زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش سوم(اشاره ای به سنکا)

اگر بخش اول و دوم این این مطلب را مطالعه نکرده اید، احتمالاً مفید خواهد بود اگر نگاهی به آنها بیندازید:

مدیریت خشم-بخش اول

مدیریت خشم-بخش دوم

 

بعد از اینکه سعی کردم فصل مشترکی از تعاریف خشم که ساده و ملموس باشد را پیدا کنم، یاد نوشته های "سنکا" که اخیراً در کتاب تسلی بخشی های فلسفه خوانده بودم،افتادم.گفتم شاید بد نباشد قسمت هایی از آنرا که با بحث مدیریت خشم مرتبط هستند با هم مرور کنیم.

 

سنکا، اصولاً مواجهه ما انسان ها را با دنیای بیرون از خودمان به این صورت می دید:

در واقع او معتقد بود که زندگی سرشار از ناکامی های مختلف است. هرچند که دامنه ی این ناکامی ها از صدمه دیدن انگشت پا در برخورد با دیوار تا مرگ نابهنگام، پهناور باشد ولی میگفت که در هسته ی هر ناکامی، ساختاری اساسی نهفته است : تضاد خواسته ای با واقعیتی بنیادین.

سنکا می گفت که ما از همان دوران کودکی کم کم به این تضادها پی می بریم و کشف می کنیم که جهان با امیال ما چندان مطابقتی ندارد.

حکمت سنکایی به ما توصیه می کند که یاد بگیریم سر سختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی،اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی، بدتر نسازیم.

او معتقد بود که ما زمانی می توانیم به بهترین صورت این ناکامی ها را تحمل کنیم که خود را برای آنها آماده ساخته و درک کرده باشیم که بیشترین آسیب را از ناکامی هایی می بینیم که انتظارشان را نداشته ایم و نتوانسته ایم آنها را بفهمیم. فلسفه باید ما را با ابعاد حقیقی واقعیت سازگار و از آنها راضی کند، و بتواند ما را، اگر نه از خودِ ناکامی، حداقل از نمایش عواطف ویرانگر همراه با آن حفظ کند.

فکر می کنم وظیفه ای که سنکا برای فلسفه اش قائل بود ، یعنی آماده کردن نرم ترین فرود ممکن آرزوهای ما بر روی دیوار انعطاف ناپذیر واقعیت، می تواند به همه ی ما در بالا بردن مهارت مدیریت خشم مان کمک کند.

 

هر چند که در بخش های دیگر مطالب مدیریت خشم، قرار است به مرور و بررسی چند مورد از راهکار های مواجهه با خشم بپردازیم، ولی فکر می کنم پیشنهاد های سنکا هم می توانند راهنماهای خوبی برای تقویت این مهارت باشند.

سنکا در مورد خشم و عصبانیت چنین می گوید:

راهی سریع تر از این به جنون نمی رسد.بسیاری از افراد خشمگین آرزو می کنند کودکانشان بمیرند،خودشان فقیر شوند، خانه شان خراب شود، و در عین حال انکار می کنند که عصبانی هستند، درست همانطور که دیوانگان جنون خود را انکار می کنند.

ظاهراً سنکا با این دیدگاه که عقل مقوله ای جداگانه است که در معرض حمله ی گاه و بیگاه احساسات آتشینی قرار می گیرد که نه قادر به تشخیص آنهاست و نه مسئول آنها شمرده می شود، مخالف بوده است. او معتقد بود که عصبانیت، نه از فوران مهار نشدنی هیجانات، بلکه از اشتباه اساسی(و مهارشدنی) قوه تعقل ناشی می شود. عقل همواره بر کنش های ما حاکم نیست. سنکا می پذیرفت که اگر بر ما آب سرد بپاشند، بدن ما هیچ راهی ندارد جز اینکه بلرزد، اگر با انگشت به چشم های خود ضربه بزنیم، مجبوریم پلک های خود را به هم بزنیم. ولی عصبانیت به مقوله ی حرکت های جسمانی غیر ارادی تعلق ندارد. عصبانیت تنها ممکن است با تکیه بر برخی عقاید عقلانی ظهور کند. اگر ما بتوانیم عقاید را تغییر دهیم، گرایش خود به عصبانیت را تغییر خواهیم داد.

به نظر سنکا،آنچه ما را عصبانی می کند، برداشت های خوشبینانه ی خطرناکی درباره ی چگونگی جهان و دیگر افراد است. در واقع او معتقد بود نگرش ما در این باره که چه چیزی بهنجار است اساساً تعیین کننده میزان بد بودن واکنش ما به ناکامی است. اینکه بفهمیم از دنیا چه انتظاری می توانیم داشته باشیم و دریابیم که امید چه چیزی را داشتن امری بهنجار است، آنوقت اگر از دستیابی به امر مورد علاقه خود باز بمانیم، عصبانیت ما را فرا نمی گیرد.

بر اساس همین نظرات بود که او نتیجه گرفت : " هر گاه از امیدواری بیش از حد دست برداریم، دیگر عصبانی نخواهیم شد".

در کل به نظر میرسد که نحوه مواجهه سنکا با خشم و راهکار او برای مدیریت آن، از جنس نگرش و مدل ذهنی است.البته شاید همین انتظار هم از او میرفت، او فیلسوف بود و راهکارش از جنس فلسفیدن.

 

نظرات  (۲)

۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۶:۵۰ امین جباری
سلام سامان جان
ممنون از اینکه این سلسله بحث ها رو شروع کردی.

این اواخر اتفاق جالبی برای من افتاد که فکر می کنم بی ارتباط به این موضوع نباشه.

معمولا سعی می کنم در محیط های عمومی اگر چیزی بر خلاف نظر و باور خودم بشنوم، واکنش چندانی نشون ندم
ولی در برخی موارد، به صورت ناخودآگاه شروع می کنم به مخالفت.

بعد از اینکه این اتفاق چندین بار تکرار شد، سعی کردم تا ریشه هاش رو شناسایی کنم
به این نتیجه رسیدم که هر وقت موضوع مطرح شده با باورهای من اختلاف فاحش و زیادی داشته باشه، واکنش من رو به همراه داره و در مواردی هم این واکنش با پرخاش همراهه.

واکنشی که باعث میشه دیگه نتونم به حرف های طرف مقابل به صورت موثر گوش بدم و در اصل بخشی از کنترل خودآگاهم بر رفتارم رو در این حالت از دست می دم


حس می کنم این اتفاق رو با تعریفی که در مطلب بالا عنوان شد، بشه مصداقی از خشم در نظر گرفت

جدیدا در تلاش هستم تا قوانین  بازی در چنین شرایطی رو بهتر بشناسم و کنترل مناسب تری بر روی رفتارم داشته باشم.
 بحث مدیریت خشم که در اینجا شروع کردی، با دغدغه های امروز من سنخیت بالایی داره و منتظر بخش های بعدی این سلسله هم هستم ( تا الان 4 قسمتش رو خودنم)
ممنون ازت

پاسخ:
سلام امین جان.
خوشحالم که به اینجا سر میزنی و خوشحالتر که از این مطلب خوشت اومده.
از تو چه پنهان، مسئله خشم، دغدغه ی خودمم هست.
خودمم دارم میخونم و یاد میگیرم . البته خوب بود به جای اسم پر طمطراق "مدیریت خشم"، چیز دیگه ای رو تیتر میکردم.مثلا"درباره خشم".چون من به عنوان تمرینی برای نوشتن بهش نگاه می کنم و نه اینکه : "من بلدم و این راه رو رفتم و الان دارم برای دیگران کلاس آموزشی برگزار می کنم."
چند روز پیش نتیجه ی یه تحقیق گالوپ به دستم رسید که گفته بود ایرانی ها عصبانی ترین مردم دنیا هستن! .اگه تونستم صحت و سقمشو چک کنم،اینجا هم یه چیزهایی در موردش مینویسم.
۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۰:۲۵ امین جباری اصل
این نوشته ها اگه فقط  یه شناختِ حداقلی از خشم و ویژگیهاش هم ارائه بده،باز هم خیلی ارزشمنده.

هر زمان روی شناخت مساله سرمایه گذاری کردم، پاداشش رو گرفتم.
فکر می کنم شناخت خشم هم گام بزرگی در کنترل و مدیریت اون به حساب می یاد و شاید مهم ترین گام. 

حالا که روده درازی کردم بزار این رو هم اضافه کنم
بعضی جاها می شنوم که میگند نباید خشم رو همیشه سرکوب کرد و بهتره در بعضی جاها، بروزش بدیم
تحقیقی دربارش نکردم و مطالعه ای هم دربارش نداشتم ولی تجربه خودم این بوده که بعضا بروز خشم، بعضی از اصول ما رو به دیگران گوشزد میکنه و اگر کمی با ادبیات مناسب همراه بشه، میشه لباس صراحت رو هم بهش پوشوند.
ولی با این وجود همیشه تلاشم در کنترل و بروز ندادنش بوده.
بخش چهارم اشاره هایی به این مساله کردی و امیدوارم در آینده بیشتر بخونم

ته نوشت: از وقتی فهمیدم وبلاگت رو راه اندازی کردی، خیلی خوشحال شدم.
اینجا فرصتی هست که با دوستی که مدل ذهنیش رو دوست دارم، بتونم بیشتر گپ بزنم. 

ممنون از اینکه این فرصت رو در اختیار ما گذاشتی


پاسخ:
امین ،  باهات موافقم که شناخت ، میتونه خیلی کمک کننده باشه.فکر میکنم منم تجربه ای مشابه تو دارم در مورد پاداش گرفتن از شناخت.
در مورد بحث سرکوب یا ابراز خشم، یه داستان جالب خوندم که به نظرم میتونه تا حدی الهام بخش باشه.
تا چند روز دیگه  سعی میکنم اصل داستان رو اینجا نقل کنم.

از لطف و محبتت ممنونم. باعث افتخار منه که لطف میکنی و به اینجا سر میزنی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی