زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ

نخستین تصمیم، سرنوشت ساز است

آیا رستوران یا فست فودی هست که بیشتر مواقع به آنجا می روید؟ 

تا به حال به این فکر کرده اید که واقعاً چرا اینهمه به آنجا می روید؟ یعنی رستوران بهتری پیدا نمیکنید که انتظارات شما را بیشتر از این رستوران برآورده کند؟

رستوران یک نماد است که دن اریلی از آن برای رساندن مفهومی که در نظر دارد استفاده می کند. به جای رستوران رفتن، می توانید هر کار دیگری را که به دفعات در طول روز یا هفته یا ماه و سال انجام می دهید قرار دهید. از مسیر رفت و برگشت به سر کارتان بگیرید تا نحوه واکنشتان به یک طیف رفتار خاص همسرتان.

بسیاری از این طیف رفتار های تکراری ما ریشه در اولین تصمیمات ما راجع به آن موضوع خاص دارد.

شاید دلیل مراجعه برخی از ما به رستورانی که معمولاً آنجا می رویم این باشد که بار اول که از جلو آن رستوران رد میشدیم صف طولانی ای را دیده باشیم و با خودمان فکر کرده باشیم که چه رستوران خوبی است که مردم جلو آن صف کشیده اند. نفر بعدی ای که صف را دیده هم با خود گفته "عجب جای محشری" و به همین ترتیب برای دیگران.

در روانشناسی، به این نوع رفتار ها، گله گرایی، می گویند. یعنی ما بر پایه رفتار قبلی سایر آدم ها، چیزی را خوب یا بد تصور می کنیم و خودمان عیناً دست به همان کار می زنیم.

البته این اتفاق فقط با دیدن رفتار سایر آدمها برای ما نمی افتد بلکه گاهی ما بر پایه رفتار قبلی خودمان، به خوب یا بد بودن چیزی اعتقاد پیدا می کنیم و بعد از آن مانند صف رستوران، پشت سر خودمان در تجربیات بعدیمان صف می کشیم!

مثلاً فرض کنید شما در برابر اولین رفتار ناخوشایند همسرتان یا همکارتان، عصبانی شدن و داد کشیدن را انتخاب کنید. باز هم فرض کنید که از این واکنشتان ،نتیجه خوب و دلخواهتان را بگیرید. احتمالاً در تجربیات بعدی از این دست در مقابل همسر یا همکارتان، دوباره سراغ رفتار قبلیتان می روید. و به این صورت کم کم پشت سر خودتان صف می کشید!

به این نوع رفتارهایی که ما پشت سر خودمان صف می کشیم، خود گله گرایی می گویند.

از این نوع رفتارها در زندگی ما کم نیستند. فکر میکنم بسیاری از مشکلات ما به همین رفتار های گله ای ما بر می گردد. 

رفتار گله ای، یکی از راه های فرار مغز ما برای فکر نکردن و تصمیم نگرفتن آگاهانه است.

البته طبیعتاً همیشه این نوع رفتارهای ما بد نیستند. این جزو طبیعت مغز ماست که از این راه ها استفاده می کند تا انرژی خود را برای چالش های مختلفی که پیش رو دارد حفظ کند. بسیاری از عادت های خوب ما انسانها هم به همین شکل، شکل گرفته اند.

اما نکته مهم اینجاست که آیا این رفتارهای گله ای ما ،در ابتدا ،آگاهانه انتخاب شده اند یا نه؟ 

آیا به شکل گیری این طیف از رفتارهایمان توجه کرده ایم یا نه؟ آیا با مدل ذهنی امروزمان، باز هم ادامه آن رفتارها، انتخاب ما خواهد بود؟

شاید راه حلی که برای مبارزه با این مسئله داریم این باشد که کارها و تصمیم های روزمره و تکراریمان را هر از گاهی زیر سوال ببریم. از خودمان بپرسیم "چگونه آغاز شد؟"

 

شاید این دو بیت حضرت مولانا هم گویای همین گله گرایی های ما باشد:

مر مرا را تقلیدشان بر باد داد   //   که دو صد لعنت بر این تقلید باد

خاصه تقلید چنین بی حاصلان   //   خشم ابراهیم با بر  آفلان

 

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

مغز ما و نسبیت

سالها پیش به تناسب کاری که شروع کرده بودیم، مکرراً به بازار تهران سر میزدم و به برخی از اصناف هم بیشتر.

همیشه برام سوال بود که چرا بعضی از فروشندگان ،از یک کالای خاص، چند نوع آنرا عرضه می کنند؟ مثلاً یکی از فروشندگانی که ما باهاش کار می کردیم سه نوع زرشک در مغازه خودش عرضه میکرد. 

به این فکر می کردم که با توجه به تنوع اقلام مختلفی که در یک فروشگاه وجود داره، کار بیهوده ایه. هم فضای بیشتری از فروشگاه رو اشغال میکنه،هم برای تامینش دردسر بیشتری تحمیل میکنه.هم نقدینگی بیشتری میخواد، و دلایل مختلف دیگه ای که به ذهنم میرسید.

از نظر من حالت مطلوبتر این بود که از هر کالا، فقط یک مدل عرضه بشه. با خودم فکر میکردم اگر من بودم از هر کالایی بهترین کیفیتشو عرضه میکردم و دیگه انواع مختلف و درجه بندی های کیفی مختلف اون کالا رو از فروشگاهم حذف میکردم. فکر میکردم با این کارم فضا برای تنوع بخشی بیشتر به کالاهای قابل عرضه باز میکنم و از طرفی روند تامین کالا رو بسیار شسته رفته تر میکنم. مصرف کننده هم ساده تر و راحت تر تصمیم میگیره و هم فروش من بیشتر خواهد شد.

یکبار از اون فروشنده سوال کردم چرا سه نوع زرشک عرضه میکنی؟ و از مزایای این کار براش گفتم. برگشت گفت :بیشتر فروش زرشک من فقط از یک مدلشه! و از اون دوتای دیگه خیلی کم خرید میکنم و اینها رو گذاشتم که مردم بدونن که من این مدلها رو هم دارم و بسته به پولی که اونها پرداخت کنن، هر مدلی که بخوان براشون میارم.

بهش گفتم: خب فقط از همون مدل پرفروشت بیار و چه کاریه که از دو مدل دیگه هم میاری.

گفت: اگه فقط یه مدل داشته باشم مردم نمیخرن و فکر میکنن چون من فقط همین مدلو دارم میخوام همین رو بهشون بندازم!

راستش از توضیحاتش قانع نشدم و با خودم فکر کردم که همون مدل پیشنهادی خودم بهتره.شاید این فروشنده توانایی توضیح و اقناع مصرف کننده ها رو نداره و غیره.

تا اینکه چند سال پیش توضیحات دن اریلی رو در مورد قانون نسبیت مغز خوندم.  اریلی این قانون رو با یک مثال توضیح داده بود:

در سایت اکونومیست، دیده بود که این مجله برای فروش شماره های خودش، سه گزینه رو به خریداران پیشنهاد داده.

گزینه اول: اشتراک اینترنتی با 59 دلار(که معقول به نظر میاد)

گزینه دوم: اشتراک کاغذی با 125 دلار (که این هم معقول به نظر میاد)

گزینه سوم: اشتراک کاغذی و اینترنتی با هم 125 دلار

با فرض اینکه شما واقعاً خواهان اشتراک این مجله باشین، کدوم گزینه رو انتخاب میکنین؟

تحقیقات مختلف نشون داده که اکثریت مردم سریعاً گزینه سه رو انتخاب میکنن.

بسیاری از این اکثریت، فقط خواهان یکی از حالتها هستند، یعنی یا نسخه کاغذی میخونن یا نسخه اینترنتی. ولی هنگام قرار گرفتن در معرض این سه گزینه، گزینه سه را انتخاب کردند!

چرا؟

اریلی میگه که انسانها به ندرت چیزها را در عبارتهای مطلق انتخاب میکنند. ما فاقد سنجه ای درونی برای ارزش گذاری هستیم.

مثلاً ما نمیتونیم بگیم که یک خودروی شش سیلندر چقدر میارزه مگر اینکه اونو کنار یک خوردوی چهار سیلندر قرار بدیم و حدس بزنیم که احتمالاً قیمت شش سیلندریه از چهار سیلندیه بیشتره.

 

البته این ناتوانی مغز ما قسمت بدتری هم داره! و اون اینکه ما نه تنها به مقایسه کردن چیزی با چیز دیگه ای گرایش داریم بلکه به تمرکز بر مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه اند گرایش بیشتری داریم و از طرفی از مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه نیستند، گریزانیم.

به عبارت ساده تر ،مغز ما تنبله و میخواد سریعتر تصمیمشو بگیره! از طرفی اگه  مقایسه نکنه نمیتونه به راحتی تشخیص بده و ارزش گذاری کنه، پس بنابر  این دو پیش فرض، مستقیماً میره سراغ مقایسه چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه هستن و با این کار نفس راحتی کشیده و دنبال زندگیش میره!

به این دوتا نمودار نگاه کنین:

 

 

حالا اول برگردیم به مثال زرشکمون. در شکل یک اول فرض میکنیم که فقط دو مدل زرشک داریم.زرشک A که کیفیت بالایی داره ولی قیمتش هم بالاست و زرشک B که قیمت پائینی داره ولی خب کیفیت هم نداره. پس الان A در کیفیت مزیت داره و B در قیمت مزیت داره.

بریم سمت شکل دوم. توی این حالت ما زرشک نوع سوم رو هم آوردیم داخل مغازه. این زرشک کیفیت نسبتاً خوبی داره که نزدیک به کیفیت A ست ولی قیمتش از اون پائین تره.

طبق اصل نسبیت وقتی ما در معرض این سه گزینه قرار میگیریم، اکثرمون A-  رو انتخاب می کنیم.

حالا بیاین زرشک رو فراموش کنیم و به این فکر کنیم که در طول زندگیمون چند بار در معرض این انتخاب زرشکی قرار گرفتیم؟ یعنی بجای زرشک هر چیزی میتونیم بزاریم (از انتخاب رئیس جمهور گرفته تا انتخاب همسر، از انتخاب رشته گرفته تا انتخاب ماست در قفسه سوپر مارکت)

اینجا ممکنه کسی بگه خوب این نوع انتخاب کردن چه اشکالی داره؟ ضمن اینکه معتقدم که اشکالات زیادی به این روش انتخاب کردن وارده، ولی قبول. فعلاً میگیم که باشه در برخی موارد اشکال زیادی نداره که این طور انتخاب کنیم.

ولی مسئله مهم اینه که ،همیشه انتخاب کردن ما میان گزینه های مختلف از جنس انتخاب کردن بین سه نوع زرشک نیست. خیلی وقتها گزینه هایی که ما در معرض انتخاب کردنشون قرار میگیریم سنخیتی با هم ندارند. مثلاً ممکنه گزینه های من، زرشک (A ) و زرشک کمتر بهتر! (A- )باشه در کنار زعفران (B). مشکل اینجاست که در بین این گزیه ها هم رای اکثریت ما (نه همه ما) باز هم زرشک (A) ست.

مثلاً تور مسافرتی شما سه گزینه جلوی شما میگذاره:

1-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

2-سفر 7روزه به آنتالیا همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

3-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها بجز ناهار و گشت هر روزه

فرض کنید قیمتها هم به هم نزدیکند. انتخاب شما کدام گزینه است؟

برای اکثر مردم انتخاب بین استانبول و آنتالیا، انتخاب سخت و زمانبری خواهد بود ولی به محض اینکه گزینه سوم ارائه شود (که کار مقایسه را برای مغز ما راحت میکند) انتخاب بیشتر ما،گزینه یک است.

توضیح: به گزینه هایی از جنس گزینه سه (A-) که به قصد راحت کردن انتخاب و مقایسه، به ما عرضه می شوند "طعمه" می گویند.

اگر بخواهیم از اثر خطای نسبیت برای خودمون بکاهیم، باید توجه بیشتری به مقایسه هایمان داشته باشیم.باید حضور طعمه ها را تشخیص دهیم. این طعمه ها گاهی آگاهانه به ما عرضه می شوند (وقتهایی که میخواهند چیزی به ما بفروشند-از فروش یک ایده و نظر و تفکر به ما گرفته تا فروش یک لپ تاپ یا زرشک پلو در منوی رستوران) و گاهی مغز ما برای راحتتر کردن کارش گزینه هایی برای مقایسه کردن برایمان دست و پا می کند!

 

نکته جالبی که در مورد این قانون وجود داره اینه که این قانون در تعیین سطح رضایت ما  تاثیر چشم گیری داره. به عبارتی اگر بتونیم این قانون رو برای خودمون مدیریت کنیم و از اثرات مخربش کم کنیم، میزان رضایت ما هم بالاتر خواهد رفت.

مثلاً به گفته اچ.ال.منکن روزنامه نگار و طنز پرداز، میزان رضایتمندی یک مرد از حقوق دریافتی اش بستگی به این دارد که ، آیا از باجناقش بیشتر می گیرد یا کمتر!

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

خودمان را چگونه مصرف می کنیم؟

در وب سایت متمم، هر روز برای کاربران یک پیام اختصاصی ارسال میشود که در ابتدای این پیام، نقل قول هایی از متفکرین و نویسندگان و غیره وجود دارد. چند روز قبل در پیام اختصاصی جمله ای از "روبرت فاکس" (که تا به حال اسمش را نشنیدم و در جستجویی که انجام دادم بالاخره متوجه نشدم که فیزیکدان است یا نویسنده یا تهیه کننده سینما-هر سه محتملند بعلاوه احتمالات دیگر- البته در حال حاضر اهمیتی برایم ندارد که کیست، حرفی که زده برایم مهم است) برایم ارسال شده بود که به شدت فکرم را مشغول خود کرده است. حیفم آمد آنرا اینجا بازنویسی نکنم تا هر وقت به اینجا سر زدم برایم مرور شود.

 

" اگر آنچه می گویی شور و شوق و انگیزه توست، تو را مصرف نکرد و به پایان نرساند، احتمالاً در تشخیص شور و شوق واقعی ات اشتباه کرده ای "

 

 
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۴
سامان عزیزی
سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ب.ظ

خاک من

چقدر این غزل زیبای مولانا برایم دوست داشتنی است. سالهاست که بارها و بارها آنرا خوانده ام و زمزمه اش کرده ام.

 

ز خاک من اگر گندم برآید   //   از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانبا دیوانه گردد   //   تنورش بیت مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت   //   تو را خرپشته‌ام رقصان نماید

میا بی‌دف به گور من برادر   //   که در بزم خدا غمگین نشاید

زنخ بربسته و در گور خفته   //   دهان افیون و نقل یار خاید

بدری زان کفن بر سینه بندی   //   خراباتی ز جانت درگشاید

ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان   //   ز هر کاری به لابد کار زاید

مرا حق از می عشق آفریده‌ست   //   همان عشقم اگر مرگم بساید

منم مستی و اصل من می عشق   //   بگو از می به جز مستی چه آید

به برج روح شمس الدین تبریز   //   بپرد روح من یک دم نپاید

 

پیشنهاد میکنم گوش دادن به این شعر زیبا را با صدای شهرام ناظری و هنرمندی علی اکبر مرادی از دست ندهید. لینک آلبوم "مطرب مهتاب رو"  و  قطعه " گندم" در beeptunes

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۲
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ

فرانسه، رو به جلو

چند روزی از برگزاری دور دوم انتخابات فرانسه می گذرد. امانوئل مکرون چهره کمتر شناخته شده سیاست فرانسه با کسب بیش از 65 درصد آرا در مقابل نامزد راست افراطی ،مارین لوپن پیروز شد.

جدای از اینکه برخی تحلیل گران معتقدند که انتخاب مردم فرانسه،انتخاب میان بد و بدتر بود و اگر مکرون رای آورد از حب علی نبود و از بغض معاویه بود، من فکر میکنم مردم این کشور سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفته بودند. یک راه امید به آینده و ساختن آن بود ،اما راه دیگر از بازگشت به گذشته می گذشت. 

اکثریت مردم این کشور، حسرت گذشته و بازگرداندن همان افتخارات را انتخاب نکردند بلکه مسیر ساختن بهتر آینده را برگزیدند. فکر میکنم شکست بزرگی برای نوستالژی بود!

آنها برخلاف بریتانیا که سمت برگزیت رفت، به فرگزیت "نه" گفتند. راهی که به نظرم میاد بیشتر در نوستالژی ریشه دارد و بازگشت به گذشته. همان راهی که آمریکایی ها هم با انتخاب ترامپ، در مسرش قدم برداشتند.

امیدوارم مکرون جوان و ساختارشکن و حزب تازه تاسیسش، با درک این انتخاب، قدم های مفیدی در این مسیر بردارند.

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۱
سامان عزیزی
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ب.ظ

دن اریلی کیست؟

حدود سه سال از زمانی که برای اولین بار اسم دن اریلی را شنیدم می گذرد. نعمت آشنایی با دن اریلی را مدیون گروه عزیز متمم هستم . از آن زمان تا کنون بخش هایی از نوشته های او را که تیم متمم انتخاب می کرد می خواندم و با علاقه زیادی آنها را دنبال می کردم.

سال گذشته که لیست کتابهایی که باید بخوانم را چک می کردم دیدم اگر به ترتیب لیستم جلو بروم شاید دو یا سه سال دیگر باید منتظر بمانم تا به کتابهای اریلی برسم. این بود که تصمیم گرفتم مستقیماً سراغ کتابهای او بروم!

سه کتاب "نابخردی های پیش بینی پذیر" ، "پشت پرده ریاکاری" و "جنبه مثبت بی منطق بودن" را که به فارسی ترجمه شده بودند خریدم و شروع به خواندن کردم.

با وجود اینکه از نظر من ترجمه این کتابها ترجمه خوب و روانی نبود ولی چنان از محتوای کتابها به وجد آمده بودم که دلم نمیخواست تمامشان کنم. از آن کتابهایی هستند که باید مزه مزه شان کنی و جلو بروی مبادا از فرط پرخوری به سوء هاضمه دچار شوی!. بعد از تمام کردنشان نتوانستم در مقابل وسوسه دوباره خواندشان مقاومت کنم و بلافاصله خواندن دوباره شان را شروع کردم. فکر می کنم مطالب بینظیری از او آموخته ام که می تواند هم در زندگی و هم در کسب و کار به کمکم بیاید.

 

دن اریلی متولد 29 آوریل 1967 است و هنوز هم به مطالعه و تحقیق و تدریس ادامه می دهد.(او یکی از آن آدمهایی است که بر خودم واجب می دانم هر روز برای سلامتی و طول عمرش به درگاه خدا دعا کنم!)

او از فیزیک و ریاضی شروع کرده و بعد از آن سراغ فلسفه و روانشناسی رفته است. دکترای خود را در رشته روانشناسی شناختی گرفته است و بعدها دکترای مدیریت کسب و کار را هم به کارنامه خود افزوده است.

سابقه تدریس در دانشگاه MIT را دارد و هم اکنون هم در دانشگاه Duke مشغول تدریس است. اما عمده شهرت او مربوط به آزمایش های معروفش در حوزه اقتصاد رفتاری است (رشته ای که حاصل ازدواج روانشناسی با اقتصاد است!)

دن اریلی وبلاگ بسیار پرطرفداری دارد، همچنین از محبوب ترین سخنرانان سایت TED به شمار می رود.

آزمایش های او به سوالات بسیار جالب و جذابی می پردازند مثل:

-چرا وقتی مُسکن یک سنتی می خوریم باز هم سردرد راحتمان نمی گذارد ولی با خوردن مسکن 50 سنتی همان سردرد از بین می رود؟

-چرا ما اغلب با خودمان عهد می بندیم که رژیم غذایی مان را رعایت کنیم، ولی با دیدن شیرینی های خوشمزه دامن از کف می دهیم و زیر قول مان می زنیم؟

-چرا گاهی با شور و ولع خاصی چیزهایی را می خریم که اصلاً به هیچ دردمان نمی خورند؟

-چرا وقتی ماشینمان را می فروشیم، اغلب اوقات قیمتی بالاتر را برای آن در نظر می گیریم؟

-چرا وقتی غذای رایگان (یا هر چیز رایگانی) میبینیم با اینکه تا خرخره مان هم خورده ایم و سیریم ولی باز هم دست و دلمان میلرزد و به صف دراز تحویل غذا می پیوندیم؟

و سوالات دیگری از این دست.

دن اریلی برای پاسخ دادن به این سوالاتش ،آزمایش های مختلفی انجام داده است و در کتابهایش تعدادی از این آزمایشات را توضیح داده است. 

کتابهای او سرشار از مثال های مختلفی است که اکثر آنها در زندگی روزمره بسیاری از ما اتفاق می افتند و به نظر من بیان همین مثال ها جذابیت کتابهای او را دو چندان کرده است.

داستان زندگی خود او هم جالب و خواندنی است. در سن هجده سالگی بر اثر انفجار خمپاره منیزیمی دچار سوختگی هفتاد درصد می شود و سه سال آزگار را روی تخت بیمارستان می گذراند. این اتفاق دردناک که هنوز هم دردهای آن بر زندگی روزمره او باقیست ،نقطه آغازی می شود برای سوالات او و مسیری که بعدها پیمود.

 

امیدوارم عمر و فرصتی باشد تا از چیزهایی که  از او آموخته ام بیشتر بنویسم.

۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۹
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۰۷ ق.ظ

دیوانگی

دیوانگی از نظر من یعنی ساختار شکن بودن. همین.

ساختار شکن بودن یعنی کمتر و کمتر در قالب های انسان ساز قرار گرفتن.(به جای انسان ساز می شود کلمات دیگری از جمله "اجتماع ساز" ، "گله ساز" و غیره هم گذاشت)

قالب های انسان ساز شامل خیلی چیز هاست. از سنت ها گرفته تا ایدئولوژی ها.از افکار دُگم خودمان گرفته تا ترس هایمان.

دیوانه در قالب های انسان ساز نمی گنجد اما این به معنای آن نیست که عاقل نیست. در تعریف قالبِ انسان سازِ عاقلی نمی گنجد نه در عاقلی.

دیوانه بودن شهامت می خواهد و مداومت. تلاشم را کرده ام و خواهم کرد تا این شهامت را داشته باشم و در راه دیوانه شدن قدم بگذارم.

سقراط ،دیوانه بود که می گفت : زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد

نیازمودن زندگی حماقت است نه دیوانگی.

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو    "    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۰۷
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ

نبود تفکر نقادانه، یکی از آفتهای جامعه توسعه نیافته ما

پیش نوشت:

تعریف تفکر نقادانه(Critical Thinking):یعنی درست اندیشیدن در تلاش برای یافتن آگاهی قابل اعتماد در جهان. این روش شامل فرایندهای ذهنی تشخیص، تحلیل و ارزیابی داده‌ها است. به بیانی دیگر، هنر اندیشیدن پیرامون اندیشیدن خودتان درحالی‌که شما می‌خواهید اندیشه‌تان را بهتر، روشن‌تر، دقیق‌تر، یا قابل دفاع‌تر بنمایید (از ویکی پدیا)

توضیح بیشتر : (منبع)

"در کل واژه نقد کردن و صفت نقادانه را می توان در مورد نگرش،گفتار و تفکری به کار برد که نگاه ارزیابانه دارد و می کوشد در یک استدلال یا محصول یا اندیشه یا دیدگاه یا مدل ذهنی، 

بخش های ارزشمند و بی ارزش

یا بخش های درست و محکم

و بخش های نادرست و سست را از یکدیگر تفکیک کند.

همچنین وقتی از تفکر نقادانه صحبت می کنیم،از کسی حرف میزنیم که این کار را قبل از همه، در مورد ذهنیت خودش به کار می برد."

 

 

احتمالاً این جملات برای شما هم آشنا باشند:

- ما می توانیم

- بنده با وصل کردن بیکاران جامعه به صنایع کشور، بیکاری را ریشه کن خواهم کرد

- من به هر ایرانی در ماه 250 هزار تومان یارانه پرداخت می کنم. عده ای می گویند نمی شود ولی من می گویم با همین امکانات حاضر هم می شود

- بنده درآمد ارزی کشور را دو و نیم برابر می کنم

- بازنشستگان ،دیگر نگران پر نبودن یخچال هایشان نباشند

- و ده ها و صد ها جمله ی دیگر از این دست

 

داشتم فکر میکردم که چرا در جامعه ما چنین ادعا هایی همیشه جذابیت داشته اند؟ جدای از بحث هایی که این مسئله را به وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم ما مربوط می دانند، من فکر می کنم یکی از دلایل دیگری که این ادعاها برای ما جذابیت دارند، مسلح نبودن ما به مهارت تفکر ارزیابانه و انتقادی است.همچانکه سازمان بهداشت جهانی در لیست مهارتهای زندگی(life skills) ،تفکر نقادانه را جزو مهارتهای کلیدی طبقه بندی کرده است.

در حاشیه : البته من فکر می کنم قبل از فقدان تفکر انتقادی، بسیاری از ما به آفت بزرگتری هم دچاریم و اون اینکه اصولاً ما حتی  فکر  هم نمی کنیم!

در بحث تفکر انتقادی، مهارتی وجود دارد به نام "ادعا شناسی" که به نظرم میاد جای خالی این مهارت در تصمیم گیری های سیاسی جامعه ما به شدت احساس می شود.

تفکر انتقادی، مهارتی است که در بسیاری از حوزه های زندگی ما موثر و کمک کننده خواهد بود. از حرف زدن و فکر کردن گرفته تا تصمیم گیری (از تلگرام گردی گرفته تا کاندیدا گردی!)

شاید بتوان گفت که یکی از شاخصه های توسعه نیافتگی جوامع ، کمرنگ بودن تفکر نقادانه در سطح آن جوامع است. 

فکر می کنم معنای دیگری برای "شور" و "شعور" یافته ام! 

از این به بعد "شور" را در ذهن خودم با "کمرنگ و بی رمق بودن تفکر نقادانه

و "شعور" را با "پر رنگ و تنومند بودن تفکر نقادانه" در جامعه ام، هم معنا و معادل خواهم گرفت.

امیدوارم و تلاشم را هم خواهم کرد تا در این برهه زمانی(و ان شا الله در آینده هم) شعور ما بر شور ما پیشی بگیرد.

 

پی نوشت از جنس پیشنهاد : درس های آموزش مهارت تفکر نقادانه در متمم

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۵
سامان عزیزی
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ب.ظ

به بهانه نمایشگاه کتاب تهران

تا چهار سال پیش، یکی از برنامه های هرساله م در اردبیهشت ماه، سر زدن به نمایشگاه کتاب تهران بود. نمایشگاهی که نام بین المللی رو یدک می کشید و می کشد.

سال های اولی که سر می زدم، کلی ذوق می کردم و تمام تلاشم این بود که همه غرفه ها رو حتماً بازدید کنم!. از دوره نوجوانی انقدر به کتاب و کتاب خوندن علاقه داشتم که هر جا و در هر خونه ای که کتابی پیدا میکردم،دوست داشتم بخونمش. مثل اینکه در اون سالهای اولی که به نمایشگاه سر میزدم، همین حسم همراهم بود که دلم میخواست همه کتابهای نمایشگاه مال من باشن و بتونم همه شونو بخونم. اون اوایل بودجه محدودی برای خرید کتاب داشتم و نمیتونستم بیشتر از اون هزینه کنم. حالا تصور کنید با این محدودیت بودجه و اون حس عجیب به داشتن همه کتابها، حین گشت زدن بین کتابهای مختلف چه وضع و حالی داشتم. فکر میکنم همون موقع ها بود که فهمیدم دشواری انتخاب یعنی چی. چیز سخت تری رو هم همون موقع ها بود که درک کردم. محدودیت منابع.

حال "الاغ بوریدان" رو داشتم که با بودجه محدود بین انتخاب کتابهایی که به یک اندازه دوست داشتم بخرم و بخونم، گیر کرده بودم. بعضی سالها هم ازدحام جمعیت زیاد میشد و هوا هم زودتراز موعد گرم میشد و من که هر وقت فشار ذهنی زیادی بهم میاد شروع به عرق ریختن میکنم، در این شرایط ازدحام و گرما به مرحله ای نزدیک به تبخیر شدن کامل می رسیدم ! (یعنی قبلش روند ذوب شدن رو طی کرده بودم در واقع تصعید مستقیم صورت نگرفته بود!)

سالهای بعد فکری به ذهنم رسید. فهمیدم اون سالن هایی که انقدر شلوغ میشه و منو به تبخیر شدن نزدیک میکنه، همون سالن هاییه که اکثراً کتابهای بازاری و کمتر به درد بخور! رو عرضه میکنه، بنابراین خوشحال از این کشف تازه روند "میعانی" خودمو شروع کردم و از سه مسئله ای که باهاش درگیر بودم دوتاشو با این فکر بکرم! حل کردم.یعنی ازدحام و گرما رو. اما همچنان مسئله الاغ بوریدان به قوت خودش باقی بود.

بعد ها با خوندن همون کتابهایی که میخردیم فهمیدم که مسئله الاغ بوریدان رو هم با راه حل های مختلفی از جمله پرتاب سکه! (همون شیر یا خط خودمون) میشه حل کرد:)

خلاصه با این کشفیات تازه م یکی دو سالی به نمایشگاه گردیم ادامه دادم، هر چند با ذوق کمتر از سالهای اول. کلاً چیز عجیبی رو در خودم کشف کرده بودم و اون اینکه اگر ذوق سال اول بازدید رو صد واحد بگیریم، به طور متوسط هر سال ده واحد از ذوقم کم میشد و از اونجا که دوست نداشتم این ذوقم صفر بشه، قبل از ته کشیدن ذوقم ترک نمایشگاه رفتن گفتمی.

البته یواشکی باید چیزی رو خدمتتون عرض کنم که فکر نکنید همه دلایل ترک نمایشگاه گفتنم منطقی بودند. یکی دو سال بعد از اون کشفیاتی که شرحش رفت، مکان برگزاری نمایشگاه به مصلای تهران تغییر کرد. در این جای جدید، سالن بسیار بزرگی برای غرفه های مختلف در نظر گرفتن و با این کارشون کشفیات فوق العاده منو بی اثر کردند. خواستم بگم غم این شکست هم در ترک نمایشگاه بی اثر نبود.

به هر حال. با اینکه دیگه نمایشگاه نمی رفتم ولی پیگیر اخبارش بودم و از اونجا که در این مملکت همه چیز پتانسیل اینو داره که سیاسی بشه، بحث مکان نمایشگاه کتاب هم بر سر اینکه  بره شهر آفتاب یا نه به جولانگاه سیاسیون تبدیل شد و چه حکایتهای شگفت که در این باب نشنیدیم!

امروز ،با اینکه خوشحال میشم اگه این نمایشگاه به عمر خودش ادامه بده ولی معتقدم این نمایشگاه در کمک به کتابخوان (تر) شدن مردم ما تقریباً بی اثره. (توضیح: اون "تر" که داخل پرانتز گذاشتمش به این معناست که میتونین بدون خوندن اون، جمله رو بخونین و عین خیالتون هم نباشه!)

چند وقت پیش معلم خوبم(محمد رضا شعبانعلی) میگفت که :من موافق این نیستم که مردم ما کتابخون نیستن، کتاب خوب نداریم که بخونن.

با اینکه میفهمم چرا این حرف رو زد ولی هرچی سعی کردم خودمو قانع کنم که این حرف رو قبول کنم نتونستم. 

فکر میکنم کتاب نخون بودن ما دلایل زیادی داره که مطمئنم یکیش اینه که کتاب خوندن در سبک زندگی خانواده های ما جایی نداشته. در مدل ذهنی جامعه ما (همون فرهنگ ما) ازش حمایت نمی شده (البته به قول گریس آرگریس، شاید در نظریه مورد حمایتمون جایی داشته-یعنی در ادعا کردنمون!- ولی در عمل مورد حمایتمون نبوده) و الی آخر.

امروز به این فکر میکردم که اصولاً نمایشگاه کتاب چیز بیخودیه. اونها که کتابخون حرفه ای هستن، نمایشگاه نمیرن یا اگه میرن دنبال کتابی که نتونستن گیر بیارن و به امید تجدید چاپ یا پیدا کردن سرنخی ازش میرن. اونها که کتابخون نیستن هم کلاً نمایشگاه نمیرن. می مونه یه عده آدم دودل! که نمیدونن کتابخونن یا نه. اینها هم خودشون چند دسته میشن که حداقل دو دسته اصلی قابل تفکیکن. عده ای میرن نمایشگاه و وقتی با حجم کتابها و شلوغی روبرو میشن، راهشونو به سمت بوفه های غذایی که در گوشه های خلوت قرار گرفتن کج میکنن.غذاشونو میخورن و کمی استراحت میکنن و میرن. دسته اصلی بعدی دودل ها اتفاقاً از شلوغی و بزرگی فضا و غیره! لذت میبرن و با شوقی دوچندان تر از ورود اولیه شون، به گشت زنی در جایجای نمایشگاه رو میارن. این وسط دسته های دیگه ای هم هستن مثل اقلیتی که بالاخره چرخ کوچیکی میزنن و تعدادی کتاب که ممکنه خوششون اومده باشه میخرن و میرن.عده ای هم به خاطر ضایع نشدن از اینکه دست خالی برگشتن خونه یا به خاطر کلاس گذاشتن! برای جمعیت نمایشگاهی و البته منتظرانشون در منزل، به صورت فله ای تعدادی کتاب حمل میکنند.

البته من و شما، قطعاً جزو این دسته هایی که عرض کردم و عرض نکردم قرار نمیگیریم.(میگن اگه راننده های ایرانی رو به بیست درصد راننده خوب و هشتاد درصد راننده بد و افتضاح تقسیم بندی کنید، همه رانندگان ایرانی خودشونو جزو اون بیست درصد میدونن.حالا از نظر ریاضی چطور امکانپذیره؟. ما خودمون میدونیم نمیخواد شما بپرسی)

از هر دری گفتم و چیزی رو که بخاطرش اومدم اینجا بنویسم هنوز نگفتم. میخواستم صفحه ای رو که دوستان خوبم در سایت متمم به معرفی ده کتاب خوبی که خوندن اختصاص دادن معرفی کنم:

کتابهای پیشنهادی متممی ها

و این هم کتابهای پیشنهادی من در اون لیست.

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۳
سامان عزیزی
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ق.ظ

برای ساخت بخشیدن به زمانمان چه کرده ایم؟

اریک برن میگفت " مسئله ابدی آدمیزاد این است که اوقات بیداریش را چگونه بسازد و شکل دهد".

او معتقد بود انسان تنها از دو راه می تواند به زمانش ساخت ببخشد: 1- فعالیت 2- خیال

اریک برن برای ساخت بخشیدن به جنبه اجتماعی زندگی انسانها پنج تقسیم بندی ارائه کرده است. او معتقد بود ما در زمانهایی که در جمع دو نفری یا بیشتر قرار میگیریم از این راه ها برای ساخت زمانمان استفاده می کنیم:

1- مناسک 2- وقت گذرانی 3-بازی 4-صمیمیت 5- فعالیت (که فعالیت ممکن است زمینه ای برای چهار مورد دیگر باشد)

منبع: کتاب بازی ها نوشته اریک برن با ترجمه اسماعیل فصیح

 

به نظر میرسد جوامع مختلف انسانی از زمان شکل گرفتنشان تا کنون به مسئله ساخت زمان برای افراد این جوامع توجه ویژه ای داشته اند. از مراسم و مناسک قبایل باستان گرفته تا نهاد های مختلفی که امروز در تلاش برای حل چالش ساخت زمان هستند.

اگر این فرض را بپذیریم، خواهیم دید که از این منظر همه ما هم ساخت قسمت بزرگی از زمانمان را به جامعه سپرده ایم. فارغ از اجتناب ناپذیر بودن این مسیر برای ما، آیا تا کنون به نحوه ساخت زمانمان فکر کرده ایم؟ آیا به مناسک و وقت گذرانی ها و بازی هایی که بسیاری از اوقات، بدون فکر کردن و ناخودآگاه در آنها شرکت کرده ایم توجه کرده ایم؟

فکر میکنم قدم اول برای اینکه بتوانیم در ساخت زمانمان بازنگری آگاهانه ای داشته باشیم این است که روش های ساخت زمانمان را در حال حاضرِ زندگیمان بشناسیم.

بعد از شناختن، باید دنبال چرایی آنها در درونمان بگردیم. اینکه در پاسخ به چه نیازی این روش ها را برای ساخت زمانمان ترجیح داده ایم (که بیشتر ناآگاهانه بوده اند).

شاید یکی از دلایلی که بسیاری از اوقات "برنامه ریزی" های ما پیش نمی رود، نشناختن این مسیرها و چرایی آنهاست. 

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۱
سامان عزیزی