زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۰ ب.ظ

ماشین توجیه

 

فرض کنید تصمیم گرفته ایم از نقطه ی A به نقطه ی B برویم.

نقطه ی B می تواند هر چیزی باشد.اهداف عینی و ملموس یا اهداف ذهنی.

از خرید یک اسمارت فون یا تصمیم رفتن به دانشگاه تا رسیدن به آرامش نسبیِ ذهنی. از تصمیم به انتخاب یک مسیر یا فرایند در حوزه ی کسب و کار تا رسیدن به سطحی از رضایت در زندگی. از تعیین میزان سرعت حرکت در دستیابی به اهدافمان(مثلاً لاک پشتی یا خرگوشی یا حیوانی در میانه ی این دو!) یا تصمیم به مهاجرت تا انواع و اقسام رفتار های ریز و درشتمان.

 

احتمالاً می دانید که منظور از " ماشین توجیه "، مغز است.مغز ما مهارت عجیبی در توجیه کردن دارد.احتمالاً برای اینکه بقای خودش و سیستم فیزیکی و روانی ما را حفظ کند و از فروپاشی آن جلوگیری کند.

 

به نظرم میرسد که می توانیم انسانها را در مسیر AB یا در نقطه ی B (یعنی در طیف انتهاییِ مسیر) به دو دسته تقسیم کنیم:

گاهی پیش می آید که خودمان یا شخص دیگری از ما می پرسد که چرا این مسیر را طی کردی؟ یا چرا این مسیر را به این صورت طی کردی؟ یا چرا نقطه ی B را اینطور انتخاب کردی؟ و سوالاتی از این دست.

دسته ای از ما مسیر را رفته ایم و کاری را انجام داده ایم و رفتاری کرده ایم و بعد از مواجهه با این سوالات شروع به توجیه تصمیم یا رفتارمان می کنیم.(به عبارت دیگر، ما کاری را انجام داده ایم و حالا برای توضیح آن به خودمان یا دیگران شروع به فلسفه بافی و معنا دهی می کنیم در حالی که قبلاً روحمان هم از این فلسفه و معنا خبر نداشت)

دسته ی دیگری از ما مسیر را رفته ایم و کاری را انجام داده ایم و رفتاری کرده ایم و بعد از مواجهه با این سوالات شروع به تحلیل تصمیم یا رفتارمان می کنیم.

چند نکته:

- فکر می کنم برخی اوقات مرز میان توجیه و تحلیل بسیار باریک است ولی برخی اوقات هم این مرز چندان باریک نیست و انگار این دو(توجیه و تحلیل) در دو مسیر کاملاً متفاوت در حرکتند.

- گاهی برخی توجیه هایمان بسیار شبیه به تحلیل به نظر می رسند ولی اگر با خودمان صادق باشیم، می توانیم تشخیص دهیم که این به ظاهر تحلیل هایمان، توجیه هایی هستند که لباس تحلیل به تن شان کرده ایم.

- طبیعتاً قرار نیست همیشه راه تحلیل را در پیش بگیریم.اصلاً چنین امکانی برای انسان وجود ندارد.هدف این است که در مسائل مهم و نسبتاً مهم زندگی مان در دام توجیه نیفتیم.

- بسیاری از اوقات فقط خودمان می توانیم تشخیص دهیم که در مسیر توجیه هستیم یا تحلیل. به عبارتی ممکن است کسی از بیرون فکر کند مشغول تحلیل هستیم ولی خودمان بدانیم که در واقع اینطور نیست.

- بعید است ما همیشه جزو یکی از این دو دسته باشیم.ممکن است من در مواردی، در یک دسته قرار بگیرم و در موارد دیگری در دسته ی دیگر.

 

بدیهی است که همه ما از توجیه و تحلیل در زندگی خودمان نمونه های زیادی داریم ولی اگر در مسائل مهمتر زندگی مان اسیر توجیه شویم، بعد از مدتی(از چند دقیقه تا چند سال) ممکن است ببینیم در جایی هستیم که نمی خواستیم باشیم و شیرینی توجیه ها به تلخی زهرآگینی برایمان تبدیل خواهد شد.

پی نوشت بسیار مهم: مخاطب این حرفهایم خودم هستم(بدون تعارف و شکست نفسی عرض می کنم!. چنانکه موارد اینچنینی در زندگی خودم کم نبوده اند و هنوز هم کم نیستند.فقط در تلاشم کمی سهمشان را کمتر کنم) و اگر اینجا قسمت کوچکی از این حرفها را نوشتم صرفاً به خاطر شوق به اشتراک گذاریشان بود:)

 

 

۲ نظر ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۰
سامان عزیزی
جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۷ ب.ظ

کامکارها، یک تیم متمایز

آلبوم های زیبای کامکارها یار همیشگیِ دوران کودکی و نوجوانی ام بوده اند. دیروز که می خواستم یک گلچین(سلکشن) دیگر از آلبوم هایشان برای این روزهایم درست کنم، چند ساعتی زمان برد تا توانستم خودم را راضی کنم که بعضی از قطعات را کنار بگذارم!.

هر آهنگی که گوش می دادم انبوهی از خاطرات و حس های مختلف را برایم زنده می کرد. هنوز هم با خطای کمی، زیر و بم آهنگ ها را از بر بودم. اگر با قطعات و آهنگ هایی زندگی کرده باشید احتمالاً می فهمید چه می گویم.

وقتی برای اولین بار در کنسرت کامکارها حاضر شدم چهارده سالم بود. کنسرت در سنندج برگزار می شد و من هم با هر بدبختی ای که بود خودم را به آنجا رساندم. آن شب آنقدر ذق مرگ بودم و لذت برده بودم که الان هم که به آن شب فکر می کنم غرق لذت نغمه ی ساز های آنها می شوم.هنوز هم صدای کمانچه ی اردشیر کامکار دیوانه ام می کند. کمانچه ای مانند مومی در دست های هنرمند اوست. یا عود ارسلان یا دف بیژن.بگذریم.

*

پنجاه و سه سال. این تعداد سال هایی است که از تشکیل این گروهِ خانوادگی می گذرد. لطفاً دوباره به این عدد(53) فکر کنید. نه تنها در فضای هنر و موسیقی که در بسیاری از حوزه های دیگر هم، چنین عددی، عدد چندان کوچکی نیست(بخصوص در ایران ما).

در کنار این عدد، این را هم اضافه کنید که اعضای این تیم،  هر کدامشان در کار تخصصی خودشان، یَلی به حساب می آمده و می آیند. می خواهم بگویم اگر می خواستند می توانستند هر کدامشان به تنهایی "کامکارها"ی دیگری بسازند و خودشان مانند ستاره ای در میانشان بدرخشند. مقایسه اش کنید با تیم هایی که اکثر ما می سازیم و تا تقّی به توقی می خورد باد غبغبمان چنان زیاد می شود که نمی توانیم همدیگر را تحمل کنیم و هوای شق القمر انفرادی به سرمان می زند.

بدون شک "خانواده" بودن کامکارها در حفظ این تیم بی تاثیر نبوده است ولی بعید می دانم تنها این عامل چنین نتایجی به بار آورده باشد.در همین حوزه خانواده های بسیاری بوده و هستند ولی شما اسم کدامشان را به خاطر دارید؟

اگر به کار تیمی و تیم سازی علاقه مند باشیم، فکر می کنم کامکارها نمونه خوبی هستند که وقتی نقش ها و تقسیم بندی های "بلبین" را مرور می کنیم به آنها فکر کنیم.

*

آنچه در ادامه می آید تاریخچه و معرفی مختصری است از برخی اعضای این تیم :

 

گروه موسیقی کامکارها در سال ۱۳۴۴ برای نخستین بار در سنندج، به عنوان گروهی خانوادگی به سرپرستی حسن کامکار (ویلن) و عضویت هوشنگ (آکاردئون)، بیژن (خواننده)، پشنگ (سنتور)، قشنگ (خواننده و ویلن) و ارژنگ (تمبک) تشکیل شد و برنامه‌های متعددی را در باشگاه افسران، مدارس و تالارهای شهر سنندج اجرا کرد. کامکارها اوّلین تمرینات خود را شب‌ها در کنار حوض کوچک حیاط منزل شان انجام می‌دادند. با بزرگ شدن فرزندان، به تدریج این گروه موسیقی کاملتر شد.

بعد از سال ۱۳۵۰ برخی از افراد خانواده از جمله هوشنگ، بیژن، پشنگ و ارسلان برای فراگیری موسیقی آکادمیک به تهران آمده و در دانشکده هنرهای زیبا به تحصیل مشغول شدند (ارژنگ در آن دوره در رشتهٔ نقاشی تحصیل می‌کرد). پس از چندی کامکارها، تحت سرپرستی محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان، به همراه تنی چند از دیگر هنرمندان، به عضویت گروه‌های شیدا و عارفدرآمدند. این دو گروه کنسرت‌های موفّقیّت آمیزی را با خوانندگی محمدرضا شجریان و شهرام ناظری به اجرا گذاشتند. بعضی از افراد این گروه سابقهٔ عضویت در گروه موسیقی چاووش را دارند.

اوّلین کنسرت‌های رسمی این خانواده با نام «گروه کامکارها» در اوایل دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ در مجموعه آزادی و تالار وحدت اجرا شد که در بر گیرندهٔ سه قسمت: موسیقی فارسی، تکنوازیسنتور اردوان و موسیقی کردی بود. در سال ۱۳۶۸ امید لطفی، فرزند قشنگ و محمدرضا لطفی، به گروه پیوست و نوازندگی تار گروه را به عهده گرفت. کامکارها در کنسرت‌های اخیرشان برخی از استعدادهای جوان را نیز در کنار خود جای داده‌اند.

این گروه کنسرت‌های متعددی در داخل و خارج از کشور اجرا نموده و در برخی جشنواره‌های بزرگ موسیقی جهانی از جمله WOMAD به مدیریت پیتر گابریل، سامر استیج (نیویورک) و تالارهای بزرگ و مهم اروپا و آمریکا همواره حضور داشته‌است.

 

استاد حسن کامکار



پدر برادران و یک خواهر کامکار بود. برای خودش در سنندج بروبیایی داشت. همه اهل هنر او را به اسم استاد حسن کامکار می شناختند. موسیقی امروز کردستان تا حد زیادی مدیون فعالیت های اوست، برای اینکه اولین هنرستان موسیقی در سنندج به همت او تاسیس شد و بیشتر عمرش را صرف تحقیق و بازنویسی آهنگ های فولکلور کردی کرد و بیش از 400 آهنگ محلی ساخت که از او به یادگار ماند. در واقع موسس اصلی گروه کامکارها استاد حسن کامکار بوده. او به تمام بچه هایش موسیقی و سازهای جداگانه یاد داد و آنها را تشویق می کرد تا همیشه در کنار هم بمانند. استاد کامکار در سال 1371 درگذشت.

 

هوشنگ کامکار (سرپرست گروه و آهنگساز و تنظیم کننده)

بزرگ خاندان کامکارهاست. بعد از پدرش، سید حسن کامکار که بچه هایش را دور هم جمع کرد و موسیقی را مانند خواندن و نوشتن یادشان داد، هوشنگ کسی بود که باید این وظیفه را ادامه می داد. تشکیل گروهی به نام گروه کامکارها و جمع کردن خانواده در قالب این گروه و اجرای کنسرت و تهیه آلبوم و خلاصه هر فعالیتی که در قالب گروه کامکارها انجام می شود زیر دست همین هوشنگ کامکار است. خیلی خودش را روی صحنه آفتابی نمی کند. 

تا به حال چندین کتاب و مقاله علمی در زمینه های مختلف موسیقی نوشته است که بعضی از آنها در سطح جهانی مطرح هستند. به علاوه اینکه برادر بزرگ کامکارها تحصیلاتش را در ایتالیا و آمریکا انجام داده و چندین سال رئیس گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بوده و هنوز هم به عنوان استاد موسیقی در این دانشگاه فعالیت می کند.

 

بیژن کامکار (خواننده اصلی و نوازنده دف، رباب، تار، تمبک و دهل)

از پایه گذاران گروه های عارف و شیدا و رفیق شفیق مشکاتیان و لطفی بود. اوایل در همین گروه عارف و شیدا تنبک می نواخت، اما یک روز به محمدرضا لطفی پیشنهادی داد که باعث یک انقلابی در بین سازهای کوبه ای ایرانی شد. پیشنهاد داد تا از ساز دف در ترکیب سازها استفاده شود و این حرکت آنقدر مورد استقبال قرار گرفت که از آن به بعد در بیشتر گروه های سنتی نقش دف را به خوبی می شود دید. 

پیش از این، دف فقط در مراسم مذهبی دراویش در خانقاه ها مورد استفاده قرار می گرفت و در گروه های موسیقی ایرانی استفاده نمی شد. بیژن کامکار به غیر از نواندگی تنبک، دف و رباب، کار خوانندگی هم انجام می دهد و در بیشتر کنسرت ها و آلبوم های کامکارها به عنوان خواننده یا همخوان حضور دارد. در بین کامکارها او با حضور داشتن در 120 آلبوم به عنوان نوازنده و خواننده رکورددار است.

پشنگ کامکار (سنتور)

از همان اول که وارد کار حرفه ای شد و خودی نشان داد در جامعه موسیقی، در کنار پرویز مشکاتیان و فرامرز پایور از وزنه های سنتورنوازی ایران محسوب می شد. مانند برادرش بیژن، رفیق شفیق محمدرضا لطفی بود و از همان ابتدای تاسیس گروه شیدا حضور داشت. پشنگ برای خودش مکتب خاصی در شیوه سنتورنوازی دارد و خیلی از سنتورنوازان جوان به سبک او کار می کنند. 

قشنگ کامکار (سه تار)

تنها خواهر خانواده کامکارها که همیشه پا به پای برادرانش به عنوان نوازنده سه تار در گروه حضور داشته. او همسر محمدرضا لطفی بوده و امید لطفی که مدتی به عنوان نوازنده میهمان در گروه کامکارها فعالیت می کرده فرزند اوست. به جز سه تار، ویولن هم می نوازد و به آواز ایرانی هم تسلط دارد. 

او اولین زنی بود که بعد از انقلاب به عنوان نوازنده روی صحنه می رفت و این نقطه عطفی شد برای حضور نوازنده ها و همخوان های زن در گروه های موسیقی. به غیر از نوازندگی و همخوانی در گروه کامکارها، کنسرت های زیادی را هم همراه سیما بینا انجام داده است.

ارژنگ کامکار (تمبک)

حتی اگر سراغ موسیقی هم نمی آمد باز هم آنقدر هنرمند و معروف بود که همه اهل هنر بشناسندش. ارژنگ کامکار یک مقدار با جنس خواهرها و برادرهایش فرق می کرد. برعکس همه که در دانشگاه سراغ رشته موسیقی رفتند، نقاشی خواند و خیلی حرفه ای نقاشی را ادامه داد تا اینکه در این سال ها چندین گالری هنری از آثارش برپا کرده که تمام هنرمندان تجسمی را به طرف خودش جلب کرده اما نقاشی باعث نشد تا در موسیقی از خواهرها و برادرهایش عقب بماند. 

حضور رسمی اش را در موسیقی با گروه عارف و شیدا شروع کرد و از شروع کار گروه کامکارها هم در کنار برادران و خواهرانش تمبک و دف می نواخت. ارژنگ در سال 1383 کتاب «60 قطعه برای تمبک» را منتشر کرد که الان خیلی از هنرجویان تنبک از آن به عنوان سرمشق استفاده می کنند

ارسلان کامکار (بربط و ویولن)

آنهایی که عشق موسیقی کلاسیک و پای ثابت اجراهای ارکستر سمفونیک اند ارسلان کامکار را به خوبی می شناسند. سولیست ارکستر سمفونیک که همیشه نزدیک به همه نوازنده ها به رهبر گروه می نشیند. به علاوه یکی از معروفترین نوازنده های عود و بربت در ایران هم هست و ساز تخصصی اش در گروه خانوادگی شان هم همین عود است. به غیر از این در زمینه آهنگسازی برای کودکان هم فعال است و موسیقی متن تئاترهای سبز در سبز، شش جوجه کلاغ و روباه، کارآگاه 2، بابابزرگ و تُرُب و موسیقی فیلم تنبلِ قهرمان (تماما به کارگردانی بهروز غریب پور) ساخته اوست. 

به یاد علی اصغر کردستانی، زردی خزان، سوئیت سمفونیک افسانه سرزمین پدری ام، سرود ایران، شوریده دل، سوئیت سمفونیک کردی، کنسرتینو کمانچه (با همکاری اردشیر کامکار)، شباهنگام (با همکاری هوشنگ کامکار روی اشعار نیما یوشیج)، جاده ابریشم، موسیقی متن فیلم مادر (به کارگردانی علی حاتمی) موسیقی متن فیلم آوازهای سرزمین مادری ام (به کارگردانی بهمن قبادی)، آلبوم خاک، نغمه خراسانی، نغمه صلح (تقدیم به خانم شیرین عبادی) و آلبوم ئه وین آثاری از ارسلان کامکار است که آن را خارج از قالب گروه خانوادگی اش منتشر کرده.

اردشیر کامکار (کمانچه و قیچک)

آلبوم ناشکیبای همایون شجریان را که حتما یادتان هست؟ آلبومی که در زمان انتشارش به پرفروش ترین آلبوم موسیقی سنتی تبدیل شد و حسابی سروصدا به پا کرد. آهنگسازی این آلبوم را اردشیر کامکار به عهده داشت. البته اردشیر حق استادی هم به گردن همایون شجریان دارد و او کمانچه را پیش همین اردشیر کامکار یاد گرفته است. همزمان که نزد برادر بزرگترش پشنگ و محمدرضا لطفی موسیقی را یاد می گرفت، عضو گروه عارف و شیدا هم شد.

آلبوم های به یاد صبا، بر تارک سپیده، زهی عشق، تال (قطعاتی روی موسیقی لرستان همراه آواز و کمانچه فرج علیپور)، ناشکیبا، راز نگاه (همنوازی کمانچه و لیره ساز یونانی و بداهه نوازی در موسیقی ایران و یونان به همراه ماتئوس تساهوریدیس)، کارهای ماندگار او در آهنگسازی و کمانچه نوازی هستند که به صورت مستقل آنها را انجام داده است.

اردوان کامکار (سنتور)

برای اینکه اردوان کامکار را خوب به یاد بیاورید کافی است موسیقی فیلم سنتوری را یک بار دیگر گوش کنید. همان موسیقی که با خوانندگی محسن چاووشی تبدیل شد به یکی از موسیقی فیلم های چند سال اخیر. اما این فقط گوشه ای از هنرنمایی های اردوان کامکار است.

او عاشق کارهای فیوژن و ترکیبی است. به سنتور کاملا مسلط است و برای همین می تواند از آن در هر موسیقی دیگری به غیر از موسیقی سنتی هم استفاده کند. نمونه اش همین موسیقی فیلم سنتوری است که اصلا در ژانر پاپ ساخته شده. ملودی های کردی را برای ارکستر سمفونیک تنظیم می کند، کنسرتینو برای سنتور می نویسد، ترکیبی از سنتور و ارکستر سازهای زهی می سازد و خلاصه کلی کارهای عجیب و غریب که باعث شده او را در میان تمام خواهران و برادرانش متمایز کند. بر تارک سپیده، ماهی برای سال نو، سیاچمانه، آلبوم های دریا و برفراز باد (تکنوازی)، موسیقی فیلم چشم انداز ایرانی (به کارگردانی تورج منصوری) از دیگر آثار ماندگار او هستند.

مطالبی که در مورد تاریخچه و معرفی کامکارها خواندید از اینجا ،اینجا و اینجا برداشته ام.

برای مشاهده بعضی از ویدیوهای کامکارها می توانید اینجا را هم نگاهی بیندازید.

 

۱ نظر ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۰۷
سامان عزیزی
جمعه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ق.ظ

کالاهای پستِ سبد زندگیِ ما

 

اقتصاد دانان دسته بندی جالبی برای کالاها دارند که گاهی به تناسب موضوع(مثلاً در بحث ترجیحات و مطلوبیت های هر فرد)، در کنار سایر دسته بندی ها و خوشه بندی هایشان از آن استفاده می کنند.

آنها در این دسته بندی، کالاها را به دو دسته تقسیم می کنند. دسته ی اول را کالاهای معمولی(Normal Goods) و دسته ی دیگر را کالاهای پَست(Inferior Goods) می نامند.

کالاهای معمولی کالاهایی هستند که در صورتی که ما با محدودیت بودجه مواجهه نباشیم ،مصرفمان از آنها بیشتر می شود.به عبارتی هرچه محدودیت بودجه کمتر مصرف این کالاها بیشتر.

اکثریت کالاها و خدمات موجود در بازار در این دسته بندی قرار می گیرند(از برنج و گوشت بگیرید تا خدماتی مثل دندانپزشکی و نظافت منزل).

 

 میان نوشت بیربط به اصل موضوع ولی مرتبط با بحث کالاهای معمولی: دسته ی کوچکی از کالاهای معمولی را کالاهای لوکس شامل می شوند.ویژگی کالای لوکس این است که هر چه درآمدها بیشتر می شود تقاضا برای این کالاها هم بیشتر می شود(و برعکس).

 

اما کالاهای پست کالاهایی هستند که انسان ها وقتی درآمد کمی دارند از آنها استفاده می کنند اما وقتی درآمدشان زیاد شد،مصرفشان از آنها کاهش می یابد و کالاهای دیگری را انتخاب می کنند.

ظاهراً مثال کلاسیک اقتصاد دانان برای توضیح کالاهای پست "سیب زمینی" است. وقتی درآمد افراد افت زیادی می کند یکی از غذاهایی که می توانند مصرف کنند سیب زمینی است که هم پرحجم است و هم قیمت آن در همه جای دنیا پائین است.(البته این نمونه مورد نظر اقتصاددانها در مورد من صادق نیست چون متوسط مصرفم از سیب زمینی در همه ی دوران های زندگی ام ثابت بوده:)

طبیعتاً این تعاریف از کالاهای معمولی و پست تعاریفی نسبی است.یعنی ممکن است کالایی که برای یک فرد، معمولی است برای دیگری، پست باشد.

*

اگر مواردی مانند مجموعه دانش های مفید، یادگیری مهارت ها،فکر کردن! ،نگاه نقادانه، مدیریت منابع، مدیریت زمان و چیزهایی از این دست را کالاهای سبد زندگی مان(و کسب و کارمان) در نظر بگیریم، شاید بتوان دسته بندی ای که در بالا ذکر کردم را در مورد سبد کالاهای زندگی هم در نظر گرفت.

با این فرض، احتمال دارد "یادگیری مهارتها" در دسته ی کالاهای پستِ سبد زندگی یکی از ما و در دسته ی کالاهای معمولی سبد زندگی دیگری باشد، یا "مدیریت منابع" در دسته ی کالاهای معمولی یکی  و دسته ی کالاهای پست دیگری باشد.

مثلاً تعبیری منستب به دکتر محسن رنانی هست که می گوید در ایران، علم اقتصاد از نظر مسئولان حکومتی یک کالای پست است!. یعنی وقتی اوضاع به کامشان است و درآمد های نفتی کرور کرور به خزانه هایشان سرازیر می شود، اقتصاد را یک علم غربی می دانند که برای ایران مناسب نیست ولی وقتی اوضاع خراب می شود و کامشان تلخ و درآمد های نفتی چکه چکه به خزانه هایشان می چکد، سراغ اقتصاددانان می روند که بیائید و درستش کنید.

 

حالا بیائید برای دقایقی ایران را بیخیال شویم و ببینیم در سبد کالاهای زندگی ما(یعنی کالاهایی که جنس شان از جنس مواردی است که پیشتر گفتم) چه کالاهایی از نظرمان(آگاهانه یا ناآگاهانه) در دسته ی کالاهای پست قرار گرفته اند؟

ببینیم آیا واقعاً حقشان بوده که در این دسته باشند یا مثل مثال دکتر رنانی، به ناحق در این دسته قرارشان داده ایم؟

هیچ بعید نیست که بسیاری از بحران های زندگی مان به خاطر اشتباه در قرار دادن یک یا چند کالا در دسته ی کالاهای پست باشد.

مثلاً آیا همیشه در زمان بحران به یاد مدیریت منابع مان می افتیم؟ آیا فقط در زمان گرفتاری هایمان به سراغ یادگیری مهارت های همسو با اهدافمان می رویم؟ مثلاً تلاش برای یادگیری زبان انگلیسی ،وقتی دغدغه مان می شود که دوست داریم کتاب درجه یکی را بخوانیم ولی ترجمه ای از آن پیدا نمی شود؟

فکر می کنم بد نباشد اگر گاهی بنشینیم و با این عینک، به دسته بندیِ کالاهای معمولی و پست  سبد زندگی مان نگاهی بیندازیم.شاید جابجایی یکی دو کالا از سبد کالاهای پست به معمولی یا برعکس، مسیر های تازه ای پیش رویمان بگشاید.

 

پی نوشت:تعریف کالاهای پست و معمولی را از دکتر علی سرزعیم در جلد دوم مجموعه "اقتصاد برای همه" آموخته ام و از ایشان نقل کردم.(جلد اول و جلد دوم مجموعه اقتصاد برای همه)

 

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۸
سامان عزیزی