیدگاه به تنهایی میتونه نشون دهنده شناخت عمیق اون از نهاد انسان باشه. اون هم در عصری که اعتقاد به خردمند بودن انسان و پایه قرار دادن منطق و سود و فایده فردی مشغول جوانه زدن بوده.

 

از نظر داستایفسکی یگانه راه رستگاری انسان از "رنج" میگذره. اون رنج کشیدن رو برای جلا دادن به روح ضروری میدونسته. تا حدی که انواع رنج های خود خواسته رو به خودش و شخصیتهای داستانهاش تحمیل میکرده.

جالبه که اون حتی برای افکار سیاهی هم که در ذهنش داشته خودشو مستحق رنج میدونسته. اصولاً خودش  رو (و شاید دیگران هم) برای "افکار" سیاه و تاریک به همون اندازه "اعمال و رفتار" سیاه و تاریک (و بلکه بیشتر) مستحق رنج و عذاب میدیده.

 

بعضی وقتها و در بعضی گفتگوها در داستانهاش، انگار اعتقادش بر این بوده که راه رسیدن به تعالی روح از سیاه ترین و پست ترین تجربه های زندگی گذر میکنه (آدم یاد این گفته نیچه میفته (به مضمون): که شاخه های درخت هرچه بلندتر و بلند تر به سوی نور قد میکشن، ریشه های درخت به همون اندازه در تاریکی و سیاهی خاک فرو میرن)

 

فکر میکنم تا حد زیادی میتونیم داستایفسکی رو مصداق این بیت مولانا هم در نظر بگیریم:

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش    //    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

 

چیز دیگه ای که در مورد داستایفسکی به ذهنم میرسه اینه که آدم به شدت منفعلی بوده و تقریباً میشه گفت که بسیاری از اتفاقات زندگیش (حتی چند تا از رمان هاش رو) زیر فشار شرایط و محیط و دیگران، با کمترین عاملیت از جانب خودش رقم خورده.

قضاوت دیگه ای که میتونم در مورد شخصیت داستایفسکی بکنم اینه که اگر بر اساس مدل پنج عاملی شخصیت (BIG 5) بخوام شخصیتش رو تحلیل کنم میتونم به بگم که در عامل C (به زبان ساده: مسئولیت پذیری) نمره پائینی میگرفت و در فاکتور N (به ربان ساده: نوروتیک بودن ) نمره نسبتاً بالایی کسب میکرد. از زندگیش (البته به روایت زندگی نامه نویسانش) بر میاد که به شدت آدم بی مسئولیتی بوده.

 

یکی از بزرگترین دغدغه های او که میتونیم رگه های زیادی ازش در رمانهاش ببینیم مسئله اخلاق بوده. مجادلات ذهنی اخلاقی خودش که تا پایان عمر هم درگیرشون بود در شخصیت های رمانهاش هم به سادگی قابل مشاهده ست. نمونه های گردش ها و چرخش های شدید اخلاقی در قهرمانان داستانهاش رو میشه به سادگی پیدا کرد. اون در جستجوی آرمانی اخلاقی برای خودش بود و هرچند در برادران کارامازوف ، ظاهراً به سمت آرمانهای اولیه مسیحیت گرایش پیدا کرده و داستان رو به نفع اون به پایان میبره ولی به نظر میرسه که هنوز درگیر این مسئله بوده. 

 

چیزی که در قلم داستایفسکی منو به شدت جذب خودش میکنه اینه که تقریباً در سراسر کتابهاش بدون پرداختن به حاشیه ها و توصیفات دنیای داستان، یکراست به سراغ "انسانی" آشنا میره.(آشنا برای ما انسانها). انسانی از گوشت و پوست و خون.

 

داستایفسکی دیدگاهی بدبینانه نسبت به انسان و ذات اون داشت و معتقد بود که نیاز به چیزی ضروری هست که انسان رو از این وضعیت رها کنه و راهنمای اون بشه برای پاک و مقدس شدن. و نسخه ای برای انسان پیچید هم که مشخصه و بالاتر گفتم.

 

یکی از دغدغه های مهم داستایفسکی، مسئله آزادی و مسئولیت انسان بود. آزادی و مسئولیت به معنای اگزیستانسیال اونها. و شاید بخاطر همین دغدغه هاست که بعدها و پس از ظهور اگزیستانسیالیست ها(اَه چه کلمه سخت و پرطمطراقی!) ، اونها ارجاعات زیادی به داستایفسکی دادند. حتی اروین یالوم(از چهره های مطرح روانشناسی اگزیستانسیال) هم توصیه موکدی بر مطالعه آثار داستایفسکی داره.

 

داستایفسکی فکر میکرد که بیماریش (صرع) روحی متعالی تر از انسانهای سالم بهش داده. با اینکه برای مبارزه با این بیماری تلاش زیادی کرد ولی این مرض تا پایان عمر یار همراهش بود. اون فکر میکرد که وقتی حملات صرع بهش دست میده به خدا نزدیکتره و چندین بار از این حالات روانی به عنوان تجربه هایی مقدس یاد میکنه.

 

و بالاخره "مرگ" که در نهایت از داستایفسکی یک پیامبر میسازه! اون در طول زندگیش انقدر با مرگ مواجهه شده بود که بتونه چشم در چشمش بندازه و بر این ترس ذاتی انسان غلبه کنه. از مواجهه با مرگ خودش و تا پای تیرباران رفتن گرفته تا مرگ پدرش در نوجوانی.از مرگ برادر حامیش گرفته تا مرگ همسر اولش.از مرگ دختر سه ماه ش گرفته تا مرگ پسر سه ساله ش. به نظرم این مواجهه ها اثری عمیق و ماندگار بر زندگی و آثار داستایفسکی باقی گذاشته و همین اثرات هم بر جذابیت رمانهای اون اضافه کرده.

هرچند که داستایفسکی در پای میز قمار چیزی به دست نیاورد و بارها همه دار و ندارش رو بر سر این میز به باد داد ولی به نظرم در قمار بازی مرگ برنده خوش شانس همه میزها بود!

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۲
سامان عزیزی
سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۹ ب.ظ

داستایفسکی-جدال شک و ایمان

چند سالی میشد که کتاب برادران کارامازف اثر زیبای داستایفسکی در لیست کتابهایی بود که میخواستم بخوانم. چند سال پیش شروع به خواندن آن کرده بودم ولی بعد از خواندن حدود صد صفحه از کتاب فرصت نشد ادامه بدم و بعدها هم سراغ آن برنگشتم.

به تازگی شروع به خواندنش کردم و تقریباً بی وقفه آنرا خواندم. راستش نمیتوانستم بفهمم که سری اول چطور تونستم نخوانده رهایش کنم. به هر حال ،خواستم کمی در موردش بنویسم.

از یکی از معلم های خوبم یاد گرفتم که هر وقت کتابی میخونم، خوبه که بعد از خوندنش یک صفحه راجع به اون بنویسم. این عادت رو یکی دو سالی هست که دارم ولی خیلی کم پیش اومده که توی وبلاگم این کار رو انجام بدم. تصمیم گرفتم برای تمرین بیشتر نوشتن در وبلاگ، از این به بعد بیشتر اینکار رو بکنم.

 

کتاب جنایت و مکافات، قمار باز، ابله، چندتا داستان کوتاه و یک زندگی نامه به قلم ادوارد هلت کار، رو از آثار داستایفکی قبلاً خوندم. فکر میکنم همونطور که اکثر خوانندگان داستایفسکی میگن، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف بهترین آثار اون هستن.

داستایفسکی(1821-1881) نزدیک به شصت سال زندگی کرد. چیزی که برای من جالبه اینه که طی این سالها رنج های زیادی کشید، از ازدست دادن والدینش در نوجوانی تا زندان و تبعید به سیبری و فوت همسر و پسر و دختر خردسالش. این اتفاقات انقدر اونو با دنیا و رنج ها و آدمهاش درگیر کرد تا  تونست انقدر عمیق به شخصیت و روح و روان انسان نفوذ کنه. یکی از جالبترین اتفاقات عمرش که همیشه اونو به خاطر داشته (به گفته خودش) زمانی بوده که قرار بوده اعدامش کنن و تا پای تیر باران هم میره ولی ظاهراً فقط میخواستن بترسوننشون و جون سالم به در میبره. بعد ها در مورد اون روز گفته بود: " به خاطر ندارم در هیچ زمانی در طول زندگیم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم".

 

بنابراین اتفاقی که برای تعداد کمی از ما میفته رو اون به خوبی تجربه کرده یعنی: مواجهه با مرگ و نابودی خودش.

 

چیزی که از داستایفسکی و بخصوص در دو اثرش یعنی جنایت و مکافات و برادران کارامازوف برای من حیرت آوره، تسلط فوق العاده اون در نفوذ کردن به ذهن و روان شخصیت های داستانشه و بعد از اون به تصویر کشیدن این نفوذ و تسلط.

درست مثل یک روانکاو خبره در لایه لایه های ذهن و روان شخصیتها نفوذ میکنه، چارچوب تصمیم گیری، تاثیر احساسات مختلف روی اونها و بالاخره چالش های ذهنی اونها رو عیان میکنه. فکر میکنم صرف خوندن این توصیفات داستایفسکی از ذهن و روان شخصیتها، میتونه به ما در شناخت خودمون و دیگران کمک زیادی بکنه. خیلی وقتها غیر از توصیف به ما راه انجام این کار رو هم نشون میده تا یاد بگیریم و کم کم تمرینش کنیم.

رمان برادران کارامازوف، داستان سه برادر (یا شاید بهتر باشه بگیم چهار برادر) و پدر عیاش و بی مسئولیت اونهاست. برادرانی که هر کدام شخصیت های متفاوتی دارند و گاهاً ضد و نقیض. هنگام خوندن داستان به نظرم رسید که هر کدوم از این برادرها هم میتونن نماینده بخشی یا دوره ای از شخصیت هر یک از ما و بخصوص خود داستایفسکی باشن.

به هر حال نمیخوام بیشتر از این از داستان رمان بگم چون خود داستایفسکی بهتر از من نوشته!

 

اما میخوام به نکته عجیبی اشاره کنم و اون اینکه در خلال گفتگوهای رمان، چند مفهوم آشنا رو میتونستم به سادگی تشخیص بدم. مفاهیمی که قبلاً از نیچه شنیده بودم.

مفهوم بازگشت ابدی- ابر انسان -آفریدن خدا به دست انسان و کشتن اون به تازگی. و برخی مفاهیم دیگه.

بررسی که کردم دیدم سالهای عمر داستایفسکی و نیچه همپوشانی زیادی داره. یعنی زمانی که نیچه متولد میشه داستایفسکی حدوداً 23 ساله بوده.به هر حال اینکه ایندو با آثار هم آشنا بودن یا اینکه این مفاهیم ، مفاهیم روز اون دوره از تاریخ بودن دغدغه من نیست و صرفاً برام کمی جلب توجه کردن.

 

فکر میکنم برای تموم کردن این نوشته ،از عنوان زیبایی که ادوارد هلت کار برای زندگی نامه داستایفسکی انتخاب کرده استفاده کنم برای توصیف داستایفسکی و آثارش از همه چیز گویاتر باشه:

داستایفکی ، جدال شک و ایمان

 

 

 
۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۹
سامان عزیزی