زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ

نداشتن هایم

 

مدتها پیش، یکی از عزیزانم، که اتفاقاً معلمم هم هست!جمله ای را برایم نوشته بود که میگفت عصاره ایست از آنچه در زندگی پر بارش آموخته است. مفهومی را که در آن جمله به آن اشاره کرده بود، شاید بارها از نویسندگان و متفکران دیگری هم خوانده بودم ولی آن تاثیری را که باید روی من نگذاشته بود. اصلاً جزئی از مدل ذهنی ام نشده بود که بتوانم بعد از آن ،آگاهانه، به آن عمل کنم.

آن جمله این بود:

 

 

 

 

 

زیر آن جمله توضیح داده بود که از نظرش مفهوم این جمله حقیقتی آشکار را نمایان می کند، حقیقتی دوست نداشتنی.

و ادامه داده بود که :

" مثل غاری تاریک و طولانی که محل آن پنهان نیست. اما رفتن به درون آن جذاب نیست.

و چنین شده است که هیچ کس از درونش خبر ندارد.

همه‌ی آنها که به عمق این غار رفته‌اند، دیگر بیرون نیامده‌اند.

کسی هم نمی‌داند که این مسافران بازنگشته، آیا از ترس در تاریکی فلج شده‌اند یا اینکه در آن تاریکی هول‌ناک، چشم‌شان چنان به دنیا باز شده که دیگر دوست ندارند از غار بیرون بیایند و چشم‌شان دوباره، با فریب دروغین روشنایی خورشید آزار ببیند.

البته تمام مردم دنیا،‌ “بیرون مانده” یا “ناپدیدشده در غار” نیستند.

دسته‌ی سومی هم هستند که یکی دو گام در سیاهی غار پیش رفته‌ و از ترس بازگشته‌اند.

اینها عموماً به کاسبانی روایت‌گر تبدیل می‌شوند که برای مردم، خاطرات خود از آن غار نادیده را می‌گویند و با روایت بیم و امیدهای سفر نرفته در دل غار، داستان‌سرایی می‌کنند و کیمیاگرانه، کنجکاوی مردم بزدل را به سکه‌هایی برای تامین هزینه‌ی زندگی خویش تبدیل می‌کنند.

دنیا رازی ندارد.

محل غار را همه می‌دانند. اما جرات دیدن درونش نیست.

حقیقت هم از همین جنس است. هست. هر کسی هم که بخواهد، می‌تواند آن را ببیند.

اما، حقیقت، عموماً دوست نداشتنی است.

از میان همه‌ی حقیقت‌ها یکی هم این است که: همه چیز را نمی‌توان با هم داشت.

این حقیقتی نیست که فهم آن سخت باشد.

نقش این کلید گاوصندوق شادی و رضایت و موفقیت و قفل صندوقچه‌ی غم و نارضایتی و شکست، بر روی تک تک سلول‌های ما ثبت شده است.

بر روی تک تک سنگفرش‌های خیابان.

بر روی تک تک برگ درختان.

این حقیقت، در هر پدیده‌ای خود را به شکلی نمایان می‌کند:

همچنانکه هر زایشی، با مرگی نیز همراه است و هر ساختنی با ویران شدن.

همه، اینها را می‌دانیم. اما شاید دوست نداریم بدانیم.

دوست داریم دنیا، قانون دیگری داشته باشد.

چنین نیست که آنها که عمر را به جستجوی دائمی حقیقت می‌گذارند، حقیقت را ندانند یا نفهمند.

حقیقت تمام هستی را فرا گرفته است.

آنها به دنبال حقیقتی هستند که تلخ نباشد.

تمام تاریخ، داستان دو سلسله است.

سلسله‌ی آنها که حقیقتی را دیده‌اند و گفته‌اند و سلسله‌ی آنها که این حقیقت تلخ را نپسندیده‌اند و آن‌ها را سر بریده‌اند تا شاید کس دیگری بیاید و حقیقت شیرین‌تری بگوید.

این هم ظاهراً از همان حقیقت‌های تلخ پایان ناپذیر تاریخ است."

امروز هم مدعی نیستم که این مفهوم جزئی از مدل ذهنی من شده است و بر اساس آن زندگی و انتخاب می کنم. مشغول تلاش و تمرین و تکرارم تا شاید بتوانم این مفهوم را در لایه ی نگرشم به زندگی نهادینه کنم و از آن مهمتر، بر اساس آن رفتار و عمل کنم.

می خواهم قسمتی از نداشتن هایی را که انتخاب کرده ام و میکنم (چه آگاهانه و چه نا آگاهانه)، برای خودم بنویسم.البته شاید برخی اوقات، بعضی هایشان را اینجا هم بنویسم(آنهایی که قابل گفتن در جایی مثل اینجا باشند). می خواستم از شما هم بخواهم که اگر دوست داشتید این کار را برای خودتان انجام دهید.شاید بعدها دلیل این تمرین را بگویم شاید هم نیازی به گفتنش نماند.

پ.ن: لینک نوشته اصلی

۹۶/۰۶/۱۶
سامان عزیزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی