زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۶۶ مطلب با موضوع «مدیریت و کسب و کار» ثبت شده است

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۱۳ ب.ظ

برای شروع به او سخت بگیر!

وقتی که کارمندی را استخدام می کنید، برای معرفی و توضیح شرح شغل مورد نظرتان ،چه روشی را در پیش می گیرید؟ آیا سعی می کنید سخت ترین و سنگین ترین حالتی را که برای این پست می شناسید برای کارمند جدیدتان تشریح کنید یا سعی می کنید کم کم شروع کنید و از ابتدا قسمتی از وظایف او را تشریح کنید؟

 

حدود ده سال می شود که با بحث استخدام و آموزش کارکنان درگیر بوده ام و طی این مدت روش های مختلفی را آزمایش کرده ام و از انجام این پروسه در شرکتهای مختلفی که دوستانم در آنجا مشغولند نیز تا حد زیادی با خبرم.

نمی توانم به طور قطع بگویم که کدام راه به بهترین نتیجه می انجامد ولی به احتمال زیاد می توانم بگویم که هر دو راهی که در ابتدای این مطلب اشاره کردم، به نتیجه ی خوبی نخواهد انجامید.

معمولاً تصویر اولیه ای از شرکت و شرح شغل که در ذهن کارمند جدید شکل می گیرد، تصویر مهم و ماندگاری است که فکر می کنم مدیران شرکتها باید در شکل دهی و طراحی آگاهانه آن نقش موثری ایفا کنند چون تغییر این تصویر بعد از گذشت چند ماه یا گاهی حتی کوتاهتر، کار سخت و دشواریست که نیازمند صرف وقت و سرمایه های بیشتری از سازمان است، پس شاید بهتر باشد از شروع این فرآیند، شروع کنیم تا ناگزیر از صرف وقت و منابع بیشتر نباشیم.

اگر در دوره استخدام و آموزش و چند ماه اول کارمند جدید، سخت ترین و پرکار ترین حالت پست مورد نظر را ملاک توضیحاتمان قرار دهیم یا برعکس ملاک توضیحات و تصویر سازی ما سبک ترین و راحت ترین حالت پست مورد نظر باشد، فکر می کنم دچار خطای "کالیبره کردن نادرست" نیروی جدید خواهیم شد.

در حالت اول، احتمالاً باعث خواهیم شد که او بیشتر اوقات فکر کند که نمی خواهیم از ظرفیتهایش استفاده کنیم یا او را دست کم  گرفته ایم (البته این حداقل احتمالات است) و در حالت دوم، احتمالاً انرژی و انگیزه او تحت تاثیر قرار خواهد گرفت(که این هم حداقل احتمالات است) و البته من فکر می کنم در هر دوِ این حالتها ، سطح اعتماد بین این کارمند و سازمان را  به سطحی پائین تر خواهیم رساند.

شاید راه بهتری غیر از این راهی که من میخواهم بیان کنم باشد (که احتمالاً هست-از جمله استفاده از روش های تیپ شناختی یا مدل های شخصیت شناسی صفاتی و غیره برای کمک به اینکه با این فرد خاص چگونه شروع کنم بهتر است) ولی من از این راه استفاده کرده ام و نتایجش تا حدی خوب و قابل قبول بوده است:

قبل از استخدام، مجدداً موقعیت شغلی مورد نظر را برای خودم و سازمان توصیف و تشریح کرده ام. با کمک کارمندان قبلی ،از کم کارترین دوره ها و حداقل ها (و فراوانی آنها) تا پرکار ترین دوره ها و حداکثرها (و فراوانی آنها) را شناسایی کرده ایم و در دوره استخدام و آموزش نیروی جدید، یک طیف را برای او تشریح می کنیم و نه صرفاً یک  حالت را.

قطعاً این روش هم نواقص خودش را دارد ولی باور من این است که از روش های حداقلی یا حداکثری بهتر است.

فکر میکنم اگر نگاه کارمند و سازمان، همکاری بلند مدت باشد، این راه ارزش آزمودن را دارد.

 

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۳
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

مغز ما و نسبیت

سالها پیش به تناسب کاری که شروع کرده بودیم، مکرراً به بازار تهران سر میزدم و به برخی از اصناف هم بیشتر.

همیشه برام سوال بود که چرا بعضی از فروشندگان ،از یک کالای خاص، چند نوع آنرا عرضه می کنند؟ مثلاً یکی از فروشندگانی که ما باهاش کار می کردیم سه نوع زرشک در مغازه خودش عرضه میکرد. 

به این فکر می کردم که با توجه به تنوع اقلام مختلفی که در یک فروشگاه وجود داره، کار بیهوده ایه. هم فضای بیشتری از فروشگاه رو اشغال میکنه،هم برای تامینش دردسر بیشتری تحمیل میکنه.هم نقدینگی بیشتری میخواد، و دلایل مختلف دیگه ای که به ذهنم میرسید.

از نظر من حالت مطلوبتر این بود که از هر کالا، فقط یک مدل عرضه بشه. با خودم فکر میکردم اگر من بودم از هر کالایی بهترین کیفیتشو عرضه میکردم و دیگه انواع مختلف و درجه بندی های کیفی مختلف اون کالا رو از فروشگاهم حذف میکردم. فکر میکردم با این کارم فضا برای تنوع بخشی بیشتر به کالاهای قابل عرضه باز میکنم و از طرفی روند تامین کالا رو بسیار شسته رفته تر میکنم. مصرف کننده هم ساده تر و راحت تر تصمیم میگیره و هم فروش من بیشتر خواهد شد.

یکبار از اون فروشنده سوال کردم چرا سه نوع زرشک عرضه میکنی؟ و از مزایای این کار براش گفتم. برگشت گفت :بیشتر فروش زرشک من فقط از یک مدلشه! و از اون دوتای دیگه خیلی کم خرید میکنم و اینها رو گذاشتم که مردم بدونن که من این مدلها رو هم دارم و بسته به پولی که اونها پرداخت کنن، هر مدلی که بخوان براشون میارم.

بهش گفتم: خب فقط از همون مدل پرفروشت بیار و چه کاریه که از دو مدل دیگه هم میاری.

گفت: اگه فقط یه مدل داشته باشم مردم نمیخرن و فکر میکنن چون من فقط همین مدلو دارم میخوام همین رو بهشون بندازم!

راستش از توضیحاتش قانع نشدم و با خودم فکر کردم که همون مدل پیشنهادی خودم بهتره.شاید این فروشنده توانایی توضیح و اقناع مصرف کننده ها رو نداره و غیره.

تا اینکه چند سال پیش توضیحات دن اریلی رو در مورد قانون نسبیت مغز خوندم.  اریلی این قانون رو با یک مثال توضیح داده بود:

در سایت اکونومیست، دیده بود که این مجله برای فروش شماره های خودش، سه گزینه رو به خریداران پیشنهاد داده.

گزینه اول: اشتراک اینترنتی با 59 دلار(که معقول به نظر میاد)

گزینه دوم: اشتراک کاغذی با 125 دلار (که این هم معقول به نظر میاد)

گزینه سوم: اشتراک کاغذی و اینترنتی با هم 125 دلار

با فرض اینکه شما واقعاً خواهان اشتراک این مجله باشین، کدوم گزینه رو انتخاب میکنین؟

تحقیقات مختلف نشون داده که اکثریت مردم سریعاً گزینه سه رو انتخاب میکنن.

بسیاری از این اکثریت، فقط خواهان یکی از حالتها هستند، یعنی یا نسخه کاغذی میخونن یا نسخه اینترنتی. ولی هنگام قرار گرفتن در معرض این سه گزینه، گزینه سه را انتخاب کردند!

چرا؟

اریلی میگه که انسانها به ندرت چیزها را در عبارتهای مطلق انتخاب میکنند. ما فاقد سنجه ای درونی برای ارزش گذاری هستیم.

مثلاً ما نمیتونیم بگیم که یک خودروی شش سیلندر چقدر میارزه مگر اینکه اونو کنار یک خوردوی چهار سیلندر قرار بدیم و حدس بزنیم که احتمالاً قیمت شش سیلندریه از چهار سیلندیه بیشتره.

 

البته این ناتوانی مغز ما قسمت بدتری هم داره! و اون اینکه ما نه تنها به مقایسه کردن چیزی با چیز دیگه ای گرایش داریم بلکه به تمرکز بر مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه اند گرایش بیشتری داریم و از طرفی از مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه نیستند، گریزانیم.

به عبارت ساده تر ،مغز ما تنبله و میخواد سریعتر تصمیمشو بگیره! از طرفی اگه  مقایسه نکنه نمیتونه به راحتی تشخیص بده و ارزش گذاری کنه، پس بنابر  این دو پیش فرض، مستقیماً میره سراغ مقایسه چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه هستن و با این کار نفس راحتی کشیده و دنبال زندگیش میره!

به این دوتا نمودار نگاه کنین:

 

 

حالا اول برگردیم به مثال زرشکمون. در شکل یک اول فرض میکنیم که فقط دو مدل زرشک داریم.زرشک A که کیفیت بالایی داره ولی قیمتش هم بالاست و زرشک B که قیمت پائینی داره ولی خب کیفیت هم نداره. پس الان A در کیفیت مزیت داره و B در قیمت مزیت داره.

بریم سمت شکل دوم. توی این حالت ما زرشک نوع سوم رو هم آوردیم داخل مغازه. این زرشک کیفیت نسبتاً خوبی داره که نزدیک به کیفیت A ست ولی قیمتش از اون پائین تره.

طبق اصل نسبیت وقتی ما در معرض این سه گزینه قرار میگیریم، اکثرمون A-  رو انتخاب می کنیم.

حالا بیاین زرشک رو فراموش کنیم و به این فکر کنیم که در طول زندگیمون چند بار در معرض این انتخاب زرشکی قرار گرفتیم؟ یعنی بجای زرشک هر چیزی میتونیم بزاریم (از انتخاب رئیس جمهور گرفته تا انتخاب همسر، از انتخاب رشته گرفته تا انتخاب ماست در قفسه سوپر مارکت)

اینجا ممکنه کسی بگه خوب این نوع انتخاب کردن چه اشکالی داره؟ ضمن اینکه معتقدم که اشکالات زیادی به این روش انتخاب کردن وارده، ولی قبول. فعلاً میگیم که باشه در برخی موارد اشکال زیادی نداره که این طور انتخاب کنیم.

ولی مسئله مهم اینه که ،همیشه انتخاب کردن ما میان گزینه های مختلف از جنس انتخاب کردن بین سه نوع زرشک نیست. خیلی وقتها گزینه هایی که ما در معرض انتخاب کردنشون قرار میگیریم سنخیتی با هم ندارند. مثلاً ممکنه گزینه های من، زرشک (A ) و زرشک کمتر بهتر! (A- )باشه در کنار زعفران (B). مشکل اینجاست که در بین این گزیه ها هم رای اکثریت ما (نه همه ما) باز هم زرشک (A) ست.

مثلاً تور مسافرتی شما سه گزینه جلوی شما میگذاره:

1-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

2-سفر 7روزه به آنتالیا همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

3-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها بجز ناهار و گشت هر روزه

فرض کنید قیمتها هم به هم نزدیکند. انتخاب شما کدام گزینه است؟

برای اکثر مردم انتخاب بین استانبول و آنتالیا، انتخاب سخت و زمانبری خواهد بود ولی به محض اینکه گزینه سوم ارائه شود (که کار مقایسه را برای مغز ما راحت میکند) انتخاب بیشتر ما،گزینه یک است.

توضیح: به گزینه هایی از جنس گزینه سه (A-) که به قصد راحت کردن انتخاب و مقایسه، به ما عرضه می شوند "طعمه" می گویند.

اگر بخواهیم از اثر خطای نسبیت برای خودمون بکاهیم، باید توجه بیشتری به مقایسه هایمان داشته باشیم.باید حضور طعمه ها را تشخیص دهیم. این طعمه ها گاهی آگاهانه به ما عرضه می شوند (وقتهایی که میخواهند چیزی به ما بفروشند-از فروش یک ایده و نظر و تفکر به ما گرفته تا فروش یک لپ تاپ یا زرشک پلو در منوی رستوران) و گاهی مغز ما برای راحتتر کردن کارش گزینه هایی برای مقایسه کردن برایمان دست و پا می کند!

 

نکته جالبی که در مورد این قانون وجود داره اینه که این قانون در تعیین سطح رضایت ما  تاثیر چشم گیری داره. به عبارتی اگر بتونیم این قانون رو برای خودمون مدیریت کنیم و از اثرات مخربش کم کنیم، میزان رضایت ما هم بالاتر خواهد رفت.

مثلاً به گفته اچ.ال.منکن روزنامه نگار و طنز پرداز، میزان رضایتمندی یک مرد از حقوق دریافتی اش بستگی به این دارد که ، آیا از باجناقش بیشتر می گیرد یا کمتر!

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۴
سامان عزیزی
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ب.ظ

دن اریلی کیست؟

حدود سه سال از زمانی که برای اولین بار اسم دن اریلی را شنیدم می گذرد. نعمت آشنایی با دن اریلی را مدیون گروه عزیز متمم هستم . از آن زمان تا کنون بخش هایی از نوشته های او را که تیم متمم انتخاب می کرد می خواندم و با علاقه زیادی آنها را دنبال می کردم.

سال گذشته که لیست کتابهایی که باید بخوانم را چک می کردم دیدم اگر به ترتیب لیستم جلو بروم شاید دو یا سه سال دیگر باید منتظر بمانم تا به کتابهای اریلی برسم. این بود که تصمیم گرفتم مستقیماً سراغ کتابهای او بروم!

سه کتاب "نابخردی های پیش بینی پذیر" ، "پشت پرده ریاکاری" و "جنبه مثبت بی منطق بودن" را که به فارسی ترجمه شده بودند خریدم و شروع به خواندن کردم.

با وجود اینکه از نظر من ترجمه این کتابها ترجمه خوب و روانی نبود ولی چنان از محتوای کتابها به وجد آمده بودم که دلم نمیخواست تمامشان کنم. از آن کتابهایی هستند که باید مزه مزه شان کنی و جلو بروی مبادا از فرط پرخوری به سوء هاضمه دچار شوی!. بعد از تمام کردنشان نتوانستم در مقابل وسوسه دوباره خواندشان مقاومت کنم و بلافاصله خواندن دوباره شان را شروع کردم. فکر می کنم مطالب بینظیری از او آموخته ام که می تواند هم در زندگی و هم در کسب و کار به کمکم بیاید.

 

دن اریلی متولد 29 آوریل 1967 است و هنوز هم به مطالعه و تحقیق و تدریس ادامه می دهد.(او یکی از آن آدمهایی است که بر خودم واجب می دانم هر روز برای سلامتی و طول عمرش به درگاه خدا دعا کنم!)

او از فیزیک و ریاضی شروع کرده و بعد از آن سراغ فلسفه و روانشناسی رفته است. دکترای خود را در رشته روانشناسی شناختی گرفته است و بعدها دکترای مدیریت کسب و کار را هم به کارنامه خود افزوده است.

سابقه تدریس در دانشگاه MIT را دارد و هم اکنون هم در دانشگاه Duke مشغول تدریس است. اما عمده شهرت او مربوط به آزمایش های معروفش در حوزه اقتصاد رفتاری است (رشته ای که حاصل ازدواج روانشناسی با اقتصاد است!)

دن اریلی وبلاگ بسیار پرطرفداری دارد، همچنین از محبوب ترین سخنرانان سایت TED به شمار می رود.

آزمایش های او به سوالات بسیار جالب و جذابی می پردازند مثل:

-چرا وقتی مُسکن یک سنتی می خوریم باز هم سردرد راحتمان نمی گذارد ولی با خوردن مسکن 50 سنتی همان سردرد از بین می رود؟

-چرا ما اغلب با خودمان عهد می بندیم که رژیم غذایی مان را رعایت کنیم، ولی با دیدن شیرینی های خوشمزه دامن از کف می دهیم و زیر قول مان می زنیم؟

-چرا گاهی با شور و ولع خاصی چیزهایی را می خریم که اصلاً به هیچ دردمان نمی خورند؟

-چرا وقتی ماشینمان را می فروشیم، اغلب اوقات قیمتی بالاتر را برای آن در نظر می گیریم؟

-چرا وقتی غذای رایگان (یا هر چیز رایگانی) میبینیم با اینکه تا خرخره مان هم خورده ایم و سیریم ولی باز هم دست و دلمان میلرزد و به صف دراز تحویل غذا می پیوندیم؟

و سوالات دیگری از این دست.

دن اریلی برای پاسخ دادن به این سوالاتش ،آزمایش های مختلفی انجام داده است و در کتابهایش تعدادی از این آزمایشات را توضیح داده است. 

کتابهای او سرشار از مثال های مختلفی است که اکثر آنها در زندگی روزمره بسیاری از ما اتفاق می افتند و به نظر من بیان همین مثال ها جذابیت کتابهای او را دو چندان کرده است.

داستان زندگی خود او هم جالب و خواندنی است. در سن هجده سالگی بر اثر انفجار خمپاره منیزیمی دچار سوختگی هفتاد درصد می شود و سه سال آزگار را روی تخت بیمارستان می گذراند. این اتفاق دردناک که هنوز هم دردهای آن بر زندگی روزمره او باقیست ،نقطه آغازی می شود برای سوالات او و مسیری که بعدها پیمود.

 

امیدوارم عمر و فرصتی باشد تا از چیزهایی که  از او آموخته ام بیشتر بنویسم.

۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ

پهلو های تصمیم گیری

داشتم فکر می کردم اگر در هر تصمیمی که می گیریم به دو تا سوال جواب بدهیم، جلوی درصد قابل توجهی از تصمیم گیری های اشتباهمان را خواهیم گرفت:

1-این تصمیم را برای چه افق زمانی ای می گیرم؟

برای حل همین مسئله امروزم؟ برای یک ماه؟یک سال؟ 

2-زمانی را که صرف عملی کردن این تصمیمیم میکنم، صرف چه تصمیم و کار دیگری میتوانم بکنم که از این کارم بهتر باشد؟

 

 

دوست داشتم که بیشتر بنویسم در توضیح و بسط این دو سوال اما چه کنم الان نوشتنم نمی آید! 

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۹
سامان عزیزی
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۵ ب.ظ

خطاهای حافظه و استفاده آنها در تبلیغات

پیش نوشت: احتمالاً شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفته اید که با یک نفر از دوستان دوران کودکی تان بر سر اتفاقی که در همان دوران برایتان پیش آمده بحث کنید. شما داستان را طوری به خاطر می آورید و او داستان را طور دیگری.

شما از حافظه تان مطمئنید و مثل روز برایتان روشن است که دارید درست می گوئید و دوستان هم با همین اطمینان از صحت وقایعی که به خاطر می آورد می گوید. 

غالباً در این نوع گفتگوها، نظر هیچکدام از طرفین تغییری نمیکند و هر دو از تصاویری که به یاد می آورند اطمینان دارند.

پایان پیش نوشت.

 

چند وقت پیش، داشتم کتاب روانشناسی شناختی نوشته رابرت استرنبرگ رو مطالعه میکردم که با تحقیقات روانشناسی به نام "الیزابت لافتوس" (Elizabeth Loftous) آشنا شدم که در زمینه حافظه سرکوب شده و به خصوص در مورد شاهدان عینی در دادگاه ها تحقیق می کند.

بر اساس آمارهایی که دادستانیهای ایالات متحده در سال1995 ارائه کرده ،در هر سال 77000 متهم بر اساس شناسایی شاهدان عینی دستگیر می شوند.

مطالعات روی 1000 مورد محکومیتی که اشتباه شناخته شده است،به اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی به عنوان "بزرگترین عامل احکام اشتباه" اشاره دارد (ولز،1993)

در سال 1986 مردی به نام تیموتی به عنوان متهم قتل وحشیانه مادر و دختری جوان دستگیر شد. با وجود اینکه شواهد فیزیکی زیادی بر علیه تیموتی وجود نداشت ولی شهادت شاهدان عینی حاکی از این بود که او هنگام وقوع قتل در نزدیکیهای صحنه جنایت بوده است. او دو سال و چهار ماه در زندان در انتظار مرگ بود که سرانجام مشخص شد که مردی که به تیموتی شباهت داشته مکرراً به محله قربانیان جنایت سر می زده است و مجدداً تیموتی را محاکمه و سپس تبرئه کردند.

داستانهایی مانند داستان تیموتی فراوانند و تحقیقات مختلفی اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی را نشان داده است. تخمین زده شده است که در ایالات متحده سالانه تا 10000 نفر ممکن است به اشتباه بر اساس شهادت عینی نادرست محکوم شوند(کاتلر و پنراد،1995. لافتوس و کچام،1991)

مطالعات مختلف نشان میدهد که ما به سادگی ممکن است به سمت ساختن حافظه ای هدایت شویم که با آنچه واقعاً اتفاق افتاده متفاوت باشد.

 

حال بیایید کمی از جرم و جنایت و شاهدان عینی دور شویم و ببینیم این خطای حافظه ما انسانها، در چه موقعیت های دیگری ممکن است ما را دچار خطا کند.

موضوع یکی از تحقیقات الیزابت لافتوس در مورد اثر این خطای حافظه و ارتباط آن با تبلیغات شرح حال نگاری است که ممکن است هر یک از ما در معرض آن قرار بگیریم.

لافتوس گزارش تحقیقش را با این سوال شروع می کند: (تحقیقی با همکاری کتی براون و ریانون الیس انجام شد)

آیا زمانی را که کوچک بودید و خانواده شما به دیسنی لند رفت به یاد می آورید؟ نقطه برجسته سفر شما دیدار با میکی موس بود که با شما دست داد. آیا شما آنرا به یاد می آورید؟

بازاریابها از تبلیغات شرح حال نگاری برای ایجاد حسرت گذشته (نوستالژی) در مورد محصولاتشان استفاده می کنند.

لافتوس و همکارانش به بررسی این موضوع پرداختند که آیا چنین ارجاعی می تواند افراد را به این باور برساند که در کودکی تجربه ای مانند آنچه در چنین تبلیغی آمده است،داشته اند؟

آزمودنی ها ابتدا در معرض تبلیغی قرار گرفتند که می گفت آنها در کودکی با میکی موس دست داده اند. بعداً آنها به سوالاتی درباره تجارب دوران کودکی خود در دیسنی پاسخ دادند. در مقایسه با گروه گواه، تبلیغ اعتماد آنها به اینکه در کودکی شخصاً در والت دیسنی با میکی موس دست داده اند را افزایش داد.

آنها بعد از بررسی به این نتیجه رسیدند که افزایش اعتماد می تواند ناشی از 1- زنده شدن یک حافظه واقعی یا 2- خلق یک حافظه جدید و کاذب باشد. پس ممکن بود که آنها واقعاً در کودکی میکی موس را ملاقات کرده باشند و اینکه هر دو حالت ممکن بود محتمل باشند. بنابراین آنها آزمایش دومی را انجام دادند که آزمودنی ها تبلیغات دروغینی را درباره دیسنی مشاهده می کردند که نشان میداد آنها با یک شخصیت غیر ممکن به اسم "باگزبانی" دست داده اند.  مجدداً در مقایسه با گروه گواه، تبلیغات موجب افزایش اعتماد آنها به این مسئله شد که شخصاً با باگزبانی دست داده اند!

اگر چه احتمال چنین اتفاقی غیرممکن بود چون "باگزبانی" یک شخصیت وارنر برادرز  بود که مرده ی آن هم نمیتوانست در سرزمین دیسنی پیدا شود ولی حدود 16درصدآزمودنی ها بعداً گفتند که به یاد دارند که چنین اتفاقی واقعاً برایشان رخ داده است.

گروه تحقیق بعدها این تبلیغات را با هدف مقایسه دو نوع تبلیغ تصویری و متنی تکرار کردند و نتیجه گرفتند که تبلیغات تصویری موجب تقویت اساسی اثر حافظه کاذب می شود. (48درصد در مقابل 17درصد)

این یافته ها نشان میدهند که تبلیغاتی که در بر گیرنده ارجاعات شرح حال نگاری است می تواند در حافظه شخصی دوران کودکی مداخله کند. تبلیغ کنندگان احتمالاً جزئیات کاذبی را ذکر نمی کنند بلکه آنها جزئیاتی را که می تواند درست باشد ذکر می کنند. البته در مورد همه درست نیست.ممکن است وقتی در دیسنی بودید تصویر میکی موس را دیده باشید ولی هیچ وقت با او ملاقات نکرده باشید یا با او دست نداده باشید. تبلیغ ممکن است شما را به این فکر وادار کند که چنین کرده اید.

از آنجا که ما هزاران تبلیغ را هرماه مشاهده میکنیم، آیا همگی ما می توانیم مصداق ناخواسته تجربه تحریف حافظه باشیم؟

در ایران نیز ما در معرض تبلیغات مختلفی از این دست قرار گرفته و خواهیم گرفت، بنابراین باید بیشتر از قبل مواظب نوستالژی هامون باشیم!

در مورد خطاهای شناختی، دانشمندان مختلفی مشغول تحقیق هستند که تا کنون نتایج این تحقیقات نشان داده است که ما دچار خطاهای فراوانی هستیم. فکر میکنم حداقل کاری که ما می توانیم انجام دهیم شناختن این خطاهاست. همین شناخت شاید به ما کمک کند تا گاهی به برخی از این خطاها آگاه شویم و بدانیم که مشغول خطا کردن هستیم! (چون در بسیاری از موارد جلوگیری از این خطاها بسیار سخت یا ناممکن است) و یاد بگیریم که در موارد مختلف آنقدر با سماجت و یقین فکر نکنیم که حتماً درست میگوییم و آنچه می گوییم مبتنی بر واقعیاتیست که اتفاق افتاده است.

اگر عمر و فرصتی باقی بود قصد دارم تا در آینده از برخی از این خطاها و تحقیقات مرتبط با آنها بنویسم. فکر میکنم مرور و نوشتن از این خطاها حداقل برای خودم مفید خواهد بود.

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۵
سامان عزیزی
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۵ ب.ظ

معرفی کتاب از خوب به عالی

عنوان دوم این کتاب: چرا برخی از شرکت ها جهش می کنند و برخی دیگر خیر؟

مولف : جیم کالینز (مولف کتاب کلاسیک و معتبر "ساختن برای ماندن")

مترجم: ناهید سپهر پور

انتشارات آوین

پیش نوشت: این کتاب حاصل تلاش یک تیم بیست و یک نفره تحقیقاتی است. تیمی که پنج سال به بررسی و مقایسه پانصد شرکت برتر در آمریکا پرداخته اند (لیست پانصد شرکت برتر فورچون) که از سال 1965 تا 1995 از نظر میزان فروش در صدر قرار داشتند.

آنها از میان این شرکت ها ،شرکت هایی را انتخاب کردند که پانزده سال در بازار فعالیت داشتند و فعالیتشان در سطح معمولی بود اما از مرحله ای به بعد جهشی را تجربه کرده بودند که سود آنها حداقل به سه برابر میانگین بازار رسیده بود و این اختلاف را تا حداقل پانزده سال بعد حفظ کرده بودند.

نکته جالب این است که پرسش تیم تحقیقاتی صرفاً این نبود که "این شرکت ها چه ویژگی های مشترکی دارند ؟ " بلکه به دنبال جواب این مسئله بودند که "نقاط مشترک شرکت های عالی چیست که آنها را از شرکت های هم ترازشان متمایز می سازد؟"

بعد از فیلتر کردن پانصد شرکت برتر، تیم تحقیقاتی به یازده شرکت رسید که معیارهای عالی بودن را داشتند و در مقابل شرکت های هم ترازی را انتخاب کرد که در همان صنعت فعال بودند و در بازه زمانی قبل از جهش شرکت های متعالی، در یک سطح قرار داشتند. یعنی هر دو شرکت های خوبی بودند اما در مقایسه با شرکت های عالی، یا جهش نکرده بودند یا جهش آنها پایدار نبود.

در نهایت آنها به شش عامل اصلی رسیدند که وجه تمایز شرکت های عالی با شرکت های هم ترازشان بود.

نکته جذاب و روشنگر این کتاب به نظر من این است که تیم تحقیق، اگر بر اساس فکت ها و نتایج بررسی ها، به عواملی برخورد میکردند که برخی اوقات کاملاً برخلاف تصور رایج از موفقیت این شرکت ها بود، از بیان و اثبات آن ابایی نداشتند. چنانچه به نظر من بهترین و راهگشا ترین بخش های این کتاب همان نتایج جالب غیر منتظره هستند که ما را به فکر کردن بیشتر وادار می کنند.

جهت آشنایی با عنوان این عوامل شش گانه، شاید تصویر زیر گویا تر از توضیحات من باشد. (منبع تصویر:صفحه 25 کتاب)

 

قبل از اینکه به نقل جملاتی از کتاب بپردازم شاید گفته پیتر دراکر در مورد این کتاب برای شما هم جالب باشه :

کتاب حاضر با بهره گیری از تحقیقات دقیق و روش مند، سبک های مدیریتی کنونی را به چالش می کشاند.از ایده مدیریت مافوق بشری تا فن آوری اطلاعات و تمایل به تملک و تلفیق شرکت ها. مطالب این کتاب الزاماً افراد متوسط را به افراد با کفایت تبدیل نخواهد کرد، اما موجب می شود تا شایستگی به تعالی بدل شود.

نقل جملاتی از کتاب( برخی از جملات نقل به مضمون شده اند) :

- خوب دشمن عالی است. این یکی از مهمترین دلایلی است که موجب می شود، سازمانها یا افراد، به ندرت از خوب به عالی برسند.

 

- شما می توانید در زندگی از عهده هر کاری برآئید، به شرط آنکه برایتان فرقی نکند که آن کار به اسم چه کسی ثبت خواهد شد (هری.اس.ترومن. سی و سومین رئیس جمهور آمریکا)

 

- در بیش از سه چهارم شرکت های هم تراز( یعنی شرکت هایی که عالی نبودند) ،مدیرانی را ملاقات کردیم که هنگام انتخاب جانشین برای خود، کسی را بر می گزینند که شکست بخورد یا عملکردی ضعیف داشته باشد.

 

- اکثریت قریب به اتفاق شرکت های عالی، رهبران مقتدر و افسانه ای نداشتند! بلکه آنها دارای رهبرانی بودند که با روش رهبری سطح پنجم کار می کردند (رهبری سطح پنجم = اراده + فروتنی )

 

- برای رهبران سطح پنجم اینگونه نبود که نخست، هدف حرکت را تعیین کنند و بعد افراد مناسب را بیابند.بلکه آنها ابتدا افراد مناسب را انتخاب می کردند (و افراد نامناسب را حذف می کردند) و بعد هدف خود را تعیین می کردند!

 

- شرکت های رهسپار تعالی، سخت گیرند ولی ظالم نیستند. سخت گیر بودن یعنی استفاده از معیارهای دقیق به طور پیوسته و در هر زمان و در تمام سطوح به خصوص در شطح مدیران ارشد.

 

- مسئولیت بزرگ ترین فرضت ها را به بهترین نیروهای خود بدهید نه مسئولیت بزرگ ترین مشکلات را .

 

- این گفته قدیمی که افراد مهمترین سرمایه شما هستند  نادرست است. افراد مهمترین سرمایه شما نیستند،بلکه افراد شایسته مهمترین سرمایه شما به شمار می روند.

 

- شایستگی فرد بیش از اینکه به علم خاص، سابقه یا مهارت های او وابسته باشد، به عادات شخصیتی و توانایی های ذاتی او بستگی دارد.

 

- رهبری، نه فقط با آرمان گرایی، بلکه با ترغیب افراد به رویارویی با حقایق دردناک و اقدام نسبت به پیامد های آن، آغاز می گردد.

 

- روباه خیلی چیزها می داند، اما خارپشت فقط یک چیز خیلی مهم را می داند (ضرب المثل یونانی)

 

- شرکت های عالی، پیروزی را در درک واقعی یافته بودند نه در اعتماد به نفس کاذب.

 

- دریافت خارپشتی، یک هدف، استراتژی یا یک خواسته نیست بلکه نوعی شناخت است -خودت را بشناس- به طور متوسط چهار سال طول می کشد تا شرکت های رهسپار تعالی به یک نوع دریافت خارپشتی دست یابند.

 

- فهرستی از کارهایی که نباید انجام دهید تهیه کنید ( بودجه بندی به این معنا نیست که ببینیم به هر رشته فعالیت چه قدر بودجه تعلق می گیرد، بلکه به این معناست که مشخص کنیم کدام فعالیت ها به بهترین شکل با مفهوم خارپشتی ما هم سویی دارند و باید به طور کامل تقویت شوند و کدام فعالیت ها باید اساساً حذف شوند)

 

- در شرکت های عالی، فن آوری، شتاب دهنده حرکت است نه ایجاد کننده آن. (این شرکت ها هیچ کدام دوران جهش خود را با فن آوری پیشگام آغاز نکردند. به این دلیل ساده که تا وقتی که نمی دانید کدام تکنولوژی ها به کارتان می آیند، نمی توانید بهره گیری خوبی از آنها داشته باشید)

 

- هشتاد درصد از مدیران شرکت های عالی، به هیچ وجه به تکنولوژی به عنوان پنج عامل مهمی که در جهش آنها تاثیرگذار بودند، اشاره نکردند. (تکنولوژی نمی تواند یک شرکت خوب را به عالی تبدیل کند، همچنین به خودی خود نمی تواند از وقوع فاجعه جلوگیری کند)

 

- اگر شما این شانس را داشتید که بنشینید و تمام 2000صفحه یادداشتی را که طی مصاحبه با شرکت های رهسپار تعالی تهیه شد مطالعه کنید، از نبود آشکار بحث راجع به "استراتژی رقابتی" متعجب می شدید!. بله آنها در مورد استراتژی،کارایی  و بهترین شدن صحبت می کردند،اما هرگز در مورد برنده شدن سخنی به زبان نمی آوردند. آنها هرگز استراتژی های خود را اساساً در پاسخ به عملکرد دیگران مشخص نمی نمودند.

 

- عوامل درونی شرکت های رهسپار تعالی، اغلب از میزان اهمیت تحول خود در زمان آن آگاه نبودند، تنها پس از این تحول بود که با بررسی گذشته متوجه آن شدند. آنها برای مشخص کردن آن چه در آن زمان انجام می دادند، هیچ اسم، نقطه عطف، نقطه شروع یا برنامه ای نداشتند.

پی نوشت: من در طول سالهای گذشته، کتاب های زیادی در زمینه مدیریت خوندم و تجربه کوچک ده ساله ای هم در این حوزه دارم. شاید بیشتر از سی یا چهل عدد از این کتاب ها، جزو معروف ترین و معتبرترین کتاب های این حوزه بوده اند اما فکر می کنم کتاب از خوب به عالی، یکی از عالی ترین کتابهاییه که در مورد مدیریت کسب و کار  تا به حال خوندم. اگر بخوام کتاب دیگه ای رو در کنار این کتاب قرار بدم که مفاهیمشون در کنار هم بتونن سینرژی ایجاد کنن، کتاب "پنجمین فرمان نوشته پیتر سنگه" رو می تونم پیشنهاد کنم.

۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۵
سامان عزیزی