زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ

چرا خودکشی نمی کنید؟

چرا خود کشی نمی کنید؟

سوال عجیبی به نظر می رسد اما من فکر می کنم باید این سوال را  هر چند وقت یکبار از خودمان بپرسیم.

چند وقت یکبارش هم  بستگی به آدمش دارد.

 

از جواب های سطحی که بگذریم، به نظرم جواب دادن به این سوال می تواند تاثیر غیر قابل تصوری روی زندگی و مسیرمان داشته باشد.

با اینکه می دانم که دارم افراط می کنم ولی گاهی فکر میکنم(یا بهتر است بگویم حدس میزنم) همه ی آنهایی که سرشان به تنشان می ارزیده،خود آگاه یا نا خودآگاه ،حتی برای یکبار هم که شده این سوال را از خودشان پرسیده اند.

فکر نمی کنم بتوانیم به سرعت و سادگی به خودمان جواب دهیم. ممکن است جواب های ما در برهه های زمانی مختلف  تغییر کنند و حالات مختلف دیگر.

مطمئن نیستم ولی شاید جوب این سوال بتواند نقش ستاره قطبی را در مسیرمان ایفا کند.(البته اگر فکر می کنید به آن نیاز دارید!)

 

پی نوشت:لطفاً اگر جوابی برایش پیدا نکردید خودکشی نکنید.ممکن است فردا جوابی برایش داشته باشید.

 

۹۶/۰۷/۲۴
سامان عزیزی

نظرات  (۲)

۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۵ پوپک جهانشاهی
چرا خودکشی نمی کنیم؟
این سوالیه که من طَی ٥سال اخیر زیاد از خودم مَی پرسم
بله استاد نقش ستاره قطبی هم دارد
گاهی نقش سوپاپ زودپز که مخزنش نترکد هم دارد
گاهی هم قرص ارامبخش چون یاداوری میکنه همیشه میشه مرد ولی طبق قانون منظومه شمسی همیشه نمی توان زندگی کرد.
از کتاب دانه در عشق مَی شکفد اثر مسیحا برزگر مَی نویسم.
زندگی آدم ها بسیار زمخت شده است
خشم،حسادت،حرص،اضطراب و نفسانیات
زندگی بیشتر آدم ها را ویران کرده است
باید زمختی زندگی را برطرف کرد و پیرایه ها را از دل زدود
زیرا زمختی و پیرایه ها و افزون طلبی ها
فرصت های زندگی را ضایع مَی کنند
نیروی فعال زندگی باید به نغمه، شادمانی،عشق و آرامش استحاله یابد.
زندگی باید به شعر و شور و شعور تبدیل شود
اینگونه است که زندگی، زیستنی میشود.
زیرا زندگی فرصتی تکرار ناپذیر است
و من هرشب به خودم مَی گویم فردا روز بهتریست**
پاسخ:
سلام خانم جهانشاهی.درست میگین،همیشه میشه مرد ولی همیشه نمیشه زندگی کرد.
ولی بیشتر ما انسانها،ظاهرا برعکس فکر میکنیم.
ایشالا بعدا توی یه فرصت مناسب بیشتر در این مورد باهم صحبت کنیم.
جهت یادآوری هم خدمتتون بگم که من پستاد هم نیستم چه برسه به استاد:)
۲۰ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۳۵ زینب رمضانی
چون هنوز یه روش بدون درد و هیجان‌انگیز واسش پیدا نکردم
همه روش‌ها خز شدن :)))

پاسخ:
زینب من همیشه سبک سنگین می کنم بود و نبودمو.
دوتا کفه ی ترازو در نظر می گیرم.یکیش بودنم یکیش نبودنم.
بعد حساب می کنم ببینم میتونم کاری انجام بدم که کفه ی بودنم رو برای خودم و دیگران سنگین تر از کفه ی نبودنم بکنه؟
حالا هر قدر که میخواد کار کوچیکی باشه.اصلاً برام مهم نیست اندازه ش. اگه یه اپسیلون! هم باشه بازم نتیجه اینه که کفه ی بودنم سنگین تر شده.

و اگه واقعاً به این نتیجه برسم که کفه ی نبودنم سنگین تر شده و عُرضه ی سنگین تر کردن کفه ی بودنم رو ندارم،حتماً این کار رو میکنم.
اگه تو هم به این نتیجه رسیدی بهم خبر بده! من راه های بدون درد و هیجان انگیزی کشف کردم که اصلاً خز هم نشدن.

ولی اینطور معتقدم که احتمال نزدیک شدن به این نقطه خیلی کمه مگر اینکه بجای سلول های مغزی گچ توی جمجمه داشته باشیم.
البته که این مسئله بستگی زیادی به مدل ذهنی ما داره. کسی که کوچکترین بهره ای از تفکر سیستمی برده باشه(علی الخصوص بحث توزیع شدگی) بعید می دونم انقدر خشک مغز شده باشه که نتونه اون کفه ی بودنش رو سنگین تر کنه.

پی نوشت: ببخشید زینب جان که انقدر توضیح دادم. میدونم که حرفهام ربطی به کامنت تو نداشت ولی دنبال یه بهانه بودم که بزنمشون و تو این بهانه رو دستم دادی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی