زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱۸۷ مطلب با موضوع «نگرش» ثبت شده است

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۱ ب.ظ

مدلی اگزیستانسیالیستی در تحلیل روان

حدود ده سال پیش، عنوان یک کتاب توجه ام را به خود جلب کرد.عنوان کتاب "وقتی نیچه گریست" بود. بخاطر علاقه زیادی که به نیچه داشتم و دارم تصمیم به مطالعه آن کتاب گرفتم. بعد از خواندن چند صفحه از کتاب، دیگر نتوانستم رهایش کنم. دکتر اروین یالوم، نویسنده کتاب ،تلاش کرده بود در قالب یک داستان جذاب، مدل روان درمانی خود را توضیح دهد. به عبارتی، شاید بتوان گفت که با رمانی علمی طرف هستیم. قدرت قلم یالوم و زیبایی آن آنقدر هست که حتی می تواند کسانی را که صرفاً طرفدار جنبه داستانی کتابها هستند نیز راضی کند.

طی این سالها تمام آثار یالوم را مطالعه کرده ام.برخی از کتابهایش را دوبار خوانده ام و یکی از کتابهایش را چهار بار. فکر میکنم مدلی که یالوم ارائه می کند تاثیر عمیقی بر زندگی و مدل ذهنی من گذاشته باشد.

شاید یکی از دلایلی که آنقدر جذب این مدل شده ام این باشد که بنای این مدل روی اسکلت فلسفه اگزیستانسیال بنا شده است. از اسپینوزا و شوپنهاور گرفته تا نیچه.

از آنجا که دغدغه این فلسفه، متمرکز بر مسائل اساسی زندگی (مرگ-آزادی و مسئولیت-تنهایی-پوچی) است ،به نظر میرسد که این مدل توانسته باشد تا حد زیادی لباسی مناسب از جنس روانشناسی بر تن این مسائل کرده باشد و در نهایت ابزاری برای تحلیل ذهن و روان (خودمان و بعد دیگران!) به دست داده باشد.

همه ما روزی با این مسائل اساسی دست به گربان خواهیم شد، بنابراین فکر میکنم آشنایی با این مدل می تواند در مواقع بسیاری برایمان راهگشا و مفید باشد.

خواندن کتابهای یالوم برای کسانی که با روانشناسی و روانکاوی آشنایی ندارند نیز می تواند ساده و قابل فهم باشد. او تقریباً همه کتابهایش را در قالب رمان و داستان نوشته است.حتی کتاب اصلی او "روان درمانی اگزیستاسیال" نیز با اینکه چارچوب علمی و آکادمیک دارد و سعی کرده مدلش را در این قالب مفهوم پردازی کند، سرشار از داستان ها و نمونه های موردی است که به فهم مطالب و ساده کردن آنها کمک شایانی کرده است.

قسمتی از خلاصه هایی را که از کتابهای یالوم برداشته ام به مرور روی این وبلاگ خواهم داد تا بتوانیم با هم مرورشان کنیم. برای شروع شاید این چند خط مناسب باشد:

 

-شالوده جهت گیری اگزیستانسیال متکی بر تجربه نیست بلکه عمیقاً شهودی است.

-روان درمانی اگزیستاسیال، رویکردی پویا و پویه نگر است و بر دلواپسی هایی تمرکز می کند که در هستی انسان ریشه دارند.

-روان پویه شناسی هر فرد، شامل نیروها،انگیزه ها و ترس های ناخودآگاه و خود آگاهی است که در درونش به کنش مشغولند.

-دلواپسی های اساسی در ژرفا مدفونند، در پوسته ای از لایه های تو در توی واپس زنی،انکار،جابجایی و نماد سازی.

 

در پست بعدی با مرگ شروع میکنیم!

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱
سامان عزیزی
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

اختیار حداقلی

در جمعی نشسته بودیم و مشغول تماشای بازی تخته نرد دو نفر بودم.

آنکه حرفه ای تر بود، آرام نشسته بود و تاس ها را با بی تفاوتی در زمین بازی می ریخت.

آنکه مبتدی بود، چنان با هیجان تاس ها را در مشتش می گرداند و بر مشتهایش ورد می خواند که گویی در انتظار معجزه ای بود.

آنکه حرفه ای تر بود، بعد از ریختن تاس ها ،نگاهش متمرکز بر زمین بازی بود.

آنکه مبتدی بود، توجهی به زمین بازی نداشت و منتظر رسیدن نوبتش برای ریختن تاس بعدی بود.

 

آنکه حرفه ای تر بود، بازی را برد و آنکه مبتدی بود باخت!

آنکه حرفه ای تر بود،گفت: اگر از مهره هایت بهتر استفاده میکردی، احتمال بردت زیاد بود.

آنکه مبتدی بود گفت: اگر مثل تو تاس های بهتری نصیبم میشد حتماً میبردمت.

 

حین تماشای بازی آنها، داشتم به این فکر میکردم که در بازی زندگی ، شور ریختن تاس را بیشتر دارم یا شعور تمرکز بر زمین بازی را. 

 

پی نوشت : عنوان این مطلب را از نوشته های معلمم -محمد رضا شعبانعلی- وام گرفته ام.

مطلب مرتبط: کلید باور به اختیار حداقلی در داشتن احساس کنترل است

 

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۸
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ

بی اعتمادی، مالیاتی پنهان و سنگین برای جامعه

پیش نوشت : در مطلبی که قبلاً نوشته بودم، کمی در مورد اعتماد، با هم صحبت کردیم.گفتم اینجا بحث را کمی جلوتر ببریم. 

پیش نوشت دوم: نمودارها و بیشتر مطالب این پست برگرفته از کتاب "اعتماد هوشمندانه" اثر استفان کاوی هستند.

مقدمه: ما هیچ وقت به اندازه ی وقتی که به کسی اعتماد می کنیم، آسیب پذیر نمی شویم، ولی شگفت این که، اگر نتوانیم اعتماد کنیم، نمی توانیم به موفقیت هم دست یابیم.  والتر اندرسون

 

یکی از سوالاتی که برای سنجش سطح اعتماد در کشورهای مختلف استفاده می کنند این است که "آیا می شود به بیشتر مردم اعتماد کرد  یا باید محتاط بود؟" .(جواب شما چیست؟)

نتایج این پرسش ها در چند کشور اینطور بود(در واقع xدرصد گفتند که می شود اعتماد کرد): 

شیلی:13 درصد ، ترکیه: 24 درصد ، دانمارک،سوئیس و نروژ : بیش از 80 درصد 

 

معمولاً، هر چه در کشوری فساد کمتری(اعتماد بیشتر) دیده شود،اقتصاد آن کشور پر رونق تر است و برعکس، هر چه در کشوری فساد بیشتر (اعتماد کمتر) مشاهده شود، رونق اقتصاد آن کشور کمتر است. در نمودار زیر می توانید رابطه میان اعتماد و رونق اقتصادی را در برخی کشورهای جهان ببینید:

این رابطه (همبستگی) میان اعتماد و رونق اقتصادی به این دلیل است که اعتماد همواره بر دو عامل مهم در رونق اقتصادی تاثیر می گذارد: سرعت و هزینه

با پائین رفتن میزان اعتماد در یک رابطه، گروه، سازمان یا کشوری، سرعت کاهش می یابد و در نتیجه هزینه بالا می رود، زیرا اقدامات زیادی باید برای جبران بی اعتمادی به عمل آید. که این خود نوعی مالیات است.مالیات کم اعتمادی!

همه چیز زمان بیشتری می طلبد، نیروی انسانی بیشتری می طلبد، دوباره کاری می خواهد، راستی آزمایی های بیشتری می خواهد، ناظران بیشتر و بیشتری می خواهد، تاخیرهای هزینه بری ایجاد می کند و الی آخر.

کنت ارو-اقتصاددان برنده جایزه نوبل- گفته است:

بر اساس یک استدلال معقولانه می توان علت بیشتر عقب ماندگی های اقتصادی را در جهان، در نتیجه ی نبود اعتماد متقابل دانست.

تحقیقات مختلفی در سطح دنیا انجام شده که نشان می دهد سازمان هایی که اعتماد بالایی در آنها  وجود دارد، به میزان قابل توجهی (تا 288 درصد) بهتر از بازار عمل می کنند.

حتی تحقیق جالبی در سال 2008 توسط جان هلیول و هایفنگ هانگ انجام شد که نشان داد، ده درصد افزایش اعتماد در داخل یک سازمان همان اثری را بر رضایت کارکنان می گذارد که افزایشی 36 درصدی در دستمزد دارد!

جالب است بدانید که میزان شادی در کشورهای مختلف جهان، با سطح اعتماد در آن کشورها رابطه دارد. در اینجا می توانید نتیجه بررسی ای که توسط گالوپ انجام شده را ببینید:

 

اعتماد بجز رونق اقتصادی و شادی، می تواند روی انرژی فرد فرد افراد جامعه، میزان کارایی،سلامت جامعه، مسئولیتهای اجتماعی و موارد مختلف دیگری تاثیر بگذارد.

 

وارن بافت جمله ی جالبی در مورد این بحث دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست:

اعتماد مثل هواست، وقتی که هست هیچ کس متوجه نمی شود، وقتی که نیست ، همه متوجه می شوند.

 

خبر خوب این است که برای اعتماد سازی و بالا بردن شاخص اعتماد در جامعه، حتی یک نفر هم می تواند موثر باشد.(و شاید هر کدام از ما بخواهیم آن یک نفر باشیم)

 

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۱
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ

درسی از شیطان (برای بازاریابی)

برخی متخصصان بازاریابی معتقدند که باید محصولی تولید کنی که مورد نیاز مردم باشد، به عبارتی می گویند که ابتدا باید نیاز مردم را درست تشخیص بدهی سپس محصولی برای پاسخ به این نیاز تولید کنی، آنوقت مردم خودشان به دنبال خرید محصولت خواهند آمد.

برخی دیگر معتقدند که الزاماً لازم نیست! محصولت بر اساس نیاز مردم تولید شود. می توانی این نیاز را با روش های مختلف به وجود بیاوری، سپس برای پاسخ به این نیاز جدید، محصولت را روانه بازار کنی.

بگذریم از اینکه عده ای هم بر این باورند که اساساً مردم در تشخیص نیازهای واقعیشان چندان هم قابل اعتماد نیستند و ممکن است اصلاً تشخیص نداده باشند که به این محصول نیاز دارند، بنابراین وظیفه ما توجیه کردن آنها در استفاده از این محصول برای زندگی بهتر است. 

اینکه نیاز واقعی کدام است و نیاز کاذب کدام، اینکه آیا مردم توانایی تشخیص نیاز واقعی شان را دارند یا خیر، مسئله ی مهمی در بازاریابی است. طرفدارن هر کدام از این دیدگاه ها دلایل خودشان را دارند و من هم قصد ندارم بگویم که کدام یک از نظر من مفیدتر است.

متن بسیار جالبی از معلم خوبم محمد رضا شعبانعلی در مورد گفتگو با شیطان را بین فایل های کامپیوترم ذخیره کرده بودم و امروز به یاد آن افتادم. فکر میکنم ربط جالبی با این بحث دارد.(هر چند که پیام آن متن،  برای همه زندگی است) :

 

" در رویای خود شیطان را دیدم.نشسته در کنار راه.بساطی پهن کرده و هر آنچه وسوسه بود بر آن نهاده بود تا هر کسی به فراخور خویش، توشه ای بر گیرد.

بی صدا در گوشه ای نشسته بود، با دستی زیر چانه اش.بی هیچ تلاشی برای تبلیغ. و مردم آرام می آمدند و متاع خویش بر می گرفتند.

پرسیدم: بی هیچ سر و صدایی، چگونه انتظار داری مردم بر بساط تو حاضر شوند؟

گفت: من بر سر راه طبیعت نشسته ام.گذر همه آدمیان از همین مسیر است.فرشتگان باید فریاد سر دهند، چراکه بر بیراهه نشسته اند! "

 

پی نوشت: گاهی ، از آگهی ها و تبلیغات تلویزیونی و بیلبوردهای سطح شهر گرفته تا شبکه ها اجتماعی و وبسایت های مختلف، از بلندگوهای کَر کننده گرفته تا جیغ های بنفشی که لابلای محتواهای مختلف بسته بندی شده اند، چقدر صدای فرشته های این داستان به گوشم میرسد. و گاهی چقدر در دلم به شیطان این داستان رحمت میفرستم!

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۸
سامان عزیزی
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ق.ظ

در آرزوی تغییر

ماهاتما گاندی جمله ی بسیار زیبایی داره که میگه:

Be the change that you wish to see in the world

 ترجمه تحت الفظی نه چندان دقیقش میشه:

تغییری باش که آرزو داری در جهان ببینی.

فکر میکنم زندگی گاندی، تجسمی از همین جمله ایه که خودش گفته.

 

دوست دارم چندتا تفسیر از معنای این جمله برای خودم داشته باشم:

 

-اگه میخوای چیزی رو تغییر بدی باید از خودت شروع کنی

گه میخوای یک روز تصویر مطلوب دنیا از نظر خودت رو ببینی، باید خودت مصداقی از اون تصویر مطلوب باشی

-اگه نمیتونی مصداقی از تصویر مطلوبت باشی، آرزوی دیدن تصویر مطلوبت رو فراموش کن (میدونم محتواش با جمله قبلی یکیه،محض تاکید بیشتر به خودم عرض کردم!)

-به جای نقد، عمل کن

-یا اقدام کن یا خفه شو

-...

 
۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۴
سامان عزیزی

سال های اول دبیرستان بودم و آن موقع خانواده ما در یکی از شهرهای استان کردستان زندگی می کرد. یادم می آید که در آن برهه زمانی شیوه های زیستن مختلفی از طرف مکاتب و فرقه های مختلف تبلیغ می شد (اینکه چرا و چگونه و چه مکاتبی، موضوع بحث الان ما نیست).  خانواده ای با ما ارتباط داشت و پدر این خانواده ، از فعالان یکی از این مکاتب بود. اتفاقاً آن فرد را خیلی قبول داشتم و از نظرم مرد درستکاری بود.

در آن زمان (و احتمالاً در زمانهای قدیم و الان و آینده هم همچنین) این مکاتب بیشتر دنبال جذب جوانترها بودند و مرد آشنای ما چند بار در مورد پیوستن به آنها با من صحبت کرد.

من هم که بدم نمی آمد هویت تازه ای پیدا کنم و چون دنبال چالش ها و ماجراجویی های حقیقت یابانه! دوران نوجوانی بودم تصمیم گرفتم به آن پیشنهاد فکر کنم.

بعد از چند شب فکر کردن به این نتیجه رسیدم که با پدرم مشورت کنم. شبی در جمع خانواده موضوع را با پدرم مطرح کردم.

پرسید آنها چرا تو را دعوت کرده اند ،گفتم چون می گویند صراط مستقیم و راه حق و حقیقت را یافته اند و میخواهند همه را به این راه دعوت کنند.

گفت : حرفشان این است که راه ما راه حق است و دیگران باطلند؟ گفتم بله،همین را می گویند.

گفت: پسرم راه یافتن حقیقت را بلد نیستم ولی از یک چیز مطئنم که اگر کسی گفت حقفقط پیش من است و دیگران باطلند ،باید از او دوری کنی چون خودش در نهایتِ باطلی است

از آن روز هر وقت می خواهم بر سر پذیرش عقیده و مکتب و چیز هایی از این دست که ادعای حقانیت می کنند، فکر کنم، اولین سوالی که از خودم می پرسم این است که :آیا فقط خودش را بر حق می داند و دیگران را باطل؟ 

پی نوشت: این پی نوشت صرفاً برای دوستانی است که دوست دارند بدانند بالاخره تصمیم من بعد از شنیدن این نصیحت پدرانه چه شدسوال . هیچی دیگه ما نپیوستیم.

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ب.ظ

آیا ما مدام در حال کالیبره کردن خودمان نیستیم؟

مقدمات:

کالیبراسیون چیست؟ کالیبراسیون به منظور کنترل صحت و دقت پارامترهای مترولوژیکی دستگاه‌های آزمون و وسایل اندازه‌گیری و کلیه تجهیزاتی است که عملکرد آنها بر کیفیت فرایند تاثیرگذار است.

تعریف دقیق کالیبراسیون در استاندارد ملی ایران به شماره ۴۷۲۳ آمده‌است. کالیبراسیون اجازه می‌دهد که میزان تصحیح لازم را نسبت به نشاندهی تعیین کنیم. با کالیبراسیون ممکن است خواص اندازه شناختی دیگری نظیر اثر کمیت های تاثیر گذار نیز تعیین شود. در واقع کالیبراسیون ویژگیهای کارآمدی دستگاه یا مواد مرجع را بوسیله انجام مقایسات مستقیم مشخص می‌کند. 

تعریف دیگری که در ایزو 10012 آمده است کالیبره کردن را چنین معرفی کرده است: مجموعه ای ازعملیات که تحت شرایط مشخصی برقرار می شود و رابطه ی بین مقادیر نشان داده شده توسط وسیله اندازه گیری و مقادیر متناظر آن کمیت توسط استاندارد مرجع را مشخص می نماید. 

منابع: + و + 

 

معلم عزیزم،محمد رضا شعبانعلی، در مطلبی (لطفاً حتماً بخوانید،چون بدون خواندن آن مطلب، این چند خط نوشته من، یاوه ای بیش به نظر نخواهد آمد) که سال گذشته برای بهروز مطیع(از دوستان خوب متممی من) نوشت، مفهوم کالیبراسیون و کالیبره کردن را به حوزه های مختلف زندگی ما انسانها (و سایر حیوانات) ربط داد. 

باید اعتراف کنم که تا مدتها ذهنم مشغول این آنالوژی فوق العاده بود .نامگذاری و مفهوم پردازی ای زیبا و اثر گذار.

مدت زیادیست به این فکر می کنم که آیا ما مدام در حال کالیبره کردن خودمان نیستیم؟

تقریباً به این باور رسیده ام که هر تصمیم جدید ما، حاصل کالیبره شدن های قبلی ماست.

اگر بپذیریم که مدل ذهنی ای که الان داریم حاصل تصویر ها و پردازش ها و تحلیل ها و تجربه های پیشین ماست یا به عبارتی، وضعیت هر لحظه در سیستم تابع لحظات و اتفاقات قبل و قبل تر آن سیستم است، فکر میکنم راحت تر میتوانیم درک کنیم که چرا ممکن است شیوه تصمیم گیری و هر تصمیم جدید ما، متاثر از مدل ذهنی ما باشد که خود حاصل کالیبره شدن های پیشین است.

ما گاهی توسط خودمان کالیبره می شویم و گاهی توسط محیط و آنچه در اطرافمان در جریان است. فکر میکنم یکی از عواملی که کمک می کند تا خودمان، خودمان را به درست یا غلط، کالیبره کنیم، رفتاریست که روانشناسان آنرا "خود گله گرایی" می نامند.

در میان این کالیبره شدن های مدام، که گاهی به تدریج رخ می دهند و گاهی با سرعت بیشتری، اینکه بدانیم (یا به آن فکر کنیم) آیا درست کالیبره شده ایم یا غلط، اثر مستقیمی بر سرنوشت ما خواهد داشت. 

شاید تشخیص کالیبره شدن های سریع ساده تر باشد (مانند مهاجرت ) اما فکر می کنم تشخیص کالیبره شدن های کند و نامحسوس بسیار سخت تر است و به نظرم میاد که ماندگارترین ضربه ها را از همین کالیبره شدن های کند میخوریم که پایه هایی می شوند برای ساختمان مدل ذهنی ما.

 

در نهایت می خواهم این چند خط را با یک نتیجه گیری اخلاقی! به پایان ببرم:

اگر بپذیریم که ما مدام خودمان را کالیبره می کنیم یا کالیبره می شویم، خوب است بدانیم و آگاه باشیم که مدام در حال کالیبره شدن هستیم.(منظورم این است که حداقل آگاهانه کالیبره شویم!)

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۷
سامان عزیزی
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ

نخستین تصمیم، سرنوشت ساز است

آیا رستوران یا فست فودی هست که بیشتر مواقع به آنجا می روید؟ 

تا به حال به این فکر کرده اید که واقعاً چرا اینهمه به آنجا می روید؟ یعنی رستوران بهتری پیدا نمیکنید که انتظارات شما را بیشتر از این رستوران برآورده کند؟

رستوران یک نماد است که دن اریلی از آن برای رساندن مفهومی که در نظر دارد استفاده می کند. به جای رستوران رفتن، می توانید هر کار دیگری را که به دفعات در طول روز یا هفته یا ماه و سال انجام می دهید قرار دهید. از مسیر رفت و برگشت به سر کارتان بگیرید تا نحوه واکنشتان به یک طیف رفتار خاص همسرتان.

بسیاری از این طیف رفتار های تکراری ما ریشه در اولین تصمیمات ما راجع به آن موضوع خاص دارد.

شاید دلیل مراجعه برخی از ما به رستورانی که معمولاً آنجا می رویم این باشد که بار اول که از جلو آن رستوران رد میشدیم صف طولانی ای را دیده باشیم و با خودمان فکر کرده باشیم که چه رستوران خوبی است که مردم جلو آن صف کشیده اند. نفر بعدی ای که صف را دیده هم با خود گفته "عجب جای محشری" و به همین ترتیب برای دیگران.

در روانشناسی، به این نوع رفتار ها، گله گرایی، می گویند. یعنی ما بر پایه رفتار قبلی سایر آدم ها، چیزی را خوب یا بد تصور می کنیم و خودمان عیناً دست به همان کار می زنیم.

البته این اتفاق فقط با دیدن رفتار سایر آدمها برای ما نمی افتد بلکه گاهی ما بر پایه رفتار قبلی خودمان، به خوب یا بد بودن چیزی اعتقاد پیدا می کنیم و بعد از آن مانند صف رستوران، پشت سر خودمان در تجربیات بعدیمان صف می کشیم!

مثلاً فرض کنید شما در برابر اولین رفتار ناخوشایند همسرتان یا همکارتان، عصبانی شدن و داد کشیدن را انتخاب کنید. باز هم فرض کنید که از این واکنشتان ،نتیجه خوب و دلخواهتان را بگیرید. احتمالاً در تجربیات بعدی از این دست در مقابل همسر یا همکارتان، دوباره سراغ رفتار قبلیتان می روید. و به این صورت کم کم پشت سر خودتان صف می کشید!

به این نوع رفتارهایی که ما پشت سر خودمان صف می کشیم، خود گله گرایی می گویند.

از این نوع رفتارها در زندگی ما کم نیستند. فکر میکنم بسیاری از مشکلات ما به همین رفتار های گله ای ما بر می گردد. 

رفتار گله ای، یکی از راه های فرار مغز ما برای فکر نکردن و تصمیم نگرفتن آگاهانه است.

البته طبیعتاً همیشه این نوع رفتارهای ما بد نیستند. این جزو طبیعت مغز ماست که از این راه ها استفاده می کند تا انرژی خود را برای چالش های مختلفی که پیش رو دارد حفظ کند. بسیاری از عادت های خوب ما انسانها هم به همین شکل، شکل گرفته اند.

اما نکته مهم اینجاست که آیا این رفتارهای گله ای ما ،در ابتدا ،آگاهانه انتخاب شده اند یا نه؟ 

آیا به شکل گیری این طیف از رفتارهایمان توجه کرده ایم یا نه؟ آیا با مدل ذهنی امروزمان، باز هم ادامه آن رفتارها، انتخاب ما خواهد بود؟

شاید راه حلی که برای مبارزه با این مسئله داریم این باشد که کارها و تصمیم های روزمره و تکراریمان را هر از گاهی زیر سوال ببریم. از خودمان بپرسیم "چگونه آغاز شد؟"

 

شاید این دو بیت حضرت مولانا هم گویای همین گله گرایی های ما باشد:

مر مرا را تقلیدشان بر باد داد   //   که دو صد لعنت بر این تقلید باد

خاصه تقلید چنین بی حاصلان   //   خشم ابراهیم با بر  آفلان

 

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

خودمان را چگونه مصرف می کنیم؟

در وب سایت متمم، هر روز برای کاربران یک پیام اختصاصی ارسال میشود که در ابتدای این پیام، نقل قول هایی از متفکرین و نویسندگان و غیره وجود دارد. چند روز قبل در پیام اختصاصی جمله ای از "روبرت فاکس" (که تا به حال اسمش را نشنیدم و در جستجویی که انجام دادم بالاخره متوجه نشدم که فیزیکدان است یا نویسنده یا تهیه کننده سینما-هر سه محتملند بعلاوه احتمالات دیگر- البته در حال حاضر اهمیتی برایم ندارد که کیست، حرفی که زده برایم مهم است) برایم ارسال شده بود که به شدت فکرم را مشغول خود کرده است. حیفم آمد آنرا اینجا بازنویسی نکنم تا هر وقت به اینجا سر زدم برایم مرور شود.

 

" اگر آنچه می گویی شور و شوق و انگیزه توست، تو را مصرف نکرد و به پایان نرساند، احتمالاً در تشخیص شور و شوق واقعی ات اشتباه کرده ای "

 

 
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۴
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ

نبود تفکر نقادانه، یکی از آفتهای جامعه توسعه نیافته ما

پیش نوشت:

تعریف تفکر نقادانه(Critical Thinking):یعنی درست اندیشیدن در تلاش برای یافتن آگاهی قابل اعتماد در جهان. این روش شامل فرایندهای ذهنی تشخیص، تحلیل و ارزیابی داده‌ها است. به بیانی دیگر، هنر اندیشیدن پیرامون اندیشیدن خودتان درحالی‌که شما می‌خواهید اندیشه‌تان را بهتر، روشن‌تر، دقیق‌تر، یا قابل دفاع‌تر بنمایید (از ویکی پدیا)

توضیح بیشتر : (منبع)

"در کل واژه نقد کردن و صفت نقادانه را می توان در مورد نگرش،گفتار و تفکری به کار برد که نگاه ارزیابانه دارد و می کوشد در یک استدلال یا محصول یا اندیشه یا دیدگاه یا مدل ذهنی، 

بخش های ارزشمند و بی ارزش

یا بخش های درست و محکم

و بخش های نادرست و سست را از یکدیگر تفکیک کند.

همچنین وقتی از تفکر نقادانه صحبت می کنیم،از کسی حرف میزنیم که این کار را قبل از همه، در مورد ذهنیت خودش به کار می برد."

 

 

احتمالاً این جملات برای شما هم آشنا باشند:

- ما می توانیم

- بنده با وصل کردن بیکاران جامعه به صنایع کشور، بیکاری را ریشه کن خواهم کرد

- من به هر ایرانی در ماه 250 هزار تومان یارانه پرداخت می کنم. عده ای می گویند نمی شود ولی من می گویم با همین امکانات حاضر هم می شود

- بنده درآمد ارزی کشور را دو و نیم برابر می کنم

- بازنشستگان ،دیگر نگران پر نبودن یخچال هایشان نباشند

- و ده ها و صد ها جمله ی دیگر از این دست

 

داشتم فکر میکردم که چرا در جامعه ما چنین ادعا هایی همیشه جذابیت داشته اند؟ جدای از بحث هایی که این مسئله را به وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم ما مربوط می دانند، من فکر می کنم یکی از دلایل دیگری که این ادعاها برای ما جذابیت دارند، مسلح نبودن ما به مهارت تفکر ارزیابانه و انتقادی است.همچانکه سازمان بهداشت جهانی در لیست مهارتهای زندگی(life skills) ،تفکر نقادانه را جزو مهارتهای کلیدی طبقه بندی کرده است.

در حاشیه : البته من فکر می کنم قبل از فقدان تفکر انتقادی، بسیاری از ما به آفت بزرگتری هم دچاریم و اون اینکه اصولاً ما حتی  فکر  هم نمی کنیم!

در بحث تفکر انتقادی، مهارتی وجود دارد به نام "ادعا شناسی" که به نظرم میاد جای خالی این مهارت در تصمیم گیری های سیاسی جامعه ما به شدت احساس می شود.

تفکر انتقادی، مهارتی است که در بسیاری از حوزه های زندگی ما موثر و کمک کننده خواهد بود. از حرف زدن و فکر کردن گرفته تا تصمیم گیری (از تلگرام گردی گرفته تا کاندیدا گردی!)

شاید بتوان گفت که یکی از شاخصه های توسعه نیافتگی جوامع ، کمرنگ بودن تفکر نقادانه در سطح آن جوامع است. 

فکر می کنم معنای دیگری برای "شور" و "شعور" یافته ام! 

از این به بعد "شور" را در ذهن خودم با "کمرنگ و بی رمق بودن تفکر نقادانه

و "شعور" را با "پر رنگ و تنومند بودن تفکر نقادانه" در جامعه ام، هم معنا و معادل خواهم گرفت.

امیدوارم و تلاشم را هم خواهم کرد تا در این برهه زمانی(و ان شا الله در آینده هم) شعور ما بر شور ما پیشی بگیرد.

 

پی نوشت از جنس پیشنهاد : درس های آموزش مهارت تفکر نقادانه در متمم

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۵
سامان عزیزی