زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۵ ق.ظ

چرا هنوز به رفتن روی وردپرس فکر نمی کنم؟

پیش نوشت: از وقتی که وبلاگ نویسی را شروع کرده ام زمان زیادی نمی گذرد. در این مدت برخی از دوستان عزیزم که تا الان بیشتر از سی نفر بوده اند از طرق مختلف پیشنهاد کردند که به جماعت وردپرسی ها بپیوندم. برخی از این دوستان انقدر لطف داشتند که خودشان هم آستین بالا زدند و خواستند وبلاگ وردپرسی برایم راه بیندازند یا به راه اندازی اش کمک کنند.

نمی توانم انکار کنم که توجه و لطف این دوستانم خوشحالم نکرده یا حال خوبی نصیبم نکرده است.خودشان می دانند که چقدر از لطف و معرفتشان ممنون بوده و هستم.

مخاطب این مطلبم، این دوستانم نیستند چرا که توضیحات و دلایل من را کم و بیش شنیده اند.اما احساس کردم که اگر توضیحات مختصری هم اینجا بنویسم بهتر است.می گویند "شفاف سازی" گلی است از گلهای بهشت:)

 

اصل مطلب:

 

راستش رو بخواین به نظرم این قضیه(رفتن یا نرفتن) اصلاً موضوع مهمی نیست که بخوام یک پست وبلاگ رو بهش اختصاص بدم. "می خوای بری روی وردپرس؟ خب برو.کلش کار چند روزه.نمی خوای بری؟ خب بشین با همین "بلاگ" حال کن".اما چه میشه کرد!

 

عده ای معتقدند که "برادر من، ورد پرس امکانات بسیار بیشتری برات فراهم کرده به نسبت سرویس های وبلاگ نویسی" :

قبول.ولی مگه من میخوام چکار کنم.آپولو که نمیخوام هوا کنم.فقط می خوام بنویسم. از طرفی منابع و امکانات بیشتر،معمولاً  آفت مسیر میشن و (من رو) از راه اصلی منحرفم میکنن و الباقی بحثِ وفور منابع و آفت هاش که احتمالاً همه میدونیم.

 

عده ای معتقدند که"برای آمارگیری بهتر!(گوگل آنالکتیکس) و سئو کردن ،وردپرس خیلی بهتر است":

درست می گویند.اما آمارگیری برای وبلاگ شخصیم هیچ جایگاهی در ذهنم نداره. اصلاً به سئو کردن هم فکر نمی کنم.اصولاً از صفحه ی اول گوگل وحشت دارم(از نگاه کسی که وبلاگ شخصی می نویسد می گویم) چون پاتوقِ "گلّه" است و من هم از سالها پیش از گله گریزان و وحشت زده بوده ام(یه بیماریه که بهش میگن گَلّو فوبیا :) ).اگر بعضی چیزها را هم در این زمینه تست کرده ام صرفاً بخاطر تمرین های متمم و گاهاً دستورات محمد رضا شعبانعلی بوده که بیشتر جنبه ی سرگرمی برایم داشته است.

 

عده ای می گویند که "برای ساختن برند شخصی ات روی وردپرس سرمایه گذاری کنی بهتر است":

باهاشون موافقم.اما هرچه اولویت هایم را روی کاغذ نوشتم و شکنجه دادم،"ساختن برند شخصی" نتوانست به بالای لیستم راه پیدا کند.همونطور که از حرفه ای های این حوزه شنیدیم،هر وقت به برندسازی فکر می کنیم و براش هزینه می کنیم(انواع هزینه ها)،جایی در گوشه ی ذهنمان به بازگشت سرمایه هم فکر می کنیم(که باید هم اینطور باشد).ضمن احترام به چنین افرادی و همچنین ارزش قائل شدن برای چنین مسیری،باید عرض کنم که من قدم در این مسیر نگذاشته ام و این وصله ها به من نمی چسبد که اگر قصد برندسازی داشتم همه ی آنچه که "بودم" را "نمود" می دادم کافی بود و راه دیگری را که برایم سهل تر و در دسترس تر بود بر می گزیدم. این حرفها به این معنی نیست که اگر روزی چنین تصویری به صورت اتفاقی! و تصادفی ظهور کرد، از آن خوشحال نخواهم شد یا با خودم بگویم "اَه، من که دنبال برندسازی نبودم!".اصولاً چندان اهمیتی برایم ندارد.

 

برخی می گویند" عزیزم! فرق بین مالک بودن و مستاجر بودن بسیار است":

بله درست می فرمایند.اما در حالی که خودِ من هم در این دنیا مستاجرم،چندان تفاوتی برایم ندارد که مالک باشم یا مستاجر.حتی برخی اوقات عامدانه مستاجر بودن را به مالک بودن(و پیامد های گاهاً اجتناب ناپذیرش)ترجیح میدهم.

 

برخی میگویند" وبلاگت رزومه ی آنلاین توست.خجالت آوره اگر روی وردپرس نباشی":

بله!. میگن کافر همه را به کیش خود پندارد. قبلاً در این پست هم عرض کردم که به دلیل کهولت سن،کارم از رزومه سازی(اونم از نوع شیک و مجلسیش) گذشته. و برایم بی اهمیت است که کسی اسمم را در گوگل سرچ کند و حتماً به وبلاگ شیک و پیکم برسد.

 

عده ای دیگر می گویند "نوشتن روی وردپرس و کسب مهارتهای مرتبطش و غیره، فرصت های مختلفی را برایت فراهم می کند(البته بیشتر منظورشان فرصت هایی است که نقطه ی آخر مسیرش به پول رسیدن است)":

قطعاً درست می فرمایند.من هم پول را به عنوان یک ابزار دوست می دارم و زحمات زیادی هم در راهش متحمل شدم! اما استثنائاً در این مورد خاص دنبالش نیستم.

از طرفی با جمع کردن مهارتهای با ربط و بی ربطِ بیخودی در بقچه ی مهارتهایم مخالفم.در این پست هم کمی در موردش روده درازی کرده بودم.

 

همه ی اینها را نوشتم که ثابت کنم چقدر آدم دُگمی هستم:) البته در حوزه مدیریت برخی منابعم!.

و در آخر(همونطور که به برخی دوستانم گفته ام) عرض کنم که این دلایل و دلایل دیگه ای که دوستان مطرح میکنن برام قانع کننده هستن و شاید روزی بنده ی حقیر هم جزو "ملاک وردپرسی" شدم ولی موضوع اینه که فعلاً این قضیه ،"مسئله" ی من نیست.

۹۷/۰۷/۱۶
سامان عزیزی

نظرات  (۱۳)

۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۳:۰۵ سعید یگانه
سلام
به نظر من که خودخواهی نیست برادر
اتفاقا بعضی جاها باید پاسخ "تمامیت خواهان" رو کمی محکم تر داد.

با مواردی که گفتی کاملاً موافقم
منم با ورود به وردپرس 70 سال عبادتم به باد فنا رفت!! اشتباه کردم.

هرچند دلیل ورودم به وردپرس هیچکدوم از خزعبلاتی که بعضی ها اعتقاد دارن نبود.
نه دوست دارم برند شخصی داشته باشم (حالم بهم میخوره از این فریب دنیای امروز)
نه آخر عمری رزومه به دردم میخوره.
نه صفحه اول گوگل جاییه که دوستش داشته باشم.
و نه فرق بین سئو و چغندر رو درک میکنم.

رفتن من دلیل دیگه ای داشت.
ولی بین خودمون باشه:
پشیمونم!
بیان برای امثال من و شما بهتره.
:-)

موفق باشید
پاسخ:
سلام آقای یگانه.
ممنونم از کامنتتون.
به نظر منم، اهداف و اولویت های ماست که تعیین میکنه چه راهی برامون بهتره(و مهم تر از اون اینکه "چه راهی برامون مناسب نیست)
قطعاً حرف های من و توضیحات خوب شما، به این معنی نیست که راه های دیگه خوب و مناسب نیست یا همین راه ما خوبه، به این معنیه که قرار نیست من انقدر دگم باشم که فرک کنم دیگران هم باید مثل من فکر کنن.
مخلصیم
۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۶:۳۴ سعید فعله گری
سلام سامان. 
از این درخواست‌ها و نظرات هم برای من زیاد میاد. دقیقاً در تمامی بندها و خط‌ها با تو هم‌فکر هستم.
من هم همیشه می‌گم که دوست عزیزم من فقط دوست‌دارم بعضی وقت‌ها بنویسم. حالا چه بیان باشه و چه ووردپرس. 
برای چی لازم دارم بفهمم که ورودی سئوی من از کجا میاد؟! 
دوست‌هام رو می‌شناسم و نوشته‌هاشون رو می‌خونم و در صورت امکان می‌رم و ملاقات‌‍شون می‌کنم.
خب من دیگه چیزی به غیر از این نمی‌خوام. 

پاسخ:
سلام سعید جان.
راستش همونطور که گفتم پیشنهاد های دوستان خوب و عزیز، هم دلگرم ترم میکرد و هم نشونه لطف و معرفتشون میدونم اما این دیروزی حالم رو بهم زد:(
طبیعتاً منم که اینجا می نویسم،اگه دلم نمیخواست خونده بشم،خب می رفتم توی دفترم می نوشتم.اما اینکه دلم میخواد خونده بشم به این معنا نیست  که دلم بخواد برم وسط میدون معرکه بگیرم.دلم میخواد ته یه کوچه ی خلوت بشینم و بنویسم ،اول برای خودم و بعد برای دوستی که ممکنه احساس کنه میشه به زور و بدبختی چیزی از حرفهای من بیرون کشید که شاید به درد بخوره.
همونطور که تو گفتی منم چیزی غیر از این نمیخوام
هیچی ندارم بگم جز اینکه:

شمارهٔ اون دوستای خفنتون رو بدین به ما هم :))) 
پاسخ:
شماره کدومشون رو میخوای زینب جان:))
۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۷ مهشید پرچمی
سلام؛ فکر میکنم وبلاگ برای شما حکم دلنوشته و خلاصه ای از مطالعات و تجربیات رو داره و راحت تر هستید در اینجا بنویسید، تبدیل به سایت شدن خود به خود رسمی تر میکنه موضوع رو. حق انتخاب با شماست، به نظرم بذارین این مطلب باشه برای بعضی کنجکاو ها :) بعضیا واقعا به ظاهر حساسن یعنی طلا رو نمیگیرن اگه جعبه ش قشنگ نباشه :)
پاسخ:
سلام مهشید خانم.
آره در مورد وبلاگ،تقریباً همینطوره که شما میگین.
البته ما مس فروشیم،مثل کیمیاگرا فرمول تبدیل یک شبه ی مس به طلا نداریم و بهش اعتقاد هم نداریم.
یعنی منظورت اینه که این جعبه و قالب وبلاگ من خیلی زشته:)
خودم که خیلی دوسش دارم
سلام سامان جان.
نوشته ات رو خوندم و میخوام بگم حرفات رو میفهمم.
باورت میشه: مثلا من هم اصلاً هیچوقت به سئو کردن "یک روز جدید" به صورت جدی فکر نکردم؟
برای من مهم اینه که یه خونه ی مجازی دوست داشتنی برای خودم داشته باشم  و توش گاهی برای مخاطبانم چیزی بنویسم.

راستش داشتم به این فکر میکردم که اینجور لطف های دوستان - برای من، چه اون دسته ی اولی که مهربانانه بهشون اشاره کردی و چه دسته دوم که ناراحتت کرده - وقتی که خودِ آدم نیازی رو مطرح نکرده یا دستِ درخواستی دراز نکرده، یه جورایی آزاردهنده و در امور شخصی، مداخله جویانه است.

راستش رو بخواهی، من این موضوعِِ به زور و به هر قیمتی وبلاگ دار کردن این و اون، و این به زور وردپرسی کردنِ دوستان را نمیتونم درک کنم. 

همانطور که ارسال کتاب هایِ چرخه ی کتاب به دوستان، و توی رودربایستی انداختن اونها برای خوندنشون و بعد فرستادنش برای یه نفر دیگه.

وقتی که نمیدونیم اولویت کتاب خوندن دوستمون در حال حاضر چه هست یا اصلاً آیا اون دوست به اون کتابی که ما میخواهیم براش بفرستیم علاقمند هست یا نه، یا به خوندنش توی اون زمان یا این شرایط اصلاً نیاز داره یا نه و ...

من ترجیح میدم لطف دوستان - به خصوص که یک دوست صمیمی خیلی نزدیک هم محسوب نشن - وقتی شاملم بشه که خودم نیازی رو اعلام کرده باشم یا دستِ درخواست ای به طرف شون دراز کرده باشم.

پاسخ:
شهرزاد، ممنون از کامنتت.
تو یکی از اون دوستان باکمالاتی هستی که حرف آدم رو از خودش قشنگ تر میزنی.گاهی به خودم میگم برو از شهرزاد یاد بگیر که هم حرفش رو میزنه و هم به روشی میزنه که آدم لذت میبره. برخلاف من که یا حرف نمیزنم یا وقتی یه حرفی رو که هی نزدم و دارم حناق میگیرم که بزنم،وحشیانه و غیر متمدنانه میزنم:)

در مورد چرخه و غیره ، تو هم نظر منو میدونی(یادمه قبلاً راجع بهش حرف زدیم).
مخلصیم
سامان. در ابتدا ازت تقدیر و تشکر میکنم که اسم بیماریم رو بهم گفتی، نمیدونستم همچین اسم قشنگی داره، گَلّو فوبیا :))
من یه سوگیری گلوفوبیانه ( عجب اسم خفنی ) پیدا کردم به هرچیزی که عده ی زیادی از مردم بهش تمایل پیدا میکنن و انجامش میدن.
از باورها و رفتارهای عموم در سطح جامعه و عرف که بگذریم، نسبت به حرکات خوب و مثبت هم همچین سوگیری دارم. خیلی وقتها هم ناخودآگاهه.
مثلا همین وبلاگ نویسی. وقتی دیدم همه دوستان شروع کردن وبلاگ نویسی، گفتم پس من نمینویسم. اگرم بنویسم در خفا ! مینویسم و یا کمی صبر میکنم بعد شروع میکنم نوشتن.
هدفمم از وبلاگ نویسی نه برندسازیه، نه رزومه و اینا. فقط برای بهبود فکر کردن و ارتباط با دوستان همفکر میخوام بنویسم.
حالا بماند که بعد از کچل کردن دو سه نفر برای راه اندازی وبلاگ، هنوزم که هنوزه چیز خاصی ننوشتم :)).( امیدوارم طاهره اینو نخونه :دی )
این بیماری من خیلی گسترده تر از این حرفاست. مثلا میرم مترو و میبینم اکثرا میرن سمت یکی از ورودی ها من میرم اونی که خلوتتره. از مد شدن انواع و اقسام چیزها که نگو ، بدجور از استفاده کردنشون فراری ام.
حتی دیده شده مثلا یک سری کلمات و عبارات مد میشه و زیاد استفاده میشه، از اونم فراری ام.
کلا هیچ خوشم نمیاد کاریو انجام بدم یا حرفیو بزنم که خیلی ها انجام میدن.
یادته با محمدرضا مسابقه ی زشت ترین مبلمان گذاشته بودی. حالا حکایت منه، اینهمه حرف زدم بگم فک نکن فقط خودت بیماری گلّو فوبیا داری، داغونتر از تو هم هست :))
راستی، وقتی تو از کهولت سن حرف میزنی، من دیگه رسما کار و زندگیمو میذارم کنار و به انتخاب رنگ تابوتم فکر میکنم. نزن برادر من این حرفارو، نزن.:)
با اینهمه کیبورد فرسایی که کردم، اگه این پستو حذف کنی من یکی که حلالت نمیکنم و سر پل صراط یقه ت رو میگیرم. :)) 
والا، شدم مثل اون دوستان نازنینی که دست گذاشتنشون روی کیبورد با خودشونه، برداشتنش با خداست.
یکی نیست بگه کم مردمو مسخره کن، تا خودت گرفتار نشی :)


پاسخ:
مریم. یعنی یه ربعه دارم بلند بلند می خندم.از بس کامنتت باحاله.
فقط یادت نره این اسم رو خودم اختراع کردم ها.هر کی بخواد استفاده کنه باید حق رایت و مالکیت پرداخت کنه :)

حالا که تو هم مسابقه گذاشتی بذار بهت بگم که منم به همون اندازه داغونم که تو گفتی.مگه اینکه چیزهای جدیدی رو کنی:)

این جمله ات هم به نظرم اوج هنر نمایی استعاری بود "دوستان نازنینی که دست گذاشتنشون روی کیبورد با خودشونه، برداشتنش با خداست."
خیلی خوب بود ;)
۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۵:۲۷ مهشید پرچمی
نفرمایید خواهش میکنم :) آخه به دوستی درباره وبلاگم گفتم، همون که درباره آموزش و پرورش بود، ابراز بی علاقگی کرد و اینکه از ظاهر و فونت وبلاگ ها بدش میاد و خیلیا اصلا میبینن وبلاگه نمیخونن، منم چندان خوشم نیومد :) گفتم شاید برای شما هم چنین موردی پیش اومده باشه.
۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۷:۳۵ فواد انصاری
سلام رفیق
همین که حوصله کردی و یک پست کامل جواب یک کامنت رو نوشتی معلومه که پیر نشدی و هنوز جوونی:) خیلی وقتها میخوام جواب یکی رو این چنین بدم ولی با خودم میگم بی خیال حسش نیست!
پاسخ:
آره فواد. ولی به اندازه یکسال انرژیم هدر رفت :) از دیشب دارم با عصا راه میرم. ولی نمی نوشتم احتمالاً میترکیدم :)
۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۸:۵۹ وحید محمدزاده
سلام سامان، خیلی دوستت دارم داداش
امکانش هست یخورده درشت تر بنویسی تا راحت تر بخونیم.
پاسخ:
سلام وحید جان.مخلصیم داداش :)
دارم با فونت چهارده مینویسم که. خوبه دیگه. آخه بزرگترش که میکنم مجبور میشم حرفای گنده گنده بزنم که جز شرمندگی به دنبال نداره. تازه برای ورزیده کردن چشم هم خوبه:)
۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۲۱ مهشید محمدی
سلام سامان جان

صبح این مطلب رو خوندم . گفتم شب تو خونه، برای اولین بار منم یه کامنت بذارم. البته خیلی وقتها تا نصفه نوشتم و پاک کردم.  الان که به اینجا سر زدم دیدم چقدر شلوغ و برو و بیا بوده اینجا. :)

خدا خیرت بده. تکلیف یه دسته از آدمایی که نمی‌دونم بشه بهشون بگی کنجکاو یا فضول رو هم معین کردی. همون دسته‌ای که روشون نشده بپرسن.
مدیونی اگه فکر کنی خودم رو می‌گم. :)

راستی اگه قصد کردی دوره آموزشی با عنوان «چگونه خیلی پولدار شویم؟» برگزار کنی، اسم من رو از همین الان بنویس. :)
همیشه دنبال این بودم از خاک، طلا بسازم. نمی‌دونم چرا نمی‌شه. فعلاً سنگ‌ و خاک رو از هم جدا کردم تا ببینم بقیه عمر چی می‌شه. :)


خارج از شوخی هر وقت این سوال از ذهنم گذشته، پاسخی که به خودم دادم همین بوده که اولویت سامان این نیست. وگرنه تو این چند سال دیگه ما متممی‌ها از هم یه شناخت کلی پیدا کردیم.


راستی هر وقت مشغول خوندن یه پست جدید ازت می‌شم، بدون اینکه متوجه بشم رسیدم آخر خط.
با خودم می‌گم کاش همه جا تمرکز اینجا رو داشتم.

پاسخ:
سلام مهشید جان.
کامنتت خیلی خوشحالم کرد.

آره ظاهراً منم پتانسیل های نهفته ای برای گرد و خاک کردنِ الکی داشتم و خبر نداشتم:)

چشم حتماً یه دوره در زمینه پولدار شدن برگزار می کنم:).البته میدونی که این دوره ها بیشتر از اینکه شرکت کنندگان رو پولدار کنه برگزار کنندگان رو پولدار می کنه.
تو فکر یک دوره تخصصی هم هستم تحت عنوان "چگونه مستقیماً خاک را به طلا تبدیل کنیم؟ حتی بدون جدا سازی سنگ ها." :)

 هم از خودت و هم از تمرکزت کمال تشکر را دارم.

۱۷ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۷ طاهره خباری
سامان عزیز.
من انقدر به خوندن نوشته‌هات علاقه دارم که هر جا بنویسی میام همونجا حرفات رو می‌خونم.
اینو گفته باشم از همین حالا که در جریان باشی، یه سری دوست هم داری که براشون هیچ فرقی نمی‌کنه کجا و به چه شکل می‌نویسی :)
راستش من بعضی از اوقات حتی روی موبایل هم نوشته‌هات رو می‌خونم. یه کوچولو اذیت می‌شم ولی بازم برام لذت‌بخشه و با علاقه می‌خونم.

پی‌نوشت برای مریم.ر: باشه مریم خانم! منو بگو که تمام این مدت فکر می‌کردم داری یه کارایی می‌کنی و می‌خوای بیای و با وبلاگت غافل‌گیرم کنی. نمی‌دونستم قراره با کاری نکردن غافل‌گیرم کنی :)))
پاسخ:
طاهره جان، تو لطف داری.
من خودمم برای خوندن نوشته های کسانی که مطالبشون رو دوست دارم همینطوری هستم.
می دونی، نقش ظاهر برای این جور چیزها، مثل بحث پکیجینگ می مونه برای محصول. ولی به اندازه ای که برای یک محصول،معتقدم جزو ضروریاته، برای اون جور چیزها! ،به اندازه محصول، ضروری نمی بینمش(البته خیلی بستگی به این داره که در مورد چه حوزه ای از "اون جور چیزها" داریم حرف می زنیم.
ولی به هر حال، به نظرم باید سعی کنیم حداقلی از استانداردها رو رعایت کنیم(منظورم خودمم).و حدس میزنم در مورد وبلاگ، تا حدی اینکار رو کردم(و همزمان میدونم نواقص زیادی هم داره)

پی نوشت: مریم جان، دعات مستجاب نشد.طاهره دید.حالا می خوای چکار کنی :)
۰۷ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۴ زهرا امیدی

داشتم توی متمم چرخ میزدم نمیدونم چجوری رسیدم به اینجا

خواستم بگم اقا بیا سایت وردپرسی بزن وبلاگ چیه که رسیدم ب این پست

 

:::)

ددم شما گرم 

موفق باشی 

پاسخ:
مخلصیم :)

۰۲ آذر ۰۲ ، ۱۲:۵۴ یک نویسندۀ مدیریت خوانده

انقدر سراغ دارم کسانی که وردپرس داشتند و رها کردند..

 

به تجربه من هر کسی که با شما کار جدی داشته باشه و مخصوصا پروژه یا هر همکاری حرفه ای

اصلا کاری نداره ورد پرس داری یا بلاگفا یا بیان !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی