زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۵۶ ق.ظ

خانواده تیبو، رمانی برای بعد از سی سالگی

پیش نوشت: اگر قبلاً به این وبلاگ سر زده باشید، احتمالاً می دانید که خیلی اهل طولانی نویسی نیستم اما برای معرفی رمان خوبِ خانواده تیبو، احساس کردم که بی انصافی بزرگی در حق روژه مارتین دوگار می کنم اگر بخواهم صرفاً در پانصد یا ششصد کلمه جمع و جورش کنم.بنابراین پیشاپیش از طولانی شدن توضیحاتم عذر می خواهم .

 

از زمانی که یادم می آید کتاب ها از بهترین دوستان زندگیم بوده اند.دوستانی که شاید هیچ جایگزینی برایشان نداشته و هنوز هم ندارم.

از بین این دوستان ،با بعضی هایشان صمیمیت زیادی داشته ام و سایرین هم به تناسب شرایط درون و بیرون زندگی ام آمده اند و رفته اند.

طبیعتاً دوست صمیمی گوهر نادری است که مانند لباس نمی شود با کمی چرک شدن آنرا عوض کرد اما فکر می کنم دوستان صمیمی هم تا حدی تابع شرایط درون و بیرون زندگی هستند.مثلاً دلیلی ندارد که دوستان صمیمی دوران دبیرستان من، امروز هم همان جایگاه را داشته باشند.برخی از آنها ممکن است بیشتر بمانند و شاید یکی دو نفرشان همراه همیشگی زندگی ام شوند.

از همین اول بحث به بیراهه رفتم!

خواستم بگویم با اینکه تقریباً در همه دوره های زندگی ام کتابخوان بوده ام اما شاید رمان ها سهمی نزدیک به ده درصد از مطالعه ام داشته اند.

نگاهم به رمان، چیزی سبک تر و کم غنا تر نسبت به کتاب های غیر داستانی بوده است. ولی هر وقت رمان خوب و عمیقی خوانده ام این نگاه تعدیل شده است.

جدای از اینکه ارزش زیادی برای "داستان" قائلم و آنرا ابزاری موثر و کارا در بیان مفاهیم و تفهیمشان می دانم(در کنار همه نواقص آن) و خلق یک رمان را تجربه ای ناب از نمود و نمایش خلاقیت می دانم، امروز معتقدم که برخی رمان ها هستند که می توانند تجربه ی منحصر به فرد و کاملی از زندگی را به خواننده ی صبورشان هدیه کنند طوری که انگار همراه با نویسنده، یک زندگی کامل را پشت سر می گذاری. قدم به قدم رشد می کنی و درگیر تجربه های مختلف می شوی.نگاهت به زندگی دچار تغییر می شود و از دریچه ای تازه به دنیا و مافیها می نگری.

کم کم خودت هم وارد داستان می شوی، اتفاقات مختلف را تجربه می کنی. با آدم های مختلفی برخورد می کنی،قضاوت و تحلیل شان می کنی و شاید بتوانی حال و روزشان را بفهمی.

و اگر نخواهم خیلی در این زمینه روده درازی کنم، می توانم همان نتیجه ی اول را بگیرم: رمان خوب و عمیق می تواند کمک کند که تو یک زندگی را زندگی کنی بدون آنکه زندگی اش کرده باشی!

*

"خانواده تیبو" نام رمانی است که به قلم روژه مارتین دوگار نگاشته شده است.

دوگار(1958-1881)،نویسنده ای فرانسوی است که در سال 1937 برنده نوبل ادبیات شده است.

به نظر می رسد که دوگار ید طولایی در نیمه کاره رها کردن رمان هایش داشته است و چندین رمان را ناتمام رها کرده است اما خوشبختانه "خانواده تیبو" از این رها کردن ها رهایی یافته است.البته در مورد همین رمان هم نزدیک بود اتفاق مشابهی بیفتد.بعد از انتشار چند فصل اول رمان،وقفه ای هفت ساله در کار نوشتن دوگار رخ داد و بعد از این وقفه ساختار کلی داستان در فصل های آخر به کلی تغییر کرد و طرح قبلی برای ادامه رمان به فراموشی سپرده شد.

 

خانواده تیبو، شامل هشت فصل است:

1-دفترچه خاکستری

2-ندامتگاه

3-فصل گرم

4-طبابت

5-سورلینا

6-مرگ پدر

7-تابستان 1914

8-سرانجام

همانطور که عرض کردم،طرح اولیه رمان از فصل شش به بعد دچار تغییرات اساسی شد.حجیم ترین فصل کتاب،فصل هفتم(تابستان 1914) است که در نوع خودش مستند تاریخی تمام عیاری به حساب می آید.

طبیعتاً در نگاه اول و بر اساس دسته بندی ای که اهل کتاب و نشر انجام می دهند، این کتاب در دسته ی ادبیات داستانی قرار می گیرد.اما با مطالعه ی فصل "تابستان 1914" و روایت های واقعی و دقیق دوگار از این برهه تاریخی، به نظرم می توان حدود نیمی از این رمان را در دسته ی ادبیات غیر داستانی(Non-fiction) قرار داد.

فصول اول کتاب بر دوره نوجوانی و جوانی دو شخصیت اصلی داستان-دو برادر به نام های ژاک و آنتوان- تمرکز دارد و در این دوره با شخصیت های دیگری هم آشنا می شویم که جذابیت های خاص خودشان را دارند.به نظرم اگر طرح اولیه دوگار برای این رمان نوشته می شد، در فصل های بعدی شاهد بسط و توضیح و توصیف بیشتری از این شخصیت ها می بودیم(کسانی مانند دانیل،ژنی ،ژیز و نیکول) اما دوگار ترجیح داده که طرح نهایی را به سمت فضای پیش از جنگ جهانی و اتفاقات آن ببرد.

 

این رمان زیبا را مرحوم ابوالحسن نجفی(از مترجمان مطرح کشور) به فارسی ترجمه کرده است و به همت انتشارات نیلوفر، در چهار جلد (2348 صفحه) به چاپ رسیده است.

فکر می کنم ابوالحسن نجفی- که ترجمه ی بسیاری از آثار ژان پل سارتر را هم در کارنامه خود دارد- ترجمه روان و شیوایی از خانواده تیبو انجام داده است.شاید بتوانم بگویم که یکی از ترجمه های بسیار خوبی بوده که از رمان های خارجی خوانده ام.البته چند ترجمه ی دیگر هم از ایشان خوانده ام ولی به نظرم رسید که ترجمه ی خانواده تیبو در مقایسه با آنها یک سر و گردن بالاتر است.

*

راستش را بخواهید تا قبل از مطالعه این کتاب اصلاً اسمی از آن نشنیده بودم و دوگار را هم نمی شناختم.خواندن این رمان را به توصیه ی معلم خوبم مصطفی ملکیان آغاز کردم.

بعد از خواندن این رمان، نمی توانم تعجبم را از ناشناخته ماندن(یا کمتر شناخته شده بودن) روژه مارتین دوگار و خانواده تیبو پنهان کنم.معمولاً کتابهایی که برنده نوبل می شوند حتی اگر محتوای به درد بخوری هم نداشته باشند معروفیت زیادی را تجربه می کنند. طبیعتاً عوامل مختلفی دخیل بوده اند که چنین سرنوشتی برای خانواده تیبو رقم خورده است. هرچند که میزان معروفیت یک کتاب هیچ وقت(البته تقریباً هیچ وقت!) جزو اولویت بندی معیار هایم برای انتخاب نبوده است ولی برایم جالب است بدانم که این کمتر شناخته شده بودن خانواده تیبو فقط در ایران است یا در دنیا هم وضعش همین بوده است.اگر  تکیه ام را فقط بر حدس زدن بگذارم و بر اساس اتفاقاتی که در بازار کتاب ایران افتاده قضاوت کنم، احتمالاً وضعیتش در دنیا هم به همین صورت باشد چون یکی از اولویت های ترجمه کردن های بسیاری از مترجمان ما، میزان معروفیت کتاب در بازار کتاب سایر کشورهاست.

 

 روایت زندگی این دو برادر (آنتوان و ژاک) از دوران نوجوانی و جوانی شان شروع می شود و تا لحظه ای که آنتوان زندگی اش را بعد از درد و رنج طاقت فرسای ناشی از مشکلات ریوی با یک تزریق مرگ آور پایان می دهد ادامه پیدا می کند.

داستان در سال های آغازین قرن بیستم اتفاق می افتد و به سلسله حوادثی که پیش از شروع جنگ جهانی اول می افتد اشاره می کند، سپس وارد سال های جنگ می شود و صحنه های مختلفی از آن را به تصویر می کشد.

از نظر سندیت روایت های دوگار قبل و حین جنگ جهانی،گفته می شود که آنقدر دقیق و مستند است که می توان این بخش های کتاب را به عنوان یک مستند تاریخی در نظر گرفت. بسیاری از نام ها واقعی هستند، تاریخ ها، تیتر روزنامه ها،زمان و محتوای جلسات و کنگره ها و الی آخر.

تقریباً هیچ روایتی را تا این حد دقیق از فضای شروع جنگ جهانی اول نخوانده بودم. هنگام مطالعه این بخش ها با خودم فکر می کردم که این مرد مطمئناً پیچیدگی را به درستی فهم کرده بود که توانسته این چنین جامع و مانع به اتفاقات سلسله وار پیش از جنگ و تاثیر و تاثر آنها بر هم و بر شروع این جنگ بپردازد طوری که برای خواننده ی کم سوادی مثل من که پیچیدگی را در حد ناچیز می فهمد هم قابل تشخیص باشد.

بنابراین یکی از پیشنهادات من برای کسانی که به تاریخ علاقه مندند این است که برای تصویر فضای جنگ جهانی اول و بخصوص دوره های قبل از شروع آن، حتماً سری به خانواده تیبو بزنند.

 

دوگار، هم فضای توده های مختلف مردم و هم مدل تصمیم گیری سران حکومتها را با دقت و ظرافت به تصویر کشیده است.از نگاه اعضا و سران احزاب سوسیالیستی آن دوران نقل های خواندنی ای دارد که به فهم ما از فضای احزاب سیاسی کمک شایانی می کند.

از حمایت ها و تعصب های کورکورانه از یک اندیشه تا حمایت های فرصت طلبانه و منفعت طلبانه، از مخالفت های ناشی از افکار دگم تا مخالفت های دقیق نقادانه، برای همه ی این نگاه ها شخصیت هایی در داستان حضور دارند که با نمودی واقع بینانه این نگاه ها را نمایندگی می کنند.

به نظرم دوگار جنگ را آنقدر با دیدی انسانی تصویر کرده است که برای کسی که تجربه ی جنگ را ندارد می تواند به مثابه تجربه ای نزدیک به واقعیت باشد. فکر می کنم این توصیف ها از تجربه ی دوگار از حضورش در جنگ جهانی اول می آیند و البته نگاه تیز بین و ذهن تحلیلی و عمیقش.

 

رمان های زیادی هستند که ممکن است بستری که داستان در آن به پیش می رود ،زمانه و دغدغه های آن دوران، با بستری که خواننده در حال حاضر در آن زندگی می کند بسیار متفاوت باشد. فکر می کنم سهم قابل توجهی از بستری که خانواده تیبو در آن شکل گرفته را می توان امروز هم متصور شد.چالش هایی که پیش روی توده های مردم و سیاستمداران است، بستری که تصمیم گیری حکومت ها در آن شکل می گیرد، سردرگمی ها و دنیای مبهم پیش رو و بسیاری موارد دیگر.

به همین دلیل است که فکر می کنم خواندن این بخش های کتاب، به جز علاقه مندان به تاریخ به درک هرچه بهتر ما از فضای اجتماعی و سیاسی روزگار مان کمک خواهد کرد.

 

در کنار این داستان قوی و خواندنی از جنگ و ماقبل آن، دوگار به داستان های زندگی شخصی ژاک و آنتوان توجه ویژه ای دارد. این دو برادر که با کمی رقیق کردن تعاریف، می توانم یکی را ایده آلیست و دیگری را پراگماتیست بنامم ،دو مدل ذهنی فراگیر را به خوبی به ما نشان می دهند.

تجربه ها و اتفاقات مختلفی را که در سراسر زندگی این دو برادر می افتد در خانواده تیبو می خوانیم و از دریچه ی نگاه آنها این تجربه ها و اتفاقات را تفسیر می کنیم.

ژاک(که به عقیده من نماینده نگاه ایده آلیستی به زندگی است) جوان سرکشی است که از همان دوران نوجوانی دنبال ایده آل هایش می رود.به افکار و اندیشه های ایده آلیستی، بیش از حد بها می دهد و همه ی زندگی اش را صرف آنها می کند. تعارضات مختلفی در افکار و اندیشه هایش پیدا می کند ولی در نهایت نمی تواند بهای زیادی به آنها بدهد. به دنبال آرمانی می رود که در شرایط خاصی تعارضات درونی آن را می بیند و این تعارضات کشمکشی درونی را برایش رقم می زند که هرگز از آن خلاصی نمی یابد.

نمی تواند یکجا بند بشود و افسار زندگی اش را برآیند این تعارضات که قدرتشان کم و زیاد می شود، در کنترل دارند.سرگشته ای که در تبدیل این ایده آل ها به عمل، سرگشته تر هم شده است.

در جوانی وقتی که با یک تعارض در ارزش هایش مواجهه می شود(گرفتاری بین دو دلبستگی)،ترجیح می دهد همه چیز را رها کند تا لطمه ای به ایده آل هایش وارد نشود.بیشتر زندگی اش را در فرار می گذراند.شاید فرار از تعارض ها و کشمکش های درونی خودش.

 

در مقابل، آنتوان(برادر بزرگتر که پزشک است) زندگی اش را بر محور عملگرایی شکل داده است.سهم بزرگی از زندگی اش را وقف کارش کرده است.اگر با اصطلاحات امروزی بخواهم بگویم، آنتوان سهم زیادی از زندگی اش را برای "پیشرفت" (و با کمی اغماض "رشد") گذاشته است.

در زندگی او حداقل دو نقطه ی عطف می بینیم که شیوه نگاهش به زندگی را دچار تغییرات اساسی می کند.یکی عشق و دیگری جنگ.

زندگی تقزیباً یکنواخت آنتوان آنقدر مسائل مختلف دارد که می شود درس های زیادی از آن گرفت. عنوان این نوشته را هم (رمانی برای بعد از سی سالگی) با الهام از زندگی آنتوان انتخاب کردم . ولی ربط دادن این دو را برای خودتان می گذارم:)

او در چند ماه پایانی زندگی اش(که فصول پایانی کتاب هم به نام همین ماه ها ست) به مرور زندگی اش می پردازد و درس هایی را که از این تجربه ها گرفته برای برادر زاده سه ساله اش می نویسد.در خلال این نوشتن ها نظرات و عقاید تازه ای هم پیدا می کند.دفترچه اش را که "دفترچه راندن اشباح" می دانست به مدد مزایای نوشتن هایش، به معجزه ای در ماه های پایانی زندگی اش تبدیل می شود.

آنتوان تا قبل از تجربه ی عشق و جنگ، آدم دیگری بود.زندگی را خیلی سر راست تر از آن چیزی که بود می دید و فکر می کرد چرخ زندگی روی نظامی دقیق و خطی می چرخد ولی کم کم نگاهش تغییر کرد و به نظر من این چرخش و تغییر مدل، یکی از جالب ترین بخش های کتاب است که شاید تعدادی از خوانندگان(احتمالاً سی ساله به بالاها:) با گوشت و پوست و خونشان آنرا احساس کنند و از آن بیاموزند.

 

در داستان زندگی این دو برادر، همچنانکه در مورد بستر روایت داستان خانواده تیبو عرض کردم، دغدغه هایی مطرح می شوند که هنوز هم دغدغه ی بسیاری از ماست.بحران های تصمیم گیری، رنج هایی که گریبانگیر زندگی ما هستند، مواجهه با مرگ ،بحث کهنه ی تعادل بین کار و زندگی و بسیاری مسائل دیگر که گاهی ممکن است فکر کنید که نویسنده همین دیروز نوشتن کتابش را به پایان برده است.

حاشیه:

اگر قصد ندارید همه ی این رمان چهار جلدی را مطالعه کنید، فکر می کنم خواندن فصلِ "مرگ پدر"، که دوگار در آن به توصیف کشمکش ها، بیم و امید ها، درد و رنج ها ،واقعیت های خود را دیدن و جدال های پدر خانواده(اسکار تیبو) با مرگ می پردازد برایتان خالی از لطف نباشد.

دوگار این جدال و ترس کشمکش ها را چنان به تصویر می کشد که مواجهه ای تمام عیار با مرگ را پیش چشم خواننده مجسم می کند، انگار که در حال تجربه ی آن هستیم.

البته اگر طاقت و حوصله ی خواندن این مواجهه را دارید سراغش بروید چون خواندنش فرسایشی است و خسته کننده!

پایان حاشیه نوشت.

 

قهرمان های دوگار در خانواده تیبو، برخلاف قهرمان های داستایفسکی ،در نهایت بر  ایمان مذهبی تکیه ندارند.البته فکر می کنم راه ژاک و آنتوان در تجربه این مسیر راهی متفاوت است که شاید مصداق های این دو مسیر در زندگی امروز و دوران کنونی هم کم نباشند.

آنتوان با تعارض علم و دین دست به گریبان است و مسیر علم را بر می گزیند و ژاک مسیر دیگری را می رود که واقعاً نمی دانم چه نامی برایش مناسب تر است و ترجیح می دهم نامی برایش انتخاب نکنم.

 

در حین مطالعه ی این رمان، احساس کردم که دوگار و سبک نوشتنش به زندگیِ واقعی بسیار نزدیک هستند.احساس نمی کردم که با خیالپردازی های رمان نویس از واقعیت زندگی فاصله می گیرم و همین موضوع جذابیت داستان را برای من افزایش می داد.منظورم این نیست که از رمان های تخیلی لذت نمی برم ولی احساس کردم سبک دوگار برایم بسیار دلنشین تر است.

روژه مارتین دوگار در مراسم دریافت جایزه نوبلش،عقیده اش را در مورد رمان نویسی چنین بیان می کند(نقل از ویکی پدیا):

«رمان نویس واقعی کسی است که می‌خواهد همواره در شناخت انسان پیش‌تر برود و در هریک از شخصیت‌هایی که می‌آفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که هر موجود انسانی نمونه ایست که هرگز تکرار نخواهد شد. اگر اثر رمان نویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگی‌های منحصربه‌فردی است که توانسته‌است به صحنه بیاورد؛ ولی این به تنهایی کافی نیست. رمان نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشان دهنده جهان بینی خاص او باشد. هر یک از آفریده‌های رمان نویس واقعی همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریک از این موجودات، بیش از آنکه تحقیقی دربارهٔ انسان باشد، پرسش اضطراب آمیزی دربارهٔ معنای زندگی است.»

 

به نظر می رسد که دوگار به این تعریف و توصیف خودش از رمان نویسی وفادار مانده است و رمان خانواده تیبو هم شاهدی بر این وفاداری است.(البته می شود برعکس هم فرض کرد، یعنی بعد از نوشتن رمان و بر اساس محتوا و ساختار آن، چنین تعریفی ارائه داد!. که به نظرم با شناختی که من از طریق این رمان از دوگار پیدا کردم و بر اساس توصیفی که آلبر کامو از شخصیت او و ویژگی هایش ارائه می کند، این وصله ها به او نمی چسبد).

آلبر کامو توصیف کوتاهی از مارتین دوگار دارد و او را چنین توصیف می کند:(نقل از ترجمه ی منوچهر بدیعی از "روژه مارتین دوگار" نوشته ی آلبر کامو)

"دوگار هیچ گاه به این فکر نیفتاده است که "هیجان انگیزی" می تواند یکی از روش های هنر باشد.او و آثارش با تلاشی صبورانه در گوشه ی انزوا از کار درآمده اند.مارتین دوگار نمونه ی بسیار نادر یکی از نویسندگان بزرگ ماست که هیچ کس شماره تلفنش را نمی داند.این نویسنده در میان جامعه ی ادبی ما وجود دارد و با قوت هم وجود دارد.اما در این جامعه چنان حل شده است که قند در آب.حتی می توان گفت که شهرت و جایزه ی نوبل او را در تاریکی بیشتری فرو برده است. این مرد ساده و اسرار آمیز چیزی از آن مایه ی ایزدی در خود دارد که هندوها درباره ی آن می گویند: هر چه بیشتر از او نام ببرند، او بیشتر می گریزد.

وانگهی در این گریز از خودنمایی،هیچ حسابگری ای راه ندارد.کسانی که افتخار آشنایی با او را دارند می دانند که فروتنی او واقعی است و به حدی واقعی است که غیرعادی می نماید..."

 

فکر می کنم بهترین پایان برای این معرفی،جمله ای باشد که کامو در مورد رمان خانواده تیبو گفته است:

" به هیچ چیز جز بشر یقین نداشتن و دانستنِ اینکه بشر هم چیزِ چندانی نیست، دردی است که سرتاسر اندام این اثر را که با این حال بسیار قوی و پرمایه است فرا گرفته و همین است که آن را تا این اندازه به ما نزدیک می کند"

 


طبیعتاً اگر بخواهم منتخبی از قسمت های مختلف کتاب را اینجا بنویسم ،حداقل باید بیست صفحه از پاراگراف های انتخابی ام را ذکر کنم که بعید است به خاطر پراکندگی محتوای پاراگراف ها، حوصله ی خواندن آنها را داشته باشید.بنابراین از نوشتن آنها صرف نظر می کنم و منتظر می مانم تا اگر دوستانی تصمیم به مطالعه ی این رمان گرفتند و  ابراز تمایل کردند که با خواندن چند پاراگراف با فضای داستان و سبک و شیوه ی نویسنده آشنایی مختصری پیدا کنند،در پست جداگانه ای چند پاراگراف از این رمان را برایشان نقل خواهم کرد.

 

نظرات  (۵)

سلام رفیق
تعریف این رمان را اولین بار در کتاب تعهد اهل قلم کامو خواندم و آلبر کامو به حدی از این نویسنده تعریف کرده بود که تصمیم گرفتم حتما این کتاب را بخوانم. ولی حجم زیاد کتاب و کتابهاب نیمه کاره و .... به من این مجال رو نداده. امیدوارم من هم بتونم مثل تو روزی این کتاب را بخوانم.
پاسخ:
سلام فواد جان.
امیدوارم فرصت کنی و حتماً این رمان رو بخونی.با شناخت نسبی ای که از تو دارم احساس میکنم ازش خیلی خوشت بیاد.
البته فکر می کنم با اومدن نوژا فرصتت کمتر هم میشه ولی اگه خوندیش دوست دارم نظرتو در موردش بدونم
۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۳:۱۴ ایوب دهقانی
کتاب بسیار اموزنده و کامل هستش تلفیقی از تاریخ مذهب دین و افراد متفاوت.مخصوصا ژاک که تا لحظه ی اخر ضد جنگ باقی موند و جانش رو از دست داد
ممنون از مطلب خوبی که نوشتید
پاسخ:
خواهش میکنم سروش جان.
من هم از مطلب خوبی که در کافه بوک برای معرفی رمان خانواده تیبو نوشته بودی لذت بردم.

به تازه گی کتاب رو تموم کردم،برای زمان خودش بی شک شاهکار بوده...بعضی جملاتش عجیب ژرف و تکان دهنده بودن..گاهی ساعت ها بهشون فکر میکردم...

پاسخ:
همینطوره.
برای منم، یکی از بهترین رمان هائیه که تا الان خوندم

سلام.خسته نباشید 

من خوندن این کتاب تو دوران قرنطینه شروع کردم ،و تازه تموم کردم..اون فصلش که در مورد جنگ جهانیه عالی بود،،خیلی چیزا یاد گرفتم ،که چطور آدما سر هیچ درگیر یه جنگ بی معنی میشن همدیگه رو میکشن.جنگ بدترین چیز تو دنیا..هیچ چیز توجیهش نمیکنه.،و یا سوسالیستها چقدر آدمهای ضعیفی بودن که با اون همه ادعا و سخنرانی و...وقت عمل شد همه جا زدن..فک میگردم اگه مردم این کتاب میخوندن،شاید جنگ جهانی دوم نباید اتفاق می افتاد..

شخصیت ژاک جالب بود تا آخرین لحظه برا هدفش حرکت کرد.اون چیزی که در مورد آنتوان برام درک نشد این بود که در آخرین لحظات هم دعا نکرد یا خدارو حس نکرد آخرشم خودکشی کرد  ..نمیدونم شایدم اون وقتهایی که شبها به آسمون و شهاب سنگها نگاه میکرد پی بوجود قدرت خدا برده باشه..در کل رمان عالی بود مرسی از وبلاگ خوبتون..موفق باشید.

پاسخ:
سلام اژین جان
خوشحالم که این کتاب خوب رو خوندی
و ممنون که نظرتو اینجا نوشتی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی