سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ
مومن و ملا!
حکایت کرده اند که :
یک روستایی بود که مدتها از نعمت باران بی بهره بود. خشکسالی سختی اتفاق افتاده بود و مردم روستا در رنج و سختی زیادی بودند.
مرد ساده دل و پاکدلی در روستا بود که به تمام مطالبی که ملای مسلمان روستا درباره دین و خداوند به او گفته بود باور و ایمان داشت. مرد قصه ما تصمیم گرفت نزد ملای مسجد برود و از او بخواهد که مردم روستا را جمع کند تا به اتفاق به صحرا بروند برای خواندن نماز باران....
ملا قبول کرد و مردم را جمع کرد و برای رفتن به صحرا آماده کرد، در این حین مرد ساده دل خواست از آنان جدا شود که ملا از او پرسید ،کجا می روی؟
پاسخ داد: می روم تا چترم را بیاورم
ملا گفت: حالا بیا بریم صحرا ، ایشالا بارون نمیاد و خیس نمیشیم !
پایان حکایت!
فکر میکنم، امید و ایمان (نه صرفاً ایمان دینی!) برادران تنی اند ولی انگار بعضی ها به این باور ندارند...
۹۴/۰۱/۲۵