زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۲ ب.ظ

واقعیت گریزی و گریز به نظریه های آماده

چند ماه پیش یک روز داشتم به همسرم می گفتم که واقعاً چرا باید من و تو الان بنشینیم و به فایل صوتیِ پویا ناظران در مورد چهار تصمیم سرنوشت ساز حکمرانی و سیاستگذاری در جمهوری اسلامی گوش بدیم؟!

به نظرت اگر در یک جغرافیای دیگر بودیم به جای نشستن پای صحبت های ناظران ها و فاضلی ها و سریع القلم ها و زیدآبادی ها و ... دغدغه های دیگری نداشتیم که وقت و انرژی و زندگی مان را صرفش کنیم؟ دغدغه هایی که شاید، در نهایت و در پایان مسیر زندگی مان، وقتی مرورشان می کردیم بسیار با اهمیت تر بودند؟

در بیست سال گذشته دوبار از خودم پرسیدم که آیا می خواهم مهاجرت کنم یا نه؟ یک بار سال اولِ ورودم به دانشگاه بود و یکبار پس از تمام کردن تحصیلات دانشگاهی.

هر دوبار موقعیت و فرصت فوق العاده خوبی منتظرم بود. حداقل از استاندارد هایی که بسیاری از کسانی که بخاطر همین استاندارد ها مهاجرت می کردند و می کنند بالاتر بود. هر دوبار پاسخم یک نه قاطع بود به خودم.

اما در چند سال اخیر شاید ده ها بار آن سوال و آن دوراهی سراغم آمده بدون اینکه توانِ گفتنِ آن نه قاطع در من مانده باشد.

دلایلِ شخصیِ این تعلیقِ ناخوشایند و مستاصل کننده به کنار، دلایل عمومی ترش را احتمالاً بتوانید حدس بزنید.

 

نمی خواهم ژست روشنفکر بسیار! دغدغه مند برایتان بگیرم و بگویم که از فرط وطن درد به صورت شبانه روزی به خودم میپیچم. اما می توانم بگویم که در خانواده ای بزرگ شده ام که سرنوشت اطرافیان و مردم و کشور تا حدی دغدغه بوده است. شاید طی ده پانزده سال گذشته این دغدغه برای من هم پر رنگ تر از همیشه بوده.

 

به هر حال این مقدمات را گفتم که بگویم آن چند نفری که اسم بردم و تعداد دیگری که اسم نبردم را مدت هاست دنبال می کنم. اینها کسانی هستند که به گمان من دغدغه مردم و کشور را دارند و بخشی از زندگی شان را صرف این صورت مسئله و یافتن راه کار های برون رفت کرده اند.

چند ماه است درگیر این هستم که واقعاً صورت مسئله یا صورت مسائل اصلی کدامند و راهکار های منطبق بر واقعیات برای برون رفت کدام؟

طبیعتاً برای جواب سوالم مجبور بودم مروری بر آرا و نظراتِ کسانی که می شناختم داشته باشم.

راستش را بخواهید بجز چند مورد معدود، از میان نظراتشان نه صورت مسئله ی شفافی پیدا کردم و نه راهکارهایی منطبق بر واقعیات کشور.

 

در صحبت های برخی که احساس می کردم طرف اصلاً از صورت مسئله شروع نکرده! در واقع با ایده و مدلی در کتابی یا دانشگاهی(بخصوص آن ور آب) آشنا شده و حالا برای جواب هایی که در آن مدل یاد گرفته دنبال صورت مسئله می گردد. در آش شله قلم کار وضع موجود مملکت هم که هر چیزی که بخواهید را می توانید به سادگی پیدا کنید و همان را بر سرِ نیزه کنید. مثلاً طرف از فوکو یا فوکویاما چیزی آموخته و ابزار قالب گیری اش را برداشته و افتاده به جان جامعه.

صحبت برخی دیگر به نظرم آنقدر دور از فضای جامعه و واقعیات موجود است که انگار دو دنیای متفاوت موضوع بحث است. یکی دنیایی که روشنفکر! در آن زندگی می کند و یکی دنیایی که ما مردم با مسائل آن دست و پنجه نرم می کنیم.

در صحبت برخی دیگر نه خبری از صورت مسئله هست نه خبری از بررسی آلترناتیوها و پیامد های مثبت و منفی و نه راهکاری در عمل. در صحبت هایشان فقط ایده آل های همه پسند و کلی گویی هایی پیدا می شوند که اگر طرف را نمیشناختی فکر می ککردی با سیاستمداری پوپولیست مواجهی که مشغول رای جمع کردن است.

تازه اینها را در مورد کسانی می گویم که اسم و رسمی دارند و ریشه های دانش شان قابل ردیابی و عیان است. عده ی دیگری هستند که به کل در توهم به سر می برند. یا توهم خبری نیست درست میشود یا در توهم توطئه که کار اینها یا آنهاست و الی آخر.

هنوز به خیل عظیمِ خود روشنفکر پنداران اشاره ای نکرده ام و نمی کنم.

 

طبیعتاً فکر نمی کنم مسائلی که دغدغه امروز طیف وسیعی از ما مردمند مسائل ساده و سرراستی هستند، می دانم که مسائل مان کامپلکس و پیچیده هستند(یا به قول محمد فاضلی مسائل بدخیم هستند) و انتظار سرراستی از کسی ندارم اما آنقدر ساده لوح هم نیستم که صحبت ها و نظرات کسانی که اشاره کردم ولی از آنها اسم نبردم را به عنوان صورت مسئله های ما و راهکار هایشان را به عنوان راهکارهای منطبق بر واقعیات جامعه و کشور بپذیرم.

امیدوارم هر کدام از ما که به سراغ زمین بازی وسیع این روشنفکران(و البته هرجا و هر طیف دیگری) که می رویم بدون مسلح شدن به ابزارهای تفکر نقادانه و تحلیلی نرویم.

 

اما جوابی که فعلاً به آن تعلیقِ ناخوشایند داده ام این است که:

در لایه عمومی ترِ آیتم های تصمیم گیری ام، من هم مثل همه شاید دو بخش اصلی دارم. آسایش و آرامش.

رفتن و ماندنم احتمالاً بر آسایش مورد انتظارم تاثیر خواهد گذاشت ولی در این سن و سال آسایش چندان اولویتی برایم ندارد.

بعید می دانم آرامشم هم هیچ تغییری را تجربه کند. اگر بخواهم این موضوع را که تجربه آرامش بیشتر از آنکه از بیرون حاصل شود محصول مسیری درونی است کنار بگذارم و صرفاً تاثیر مهاجرت را بر سطح آرامشم بسنجم، فکر می کنم هر جای دنیا هم بروم باز هم وضعیت نزدیکان و جامعه و سرنوشت کشور به همان اندازه ای که امروز دغدغه ام است دغدغه می ماند و همه ی خبرهایی که الان دنبال می کنم را باز هم دنبال خواهم کرد و بعید است صرفاً با جابجایی جغرافیایی، حال و روز ذهنی و درونی ام تغییری بکند.

شاید اگر با دانسته های الانم به بیست سالگی برگردم(که فرض محال و بیخودی ای است) تصمیم متفاوتی بگیرم.

در لایه های شخصی تر و البته مهمترِ آیتم های تصمیم گیری ام هم وضعیت چندان تفاوتی با لایه های عمومی تر ندارد و اینجا هم آن نه قاطع وجود ندارد و بجز اینکه شاید کفه ی ماندن کمی سنگین تر از رفتن است چیز دیگری برای گفتن ندارم.

 

راه برون رفتی در سطح فردی هم سراغ ندارم که راحت دل و آرامش روان محصولش باشد.

تنها کاری که از دستم برمیاید همان کاری است که همیشه سعی کرده ام انجام دهم. اینکه درست زندگی کنم و به چیزی که فکر می کنم درست است عمل کنم. بر اساس اولویتها و ارزش هایی که در سلسله مراتب ارزش هایم جایگاه بالاتری دارند تصمیم بگیرم و به آن عمل کنم. در حدی که توان دارم برای اطرافیان و جامعه مفید باشم و اگر توان مفید بودن ندارم حداقل وبال و غیر سازنده نباشم.

حداقل طوری پیش بروم که خودم فکر کنم که در این مسیرم و همه ی تلاشم را کرده ام.

 

پی نوشت: می دانم که اول و آخر این مطلب با اصل مطلب(که در میانه ی متن بود) ممکن است بیربط به نظر برسند اما خودم اینطور فکر نمی کنم و گرنه نمی نوشتمش.

 

 

۰۱/۰۴/۰۳
سامان عزیزی

نظرات  (۲)

۰۴ تیر ۰۱ ، ۰۰:۳۳ پرویز دارستان

سلام سامان

راستش من هم ربطی را که در پاراگراف آخر گفته بودی نفهمیدم. حدس زدم شاید چون از دنبال کردن نوشته ها و گفته های این افراد به این نتیجه رسیده ای که راه حلی وجود ندارد، آن نه قاطع همیشگی الان دیگر قاطعانه نیست.

من هم چند سال گذشته نوشته های رنانی، ناظران، سریع القلم و زیدآبادی را دنبال کرده ام. زیدآبادی هر چند چون روزنامه نگار بوده خیلی آکادمیک نمینویسد، اما به نظرم درک بسیار عمیقی از روندها دارد و پیش بینیهایش هم در بیشتر موارد نزدیک واقعیت است.

چند روز پیش مطلبی نوشته بود با این مضمون که دیگر مقامات را نصیحت نمیکند. چون اثری ندارد. نوشته بود" انگار چیزی که باید اتفاق بیافتد می افتد وتحلیل و هشدار و نصیحت اثری ندارد"

این جمله اش برایم تکان دهنده بود. برخی اوقات فکر میکنم انگار نیروی مافوق بر روندها حاکم است. سرنوشت یک ملت گروگان تصمیم چند نفر است. چه باید بشود تا آنها این تصمیمات را بگیرند، یا آنها هم مقهور روندها هستند و ما فکر میکنیم کاره ای هستند.

من خودم به شخصه انتظار بهبود ندارم و به نظرم چند دهه آینده ما کمابیش درگیر بحرانیم و به نظرم  اوج بحران هم چند سال آینده.

شرایط فعلی بسیار فرساینده است. حالت کسی را داریم که اضطراب وقوع یک اتفاق فلجش کرده است. دوست دارد آن لحظه موعود فرابرسد و هر چه میخواهد بشود. فقط این انتظار بیهوده و اضطراب نماند.

پاسخ:
ممنون پرویز جان که نظرتو نوشتی.
اگه به همون ترتیبی که توی کامنتت بود بخوام توضیحاتی بدم، در مورد اون پی نوشت و ارتباط موضوع، واقعیت اینه که توضیح و شفاف کردنش مستلزم توضیحات زیادی بود و چندان حوصله نوشتنش رو نداشتم. البته خدشه ای هم به اصل موضوع وارد نمیکرد و میشه جداگانه خوندشون. حدسی که زدی، مد نظر من نبود. کلاً جدی اش نگیر. اصلاً تقصیر خودم بود که اون پی نوشت رو اضافه کردم ;)
ولی کاش همه ی اون روشنفکرهایی که اسمشونو نبردم و اونها هم مثل همه ما انسان هستن، وقتی شناخت مبتنی بر واقعیتی ندارن و راهکاری هم که مبتنی بر واقعیات باشه ندارن، زور نزنن که حتماً راهکار ارائه بدن. به نظرم هیچ اشکالی نداره. خیلی جایگاه ارزشمندتری در ذهن ما مردم هم پیدا میکنن اگه بگن راهکار ندارن و صادقانه بیانش کنن. فکر میکنم اینطوری خیلی مفیدترن برای جامعه.

در مورد اون چند نفری که اسم بردم، اتفاقاً فکر می کنم(به عنوان یه فرد غیر کارشناس و عامی) که اینها جزو همون معدود کسانی هستند که صحبتها و تحلیلهاشون ریشه در واقعیات جامعه مون داره و ارزش دنبال کردن دارن.

در مورد بخش آخر کامنتت هم، فکر می کنم کاملاً میفهمم چی میگی. به تو و خودم و همه مردم حق میدم که چنین حسی داشته باشیم و امیدمون به بهبود از بین رفته باشه.
این تعلیق و اضطراب حس خیلی بدی داره. با وجود همه اینها هنوز یه کم امید دارم که جبر شرایط و معادلات طوری رقم بخوره که به سمت و سوی بهتری بریم(ایشالا). به هر حال بدون این نفرین(امید) نمیشه ادامه داد.

ممنون سامان جان که وقت گذاشتی.

احساسم این بود که پاسخ پیام منو دادی در این مطلب.

پاسخ:
مخلصم علیرضا جان. تلاشمو کردم. امیدوارم توضیحات سرسری من رو خیلی جدی نگیری برادر.
موفق باشی و راضی از زندگیت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی