زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۰ ب.ظ

نا یادگیری در عمل

ما و ما و نصف ما،نصفه ای از نصف ما،گر تو هم با ما شوی جملگی صدتا شویم!

 

احتمالاً این معما در دوران مدرسه به گوش شما هم رسیده باشد.در پاسخ به این معما، اکثر افراد (البته در جامعه آماری در دسترس من) درگیر پیدا کردن عدد مربوط به "ما" با تکیه بر حدسیاتشان می شوند و فراموش میکنند که می توانند به جای "ما"، "x" بگذارند و به سادگی به جواب برسند.

متاسفانه، این اِشکال ما انسانها فقط محدود به حوزه به کارگیری ریاضیات نیست.

همه ما چیزهای زیادی یاد گرفته ایم. از نخستین روزهای زندگیمان تا همین امروز. از فرو نکردن انگشتمان در خورشت قیمه در حال جوشیدن تا استفاده از نمودار های پیچیده برای تحلیل بازار.

اما خبر بد برای همه ما این است که این یادگیری ها در زمان و مکان مناسب به یاریمان نمی آیند. مثلاً ممکن است در جای دیگری درس انگشت و خورشت! را فراموش کرده باشیم و انگشتمان را در شیر در حال جوشیدن فرو کرده باشیم. چون فکر میکردیم آن یکی رنگش قرمز بود و این یکی سفید است!

یا ممکن است یکی از متخصصان آمار و احتمال که دکترایش را در بهترین دانشگاه دنیا گرفته و هم اکنون در حال تدریس نمودارهای پیچیده احتمالات به دانشجویانش است، بعد از دیدن سانحه سقوط یک هواپیما در تلویزیون، تا مدتها با خودرو شخصیش مسافرت برود. یعنی فراموش کند که احتمال مردنش در سانحه هوایی چندین برابر کمتر از احتمال مردنش در سوانح جاده ای است.

روانشناسان این ویژگی ما را "ویژگی میدان " می نامند(domain specificity)

در واقع می خواهند بگویند کلاس درس یک میدان است و زندگی واقعی میدانی دیگر. ما به اطلاعات، نه بر پایه بار منطقی اش،بلکه از روی چارچوبی که آن را در میان گرفته است، و اینکه چگونه در سامانه احساسی-اجتماعی ما ثبت می شود واکنش نشان می دهیم.

ما ممکن است با یک مسئله منطقی واحد، سر کلاس یک جور برخورد کنیم، و در زندگی روزانه جور دیگر. (احتمالاً اگر معمای "ما و ما" را سر کلاس ریاضی از ما می پرسیدند ،سریعتر به جواب می رسیدیم)

 

سال 1971، دنیل کانمن و آموس تورسکی (روانشناسان شناختی)، استادان آمار را با پرسش های آماری ای که در گزاره های غیر آماری پیچیده شده بود به پرسش گرفتند.

یکی از آن پرسش ها هم سنگ این پرسش بود:

فرض کنید در شهری زندگی زندگی می کنید که دو بیمارستان دارد.یکی بزرگ.دیگری کوچک. در یک روز خاص،در یکی از این دو بیمارستان،شصت درصد نوزادانی که زاده می شوند پسرند. این رویداد در کدام بیمارستان محتمل تر است؟

بیمارستان بزرگ، پاسخ بسیاری از آمارگران بود.

در حالی که بنا بر مبانی بنیادین آمار (که همه آمارگران آنرا آموخته اند)، جامعه آماری بزرگتر پایدار است و در دراز مدت باید از جامعه آماری کوچکتر انحراف کمتری نسبت به میانگین (در اینجا پنجاه درصد برای هر یک از دو جنس دختر و پسر) داشته باشد.

 

این ویژگی میدان دوسره کار میکند، یعنی ما بعضی از مسائل را درزندگی روزانه درک می کنیم و در کلاس درس نه. مسائل دیگری را در کلاس و کتاب درک می کنیم ولی در زندگی روزانه کمتر می فهمیم.

خلاصه اینکه: گرایش ما(یا سوگیری ما) به این است که در حالت های متفاوت، مدل ذهنی متفاوتی را به کار اندازیم. مغز ما فاقد یک رایانه ی مرکزی همه کاره است که با قواعد منطقی به کار فتد و آن قواعد را در تمامی حالت ها،به یکسان، به کار گیرد.

 

ظاهرا طبیعت ما چنین است که "یاد نمی گیریم". به عبارتی آموخته هایمان در یک میدان خاص را نمی توانیم در میدان های دیگر به کار بگیریم. پس به نظر میرسد که در اینجا هم نیاز به تلاش و قیام و عصیان علیه طبیعتمان داریم!

فکر می کنم یکی از چالش های مهم همه کسانی که در مسیر یادگیری و رشد تلاش می کنند، کم اثر تر کردن این گرایش مغز باشد. تمرین برای استفاده از آموخته ها در زندگی عملی .

 

مطلب مرتبط:

یادگیری ما در عمل چقدر به کارمان می آید

۹۶/۰۵/۰۳
سامان عزیزی

روانشناسی شناختی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی