زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «اجتماعیات» ثبت شده است

جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ب.ظ

وعده بهشت

" آنهایی که بهشت را روی زمین وعده می دهند، هرگز چیزی بجز جهنم نساخته اند." کارل پوپر

پی نوشت: فکر می کنم بتوانم چندین صفحه برای توضیح و تفسیر این جمله بنویسم، اما مصداق هایش در بستر های مختلف و حوزه های گوناگون آنقدر زیادند در اطرافمان، که کمی به همان ها فکر کنیم کافی است. آنقدر آشنا و تکراری هستند که آدم نمی داند چطور هنوز هم خریدار دارند. با وجود این خودم هم گاهی که به خودم می آیم، می بینم در حال گوش دادن به همین وعده، در لباسی تازه هستم!

 

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۰ ، ۱۲:۴۴
سامان عزیزی

پیش نوشت: بر اساس فرهنگ دهخدا و معین، "شطح" را در کاربرد رایج آن به کلامی تعبیر می کنند که ظاهری کفرآمیز دارد و از زبان عارفان جاری می شود(اغلب در وقتهایی که کانکشن به شدت برقرار است و پهنای باند غوغا می کند).

من در چنین حالی نیستم.

اما شطح معنای دیگری هم دارد(رجوع کنید به فرهنگ دهخدا): کلمه ای که بدان بزغاله ی یکساله را رانند و زجر کنند.

در این حال هم نیستم! ولی بخاطر اینکه تیتر مطلب خیلی بیربط نباشد شاید بشود گفت که به این معنای دوم نزدیک ترم.

 

* فکر می کنم با هر متر و معیاری که حساب کنیم، تصمیم به تزریق واکسن کرونا، یک تصمیم صرفاً شخصی و فردی نیست. برای هر کسی که در جوامع بشری زندگی می کند این تصمیم به سلامت جمعی هم مرتبط است و شخص نمی تواند با چنگ انداختن به بحث آزادی های فردی و اصول لیبرال تصمیمش را توجیه کند.

چیزی که تا کنون در چنین افرادی مشاهده کرده ام این است که اکثریت شان حتی نمی توانند دو دقیقه در مورد حقوق و آزادی های فردی و اصول لیبرال صحبت کنند طوری که کودن به نظر نرسند و کلامشان سرشار از تناقض نباشد.

به نظرم چنین افرادی را تحریم کنیم و به هیچ وجه ملاقات نکنیم و در هیچ جمعی هم راهشان ندهیم، و خیالتان هم راحت باشد که با چنین کاری هیچ کدام از اصول لیبرال را زیر پا نگذاشته اید.

 

* تعدادی کودن در فضای مجازی راه افتاده اند و از عوارض واکسن های کرونا می گویند و مردم را از تزریق واکسن منع می کنند. استدلال هایشان آنقدر آبکی است که ارزش جواب دادن هم ندارند. فکر می کنم اگر ضریب هوشی شان کفاف بدهد فقط یک جمله برای ساکت کردنشان کافی است. همانطور که نسیم طالب می گوید ریسک واکسن یک ریسک خطی است ولی در مقابل ریسک ویروس(و پاندمی) ریسکی غیر خطی است. (طبیعتاً منظور از ریسک، ریسک سلامت جمعی است)

 

* به نظرم حماقت کسانی که کورکورانه و بدون هیچ تحقیق و پژوهش قابل اتکایی از کارایی طب سنتی در مقابل کرونا دفاع می کنند دقیقاً هم سنگِ حماقت کسانی است که کورکورانه و بدون هیچ تحقیق و پژوهش قابل اتکایی کارایی طب سنتی در مقابل کرونا را رد می کنند.

 

* انگار مرض دو قطبی سازی دارد به همه جای جامعه نفوذ می کند که طب سنتی و طب مدرن هم از آن جان سالم به در نبرد. کسی که اندک دانشی درباره تاریخ بشر و تاریخ طب داشته باشد می داند که واژه های طب سنتی و طب مدرن از اساس بی معنی اند. اینها اصلاً نباید در مقابل هم قرار داده شوند طوری که شنونده احساس کند از دو مفهوم متفاوت صحبت می شود. مثل این است بیائیم و بگوئیم "فیزیک سنتی" و "فیزیک مدرن" و اینها را در مقابل هم قرار دهیم. سنتی و مدرن نداریم، بلکه سیرِ تکاملی طب داریم.

 

* اصولاً اگر به چیزی به اسم "طب سنتی" هم اصالت بدهیم، بنا بر تعریف علم و دامنه ی تحت پوشش آن، طب سنتی حوزه ای "علم گریز" یا "شبه علم" نیست(البته اگر پسوند های عجیب و غریب دیگری که به واژه طب می چسبانند را نادیده بگیریم! مثل طب اسلامی و طب یهودی و طب اجنه و الخ). چون به نظر می رسد که هر گزاره ای در این حوزه، "ابطال پذیر" خواهد بود و متخصصان حوزه پزشکی و طب، به جای اینکه شبیه سیاستمداران مشغولِ مناظره و مجادله و تکه پاره کردن همدیگر باشند می توانند در چارچوب آزمایش های علمی به بررسی گزاره های مختلف طب سنتی بپردازند. این کار باعث می شود که چیزهایی که جواب می دهند مشخص شوند و برای مردم هم قابل اتکا شوند و چیزهایی که جواب نمی دهند و جزو چرندیات هستند رد شوند و دور ریخته شوند.

 

* اگر تاریخ خوانده باشید احتمالاً تائید می کنید که معمولاً هسته های ادیان و مذاهب و قبایل از دانش طبی به عنوان یکی از ابزار های نفوذ و قدرت در میان پیروانشان استفاده می کردند. بنابراین اگر می خواهید در مورد طب سنتی صحبت کنید ابتدا باید به صورت شفاف این واژه را مفهوم پردازی کنید و بگوئید منظورتان از طب سنتی دقیقاً کدام طب سنتی است.

مثلاً اینکه به شما بگویم که مصرف برگ نعنا باعث از بین بردن نفخ شما می شود یا بگویم ارواح خبیثه در کالبد شما نفوذ کرده اند و وقتی خشمگین می شوند شما را باد می کنند تا منفجر شوید و بیائید با خوردن این برگ نعنا که در آب مقدس تطهیر شده این ارواح را نابود کنید، دو گزاره متفاوت از طبی هستند که همه سنتی می نامندش!

 

* طب سنتی در کشور ما به خاطر بی توجهی و نادیده گرفتنش از سمت پزشکان و محققان و نهاد های مسئول، حوزه ی بی صاحبی است. طوری که هر کس از خانه قهر می کند به فروش و تجویزِ عنبر نسارا و روغن بنفشه رو می آورد و مردم هم فکر می کنند هر چیزی که شبیه قرص و کپسول و آمپول نباشد لابد طب سنتی است!

 

* به نظرم مدعیان طب سنتی، خودشان بزرگترین دشمنانِ آنند. حتی اگر چیزهای مفیدی از این دانش کهن باشد که دردی را از مردم دوا کند و به سلامت بشر کمک کند(که از نظر من-البته در حد سواد و تجربه اندکم- چنین پتانسیل هایی را دارد) این مدعیان با ادعاهای گزاف و رویکرد های غیرعلمی شان، هم مردم و هم محققین را از این حوزه فراری می دهند. نمی دانم شاید تعمدی هم در کار باشد از هر دو طرف ماجرا. جنگ نان باشد شاید!

 

پی نوشت: من سررشته ای از طب و پزشکی ندارم. یکی از دوستان وبلاگی ام! چندبار کامنت گذاشت و اصرار داشت که چرا در قبال این دو قطبی موضعت را اعلام نمیکنی؟! نمی دانم چرا فکر کرده بود که کار من ربطی به طب و پزشکی دارد. البته بیربط هم نیست ولی ربطش از این ربط هایی که این دوستم فکر کرده بود نیست.

در هر صورت گفتم جهت خالی نبودن عریضه و آپدیت وبلاگ چند خطی برای دوستانم بنویسم.

 

۰ نظر ۲۳ مهر ۰۰ ، ۰۱:۳۷
سامان عزیزی
جمعه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۴ ب.ظ

وطن درد

وطن درد، یکی از انواع درد هایی است که ممکن است در زندگی بِکشیم. چیزی شبیه سر درد یا دل درد.

اگر بخواهم دقیقتر بگویم، یکی از انواع "رنج" هایی است که ممکن است بکشیم.

 

در مورد مفهوم پردازیِ واژه "وطن درد"، امیدوارم فرصت و حوصله اش را داشته باشم که بعداً آنرا به سرانجامی برسانم و کاملاً تشریح کنم که وقتی از وطن درد صحبت می کنم دقیقاً از چه چیزی صحبت می کنم.فقط این را بگویم که معنای وطن درد برای من بسیار گسترده است و با ژست گرفتن های سیاسی ای که می بینیم بسیار متفاوت است. اینها را هم شامل می شود اما بسیار گسترده تر از اینهاست. به هر حال، هر چند مفهوم پردازیِ آن لازم است ولی بعید میدانم که آنقدر واژه بیگانه ای باشد که نتوانید با آن ارتباط برقرار کنید.

کاری که امروز می خواهم انجام  دهم، بررسی پراکندگی و انواع وطن درد در سطح جامعه است. یعنی خوشه بندی و دسته بندی آن. طبیعتاً این دسته بندی ها همگی از نوع تحلیل و بررسی ذهنی هستند و هیچ ادعایی مبنی بر دقیق بودن یا قابل استناد بودن شان ندارم، ولی خودم در تحلیل و ارزیابی خودم و دیگران از آنها استفاده می کنم و آنرا دسته بندی مفیدی می دانم، مگر آنکه شواهد جدیدی مبنی بر غلط بودنشان پیدا کنم.

 

وطن درد، همانطور که از نامش پیداست درد کشیدن برای وطن است. در واقع ریشه های این درد را باید در وطن دوستی، انسان دوستی، مردم دوستی، جامعه دوستی و زمین دوستی(از حیوان دوستی تا محیط زیست دوستی)(و البته خود دوستی!) جستجو کرد.

همینجا می خواهم دوتا نتیجه بگیرم: اول اینکه، من وطن درد(از نوع واقعی اش را. پائین تر توضیح می دم که چرا می گویم"واقعی") را دردِ ارزشمند و مفیدی می دانم و برای همه کسانی که از این درد، رنج می کشند احترام زیادی قائلم. دومین نتیجه اینکه،  از زاویه ی این بحث مردم دو دسته می شوند، یا وطن درد دارند یا ندارند. کاری به شدت دردش ندارم، چون طبیعتاً شدت این درد هم یک طیف از وطن درد کم تا زیاد خواهد بود. حتی می شود یه وطن درد حاد و مزمن هم فکر کرد. که فعلاً این بحث ها از حوزه مطلب امروز خارجند.

البته فکر می کنم در شرایط خاصی، تقریباً همه مردم به این درد مبتلا می شوند که احتمال میدهم ریشه ی این مورد به همان خود دوستی(حب ذات) بر می گردد. اما این حالت و وضعیت خاص، استثناست و از دایره ی بحث امروز خارج.

 

وطن درد از آن دردهایی است که اکثراً دوست دارند به نمایشش بگذارند(حتی فارغ از اینکه که این درد را دارند یا نه!) و تبدیل به مد روز هم شده است. در واقع به نوعی به نمایش دهنده اش اعتبار می بخشد(چه صریح باشد چه ضمنی). قطعاً همیشه اعتبارِ مانا و ماندگاری نیست چون در طول زمان و بر اساس واکنش ها و اقداماتِ نمایش دهنده، این اعتبار بالا و پائین می شود.

فکر می کنم با ظهور شبکه های اجتماعی، این جنبه ی وطن درد(اعتبار بخشی) بسیار پر رنگ تر از سابق شده است.

نتیجه ی بعدی را هم بگیریم: پس هر وطن دردی که مشاهده کردیم وطن درد واقعی نیست. به همان دلیل ساده ای که عرض کردم، چون نمایش این درد منافعی برای نمایش دهنده اش دارد.

این مقدمات را گوشه ذهنتان داشته باشید تا برویم سراغ دسته بندی:

 

* دسته اول: کسانی که وطن دردشان را به صورت صریح جار (و اغلب با جنجال) می زنند(و البته باهوشتر هایشان به صورت ضمنی) و هدف شان از این نمایش، هموار تر کردن راهشان برای رسیدن به پست و مقام در سازمان های داخلی و حکومتی و یا کسب منافع از راه های پیچیده ای است که کمتر به ذهن آدمها خطور می کند! شاید دادن نامِ "رزومه سازان داخلی" چندان از ماهیت این دسته دور نباشد. اگر بخواهیم کمتر سختگیری کنیم، ویژگی های شخصیتی و تیپ و ظاهرشان هم قابل دسته بندی است. اغلب اوقات از دو حالت خارج نیستند! ولی فکر کردن به این دو حالت را برای خودتان می گذارم.

 

* دسته دوم: کسانی که وطن دردشان را به صورت صریح جار (و اغلب با جنجال) می زنند(و البته باهوشتر هایشان به صورت ضمنی) و هدف شان از این نمایش، هموار تر کردن راهشان برای رسیدن به موقعیت های گوناگون و کسب منافع در خارج از کشور است. برای این دسته هم نامِ "رزومه سازان خارجی" مناسب به نظر می رسد. راه ساده ی تشخیص این دسته(اغلب و نه همیشه) این است که اینها دائماً در حال تکرارِ طوطی وارِ شعار ها و تحلیل های اپوزوسیونِ خارج نشین هستند(مثلاً تحلیلگران بی بی سی و اینترنشنال!). بارها در زندگی ام کسانی را دیده ام که قصد مهاجرت داشته اند و به دنبال جایگاهی در میان اپوزسیونِ کشورهای ایرانی نشین بوده اند و با یکسری اقدامات، طوری که باعث حبس طولانی مدت و بدبخت شدنشان در داخل نشود! رزومه ای برای خودشان ساخته و راهی سرزمین آرزوهایشان شده اند.

لطفاً دقت بفرمائید که جملات بالا به این معنی نیست که همه ی اپوزوسیون های خارج نشین یا تحلیلگرانِ محترمشان اینطوری یا اونطوری هستند. برخی از این افراد، جزو سه دسته ی آخر این تقسیم بندی قرار می گیرند که در ادامه خواهم گفت. پس هدفم از اشاره به این موارد، برای کمک به تشخیصِ دسته ی دوم بود و نه قرار دادنِ همگی اپوزوسیون یا تحلیلگرانشان در این دسته.

تعدادی از این عزیزان هستند که بالاترین فداکاری ها را برای وطن و مردمشان کرده اند و مجبور به مهاجرت شده اند.

 

* دسته سوم: اگر دو دسته اول هدفی را نشان کرده بودند و از نمایش وطن درد به عنوان یکی از ابزارهای دستیابی به هدفشان استفاده می کردند، این دسته هدف ِ چندان واضحی را دنبال نمی کنند. شاید بشود "رزومه سازان همینطوری" صدایشان کرد. با توجه به اینکه وطن درد را می توان در دسته ی "فضیلت ها" جا داد، شاید بهترین توصیف از این دسته "فضیلت نمایی" باشد. شبکه های اجتماعی و ابزارهای دیجیتال هم کمک کرده اند که شاهد حضور پر رنگِ این دسته در سطح جامعه باشیم.

 

پس این سه دسته از آنهایی هستند که وطن درد، از راه های مختلفی منافع شان را تامین می کند. و تاکید بر این نکته لازم است که منافع این افراد غالبا با منافع جمعی همسو و همراستا نیست.

اگر کمی در زندگی این سه دسته دقیق شوید خواهید دید که به صورت بسیار شیک و مجلسی! از هر فرصتی و از روش های مختلفی(رشوه-پارتی بازی-رانت-باند بازی-و غیره) برای چپاول مردم و افزودن بر پول هایشان بهره می برند. (این مورد را صرفاً جهت راهنمایی عرض کردم!)

 

 

سه دسته ی بعدی کسانی هستند که به نظر من وطن درد واقعی دارند. در واقع ریشه ی وطن دردشان اغلب ریشه در آن ریشه هایی دارد که بالاتر اشاره کردم.

تشخیص این دسته ها سخت است اما حداقل دو روش برای تشخیصشان هست:

اول: اگر بخواهم خیلی عامیانه و سرراست بگویم، اینها برای وطن دردشان هزینه می دهند(از کم تا زیاد) و انواع هزینه کرد ها(از همه منابعشان، از وقت و مال و انرژی و جان).

دوم: مشاهده رفتار و اقدامات و واکنش هایشان در طول زمان.

فکر می کنم این دو روش تشخیص اولیه را باید توامان اعمال کنیم. چون سه دسته اول هم هزینه می کنند. هرچند نه در راستای وطن دردشان!

 

* دسته چهارم: همانطور که اشاره کردم این دسته، وطن دردشان واقعی است ولی بخاطر بی سوادی یا کم سوادی، اقدامات و رفتار و واکنش هایشان چندان برای وطن شان مفید یا سازنده نیست. در واقع به همان دلیلی که گفتم نمی توانند درک و تحلیل و شناخت درستی از شرایط داشته باشند و اغلب تحت تاثیر احساساتشان موضع گیری و تصمیم گیری می کنند یا اینکه از طریق دیگران(این دیگران ممکن است هر کدام از این دسته ها باشند ولی متاسفانه اغلب شامل سه دسته ی اول هستند) احساساتشان هدایت می شود. خلاصه کنم: سنگفرش جهنم و نیّات خیر!

 

* دسته پنجم: این دسته هم وطن دردشان واقعی است و هم سواد و دانشِ کافی برای موضع گیری و تصمیم گیری در این زمینه را دارند. متاسفانه اغلبِ این افراد کم سر و صدا و بی سر و صدا هستند و سایر دسته ها کمتر از وجود و حضورشان بهره مند می شوند. بیائید فرض کنیم که "وطن درد"، اهداف توسعه ای را دنبال می کند. مطمئناً می دانید که توسعه، فقط توسعه سیاسی نیست و جنبه های مختلفی دارد(اقتصادی و فرهنگی و ...).درست است که جنبه های مختلف توسعه را نمی شود به طور کامل از هم تفکیک کرد اما قطعاً نمی شود همه را هم یکی فرض کرد. یکی از بزرگترین حماقت هایی که ما و گاهی خودشان، در حقِ این دسته انجام می دهیم این است که  از اینها انتظار داریم یا آنها را ترغیب می کنیم که حتماً به سمت موضع گیری ها و ژست گرفتن های سیاسی بروند و صرفاً مطالبه گرِ توسعه سیاسی باشند.

از نظر من اغلب افراد این دسته، مثل سرمایه ها و منابع این مملکت هستند که نباید هدرشان بدهیم(مثل همه ی منابعی که دسته جمعی مشغول هدر دادنشان هستیم). مثلاً فردی که دانش و سواد اقتصادیِ فوق العاده ای دارد و می تواند نقش بسیار مفیدی در توسعه اقتصادی این کشور داشته باشد یا با آموزش های مفید و ساده، سواد اقتصادی مردم را بالا ببرد که بدانند چه چیزی را در این حوزه مطالبه کنند و گول نخورند، چرا باید حتماً به سمت موضع گیری و ژست های سیاسی هدایت کنیم؟ به نظرم در اینجا آن اصطلاحِ "واجب کفایی" می تواند راهگشا باشد. توسعه سیاسی هم یکی از پایه های توسعه است اما همه ی آن نیست. خوشبختانه یا بدبختانه، به تعداد کافی و حتی بسیار بیشتر از کافی، آدم در این زمینه داریم، لطفاً حواسمان باشد که برای پایه های دیگرِ توسعه هم آدم لازم داریم. خیلی مراقب باشیم که آدم های شایسته و با سوادی که دردِ وطن هم دارند را خواسته یا ناخواسته به کدام سمت هل می دهیم.

صادقانه بگویم، از سه دسته اول حالم به هم می خورد(از دسته سوم هم بیشتر!) ولی از کسانی که افراد دسته پنجم را از روی بیشعوری و شور و هیجان و بی سوادی، به سمتِ شعاردادن ها و ژست گرفتن های صرفاً سیاسی سوق می دهند، خیلی بیشتر حالم به هم می خورد.

البته از این دسته(پنجم)، بخاطر دانش و سواد و درایتشان انتظار می رود که تحت تاثیر این تهیج کردنها قرار نگیرند اما بارها به چشم خودم دیدم که این اتفاق افتاده است. اینها هم انسانند و ممکن است بخاطر حماقت های ما و لجاجت بر حماقت هایمان تحت تاثیر قرار بگیرند.

 

* دسته ششم: این دسته حد نهاییِ وطن دردند. در حدی که به مرحله ی "ایثار" می رسند. اشتباه نکنید! ما در مورد میدان جنگ صحبت نمی کنیم. کسی که بخاطر عقیده اش حاضر است خون دیگران را بریزد منظورم نیست. منظورم کسی است که حاضر نیست جان هیچ کسی را بخاطر عقیده اش بگیرد اما از جان خودش مایه میگذارد.

به هرحال از نظرم تعداد افراد این دسته آنقدر کم است که سهم ناچیزی در پراکندگی دسته های ششگانه ما دارد. در واقع فکر می کنم در تاریخ معاصرمان تعداد انگشت شماری از این افراد داشته ایم.

 

سه دسته اخیر را می توانیم به بی سر و صدا و با سر و صدا هم تفکیک کنیم اما جهت طولانی نشدن دسته بندی ها از خیرش می گذرم. در اصل موضوع هم تفاوتی ایجاد نمی کند. همچنین می توانستیم بر اساس میزانِ هزینه ای که هر دسته متقبل می شود دسته بندی متفاوتی انجام دهیم. اما در نهایت فکر می کنم این نوع دسته بندی ای که انجام دادم برای شناختن و تفکیک اولیه مفید است. خودتان می توانید بعد از این مرحله، دسته بندی های گوناگونی انجام دهید.

 

اما پراکندگی ای که حدس می زنم این دسته ها در سطح جامعه داشته باشند:

دسته اول: ده درصد

دسته دوم: ده درصد

دسته سوم: پنجاه و پنج درصد

دسته چهارم: بیست درصد

دسته پنجم: 4.99 درصد!

دسته ششم: یک صدم درصد

همانطور که ابتدای بحث گفتم طیف بزرگی هستند که به این درد مبتلا نمی شوند، پس سهمی که اینجا به هر کدام از این دسته ها اختصاص داده ام مختص جامعه ی آماریِ آنهایی است که چنین دردی را دارند و یا به داشتنش تمارض می کنند!

 

پی نوشت یک: لطفاً به این مسئله بسیار بسیار مهم توجه داشته باشید که اینجا از پیامد های مثبت یا منفیِ حضور و رفتارهای این دسته ها به عنوان سلول هایی از پیکره ی اجتماع صحبت نکردیم و صرفاً در مورد وطن درد و انواع آن در سطح فردی حرف زدیم.

پی نوشت دو: در اینجا شما را به تفکر و تعقل بیشتر در این دسته بندی ها دعوت می کنم چنانکه خداوند متعال می فرماید "در آن نشانه هایی است برای آنها که تفکر می کنند"!

پی نوشت سه: فکر می کنم با کمی تغییرات، می توان این دسته بندی ها را برای انواع "فضیلت های محبوب خلق" انجام داد.

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۱۴
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۳۵ ب.ظ

مدل حکمرانیِ چینی(دکتر محمود سریع القلم)

آیا خاورمیانه­ای­ها می­توانند مدل چینی را در کشورهای خود اجرا کنند؟ به نظر می‌­رسد حکمرانی از نوع چینی آن، مختص شرق آسیاست و در منطقۀ خاورمیانه زمینه مستعدی ندارد. در میان ده‌ها علت، دو علت بنیادی وجود دارد که رشد و حکمرانی مطلوب از نوع چینی آن را توضیح داده و نشان می دهد که چرا در خاورمیانه تحقق آن بعید است. به این دو علت در زیر می‌­پردازیم:

 

الف: علتِ اول، تغییراتِ جدی فکری در میان حکمرانان و فراکسیون­‌های نهاد حاکمیتی یعنی حزبِ کمونیست چین است. با حسِ قدرتمند ناسیونالیستی که از قدیم در چین وجود دارد، عاقلان حزب کمونیست در دهۀ 1970 با اطمینان به این نتیجه رسیدند که واقعیت­‌های جهان آن نیست که صاحب­ منصبان در کرملین  تعریف می­‌کنند. درست یا غلط، جهان بر اساس سرمایه، تولید، فن‌­آوری، یادگیری و تجارت مدیریت می­‌شود. تا ثروت و مازاد (Surplus) نباشد، ارکانِ دیگرِ قدرت معطل می­‌مانند.  با آنکه سلسله مراتب حزبِ کمونیست از دهۀ 1930 و عنفوان جوانی، با جزمیت‌­های کمونیستی شکل گرفته بود ولی ناسیونالیسم و تبحر روشی و تئوریک در فهم واقعیت، آن‌ها را در مسیری سوق داد که درآمد سرانۀ چین را از زیر 100 دلار در سال 1960 به بالای 10000 دلار در سال 2021 با جمعیتی 1.4 میلیارد نفری برسانند. 

اگر حاکمیت چین، اندیشه‌های خود را تغییر نمی­‌داد، منطقِ قدرت در نظامِ بین­‌الملل را نمی­‌پذیرفت  و در داخل خود به انسجام نمی‌رسید، چین به قطبِ دوم اقتصاد و سیاست جهانی تبدیل نمی‌­شد. در امتداد درک واقع­‌بینی، «مسئولیت حکمرانی» است که از قدیم در راهروهای قدرت و بوروکراسی متمرکز چینی‌­ها رایج بوده است. مسئولیت در مکتب کنفوسیوس جایگاه ویژه‌­ای دارد. دنگ شائوپینگ در داد و ستدهای سیاسی درون حزبی نیز بارها یادآور شده بود که حکمرانی بر یک میلیارد نفر فقیرهیچ افتخاری ندارد. آنچه زمینه را در حاکمیت چین به سوی اجماع سازی سوق داد، «درک مشترک از شرایط و واقعیت‌های درون و برون» بود زیرا که حکمرانی تنها یک تعریف معقول دارد: نهایت بهره‌­برداری از آنچه که امکان و واقعیت دارد. گاهی جامعه، تشکل و نظام حزبی دارد و از طریق این سازماندهی گفت وگو می‌کند، با دولت دیالوگ برقرار می­‌کند و بر فکر و تصمیم آنان اثر می‌گذارد، مانند انگلستان، آمریکا، سوییس و نروژ. اما در کشورهای جهانِ سوم که جامعه سازماندهی ندارد و اجازه داده نمی­‌شود که تشکل یابد یا اصولا فرهنگ تشکل را نیاموخته است، تغییر و امید به تغییر در فهم، درک، تشخیص و ظرفیت اجماع سازی دولت خلاصه می‌شود. در چنین کشورهایی، افرادی مانند نلسون ماندلا، ماهاتیر محمد، مهاتما گاندی و یا جوئن­لای پیدا می­شوند که تشخیصِ خود را در میان عمومِ فراکسیون­‌های حاکمیت به اجماع رسانده و با فکر، اندیشه و تغییر قرائت‌­های قدیم، تحول ایجاد می‌کنند.

فکر و روش جدید بدون فهم «واقعیت» امکان پذیر نیست. وقتی ترامپ رئیس جمهور شد، بلافاصله با معاهدۀ موجود نفتا NAFTA)) مخالفت کرد و گفت باید از اول مذاکره و توافق شود. دولتِ عاقلِ مکزیک در مقابل ترامپ نایستاد و بحث نکرد، توییت‌هایی که تیمِ ترامپ را مسخره کند نفرستاد، سخنرانی­‌آتشین نکرده و برای کاخ سفید خط و نشان نکشید، بلکه بلافاصله تجدید نظر و مذاکره را قبول کرد. پس از شش ماه مذاکره، طرفین به توافق رسیدند و معاهدۀ نفتا با مقداری جرح و تعدیل به معاهدۀ آمریکا-مکزیک-کانادا تغییر یافت و مکزیک کماکان سالانه بالای 600 میلیارد دلار با آمریکا تبادل می­‌کند. سیاست‌مداران هوشمند  مکزیک متوجه شدند که به خصوص در دورۀ تیلرسون، ترامپ به دنبال این بود که متفاوت بودن خود را از دموکرات ها نشان دهد. اصل قضیه، رضایتِ روانی بود. کانون تئوریک برخورد حکیمانه و عاقلانۀ مکزیک در این بود که «واقعیتِ رئیس جمهور شدن ترامپ» را پذیرفت و او را با الفاظی مانند نادان خطاب نکرد. رهبرانِ مکزیک و دستگاه متبحر دیپلماسی مکزیک که اقتصاد جهان و سیاست آمریکا را دقیق، عمیق و واقع‌­بینانه درک می­‌کنند نشان دادند که اِعمال منافعِ ملی ابتدا از فهم واقعیت­‌ها شروع می‌شود. رهبران چین نیز بعد از ریاست جمهوری ترامپ با او مذاکره کردند و در عین سخت­‌گیری و تداوم گفتگوها، مانع از بدتر شدن فضای سیاسی میان آمریکا و چین شدند؛

ب: علت دوم در موفقیت‌­های اقتصادی و دیپلماتیک چین، فرهنگ عمومی و نشأت گرفته از تعالیمِ کنفوسیوسی است. بر خلاف سیاست و فرهنگِ خاورمیانه که در آن، تک ­روی، خودمحوری، قهرمان پروری، تَفَرُد، خودحق­‌بینی (self-righteousness) و نارسیسیم موج می‌­زند، فرهنگِ چینی ، جمعی، اجتماعی و مبتنی بروفاداری به جامعه است. نمونه‌­هایی از این فرهنگ جمعی : با هم کار کردن، مشورت کردن، هماهنگ بودن، منافع جمع را دیدن، متمرکز بودن، منظم بودن، قابل اتکا بودن، به زمان حساس بودن، قانع بودن، سهم خود را از یک کلیت درست انجام دادن، درست دنبال کردن آیین نامه‌ها، وفادار بودن، سرعت در انجام وظیفه، مسئولیت قبول کردن، تخصص را پذیرفتن. به ندرت این ویژگی ها در مصر، سوریه، عراق، یمن، لبنان و افغانستان دیده می‌­شوند. بدون این سرمایه‌های اجتماعی، شاید امکان پذیر نبود که چین تولید ناخالص خود را از 60 میلیارد دلار در سال 1960 به 14300 میلیارد دلار در سال 2021 برساند و یا از 2001 تا  2021  بتواند اقتصاد خود را هفت برابر کند. جامعۀ چینی به شدت هرمی، نخبه­‌گرا و بر اساس تقسیمِ وظایف و مسئولیت شکل گرفته است. در فرهنگ کنفوسیوسی ویژگی‌هایی وجود دارد که غربی‌ها بیش از چند قرن برای تحقق آن­‌ها تلاش کرده­‌اند: پرسیدن فراوان، گوش کردن، زود قضاوت نکردن، سکوت کردن، وارد نشدن در حیطه ای که تخصص فرد نیست (Functionalism)، دقیق بودن و کارآمد بودن.

مختصاتِ فرهنگ کنفوسیوسی سابقۀ طولانی در چین دارد که امروز لازمۀ صنعتی شدن، رشد اقتصادی و سازماندهی کارآمد اجتماعی است. اما فعال کردن این مختصات نیاز به تشخیص و درک واقع‌­بینانه حاکمیت داشت. اگر چینی­‌ها واقعیت­‌های جهان را متوجه نمی‌­شدند، این سرمایه‌­های اجتماعی کنفوسیوسی بلااستفاده باقی می­‌ماندند. از این رو، درصد اهمیت علت الف در این متن، یعنی فهم واقعیت از ناحیه حاکمیت چین تا 60-70 درصد است.

حکمرانی چین، کره­ جنوبی، سنگاپور، ویتنام و اندونزی در سی سال گذشته نشان می‌­دهد که «توان فکری و تشخیص واقعیت­‌ها و ظرفیت­‌های حکمرانی دولت­‌ها» از اهمیتِ بیشتری نسبت به ماهیتِ نظامِ سیاسی یک کشور برخوردار است. در نیمۀ دوم قرن نوزده و از سال­‌های 1860 به بعد بود که حاکمیت ژاپن با تشخیصِ دقیقِ واقعیت­‌های جهان، این کشور را به تدریج با یادگیری از عموم کشورها به سوی صنعتی ­شدن، رشد اقتصادی و توانمندی ملت ژاپن سوق داد. اخیراً نیز، انتخاب کشورهای کاندید برای عضویتِ غیر دائم در شورای امنیت توسط اعضای مجمع عمومی حاکی از جایگاه بین المللی وتوان نسبی اقتصادی آنها بود: برزیل: 181 رأی، امارات: 179 رأی، گابون: 183 رأی، ایران: 1 رأی.

متوجه آینده شدن، فهمیدن رقم، دوری جستن از پیش قضاوتی و از همه مهم‌تر درک واقعیت و آشنا بودن با لوازمِ علمی و سیستماتیکِ حرکت از نقطۀ A به نقطۀ B، تحول در جامعه را به ارمغان می‌آورد. شاید در آینده با اتکا به واقع بینی، چینی­‌ها به این نتیجه برسند که آزادی‌­های مدنی و سیاسی برای یک جامعۀ با ثبات و ثروتمند، ضرورتی اجتناب ناپذیر است و دموکراسی را نیز قدم به قدم با ایجادِ نظام حزبی، آزادی رسانه ها، انتخاباتِ آزاد و گردشِ قدرت تحقق بخشند.

 

لینک این مطلب در وبسایت دکتر سریع القلم

۰ نظر ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۵
سامان عزیزی
شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۱۳ ب.ظ

وصف حال نزار...

تکیده،

زبان در کام کشیده،

از خود رمیدگانی در خود خزیده

                                     به خود تپیده،

خسته،

نفس پس نشسته،

                       به کردارِ از راه ماندگان

 

ا.بامداد(شاملو)

پی نوشت: حالم بد است. بدتر و زیرین تر از آنکه در رفتارم عیان شود. بدتر از آنکه بشود با گریه سبکش کرد. بدتر از آنکه با ناله درمان شود. بدتر از آنکه با نعره و عصیان تیمار شود. با مخدر ها و مسکن های روانشناسانه که هرگز.

نمی دانم این توصیف شاملو، وصف حالِ همیشه ی مردمان این سرزمین است یا در طول تاریخمان نفسی هم تازه کرده ایم!

لطفاً از امید صحبت نکنیم. کسی که ناامید نمی شود به امیدش هم اعتباری نیست. همیشه، به همیشه امیدواران مشکوک بوده ام.

 

۰ نظر ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۱۳
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۱۱ ب.ظ

کج دار و مریز

بیائید یک کار بامزه بکنیم. یک کاسه بردارید، آن را از آب پر کنید، بعد سرِ پا بایستید و کاسه ی آب را آرام آرام کج کنید تا به جایی برسید که کاسه آشکارا کج باشد ولی آب نریزد. قرار نیست شعبده بازی کنیم، آموزش صرفه جویی در آب هم نیست. فقط می خواهیم به حالتی برسیم که به آن می گویند «مدارا از سر ناچاری». همان که از قدیم در مَثَل به آن می گفتند «کج دار و مریز».

 

جمله ای که خواندید را از کتاب مزخرفات فارسی نوشته رضا شکراللهی نقل کردم.

به نظرتان کسی که زبان فارسی را اینگونه آموزش می دهد می شود دوست نداشت؟

 

امیدوارم فکر نکنید که من هم از آنهایی هستم که با سبیل چخماقی و صدایی دو رگه می فرمایند: پارسی را پاس بداریم!

نامحبوب ترین کتاب دوران تحصیلم "زبان فارسی" بوده است. اگر نگویم دیوانه ام می کرد حداقل می توانم بگویم که کاملاً گیجم می کرد. این رابطه کج دار و مریزم با دستور زبان و حواشی آن، حتی به دستور زبان انگلیسی هم کشیده است. هیچ جور نمی توانم خودم را قانع کنم که کمی بیشتر دستور زبان بخوانم و یاد بگیرم.

یادش بخیر، معلم زبان فارسی دوران دبیرستانم که معلم ادبیات فارسی مان هم بود، خودش هم حوصله تدریس زبان فارسی را نداشت و قبول شدن در امتحانش را بر عهده خودمان گذاشت! و به جای آن همان ادبیات فارسی را در زنگ مربوطه می خواندیم.

به هر حال. هنوز هم فکر می کنم تنها مسئله مهم زبان، انتقال معناست و هر چیزی که به این مسئله کمک کند شایسته توجه است و غیر از آن نه.

کتاب مزخرفات فارسی را چند سال قبل از دوست عزیزی هدیه گرفتم اما بخاطر همان رابطه کج دار و مریز با زبان و دستوراتش رغبت نمی کردم سراغش بروم. امسال بالاخره خواندمش. با خودم فکر می کردم که اگر کسی می توانست به این زیبایی و شیرینی، زبان و دستوراتش را یادم بدهد احتمالاً رابطه ی دوستانه تری بین مان می بود و چنین معلمی دست مریزاد داشت.

 

پی نوشت: راستی چرا این روزها و خیلی روزها، سرنوشت ما و مسئولان و مملکت شبیه تیتر این مطلب است!

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۱۱
سامان عزیزی
جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۳۹ ق.ظ

پادکست دغدغه ایران

"دغدغه ایران" عنوان کانال های مختلفی است که دکتر محمد فاضلی در شبکه های اجتماعی (تلگرام، اینستاگرام) از آن استفاده می کند.

مدتی است که در اپلیکیشن های پادگیر هم کانال هایی با همین عنوان ساخته اند و تولید پادکست را آغاز کرده اند.

دکتر محمد فاضلی را بخاطر جامعیت دیدگاه هایش، پرهیز از نگاه تک بعدی ، بیان ساده و روان، ادبیات نزدیک به ادبیات مردمان امروزی و چندین ویژگی دیگرش دوست دارم. او را به بسیاری دیگر از تحلیل گران و جامعه شناسان ترجیح میدهم.

ایشان در سلسله پادکست های دغدغه ایران، مرور کتاب هایی را آغاز کرده اند که به این سوالات و سوالاتی مشابه همین موارد پرداخته اند:

 

چرا تا کنون نتوانسته ایم توسعه همه جانبه پیدا کنیم؟

موانع توسعه ایران چه عواملی بوده و هستند؟

تفاوت مسیر ما یا مسیر ممالک توسعه یافته در چه چیزهایی است؟

راه های برون رفت از این وضعیت کدام ها هستند؟

 

فکر می کنم برای کسانی که چندان اهل مطالعه کتاب های مهم این حوزه نیستند گوش دادن به این پادکست ها مفید باشد، حداقل تا حد زیادی مطمئنم که غیر مفید نخواهد بود. شاید فکر کنید که "غیر مفید" نبودن صفت چندان شایسته و انگیزاننده ای نباشد اما به نظرم در این حوزه "غیر مفید نبودن" بسیار با اهمیت است(دلایلش را احتمالاً خودتان حدس می زنید). و لطف می کنید اگر به دیگران هم معرفی اش کنید.

تا کنون شش اپیزود از پادکست دغدغه ایران منتشر شده است. اگر وقت نمی کنید همه شش اپیزود را گوش کنید پیشنهاد می کنم اپیزود های سوم و پنجم را گوش کنید(لازم به توضیح نیست که پیشنهاد من هم صرفاً از روی سلیقه و دانش اندکم است).

در اپیزودهای سوم تا پنجم، کتاب معمای فراوانی اثر تری لین کارل(با ترجمه جعفر خیرخواهان-نشر نی) مرور می شود. این کتاب به بحث تلخ و شیرینِ دولت های نفتی می پردازد. حتی اگر قبلاً این کتاب را هم خوانده باشید احتمالاً همچنان روایت دکتر فاضلی برایتان جالب و شنیدنی باشد.

لینک کانال دغدغه ایران در castbox : +

لینک کانال دغدغه ایران در شنوتو : +

 

۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۳۹
سامان عزیزی

پیش نوشت: می دانم که ممکن است این نوشته دکتر سریع القلم را که به تازگی منتشر کرده اند خوانده باشید اما حیفم آمد که اینجا هم بازنشرش نکنم تا دوباره و چند باره بتوانم آنرا مرور کنم. گاهی ساده ترین و بینیادی ترین تحلیل ها در میان انبوهِ تحلیل ها و نظرات با خود و بیخودی که این روزها به وفور همه جا ریخته گم می شوند و ما عمیق بودن و پایه ای بودنشان را درک نمی کنیم یا فراموش می کنیم.

با هم این نوشته کوتاه دکتر سریع القلم را مرور کنیم:

 

یک ویژگی مشترکِ حکمرانی میانِ چهار قدرتِ اول جهان، (آلمان، چین، آمریکا و ژاپن)، نگاه های دراز مدت در واکنش ها و تصمیم سازی هاست. اصولاً وقتی حکمرانان، اولویت اول خود را رشد و توسعۀ اقتصادی تعریف کنند، بر اساس بازه های زمانی طولانی مدت تصمیم می گیرند. آلمانی ها برای آنکه بیهوده نگران ناامنی از ناحیۀ روس ها نشوند، پروژه ای چند میلیارد دلاری برای انتقال گاز طبیعی روسیه به آلمان تعریف کردند تا با ایجاد نوعی وابستگی متقابل، هم در تامین امنیت و هم تامین منابع گاز و انرژی برای دراز مدت برنامه ریزی کنند. این پروژه علیرغم مخالفت آمریکا در حال تکمیل است.

ژاپنی ها که برتری اقتصادی چین را تمام شده ( Fait Accompli) می دانند با نادیده گرفتن اختلافات عمیق تاریخی، به روابطِ گسترده ای با چینی ها به خصوص در دهۀ اخیر اهتمام ورزیده­اند. رهبرچین بارها از نخست وزیر ژاپن در رابطه با  مذاکره و روابط اقتصادی با آمریکا، مشورت گرفته است. وابستگی اقتصادی دو کشور باعث شده مخالفان رابطه (که بر اختلافات تاریخی تاکید می کنند) به حاشیه بروند.

برای آنکه انگیزۀ مهاجرت ازآفریقا به اتحادیه اروپا به تدریج کاسته شود، این اتحادیه تصمیم گرفته سرمایه گذاری و فعالیت های گسترده ای را در اقتصاد کشورهای آفریقایی شروع کند تا در یک بازۀ زمانی 10-20 ساله که پیش بینی می شود 150-200 میلیون نفر به جمعیت آفریقا اضافه شود، مهاجرت آفریقا یی ها به اروپا را به حداقل برساند.

آمریکا برای آنکه برتری و اهرم (Edge and Leverage) خود را نسبت به چین در چند دهۀ آینده حفظ کند، به دنبالِ روابطِ استراتژیک با کشورهایی است که یکی از این ویژگی ها را داشته باشد: بازار مصرفی و سرمایه (برزیل و هند)، سرمایه (عربستان، آلمان، کانادا و انگلیس) و فناوری (سنگاپور، هند، اسراییل و کرۀ جنوبی). عموم این کشورها به تثبیتِ موقعیت خود در حدودِ سال 2050 فکر و برنامه ریزی می کنند.

عربستان که 80 سال به درآمدهای نفتی وابسته بوده، در تلاشی همه جانبه در پی عملیاتی کردن چندین استراتژی موازی برای کسب درآمد های غیرنفتی است. عموم مراجع مطالعات انرژی (Mackenzie, Bloomberg, IEA, BP) پیش بینی می کنند که بازگشت به شرایط نسبتاً عادی اقتصادی پس از کرونا همانند قبل نخواهد بود. مدیریت دیجیتالی، دورکاری و حداقلِ سفر، زمینه­های مصرف کمتر انرژی را به همراه خواهد داشت. در دورۀ کرونا، فروش اتومبیل در جهان به شدت کاهش داشته ولی فروش اتومبیل های برقی بنز، تسلا و فولکس واگن صد درصد افزایش داشته است. در سال 2021، 35 نوع اتومبیلِ برقی جدید توسط عمومِ شرکت های تولید کننده به بازار عرضه خواهد شد. 55 درصد مصرف انرژی های فسیلی جهان توسط چین، آمریکا و اتحادیه اروپاست و با برنامه­هایی که هر سه در دست دارند، انرژی های تجدیدپذیر و به ویژه انرژی خورشیدی درصد بالاتری از مصرف را خواهند داشت و صنعت حمل و نقل به سرعت به سوی الکتریکی شدن در حال حرکت است.

اگر کاهشِ تقاضایِ انرژی در جهان را مبنا قرار دهیم، کیفیتِ حیات اقتصادی در ایران که عمدتاً به صادرات انرژیهای فسیلی وابسته است، تابع کدام درآمدهای ارزی خواهد بود؟ در میان عمومِ متغیرهای موفقیتِ اقتصادی، «عنصر زمان» علیه ماست. هرچند ناکارآمدی داخلی بخشی ازمشکل است ولی درعین حال، بیش از 15 سال است که تبعاتِ ناشی از مسائل خارجی و مذاکرات هسته­ای، رشد اقتصادی را به صفر و در دورِۀ کرونا به زیر صفر رسانده است. هرمِ نیاز آبراهام مازلو (Abraham Maslow) علیرغم ظاهرِ ساده ای که دارد، به مهمترین عامل شکل دهنده، هدایت کننده و انگیزه دهنده رفتار انسان­ها اشاره می­کند: عامل امنیت اقتصادی.

تامین امنیت اقتصادی نه به سمینار نیاز دارد و نه جلسات طولانی و سخنرانی، بلکه با Google کردنی ساده مبتنی بر تجربۀ بشری، به ترتیب اهمیت، تابع 10 اصل زیر است:

  1.  اجماعِ عمومِ جریان های سیاسی حولِ اولویتِ رشد و توسعۀ اقتصادی؛

  2. تبدیل دستگاهِ دیپلماسی به وزارت خانه ای جهت تسهیل تجارت و سرمایه گذاری اقتصادی؛

  3. سیاستِ خارجی یعنی روابط اقتصادی خارجی؛

  4. ثباتِ سیاسی؛

  5. تمرکز بر چندین مزیت نسبی برای کسبِ سهم بازارِ منطقه ای و جهانی؛

  6. پیوستن به سازمانِ تجارت جهانی؛

  7. روابطِ عادی و قابل پیش بینی با عموم همسایگان؛

  8. اندونزیایی کردن سیاست خارجی(روابطِ متعادل با ژاپن، هند، روسیه، چین، آمریکا، استرالیا و اتحادیۀ اروپا)؛

  9. نظامِ حقوقی و بوروکراتیک شفاف؛

  10. مصونیت کاملِ رسانه ها در مبارزه با فساد اقتصادی.

این ده اصل تابع 5 مفروض بنیادی زیر هستند:

  1. بدون ارتباطات بین المللی نمی توان به رشد اقتصادی و مازاد دست یافت؛

  2. بدون روابط عادی و امن با همسایگان نمی­توان به رشد اقتصادی و مازاد دست یافت؛

  3. امنیت داخلی، امنیت ملی، انسجام اجتماعی و وفاداری به کشورعمدتاً تابع امنیتِ اقتصادی و مازاد هستند؛

  4. ثبات اقتصادی به ثبات سیاسی می انجامد؛

  5. با توجه به واقعیت های منظومه جهانِ فعلی، مادامی که نخبگان سیاسی به اولویت 80 درصد رشد و توسعه اقتصادی در نظام فکری و استنباطی خود دست نیابند، از یک بحران به بحرانی دیگر حرکت خواهند کرد.

یکی از خطاهای تحلیلی درمحافلِ علوم انسانی کشور این است که ایران را یک «مورد خاص» می بیند در حالی که مطالعۀ مقایسه ای به وضوح نشان می دهد که: کشورهای چند قومی هم پیشرفت کرده اند (مالزی)؛ کشورهای مستقر در مناطق مهم ژئوپلیتیک هم پیشرفت کرده اند (کرۀ جنوبی)؛ کشورهایی که با استعمار مبارزه کرده اند هم پیشرفت کرده اند (ویتنام)؛ کشورهایی که همسایۀ قدرتمند دارند هم پیشرفت کرده اند (مکزیک و تجارت 146 میلیارد دلاری با آمریکا)؛ کشورهایی که سوابق تاریخی و ایدئولوژیک دارند هم پیشرفت کرده اند (چین)؛ کشورهایی که به آن­ها حمله شده و مستعمره شده اند هم پیشرفت کرده اند (هند).

فقدانِ اندیشه و مطالعۀ مقایسه­ای باعث شده است تا به عناصری مانند اجماع نخبگان، عزم ملی، تمرکز فکری، تفاهم جریان های سیاسی، اهمیت اقتصاد بین الملل، تولید مازاد و آینده سرزمین توجه نکنیم. با شناخت دقیق می توان بر عموم موانع فائق آمد. ما خاص نیستیم بلکه شناخت مشترک و تفاهم نداریم.

حداقل این است که عادتِ به درآمدِ حاصل از نفت و گاز به زودی با مشکلِ کاهش تقاضای جهانی برای سوخت های فسیلی رو به رو خواهد شد. بهداشت، آموزش، محیط زیست، مسکن، نهاد خانواده، آرامش درونی، راستگویی، صداقت، جلوگیری از فرسایش آب، خاک و جنگل، امنیت ملی، احترام بین المللی، مهاجرت صفر، مقبولیت و وفاداری به کشور و فرهنگ، همه عمدتاً تابع امکانات، درآمد، مازاد و رشد اقتصادی است. زمان و سرعتِ تحولات علیه ماست. هیچ کشوری بدون بین المللی شدن اندیشه و عملکرد نخبگان سیاسی آن نتوانسته است پیشرفت کند.

بعضی با مطالعه، تشخیص و شناختِ، بین المللی می شوند (سنگاپور و مالزی)؛ بعضی با تعددِ بحران ها بالاخره بین المللی می شوند (چین) و بعضی ها بدون بین المللی شدن، نسل های آیندۀ خود را فقیرتر می کنند (بولیوی، کوبا و کرۀ شمالی).

 

لینک این مطلب در سایت دکتر سریع القلم

 

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۹ ، ۰۱:۳۹
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ق.ظ

خود استیو جابز پنداری! (خود نبودن)

* طرف یک وب سایت آبکیِ فروش موبایل و متعلقات هوا کرده(یا داده به این برنامه های وبسایت هوا کن! براش هوا کردن) و بنا بر هزاران اتفاق مختلف که به زور دو یا سه تاش رو میدونه، یه کم فروش کرده حالا استایلِ استیو جابز برداشته برای ملت. با ادا و اطوارش، ژست گرفتنش، نگاه کردنش، حرف زدنش، لباس پوشیدنش، تقلید حالات و حرکاتش از جابز و ده ها مورد دیگه اش، داره زور میزنه که بگه منم استیو جابزِ جدید.

هر جا میشینه طوری صحبت میکنه که انگار دعوتش کردن دانشگاه استنفورد و باید به اندازه اون سخنرانیِ انگیزشیِ جابز، اثر بگذاره روی همه.

 

* طرف دوتا ایده ی کلیشه ایِ دوزاری از یکجا شنیده یا خونده، حالا طوری ژست میگیره و حرف میزنه و تظاهر میکنه که انگار موتور ایده ی همه زمینه هاست. کله ی جنبان و مکث ها و تاکید های کلماتش رو طوری تنظیم میکنه که شبیه روشن شدن و جرقه زدن های مکررِ "لامپ توی مغز" به نظر بیاد.

 

* عامدانه خودشو کمی خنگ و گیج نشون میده و بعضی رفتارهاش رو توی جمع غیرعادی جلوه میده که همه فکر کنن: نه بابا اینم در زمره نوابغ گیجی مثل انشتین قرار میگیره. گاهی چنان بریده بریده و تلگرافی حرف میزنه که همه فکر کنن این در دنیای دیگه ای سیر میکنه و این دنیا انقدر پیچیده و عجیبه که نمیتونه کلمات درست و کافی برای بیان منظورش پیدا کنه.

 

* رفته کلاس کد نویسی و فقط یاد گرفته که: اگه اولی صفر بود و بعد دیدی دومی هم صفره، اونوقت سومی رو یک در نظر بگیر! از کلاس که میاد بیرون یه حسی داره که انگار "سر تیموتی جان برنرز-لی" رو پشت سر گذاشته.

 

* تازه یاد گرفته دوتا فرمول توی اکسل بنویسه و چهارتا جدول و نمودار خروجی بگیره، یه جوری در مورد مهارت های متحول کننده اش صحبت میکنه که پنداری ابر متخصصِ تحلیلِ داده هاست.

 

* یه کتاب از نسیم طالب خونده، حالا با چنان قطعیتی کسب و کار ها و بازارها و سیستم های طبیعی و غیر طبیعی رو تحلیل میکنه و حکم صادر میکنه که نگو و نپرس. همیشه حالات و سکناتش هم جوریه که انگار کچل و چاقه و همه ی روزنامه های معتبر جهان پشت درن و منتظر مصاحبه با ایشون.

 

* با پولای باباش یه ساندویچی باز کرده و سوزوندن یه سمتِ فلافل رو به عنوان مزیت رقابتیش در نظر گرفته و نتیجه ی همه ی کافه گردیهاشو میخواد یکجا روی مشتریان فلافل خورش پیاده کنه، اونوقت چنان توهمِ خود مک دونالد پنداری برش داشته که خدا رو بنده نیست.

 

* یه شعر در حد اتل متل توتوله سروده، اونوقت از فردا یه عینک با شیشه های بزرگ میزنه و موها و تیپش رو طوری تنظیم میکنه که همه یاد شاملو بیفتن.

 

* یه کتاب تالیف یا ترجمه کرده، اونوقت چنان خودشو "در فکر فرو رونده" نشون میده که پنداری الانه که ترشحات! و تشعشعاتِ ذهنیش دنیای فکر و اندیشه رو متحول کنه.

 

* از جیب دیگران یه چند تومن به فقیری کمک کرده، اونوقت چنان ژست خیّر مابانه و اخلاقی ای گرفته که منجی عالم بشریت هم نمیگیره.

 

* یه کتاب در مورد کودک-والد-بالغ خونده، از فرداش چنان ژستِ روانکاوانه ای به خودش میگیره و همه رو از موضع روانکاو برجسته قرن تحلیل و ارزیابی میکنه که به هیچکس مجالی برای تحلیلِ خودِ مشکل دارِ پنهان در پشتِ روانکاو برجسته رو نمیده.

 

* یه استخون شکسته رو با گند زدن به همه اعضا و جوارح اطراف استخون، گذاشته سرجاش(که این پیرمرد پیرزن های شکسته بند هم از عهده اش بر میومدن)، از فرداش با روپوش سفیدش چنان ژستِ سفت و سختی میگیره که مریضاشو فقط با ژستش شفا میده!

 

*طرف هر رو از بر تشخیص نمیده، و به اتفاقی(اغلب اتفاقی عجیب!) گذاشتنش پشت یه میز و صندلی، اونوقت توهمِ خود مدیرِ برجسته پنداری میزنه و تصمیمات و عملکردهای افتضاحش رو طوری تفسیر میکنه که منتظره مخاطبش یادداشت برداره و بره زندگی نامه شو بنویسه و بعداً برای رونمایی از کتاب دعوتش کنه سالن همایش های برج میلاد!

 

پی نوشت یک: لطفاً مواردی که اشاره شد(و ده ها موردی که اشاره نشد) را به خودتان نگیرید. این موارد رو در خودم یا دیگران دیده ام و از نزدیک شاهدشون بودم و ربطی به شما نداره.

پی نوشت دو: اصلاً منظورم این نیست که خودمونو دست کم بگیریم یا کار خودمون رو با ارزش تلقی نکنیم. فقط میخوام بگم بابا جان یواش تر، کمی آدم باشیم. کمی بیشتر، خودمان باشیم(+). اگر نباشیم ضربه ی مهلک اول را خودمان میخوریم.برای کارها و دستاوردهای کوچکمان اسم ها و تفسیرهای پر طمطراق(عینِ ط دسته دار) برنگزینیم.

پی نوشت سه: یه چند وقتی بود پست های موعظه وار براتون نذاشته بودم، میدونستم دلتون تنگ شدهwink

۲ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۲۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۵ ق.ظ

واقعیتی دردناک

اگر گدایی را بر اسب بنشانند، حیوان را آنقدر می تازاند تا بمیرد.

شکسپیر

پی نوشت: به جای واژه گدا، "گرسنگی شدید و بیمار گونه به هر چیزی" قرار بگیرد مفهوم بهتر منتقل می شود. حالا این "هر چیزی" می تواند قدرت و حکمرانی، میل شدید به دیده شدن (مثلاً در شبکه های اجتماعی)، تمایل شدید به خدمت(یا همان رایحه خوشِ خدمت!) یا مواردی از این قبیل باشد(اینها را صرفاً جهت شفاف سازی عرض کردم و گرنه مصداق های بسیار ملموس تری در خودمان و دور و بر مان هستند که با کمی دقت قابل مشاهده اند).

 

۱ نظر ۱۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۵
سامان عزیزی