زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت خشم» ثبت شده است

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش یازدهم(معرفی یک کتاب)

اگر بخش های قبلی این نوشته را مطالعه نکرده اید فکر می کنم بد نباشد قبل از مطالعه این مطلب نگاهی به آنها بیندازید (در سمت چپ این صفحه و در بخش طبقه بندی موضوعی می توانید به آنها دسترسی داشته باشید)

*

کتابی که قصد دارم خدمتتان معرفی کنم کتاب "ارتباط بدون خشونت" نوشته ی مارشال روزنبرگ است که با ترجمه (خوب) آقای کامران رحیمیان در بازار موجود است.

هر چند که این کتاب به طور کامل بر روی مدیریت خشم تمرکز ندارد و ارتباط ما با خودمان و دیگران را هدف قرار داده است ولی فکر می کنم برای کسانی که مدیریت خشم جزو دغدغه های آنهاست می تواند بسیار مفید و موثر باشد.

روزنبرگ در این کتاب به معرفی و تشریح یک فرآیند چهار مرحله ای که آنرا فرآیند NVC می نامد می پردازد (Non Violent Communication).

این چهار مرحله عبارتند از:

1-مشاهده بدون ارزیابی

2-تشخیص و بیان احساس ما از مشاهده

3-تشخیص اینکه این احساس با کدام یک از نیاز های ما مرتبط است

4-مطرح کردن تقاضا ی مشخص مان.

نمونه ای از کاربرد این چهار مرحله را در یک مثال ساده که از خود کتاب انتخاب کرده ام می توانید ببینید:

" فلیکس، وقتی من دو جفت جوراب مچاله شده زیر میز و سه تای دیگر کنار تلویزیون می بینم خیلی عصبانی می شوم. این اتاق متعلق به همه است و من به نظم بیشتری نیاز دارم. ممکن است جوراب هایت را در اتاق خودت یا سبد لباس های کثیف بذاری؟"

البته این فقط یک مثال ساده است و برای به کار بردن این فرآیند در موقعیت های پیچیده تر نیازمند آشنایی بیشتر با این چهار مرحله هستیم.مثلاً ممکن است  در برخی موقعیت ها تشخیص "احساس" مان به این سادگی نباشد یا در بعضی شرایط به سختی بتوانیم بفهمیم که احساسی که داریم به کدام نیاز ما مرتبط است.

علاوه بر بررسی دقیق این چهار مرحله، روزنبرگ مواردی را که به نظر او، مانع اجرایی شدن این فرآیند می شوند را توضیح می دهد.مواردی مانند: قضاوت های اخلاقی، مقایسه کردن های مختلف، و انکار مسئولیت.

در یکی از فصول کتاب،بحث بسیار جالب و خواندنی ای در مورد "همدلی" وجود دارد که در آن با کلیشه هایی که ما در مورد همدلی آموخته ایم متفاوت است و کمک مان می کند تا بتوانیم بهتر و سازنده تر با خودمان و دیگران همدلی کنیم.

یکی از مزایای بزرگ این کتاب این است که صرفاً روی ارتباط ما با دیگران صحبت نمی کند بلکه بخش قابل توجهی از مطالب و آموزه های آن در مورد ارتباط ما با خودمان است.

*

اما مطالبی که در اینجا موضوع بحث ماست در فصل دهم کتاب به آن پرداخته شده است با عنوان "ابراز کامل خشم".

با وجود اینکه نمی توان این فصل را از سایر فصول کتاب جدا کرد و به طور مستقل به آن پرداخت ولی سعی می کنم قسمتهایی از این فصل را که با بحث مدیریت خشم مرتبط است در اینجا نقل کنم و امیدوارم این سرنخ ها مقدمه ای شوند برای مطالعه ی این کتاب.

- رفتار دیگران ممکن است تحریکی برای احساس ما باشد اما دلیل آن نیست(تمایز محرک ها از علت)

- ما غالباً رفتار دیگران را به عنوان دلیل خشم خود می دانیم، در فرهنگی که از گناه به عنوان وسیله ای برای کنترل مردم استفاده می کنند چنین عادتی به سادگی شکل می گیرد.

- آنچه دیگران می کنند هرگز علت چگونگی احساس ما نیست.

 

- خشم نتیجه ی تفکر بیگانه ساز از زندگی است که از نیاز ها جدا افتاده است و نشان می دهد به جای آنکه بر نیاز های تحقق نیافته تمرکز کنیم برای تحلیل و قضاوت افراد، به ذهن مان مراجعه کرده ایم.

- ابراز کامل خشم، آگاهی کامل بر نیاز را می طلبد.

-از خشم به عنوان ندایی بیدار کننده استفاده کنیم.

- علت خشونت این اعتقاد است که دیگران منشا رنج و عذاب ما هستند و لایق تنبیه اند.

- مردم هرچه بیشتر سرزنش و قضاوت بشنوند بیشتر حالت دفاعی و پرخاشگری می گیرند و به نیاز های بعدی ما کمتر توجه خواهند کرد.

و در نهایت مراحل ابراز خشم را در چهار قدم به این صورت تشریح می کند:

1-صبر کردن و نفس کشیدن

2-شناسایی قضاوت های ذهنی خودمان

3-شناسایی نیاز های خود

4-ابراز احساسات و نیاز های محقق نشده

البیته روزنبرگ پیشنهاد می کند قبل از مرحله چهارم با خودمان "همدلی" کنیم(که همانطور که در بالا اشاره شد در بخش جداگانه ای شیوه ی انجام آنرا توضیح می دهد)

در هر صورت فکر می کنم اگر به فکر مدیریت خشم تان هستید حیف است که خواندن این کتاب را از دست بدهید.مخصوصاً به نظرم میرسد که خواندن این کتاب برای کسانی که سبک غالب شان در مواجهه با خشم به سمت سرکوب سوگیری دارد می تواند بسیار مفید باشد.

*

مطلب پیشنهادی برای مطالعه:

صفحه معرفی این کتاب در متمم

 

۲ نظر ۰۳ دی ۹۶ ، ۰۲:۱۲
سامان عزیزی

اگر تا کنون بحث خشم و مدیریت کردن آن جزو دغدغه ها و اولویت هایتان بوده باشد احتمالاً جستجوهایی در فضای وب انجام داده اید و شاید شما هم تائید کنید که به هر کدام از مطالبی که در این حوزه منتشر شده اند سرک بکشیم ،چند تکینیک به عنوان راهکارهایی برای مدیریت و کنترل خشم معرفی کرده اند.مثلاً همه تاکید دارند که از یک تا ده بشماریم!

البته صرف اینکه همه (زرد و غیر زرد) از تکنیک ها نام برده اند را نمی توان حمل بر غیر مفید بودن یا غیر علمی بودن این تکنیک ها در نظر گرفت(هر چند که معتقدم در اکثر موارد این چنین است).به هر حال در اینجا قصد دارم چند مورد از این تکنیک ها را که خودم هم تجربه کرده ام با هم مرور کنیم.

فکر می کنم موضوع مهمی که باید در این رابطه مد نظر قرار دهیم این است که بعید به نظر می رسد که استفاده از این تکنیک ها را بتوان راهی برای مدیریت خشم در نظر گرفت و نقشی که می توانیم برای این تکنیک ها قائل باشیم، نقش یک واسط است.

همانطور که قبلاً اشاره شد،هدف ما در مدیریت کردن خشم مان این است که اختیار رفتار و واکنش مان را به جای بخش قدیم(و غریزی) مغز به بخش جدید(آگاه و متفکر) مغزمان بسپاریم. در واقع می خواهم بگویم که این تکنیک ها می توانند مانند یک پل عمل کنند.پلی که کمک می کند واکنش های ما به سلامت به سمت مغز جدید هدایت شوند تا در این مرحله به مدیریت کردن صحیح آنها بپردازیم(یه عنوان نمونه: انتخاب یکی از سبک های رفتاری مواجهه با خشم و تعارض)

بنابراین به نظرم میرسد که همانقدر که سطحی انگاشتن این تکنیک ها می تواند اشتباه باشد و ما را از مزایای این تکنیک ها محروم کند، راه حل پنداشتن آنها هم به عنوان چاره ای برای  مدیریت صحیح خشم،نوعی ساده لوحی است.

در کنار این توضیحات بد نیست این نکته را هم یادآوری کنم که درصدی از خشمگین شدن های ما بی دلیل و ناشی از خطاهای مختلف در ارزیابی موقعیت هاست و همین مسئله می تواند توجه به این تکنیک ها را توجیه پذیر کند.

در هر صورت چه به عنوان واسط به این تکنیک ها نگاه کنیم و چه به عنوان راهکاری برای به تاخیر انداختن خشم مان، بد نیست با تعدادی از آنها آشنا شویم.

 

  • از یک تا ده(یا از ده تا یک) بشماریم!

البته نمی دانم شما هم تجربه ای مانند من داشته اید یا نه.ولی من هر وقت از یک تا ده می شمارم(مخصوصاً از ده تا یک!) یاد پرتاب موشک و این قبیل نمونه ها که با یک انفجار همراه هستند می افتم و گاهی ممکن است به جای مهار مقطعی خشمم ،انفجار آنرا تداعی کند. به همین دلیل پیشنهاد من این است که شمردن را با اعداد دیگری امتحان کنید.مثلاً از 12345(دوازده هزار و سیصد و چهل و پنج) شروع به شمردن کنید تا هر جا که دوست داشتید(مثلاً 12355).

 

  • بخندیم.

می توانید این کار را با کمی اغراق و مبالغه در موضوع مورد بحث انجام دهید و حالت طنز به آن بدهید و بعد از اینکه کمی خندید به موضوع باز گردید.

 

  • از طرف مقابل اجازه بگیریم و برای چند دقیقه به سرعت محل را ترک کنیم.

احتمالاً این تغییر فضا باعث خواهد شد که مغز متفکر فرصتی به دست بیاورد و کنترل امور را به دست بگیرد(البته فقط احتمالاً!)

 

  •  اگر بعد از ترک محل و تغییر فضا هنوز آرام نشدیم بهتر است حدود پنج تا ده دقیقه بدویم یا یک پیاده روی سریع داشته باشیم.

 

  • اگر قبلاً تمرین کرده باشیم و از عهده مان بر بیاد، بهتر است تلاش کنیم ریتم تنفسمان را تغییر دهیم.

البته لطفاً این کار را در یک جلسه رسمی انجام ندهید چون ممکن است برداشت های ناجوری در موردتان انجام دهند!. اگر تمرین نداشته اید می توانید برای لحظاتی چشم هایتان را ببندید و روی تنفستان تمرکز کنید و سعی کنید آرام تر و با طمانینه بیشتری نفس بکشید.

- و تکنیک های دیگری که در فضای وب لیست شده اند.

 

شما چه راهکار هایی را تجربه کرده اید که فکر می کنید در نقش واسط مفید بوده اند؟

 

پی نوشت: با توجه به اینکه حدود یک ساعت پیش زلزله ای در حوالی تهران رخ داد و اتفاقات بعد از آن از خود زلزله وحشتناک تر بود، خواستم بگویم که بهتر است از دست زلزله عصبانی نشویم و تلاش کنیم خونسری خودمان را حفظ کنیم و اختیار امور را به مغزجدید بسپاریم چون احتمالاً تنها واکنش مغز قدیم فرار کردن است و ممکن است در زمان وقوع زلزله راه حل مناسبی نباشد. البته اگر تا فردا من زنده نمانده بودم بهتر است این توصیه را نادیده بگیرید!

 

۱ نظر ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۰
سامان عزیزی

همانطور که در بخش های قبلی این نوشته اشاره شد، خشم حاصل فاصله و اختلاف میان واقعیت موجود و  مطلوب مورد نظر ماست.(که ممکن است ناشی از عوامل مختلفی باشد)

شاید بتوانیم با کمی سهل گیری و دقت کم در تعاریف،بگوئیم که نوعی "تعارض" در به وجود آمدن خشم نقش دارد. بر همین اساس  اگر در مورد تعارض و مدیریت تعارض بیشتر بدانیم ،احتمالاً در مهارت و توانایی ما برای مدیریت خشم مان تاثیر زیادی خواهد داشت.

به عبارت دیگر، سبک رفتاری ما درمواجهه با تعارض، در سبک مواجهه ما با خشم نیز نقش دارد.

در قسمت قبلی از توانایی به تاخیر انداختن خواسته ها و نقش آن در بحث مدیریت خشم صحبت کردیم و در آنجا به این نتیجه رسیدیم که ممکن است حتی بعد از به تاخیر انداختن خشم و سرد شدن مان هم ،هنوز معتقد باشیم که خواسته ی ما درست بوده و به دنبال برآورده کردن نسبی خواسته مان باشیم.

اینجاست که بحث های مربوط به مدیریت تعارض می توانند کمک های موثری به ما بکنند.

در استفاده از این مباحث ،پیش فرض ما این است که چیزی که باعث خشم ما شده، یک موجود جاندار دارای آگاهی است(یعنی انسان!). این موضوع را از آن جهت عرض کردم که ممکن است عامل خشم ما ،شامل چیزهای دیگری هم باشد.مثلاً دیواری که به شدت به آن برخورد کرده ایم.

برگردیم سراغ داستان مدیریت تعارض.

در وب سایت متمم درسی با همین عنوان(مدیریت تعارض) وجود دارد که به صورت مشروح به این موضوع پرداخته است.بنابراین در این مطلب، صرفاً یکسری بحث های کلی در مورد سبک رفتاری ما در تعارض را(که از همانجا آموخته ام) مرور می کنیم و پیشنهاد می کنم برای یادگیری بهتر این مهارت ،درس های مدیریت تعارض متمم را مطالعه فرمائید.

 

برای توضیح سبک رفتاری ما در مواجهه با تعارض، مدل مفیدی وجود دارد به نام مدل دو عاملی که توسط دو نفر به نام های توماس و کیلمن پیشنهاد شده است.

در مدل دو عاملی،همانطور که از نامش پیداست، دو عامل زیر مورد بررسی قرار می گیرند:

1-چقدر به خواسته ی خودتان اهمیت می دهید و تا چه حد حاضرید صریح و قاطع از آن دفاع کنید

2-چقدر به طرف مقابل و خواسته های او اهمیت می دهید و حفظ رابطه با او برایتان مهم است.

بسته به اینکه چه جوابی به این دو سوال می دهیم، سبک های رفتاری ما در مواجهه با تعارض می تواند در یکی از پنچ دسته ی زیر قرار گیرد:

1-اجتناب

2-پذیرش و تسلیم

3-تحمیل

4-مصالحه

5-تعامل

 

اگر این پنج سبک را به زبان مدیریت خشم ترجمه کنیم، به طور مختصر می توانیم بگوئیم که:

1-اجتناب :یعنی سرکوب کامل خشم بدون اینکه هیچ گونه علامتی از خودمان بروز دهیم که طرف مقابل بتواند تشخیص دهد که ما خشمگین هستیم.(به عبارتی،طرف مقابل اصلاً متوجه اینکه ما از این مسئله خشمگین هستیم نمی شود)

2-پذیرش و تسلیم : در این حالت طرف مقابل متوجه خشم ما می شود.ممکن است از علائم رفتاری و غیر کلامی ما به این مسئله پی ببرد یا از توضیحات و صحبت های ما متوجه خشمگین بودن ما شود،ولی به هر دلیلی ما تصمیم می گیریم که تسلیم خواسته ی طرف مقابل شویم.فکر می کنم این نوع مواجهه هم به نوعی، سرکوب خشم به حساب می آید اگرچه نسبت به حالت قبلی می توانیم کمی کمتر آنرا "سرکوب" در نظر بگیریم.

3-تحمیل :یعنی ابراز کامل خشم و نشان دادن رفتار تهاجمی.کوتاه نیامدن از خواسته و پافشاری برای رسیدن به آن.

4-مصالحه :ابراز نصفه نیمه خشم با توجه به کوتاه آمدن طرف مقابل از قسمتی از موضوع و متقابلاً کوتاه آمدن ما از بخشی از خواسته مان.به نظرم این حالت یک نقطه ی میانی بین دو سر طیف از "سرکوب" تا "ابراز کامل" است.

5-تعامل :گاهی ممکن است شرایطی پیش بیاید که رسیدن به خواسته ما و خواسته ی طرف مقابل به صورت همزمان امکان پذیر باشد.در واقع ممکن است ما متوجه شویم که خشمگین شدنمان از اساس اشتباه بوده است چون به غلط فکر می کردیم که برای رسیدن به مطلوب و خواسته مان مانعی وجود دارد.به نظر می رسد در این حالت نه نیازی به ابراز خشم و نه نیازی به سرکوب آن باشد.

 

در بحث خشم-مانند بحث تعارض- غالب مواجهه های ما با خشم مان به سمت یک یا دو سبک از این سبک ها سو گیری دارد.به این معنا که احتمالاً در درصد زیادی از خشمگین شدن هایمان از یک یا دو سبک از این سبک های رفتاری،بیشتر از بقیه استفاده می کنیم.

در واقع ممکن است سبک مواجهه با خشم، به سمت سرکوب یا ابراز یا حالت های دیگر گرایش داشته باشد.

همانطور که در بحث مدیریت تعارض،گفته می شود که هیچ یک از این سبک ها به صورت مطلق بد یا خوب نیستند بلکه شرایط و عوامل مختلفی در اینکه از کدام سبک استفاده کنیم دخیل هستند، به نظرم در بحث مدیریت خشم هم همین گفته صدق می کند.

در کل اگر بخواهیم کلی تر به بحث مدیریت خشم نگاه کنیم، می توان گفت که در "مدیریت خشم"، هدف این است که واکنش و رفتار مان را به جای اینکه بخش قدیم مغزمان برعهده بگیرد، بخش جدید و به اصطلاح "متفکر" مغزمان عهده دار شود. اینکه آگاهانه تصمیم بگیریم که در مواجهه با خشم و تعارض موجود،با چه سبکی برخورد کنیم.

 

و در آخر اگر بخواهیم با استفاده از داستان کبری و کامران ،سبک های مختلف را شفاف تر بیان کنیم حالت های زیر قابل تصور هستند:

اجتناب : کبری بدون اینکه چیزی بگوید یا واکنشی نشان دهد،آشپزخانه را جمع و جور کند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود(البته احتمالاً در ظاهر!)

پذیرش و تسلیم: کبری بعد از کمی غر زدن و اعتراض به رفتار کامران، آشپزخانه را جمع و جور کند.

تحمیل: کبری همه ی خشمش را روی کامران خالی کند و بلافاصله او را مجبور کند که تمام گندکاری هایش را جمع کند

مصالحه و تعامل را هم احتمالاً خودتان حدس می زنید.

 

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۷
سامان عزیزی

بخش های قبلی این نوشته: (+) و (+) و (+) و (+) و (+) و (+) و (+)

*

احتمالاً در مورد آزمایش مارشملو(مارشملو نوعی شیرینی خوشمزه است.خیلی خوشمزه!) چیزهایی شنیده باشید و شاید این ویدیو را هم قبلاً دیده باشید ولی برای شروع بد نیست نگاهی به آن بیندازید.

دریافت ویدیوی آزمایش مارشملو
حجم: 7.42 مگابایت
 

توانایی به تاخیر انداختن خواسته ها(Delayed Gratification)، همانطور که از نامش پیداست به این مسئله اشاره دارد که توان و تحمل ما برای برآورده ساختن خواسته ای که با تاخیر زمانی همراه است چقدر است.این تاخیر از چند ثانیه و چند دقیقه در مسائل پیش پا افتاده شروع و تا چندین ماه و سال در مسائل و خواسته های بزرگتر قابل تصور است.

طبیعتاً برای هر به تاخیر انداختنی باید "چرایی" ای داشته باشیم که معمولاً این چرایی، برای دست یافتن به خواسته ای بزرگتر و با ارزش تر است.

 

این توانایی،آنقدر در زندگی ما انسانها اهمیت دارد که دنیل گلمن(تحت تاثیر روانشناسان این حوزه) در کتاب هوش هیجانی خود، آنرا "استعداد برتر" نامیده است.

آزمایش مارشملو توسط روانشناسی به نام والتر میشل، در دهه ی1960 میلادی طراحی و اجرا شد.او این آزمایش را روی فرزندان کارکنان دانشگاه استانفورد که در کودکستان همانجا بودند انجام داد.والتر میشل بعد از چهارده سال دوباره سراغ کودکان این آزمایش رفت و از جنبه های مختلفی آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار داد.به عبارتی با توجه به نتایج پیشین(اینکه توانسته بودند خواسته ی خود را به تاخیر بیندازند یا نه)، در حوزه های دیگر زندگی آنان،ارزیابی هایی را بعد از چهارده سال ترتیب داد.

نتایج به طور خلاصه به قرار زیر بودند:(نقل از کتاب هوش هیجانی دنیل گلمن)

در سنین بالاتر،تفاوت عاطفی و اجتماعی موجود میان گروه کودکانی که شیرینی را قاپیده بودند و همسالان آنها که خواسته ی خود را به تاخیر انداخته بودند،چشم گیر بود. کسانی که در سن چهار سالگی در مقابل وسوسه خود مقاومت کرده بودند، در دوره نوجوانی،از نظر اجتماعی صالحتر بودند، کارآمد و دارای قدرت ابراز وجود بودند، بهتر می توانستند با ناکامی های زندگی دست و پنجه نرم کنند. احتمال اینکه در اثر فشار روحی از هم بپاشند و قدرت عمل خود را از دست بدهند یا به قهقرا بروند!، بسیار کمتر بود. آنان در رویارویی با مشکلات، به جای کنار کشیدن خود، به استقبال چالش ها می رفتند و با وجود احتمال خطر، از مقابله دست نمی کشیدند، آنان متکی به خود و مستحکم، قابل اعتماد و اطمینان بودند و در طرح ها و کارها از خود خلاقیت نشان می دادند و در آنها غرق می شدند. و در نهایت با گذشت این سالها، هنوز هم می توانستند کامروا سازی خود را به قیمت دستیابی به اهداف خود به تاخیر بیندازند.

اما در مقابل، حدود یک سوم از کودکانی که شیرینی را قاپیدند، تعداد کمی از این خصوصیات را داشتند و کمابیش تصویر روان شناختی نسبتاً مساله دار تری داشتند. آنان در نوجوانی خود را از تماس های اجتماعی کنار می کشیدند، لجوج و فاقد قدرت تصمیم گیری بودند، ناملایمات به آسانی موجب دلسری آنان می شد، خودشان را موجودی بد و کم ارزش می انگاشتند، در مقالب فشار روحی پس می رفتند یا نظم کار را از دست می دادند، از اینکه سهم خود را از زندگی به قدر کافی دریافت نمی کردند،به همه چیز بی اعتماد و از همه چیز آزرده خاطر بودند، احتمال بروز رشک و حسد در آنها زیاد بود، در مقابل بدرفتاری، به صورتی افراطی و با بدخلقی پاسخ می دادند که این کار به مجادلات تحریک کننده و درگیری منجر می شد و پس از تمام آن سالها، هنوز هم نمی توانستند حس کامروا سازی خود را فرو بنشانند.

البته این کودکان بزرگتر شده، از جنبه های دیگری هم از جمله آزمون های هوش و غیره مورد ارزیابی قرار گرفتند که موضوع بحث ما نیست.

*

بر اساس مطالعه ی برخی از روانشناسان، ما قسمت زیادی از این توانایی را به ارث می بریم.در مقابل،عده ی دیگری معتقدند که قسمت زیادی از این توانایی به تربیت و محیط ما وابسته است. و احتمالاً خودتان هم می توانید حدس بزنید که هر روانشناسی، بسته به اینکه از کدام مکتب فکری باشد،مانند بسیاری دیگر از بحث های روانشناسی، نحوه تحلیل و تفسیرش از این توانایی، ممکن است سوگیری های مختلفی داشته باشد.

به هر حال آنچه که تا حدی از آن اطمینان داریم این است که این توانایی ،بر بسیاری از حوزه های زندگی ما تاثیر می گذارد. همچنین می توانیم این اطمینان را هم داشته باشیم که کسب کردن این توانایی،دست کم تا حدی در حیطه کنترل و اختیار ما قرار دارد و با تمرین و ممارست می توان آنرا بهبود بخشید.

*

اما این بحث ها چه ربطی به خشم و مدیریت خشم دارد؟

همانطور که در بحث تعریف خشم اشاره شد، خشم،زمانی در ما پدید می آید که گپ و فاصله ای بین خواسته ی مطلوب ما و واقعیتی که پیش روی ماست وجود داشته باشد.

بر اساس این تعریف و توضیحات بالا، شاید بتوان اینطور نتیجه گرفت که ابراز ِآنی خشم(به عنوان پاداشی که در همان لحظه به خشم مان و خودمان می دهیم) را می توان در مقابل به تاخیر انداختن خشم( که می تواند پاداش های بزرگتری را در هنگام خونسردی عایدمان کند) قرار داد.

در واقع احتمالاً می توانیم بگوئیم که داشتن توانایی به تاخیر انداختن، شرط لازم برای مدیریت خشم است.

 

سوالی که در اینجا پیش می آید این است که: خوب فرض کنیم، من روی این توانایی ام کار کردم و توانستم آنرا تقویت کنم و در لحظات خشمگینی هم خشمم را به تاخیر انداختم، بعدش چه؟ آیا همین که خشمم را به تاخیر بیندازم، یعنی آنرا مدیریت کرده ام؟ پس خواسته ام(که ممکن است هنوز معتقد باشم درست و به جا بوده است) چه می شود؟ خودت گفتی هر به تاخیر انداختنی بخاطر به دست آوردن دستاورد بزرگتری است.

پاسخی که فعلاً به ذهنم می رسد این است که، به هر حال اینکه من بتوانم جلوی ابراز افسارگسیخته ی خشمم را که معمولاً نتایج زیانباری برای خودم و دیگران دارد، بگیرم و کمی آنرا به تاخیر بیندازم، خودش دستاورد بزرگی است. اما در کنار این دستاورد، فکر می کنم قسمتی از سوال ،هنوز هم به جاست.یعنی اگر هنوز معتقد باشم که خواسته ام درست و به جا بوده است یا حداقل، هنوز هم دنبال آن هستم و گپ و فاصله ی بین مطلوب من و واقعیت ،تغییری نکرده،آنوقت حق دارم از خودم بپرسم که بعد از به تاخیر انداختن خشمم، چکار باید بکنم؟

و این بحث،احتمالاً موضوع پست بعدی خواهد بود.

 

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۸
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش هفتم(جعبه سیاه خشم)

بخش های قبلی این نوشته که  اگر آنها را نخوانده اید، بد نیست قبل از مطالعه ی این مطلب نگاهی به آنها بیندازید:

1-مقدمات

2-فصل مشترک تعاریف خشم

3-اشاره ای به سنکا

4-خشم و خرد

5-خشم در سایر جانوران

6-داستان مار و مرتاض

*

 

احتمالاً همه ما در مورد جعبه ی سیاه هواپیماها شنیده ایم.جعبه سیاه، شامل یک حافظه است که تمام اتفاقات و گفتگو ها و تماس های پرواز را ثبت و ضبط می کند و توسط لایه های محافظ محکمی که تحمل ضربات بسیار شدید و آتش سوزی و غیره را دارند محافظت می شود.

کارکرد اصلی آنرا همه ما می دانیم.بعد سقوط یک هواپیما از طریق این جعبه می شود دلایل سقوط را بررسی کرد.

شوخی نوشت: هر چه گشتم نتوانستم جعبه ی سیاهی پیدا کنم که سیاه باشد و تقریباً همه ی گزینه هایی که دیدم نارنجی بودند! که دلیل دارد. به هر حال شما به بزرگی خودتان ببخشید و فکر کنید زیر این پوسته ی نارنجی یک لایه ی سیاه رنگ دیگر هم هست:)

*

داشتم فکر می کردم که خشم ما هم ممکن است جعبه ی سیاهی داشته باشد.(البته همه ی خشم و پرخاش های ما نتیجه ای شبیه تصویر بالا ندارند! که همیشه دنبال جعبه ی سیاه آن بگردیم ولی احتمالاً شما هم تائید می کنید که برخی اوقات می تواند چنان نتایج فاجعه باری داشته باشد).

روانشناسان ،بعضی اوقات برای توضیح اتفاقاتی که قبل از واکنش های رفتاری انسانها رخ می دهد از فرآیندی سه مرحله ای استفاده می کنند که شبیه این شکل است:

در واقع این فرآیند شامل یک یا یکسری ورودی است که ما توسط حواسمان دریافت می کنیم و در نهایت به یک یا یکسری خروجی منتهی می شود که ممکن است مقدمه ی بروز یک رفتار خاص باشند.

بازسازی شکل بالا به زبان روانشناسان ،چیزی شبیه شکل زیر خواهد بود:

 

فرض کنید به یک مهمانی خانوادگی دعوت شده اید و مجبور هستید حتماً حضور داشته باشید!.بعد از رفتن به مهمانی و گذشت مدت کوتاهی از شروع مهمانی، تصمیم می گیرید که از میزبان عذرخواهی کنید و به سرعت محل را ترک کنید.

در این مثال ساده، می توانیم فضای مهمانی و اتفاقات آنرا رویداد در نظر بگیریم.اتفاقاتی که در ذهن شما رخ می دهد(که ناشی از عوامل مختلفی است، از داوری ها و پیش داوری های ناشی از ارزش هایتان بگیرید تا عوامل روانشناختی مختلف) را می توانیم جعبه دوم(یعنی تفسیر) در نظر بگیریم. باز هم فرض بگیرید احساسی که به شما دست داده است احساس ناراحتی است(یعنی جعبه سوم) و در نهایت تصمیم بر ترک مهمانی که در مراحل بعدی قرار می گیرد(که در اینجا موضوع بحث ما نیست).

 

از آنجا که "خشم" هم از جمله ی احساساتی است که این فرآیند را طی می کند، به نظرم بیراه نگفته ایم اگر بگوئیم: جعبه ی سیاه خشم، تفسیر ما از رویداد هاست.

اگر به مثال هواپیما برگردیم، و در برخی موارد، "خشم و پرخاش بعد از آنرا" نوعی سقوط(مانند صحنه بالا) در نظر بگیریم، می توانیم با بررسی و موشکافی جعبه ی سیاه خشم، دلایل این سقوط را تا حدی تشخیص دهیم.

 

با توجه به توضیحاتی که داده شد، می خواهم نتیجه بگیرم که برای مدیریت کردن خشم، توجه و تمرکز بر این جعبه ی سیاه، لازم و ضروری است. در واقع فکر می کنم بخش زیادی از مدیریت خشم( و نه همه ی آن) وابسته به نحوه مواجهه ما با جعبه ی سیاه آن است.

نمی دانم داستان کبری و کامران را خوانده اید و به خاطر دارید یا نه. اگر نخوانده اید لطفاً در اینجا ، نگاهی به آن بیاندازید تا به عنوان یک نمونه، چند تفسیر مختلف از آن را با هم مرور کنیم.

 

اگر تبدیل آشپزخانه به بازار شام را یک "رویداد" در نظر بگیریم که در نهایت به خشمگین شدن کبری انجامید، می توانیم برخی تفسیر های محتملِ کبری را لیست کنیم:

-یک حالت می تواند این باشد که کبری، بی مسئولیتی را یک ویژگی و رفتار بسیار بد منفی می داند و با دیدن وضعیت آشپزخانه، رفتار کامران را یک بی مسئولیتی غیر قابل تحمل تفسیر می کند که باعث احساس خشم در او می شود و الباقی قصه.

-حالت بعدی می تواند تفسیر کبری از رفتار کامران مبنی بر اهانت و بی احترامی به او باشد.

-حالت دیگر اینکه کبری این رفتار را به بی ملاحضگی محض کامران تعبیر کند و فکر کند که او فقط به فکر کام رانی خودش است و باید به او نشان دهد که یک من ماست چقدر کره دارد.

-تفسیر دیگر می تواند این باشد که کبری با دیدن آن صحنه، داستانی در ذهنش می سازد مبنی بر اینکه کامران ،احتمالاً به خاطر اینکه او به مهمانی مجردی رفته و شب هم به خانه برنگشته، از دستش ناراحت است و با این کار خواسته تلافی کند.

-تفسیر دیگر می تواند این باشد که کبری به این موضوع فکر کند که کامران تا همین چند ماه پیش در کنار مادری زندگی می کرده که همه ی امور مربوط به خانه را رتق و فتق می کرده است و ممکن است هدف خاصی از این رفتار نداشته باشد و از روی عادت دیرینش بوده باشد.

-حالت دیگر می تواند این باشد که واقعاً کاری فوری برای کامران پیش آمده باشد و فرصت نکرده باشد که گندکاری هایش! را جمع و جور کند.

-یا اینکه به این فکر کند که این اتفاق، برای بار اول است که رخ می دهد و شاید کامران نمی داند که چکار باید بکند، شاید اگر با او صحبت کند،وضع بهتر شود.

-و تفاسیر مختلف دیگری که محتمل باشند.

 

شاید شما هم قبول داشته باشید که هر کدام از این تفاسیر که خروجی جعبه ی سیاه خشم کبری باشند،ممکن است احساس متفاوتی در او ایجاد کند.

ما معمولاً زمانی احساس خشم شدید می کنیم که خروجی جعبه ی سیاهمان، در دسته ی بدبینانه ترین تفسیر ها قرار داشته باشد. در حقیقت می خواهم بگویم بین تفسیر(تا حدی انتخابی ما) و احساس خشمی که تجربه می کنیم رابطه ی مستقیمی وجود دارد(این رابطه مستقیم به این معنا نیست که تنها عامل در احساس خشم ما صرفاً از تفسیر ما آب بخورد).

طبیعتاً بررسی این جعبه ی سیاه در جهت مدیریت خشم، نیاز به مطالعه و تمرین و ممارست دارد و احتمالاً زمان زیادی ببرد تا ما بتوانیم تا حدی خروجی های آنرا در کنترلمان در آوریم.ولی اگر موفق به این کار شویم، فکر می کنم گام بسیار بزرگی را در مدیریت خشم برداشته ایم که ممکن است از ثبات و پایداری زیادی در طول زمان بهره مند باشد.

و در نهایت فکر می کنم پذیرش این مطلب برای مدیریت خشم ،مستلزم این است که به بحث اختیار حداقلی باور داشته باشیم ،همچنین سوگیری مرکز کنترل مان به سمت مرکز کنترل درونی باشد.

 

۱ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۷ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش ششم(داستان مار و مرتاض)

بخش های قبلی این نوشته: یک ،دو ،سه ،چهار و پنج.

*

در قطاری که به یکی از شهرهای هند می رفت، مردی عامی کنار یک مرتاض نشسته بود و از وی می پرسید:

"مرتاض یعنی کسی که خویشتن دار است.آیا شما هم قدرت ضبط نفس دارید؟"

مرتاض پاسخ داد: بله.

- یعنی بر خشم خویش مسلط هستید؟

+بله.

- منظورتان این است که بر خشم خود تسلط یافته اید؟

+ بله

- یعنی میخواهید بگوئید که می توانید خشم تان را کنترل کنید؟

+ بله می توانم.

- یعنی هیچ وقت دچار خشم نمی شوید؟

+ نه.

- جداً راست می گوئید؟

+ بله.

مدتی به سکوت گذشت.سپس مرد عامی دوباره پرسید:

واقعاً فکر می کنید می توانید خشم خود را کنترل کنید؟

مرتاض پاسخ داد: گفتم که! می توانم.

- پس می خواهید بگوئید هیچ وقت خشمگین نمی شوید حتی اگر...

مرتاض ناگهان فریاد زد: اهه! تو که یک ریز فقط همین را می پرسی! از جان من چه می خواهی؟نکند دیوانه ای؟ مگر به تو نگفتم که...

- آه، ای مرتاض! خشم یعنی همین. پس شما هنوز هم ضبط نفس ندارید چون...

مرتاض به میان حرفش دوید و گفت: چرا، دارم. آیا داستان آن مار و مرتاض را شنیده ای؟

مرد عامی گفت: نه، نشنیده ام.

+ پس گوش کن!

 

در کوره راهی که به یکی از دهکده های بنگال منتهی می شد، مار کبرایی زندگی می کرد و زائرانی را که برای زیارت معبد می رفتند، می گزید.

بالاخره مردم عاصی شدند و دیگر کسی(از ترس مار) به زیارت نمی رفت. متولی معبد وقتی از جریان آگاه شد، تصمیم گرفت مشکل را حل کند. پس به سکونتگاه مار رفت و افسونی خواند تا مار را از لانه اش بیرون بکشد و مطیعش سازد.

مار بیرون آمد و متولی به او گفت: "نیش زدن زائرانی که از اینجا عبور می کنند، کار درستی نیست" و از مار قول گرفت که زائران را دیگر نگزد.

چندی نگذشت که زائری که از آن راه می رفت، مار را دید و ترسید اما حرکت خطرناکی از سوی مار (که دال بر حمله باشد) ندید. پس از زیارت، به خانه اش رفت و قضیه را برای دیگران تعریف کرد. به زودی شایع شد که مار (به دلیل نامعلومی) آرام و سر به زیر شده و دیگر کسی را نمی گزد.

از آن پس، ترس مردم از آن مار کبری ریخت و طوری جری شدند که حتی کودکان روستا، مار را بازیچه ی خویش ساختند و دم آن بیچاره را می گرفتند و به این سو و آن سو می کشاندند.

روزی متولی معبد از نزدیکی سکونتگاه مار می گذشت.به فکرش رسید مار را احضار کند و از او بپرسد که آیا به قولش وفا کرده یا نه. پس او را فرا خواند. مار با حالی نزار به وی نزدیک شد. متولی چون حال مار را دید،پرسید: "چرا به این روز افتاده ای؟چه شده؟"

مار در حالی که می گریست گفت: از روزی که به تو قول دادم دیگر کسی را نگزم، مردم پدرم را در آورده اند.

متولی گفت: من به تو گفتم مردم را نیش نزن، ولی نگفته بودم از "فش فش کردن و تظاهر به نیش زدن" خودداری کن.

 

پایان داستان.

*

در مورد این داستان، یکسری توضیحات نوشتم و پاک کردم. به نظرم رسید که نتایج اخلاقی! داستان را بهتر است هر کدام برای خودمان تحلیل کنیم.

پی نوشت: این داستان را از کتاب روانشناسی خشم اثر کارول تاوریس نقل کردم.

 

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۷
سامان عزیزی
جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش چهارم(خشم و خرد)

بخش های قبلی این نوشته:

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

*

در طول تاریخ، ما انسان ها به خردورزی به عنوان یکی از وجوه تمایزمان با سایر حیوانات نگاه کرده ایم. پیش از آنکه در حدود دو قرن پیش ،داروین، نظریه معروفش را مطرح کند، اعتقاد رایج همین بود.به نظر میرسد از زمان داروین به بعد شاهد شک کردن به این موضوع بوده ایم.

شیوه نگاه کردن ما به "خشم" هم، که آنرا به دنیای حیوانیت نسبت می دادیم، متاثر از همین نگاه بود.

تا پیش از داروین و فراگیر شدن افکار فروید، اعتقاد بر این بود که خشم، غریزه ای ویرانگر است که به هر قیمتی باید سرکوب شود. اما از دو قرن پیش به این طرف، باور دیگری هم شروع به رشد کردن کرد. اینکه خشم غریزه ای سالم است که اگر سرکوب شود برای انسان خیلی گران تمام خواهد شد.

 

از زمان های دور تا کنون، کسی را "فرد سالم" می نامیدند که عصبانی نشود و برده ی عواطف خویش نباشد. در واقع نیاکان ما بیشتر از آنکه از "ابراز عواطف" صحبت کنند "خویشتن داری" را توصیه کرده اند.

بگذارید چند نمونه از این توصیه ها را با هم مرور کنیم:

"تفکر و تامل،بهترین درمان خشم است.نخستین حملات خشم، سخت و شدید است ولی اگر قدری تامل کنید، از قدرت خشم کاسته خواهد شد".  سنکا

 

"در حرکت به سوی حقیقت، بدیهی است که با خشم،خودخواهی،نفرت و غیره برخورد خواهید کرد، در غیر اینصورت نیل به حقیقت میسر نخواهد بود.مردی که اسیر عواطف خویش باشد، شاید به اندازه ی کافی عزم و اراده داشته باشد و شاید در گفتار صادق باشد لیکن هرگز به حقیقت دست نخواهد یافت".  گاندی

 

"رفتار درست مستلزم آنست که تا زمانی که خشمگین هستیم، هرگز دست به روی زیر دستان بلند نکنیم. اگر صبر کنیم تا آرامش خود را بازیابیم، همه چیز واقعاً چهره ی دیگری به خود خواهد گرفت".  مونتنی

 

"خویشتن داری به ما می آموزد چگونه بر عواطف خود چیره شویم، چگونه عواطف را کنترل و مهار کنیم تا پیامد هایشان حتی الامکان قابل تحمل باشد و حتی از همه ی آنها لذت ببریم".   دکارت

 

اما در نتیجه ی پژوهش های چارلز داروین و زیگموند فروید، اعتماد مطلق و کورکورانه به قدرت "تعقل" مورد تردید واقع شد. افلاطون می گفت: "خرد انسان می تواند بدترین انگیزه های ما را کنترل کند" ، اما فروید و پیروانش معتقد بودند که این تمایلات انسان(یا نوسان های غریزه او) است که انگیزه ها را زیر سلطه خود دارد.

افلاطون و پیروانش در پی اثبات این بودند که انسان برتر از جانوران است.داروین می گفت انسان فقط یکی از جانوران است.

عقاید داروین و فروید،تاثیر زیادی بر عقاید امروزی ما درباره ی خشم گذاشته اند. زمانی همه عقیده داشتند که خشم را می توانیم کنترل کنیم و باید کنترل کنیم، اما بعد آنها، این عقیده هم قوت گرفت که ما نمی توانیم خشم مان را کنترل کنیم و شاید نباید کنترل کنیم.

به هر حال اگر این دو دیدگاه رابه صورت دو سرِ طیف در نظر بگیریم، دیدگاه های دیگری هم در این میانه شکل گرفته اند. هر دو طرف این طیف هم از نظر خودشان، برای نظراتشان دلیل و مدرک دارند. هر دو دیدگاه طرفداران خود را دارند و به نظر می رسد هر دو هنوز هم مشغول رشد کردن هستند.

به نظرم تماشای این عکس هم(که به قول یکی از دوستان آنرا از گوگل دزدیده ام) که مناسب این دوگانگی است خالی از لطف نباشد:

 

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۰۳
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش سوم(اشاره ای به سنکا)

اگر بخش اول و دوم این این مطلب را مطالعه نکرده اید، احتمالاً مفید خواهد بود اگر نگاهی به آنها بیندازید:

مدیریت خشم-بخش اول

مدیریت خشم-بخش دوم

 

بعد از اینکه سعی کردم فصل مشترکی از تعاریف خشم که ساده و ملموس باشد را پیدا کنم، یاد نوشته های "سنکا" که اخیراً در کتاب تسلی بخشی های فلسفه خوانده بودم،افتادم.گفتم شاید بد نباشد قسمت هایی از آنرا که با بحث مدیریت خشم مرتبط هستند با هم مرور کنیم.

 

سنکا، اصولاً مواجهه ما انسان ها را با دنیای بیرون از خودمان به این صورت می دید:

در واقع او معتقد بود که زندگی سرشار از ناکامی های مختلف است. هرچند که دامنه ی این ناکامی ها از صدمه دیدن انگشت پا در برخورد با دیوار تا مرگ نابهنگام، پهناور باشد ولی میگفت که در هسته ی هر ناکامی، ساختاری اساسی نهفته است : تضاد خواسته ای با واقعیتی بنیادین.

سنکا می گفت که ما از همان دوران کودکی کم کم به این تضادها پی می بریم و کشف می کنیم که جهان با امیال ما چندان مطابقتی ندارد.

حکمت سنکایی به ما توصیه می کند که یاد بگیریم سر سختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی،اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی، بدتر نسازیم.

او معتقد بود که ما زمانی می توانیم به بهترین صورت این ناکامی ها را تحمل کنیم که خود را برای آنها آماده ساخته و درک کرده باشیم که بیشترین آسیب را از ناکامی هایی می بینیم که انتظارشان را نداشته ایم و نتوانسته ایم آنها را بفهمیم. فلسفه باید ما را با ابعاد حقیقی واقعیت سازگار و از آنها راضی کند، و بتواند ما را، اگر نه از خودِ ناکامی، حداقل از نمایش عواطف ویرانگر همراه با آن حفظ کند.

فکر می کنم وظیفه ای که سنکا برای فلسفه اش قائل بود ، یعنی آماده کردن نرم ترین فرود ممکن آرزوهای ما بر روی دیوار انعطاف ناپذیر واقعیت، می تواند به همه ی ما در بالا بردن مهارت مدیریت خشم مان کمک کند.

 

هر چند که در بخش های دیگر مطالب مدیریت خشم، قرار است به مرور و بررسی چند مورد از راهکار های مواجهه با خشم بپردازیم، ولی فکر می کنم پیشنهاد های سنکا هم می توانند راهنماهای خوبی برای تقویت این مهارت باشند.

سنکا در مورد خشم و عصبانیت چنین می گوید:

راهی سریع تر از این به جنون نمی رسد.بسیاری از افراد خشمگین آرزو می کنند کودکانشان بمیرند،خودشان فقیر شوند، خانه شان خراب شود، و در عین حال انکار می کنند که عصبانی هستند، درست همانطور که دیوانگان جنون خود را انکار می کنند.

ظاهراً سنکا با این دیدگاه که عقل مقوله ای جداگانه است که در معرض حمله ی گاه و بیگاه احساسات آتشینی قرار می گیرد که نه قادر به تشخیص آنهاست و نه مسئول آنها شمرده می شود، مخالف بوده است. او معتقد بود که عصبانیت، نه از فوران مهار نشدنی هیجانات، بلکه از اشتباه اساسی(و مهارشدنی) قوه تعقل ناشی می شود. عقل همواره بر کنش های ما حاکم نیست. سنکا می پذیرفت که اگر بر ما آب سرد بپاشند، بدن ما هیچ راهی ندارد جز اینکه بلرزد، اگر با انگشت به چشم های خود ضربه بزنیم، مجبوریم پلک های خود را به هم بزنیم. ولی عصبانیت به مقوله ی حرکت های جسمانی غیر ارادی تعلق ندارد. عصبانیت تنها ممکن است با تکیه بر برخی عقاید عقلانی ظهور کند. اگر ما بتوانیم عقاید را تغییر دهیم، گرایش خود به عصبانیت را تغییر خواهیم داد.

به نظر سنکا،آنچه ما را عصبانی می کند، برداشت های خوشبینانه ی خطرناکی درباره ی چگونگی جهان و دیگر افراد است. در واقع او معتقد بود نگرش ما در این باره که چه چیزی بهنجار است اساساً تعیین کننده میزان بد بودن واکنش ما به ناکامی است. اینکه بفهمیم از دنیا چه انتظاری می توانیم داشته باشیم و دریابیم که امید چه چیزی را داشتن امری بهنجار است، آنوقت اگر از دستیابی به امر مورد علاقه خود باز بمانیم، عصبانیت ما را فرا نمی گیرد.

بر اساس همین نظرات بود که او نتیجه گرفت : " هر گاه از امیدواری بیش از حد دست برداریم، دیگر عصبانی نخواهیم شد".

در کل به نظر میرسد که نحوه مواجهه سنکا با خشم و راهکار او برای مدیریت آن، از جنس نگرش و مدل ذهنی است.البته شاید همین انتظار هم از او میرفت، او فیلسوف بود و راهکارش از جنس فلسفیدن.

 

۲ نظر ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۴
سامان عزیزی
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش دوم(فصل مشترک تعاریف خشم)

 

کبری به تازگی با کامران ازدواج کرده است.یک شب به دعوت یکی از دختر خاله هایش به یک مهمانی زنانه رفته بود و شب را هم همانجا در منزل خاله اش مانده بود.صبح به خانه خودشان بر می گردد، سری به آشپزخانه می زند و می بیند حال و روز آشپزخانه تفاوت چندانی با بازار شام ندارد. کامران برای درست کردن یک املت، کل آشپزخانه را به هم ریخته است. تعداد زیادی ظرف کثیف کرده و در نقاط مختلف آشپزخانه رهایشان کرده. ظاهراً قسمتی از املت هم روی صفحه گاز خودنمایی می کند!. آنقدر زباله در سطل ریخته که درش نیمه باز مانده و آشپزخانه را بوی گند برداشته است.

وضعیت میز غذاخوری هم طوری است که انگار کاری اورژانسی پیش آمده و کامران مجبور شده در همان حالت رهایش کند.

کبری با دیدن این صحنه ها کنترلش را از دست می دهد و چنان جیغ بنفشی می کشد و فریاد می زند "کامران"، که کامران با حالتی آماده ی سکته زدن، بلافاصله خبردار حاضر می شود!

کبری شروع به داد و فریاد می کند و بعد از چند دقیقه در مقابل چشمان متعجب کامران به گریه می افتد.

*

احتمالاً شما هم مثل من، به حالتی که بر کبری عارض شد می گوئید : خشم و عصبانیت.

اما آیا تا به حال به این فکر کرده اید که "خشم" دقیقاً چیست؟

 

از توضیح و تعریف خشم از دیدگاه فیزیولوژیک و فعل و انفعالات شیمیایی مغز که بگذریم، به نظر می رسد که فصل مشترک تعاریف مختلفی که ارائه شده است(در حقیقت آن مواردی که من مطالعه کرده ام)، را می توان به این صورت بیان کرد:

خشم، حالت و واکنشی غریزی است که زمانی بر ما عارض می شود که فاصله ی زیادی (یا حتی گاهاً کمی) بین دنیای موجود واقعی و دنیای مطلوب ما وجود داشته باشد.

به عبارتی، هنگامی که با ناکامی یا ناامیدی از نرسیدن به خواسته ها، امیال، اهداف و آرزوهایمان مواجهه می شویم، به احتمال زیاد به حالتی دچار می شویم که می توانیم نام "خشم" را بر آن بگذاریم. یعنی وقتی به گپ میان رئال و ایده آل بر می خوریم، به تناسب شخص و شرایط و محیطش ممکن است شاهد این حالت باشیم.

همانطور که بخش قبلی اشاره شد، خشم یکی از هیجانات ماست و زمانی که این هیجان را ابراز می کنیم نام "پرخاش" بر آن می گذاریم.

برخی روانشناسان معتقدند برای درک خشم دو راه در پیش داریم: اول، بررسی علت های خشم و دوم، بررسی نتایج خشم.

در پست های بعدی، برخی از دیدگاه هایی که به بررسی علت های خشم پرداخته اند را با هم مرور خواهیم کرد.

 

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۲:۰۳
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش اول(مقدمات)

وقتی که داخل جلسه ،یکی از همکاران صحبت هایی را مطرح کرد که از نظرش ربطی به موضوع نداشت و باعث انحراف از موضوع شد، چنان خشمگین شده بود که ادامه دادن جلسه در توانش نبود.همان موقع شروع کرد به تخلیه خشمش و تا می توانست صحبت های همکارش را زیر سوال برد.کم کم داشت از این مرحله هم گذر می کرد و وارد تخریب شخصیت همکارش می شد که هر طور بود سایر همکاران جلسه را جمع کردند و قرار شد در فرصت دیگری به مسئله مورد بحث رسیدگی کنند.

همه صحبت های خوب قبلی فراموش شده بود و ذهن اعضا کاملاً درگیر بحث و جدل آخر شده بود. با بروز خشم او،همکارش هم دنبال فرصتی بود تا عصبانیتش را روی او خالی کند.

*

به همسرش گفته بود وقتی که به مهمانی می روند، در جمع خانواده مسائل شخصی شان را مطرح نکند. یک شب که در جمع چند نفر از اقوام نشسته بودند داشت می شنید که همسرش در مورد اتفاق تازه ای که در زندگی شان رخ داده صحبت می کند. یکباره کنترلش را از دست داد و با لحن بسیار تندی وارد بحث شد. همسرش که متوجه اوضاع شده بود همه ی تلاشش را کرد تا آرامش کند ولی فایده ای نداشت.انگار تلاش های او برای آرام کردنش آتش خشمش را شعله ور تر می کرد.

*

وقتی که داشت به خانه بر می گشت، داخل کوچه پسرش را دید که مشغول بازی کردن با بچه های همسایه است. چندین بار به او گفته بود که قبل از تاریک شدن هوا به خانه بیاید و وسط کوچه شلوغ و پر از ماشین، بازی نکند. آنقدر خسته بود که بدون هیچ فکری از ماشین پیاده شد و یک کشیده آبدار نثار پسر کوچکش کرد...

*

در یک پروژه تیمی،کارها را تقسیم کرده بودند و او که مسئول هماهنگی تیم بود از بی تفاوتی و نرساندن کار یکی از اعضای تیم به شدت دلخور بود. قبل از ورود او او در اتاق نشسته بود و داشت از دست هم تیمی اش حرص می خورد. وقتی که دوستش وارد اتاق شد آنقدر درگیر افکارش بود که بدون مقدمه شروع به بازخواست و بازجویی دوستش کرد. در مقابل جبهه گیری او، دیگر کنترلش را از دست داد و با داد و بیداد خودش را خالی کرد.

*

مرور و یادآوری نمونه های ابراز خشم، که در شبکه های اجتماعی رخ می دهند را بر عهده خودتان می گذارم.

*

ما انسان ها هیجانات مشترک زیادی داریم. ترس، شادی،اندوه،تعجب،عشق و انزجار از جمله آنها هستند.هیجان ها در اصل تکانه هایی برای عمل کردن هستند.برنامه هایی برای حفظ زندگی که تکامل در وجود ما به تدریج به ودیعه نهاده است.

معمولاً فعل و انفعالات یکسانی هم در زمان بروز این هیجانات در بدن و مغز ما اتفاق می افتد.مثلاً در هنگام ترس، خون به سمت عضلات اسکلتی بزرگ مانند عضلات پا جریان می یابد و فرار را آسانتر می کند. در همین زمان صورت چنان سفید می شود که انگار خونی در آن وجود ندارد و این احساس پدید می آید که خون در رگها "ماسیده" است.در همان حال بدن یک لحظه خشکش می زند. مدارهای موجود در مراکز هیجانی مغز، جریانی از هورمون ها را آزاد می کنند که بدن را در حالت آماده باش قرار می دهد و آن را حساس و آماده ی عمل می سازد. توجه فرد بر تهدیدی که پیش روی او قرار دارد متمرکز می شود تا بهترین پاسخ ممکن را ارزیابی کند.

خشم هم یکی از این هیجانات مشترک است.

به گفته پل اکمن (از روانشناسان و محققان برجسته در حوزه هیجانات) ، خشم خطرناک ترین هیجان است. "برخی از عمده ترین مشکلاتی که این روزها جامعه ی ما را به نابودی کشانده اند، از طغیان خشم حاصل شده اند. در حال حاضر خشم از کمترین قدرت انطباق برخوردار است، زیرا ما را برای مبارزه مهیا می سازد. هیجانات ما زمانی ظهور و تحول یافتند که از فن آوری قدرتمندی برای مهار آنها برخوردار نبودیم. در زمان های پیش از تاریخ، زمانی که در آن به خشمی دچار می شدید و ظرف یک دقیقه می خواستید کسی را بکشید، نمی توانستید این کار را به سرعت انجام دهید، اما امروز می توانید."

در هنگام خشم، خون به سمت دست ها جریان می یابد و از این طریق گرفتن سلاح یا حمله به دشمن را آسان تر می سازد. ضربان قلب شدت می یابد و افزایش ترشح هورمون هایی چون آدرنالین، موجی از انرژی تولید می کند که توان لازم برای دست زدن به اعمال شدید را فراهم می آورد.

نمونه هایی که در ابتدای این مطلب ذکر شدند را می توان مثال هایی برای خشمگین شدن دانست.اگر شدت بروز این خشم در ما بیشتر شود به حالتی وخیم تر دچار می شویم که به آن "تسخیر عصبی" (Neural Hijacking) می گویند. مثل فرمانده ای که در یک عملیات جنگی بر علیه یک گروه شورشی، در زمانی که شورشی ها را محاصره کرده اند،خبردار می شود پسرش که همراه او به عملیات آمده توسط شورشی ها به شدت زخمی شده است و بعد از دیدن وضعیت پسرش، فرمان قتل عام شورشی ها را صادر می کند و خودش هم مشغول کشتار می شود.

شواهد نشان می دهند که در آن لحظات، مرکزی در مغز لیمبیک حالت فوق العاده اعلام می کند و بقیه ی قسمت های مغز را در خدمت برنامه ی فوری خود می گیرد.تسخیر عصبی در یک آن انجام می پذیرد، یعنی پیش از آنکه قشر تازه مخ،یعنی مغز متفکر، فرصتی برای بررسی آنچه در حال رخ دادن است داشته باشد، چه برسد به اینکه در مورد خوبی یا بدی آن قضاوتی انجام دهد، و ظرف چند دقیقه واکنش شدید را به راه می اندازد. نشان چنان تسخیری آن است که پس از سپری شدن آن لحظات،کسانی که در چنین حالتی قرار گرفته اند، به یاد نمی آورند که چه بر سرشان آمده است.

این قبیل تسخیر های عصبی را نمی توان رویداد های اتفاقی و هولناک دانست که به جنایات وحشیانه ای مانند جنایت فرمانده می انجامد. این حالت ها به وفور بر ما هم عارض می شوند و اگر چه به چنان نتایج فاجعه باری نمی انجامند، اما از شدت زیادی برخوردارند.

تمام تسخیر های عصبی نوعی کودتای عصبی هستند که از بادامه ی مغز یعنی مرکزی در مغز لیمبیک سرچشمه می گیرند. البته باید بدانیم که همه تسخیر های لیمبیک ناخوشایند نیستند.هنگامی که شنیدن لطیفه ای موجب انفجار خنده در شخص شنونده می شود نیز پاسخی لیمبیک داده شده است.این حالت در شادمانی شدید نیز پیش می آید.

دنیل گلمن،که بخشی از مطالبی که خواندید را از کتاب هوش هیجانی او وام گرفته ام، معتقد است(البته تحت تاثیر تحقیقات روانشناسان این حوزه) که توانایی کنترل تکانه ها(که خشم هم یکی از آنهاست)، مبنای اراده و شخصیت است.

اما به نظر می رسد که نه کنترل کامل و سرکوب خشم، و نه ابراز افسار گسیخته ی آن (که هر دو دیدگاه طرفدارانی برای خود دارند)، شیوه های مناسبی برای مواجهه با خشم مان نیستند.شاید مدیریت این هیجان همه گیر، یکی از چالش های مهم ما در طول زندگی باشد.

پی نوشت: منابعی که در تدوین مطالب مدیریت خشم مورد استفاده ام خواهند بود: کتاب هوش هیجانی-دنیل گلمن، نظریه های شخصیت-شولتز، روانشناسی خشم-کارول تاوریس،ارتباط بدون خشونت-مارشال روزنبرگ، تسلی بخشی های فلسفه-آلن دوباتن، عصبیت و رشد آدمی-کارن هورنای و احتمالاً موارد دیگری در بین یادداشت برداری هایی که کرده ام.

۱ نظر ۰۱ آذر ۹۶ ، ۰۱:۰۳
سامان عزیزی