زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ

مومن و ملا!

حکایت کرده اند که :

یک روستایی بود که مدتها از نعمت باران بی بهره بود. خشکسالی سختی اتفاق افتاده بود و مردم روستا در رنج و سختی زیادی بودند.

مرد ساده دل و پاکدلی در روستا بود که به تمام مطالبی که ملای مسلمان روستا درباره دین و خداوند به او گفته بود باور و ایمان داشت. مرد قصه ما تصمیم گرفت نزد ملای مسجد برود و از او بخواهد که مردم روستا را جمع کند تا به اتفاق به صحرا بروند برای خواندن نماز باران....

ملا قبول کرد و مردم را جمع کرد و برای رفتن به صحرا آماده کرد، در این حین مرد ساده دل خواست از آنان جدا شود که ملا از او پرسید ،کجا می روی؟

پاسخ داد: می روم تا چترم را بیاورم

ملا گفت: حالا بیا بریم صحرا ، ایشالا بارون نمیاد و خیس نمیشیم !

پایان حکایت!

فکر میکنم، امید و ایمان (نه صرفاً ایمان دینی!) برادران تنی اند ولی انگار بعضی ها به این باور ندارند...

۹۴/۰۱/۲۵
سامان عزیزی

نظرات  (۱)

۰۴ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۵ ستاره اردانی زاده
سلام
اعتقاد خیلی چیز ها رو تغیر میده به شرطی که اعتقاد حقیقی باشه ...
اگه اعتقاد داشته باشی  که سنگم میشه خورد  میتونی سنگ بخوری چون تو اول با قلبت اینو قبول کردی بعد این کم کم در تو نمود پیداا میکنه و میشه دیدگاه تو که به مغزت وصله پس مغز هم این رو خواهد پذیرفت  چون تو با تمام وجودت قبولش کردی و  مغز نمیتونه حس تو رو انکار و اگر قوی و راسخ باشه از سر پیچی کنه و اون رو قبول خواهد  کرد و بعد نوبت میرسه به جسمت که با فرمان مغز قدرت انجامش رو پیدا میکنه ...
می دونید اعتقاد از اون جایی شروع میشه که تو نگی من به این اعتقاد دارم ... بلکه اعتقادت رو قبول کنی . طبق اون شروع به عمل کنی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی