زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۰ ب.ظ

ماشین توجیه

 

فرض کنید تصمیم گرفته ایم از نقطه ی A به نقطه ی B برویم.

نقطه ی B می تواند هر چیزی باشد.اهداف عینی و ملموس یا اهداف ذهنی.

از خرید یک اسمارت فون یا تصمیم رفتن به دانشگاه تا رسیدن به آرامش نسبیِ ذهنی. از تصمیم به انتخاب یک مسیر یا فرایند در حوزه ی کسب و کار تا رسیدن به سطحی از رضایت در زندگی. از تعیین میزان سرعت حرکت در دستیابی به اهدافمان(مثلاً لاک پشتی یا خرگوشی یا حیوانی در میانه ی این دو!) یا تصمیم به مهاجرت تا انواع و اقسام رفتار های ریز و درشتمان.

 

احتمالاً می دانید که منظور از " ماشین توجیه "، مغز است.مغز ما مهارت عجیبی در توجیه کردن دارد.احتمالاً برای اینکه بقای خودش و سیستم فیزیکی و روانی ما را حفظ کند و از فروپاشی آن جلوگیری کند.

 

به نظرم میرسد که می توانیم انسانها را در مسیر AB یا در نقطه ی B (یعنی در طیف انتهاییِ مسیر) به دو دسته تقسیم کنیم:

گاهی پیش می آید که خودمان یا شخص دیگری از ما می پرسد که چرا این مسیر را طی کردی؟ یا چرا این مسیر را به این صورت طی کردی؟ یا چرا نقطه ی B را اینطور انتخاب کردی؟ و سوالاتی از این دست.

دسته ای از ما مسیر را رفته ایم و کاری را انجام داده ایم و رفتاری کرده ایم و بعد از مواجهه با این سوالات شروع به توجیه تصمیم یا رفتارمان می کنیم.(به عبارت دیگر، ما کاری را انجام داده ایم و حالا برای توضیح آن به خودمان یا دیگران شروع به فلسفه بافی و معنا دهی می کنیم در حالی که قبلاً روحمان هم از این فلسفه و معنا خبر نداشت)

دسته ی دیگری از ما مسیر را رفته ایم و کاری را انجام داده ایم و رفتاری کرده ایم و بعد از مواجهه با این سوالات شروع به تحلیل تصمیم یا رفتارمان می کنیم.

چند نکته:

- فکر می کنم برخی اوقات مرز میان توجیه و تحلیل بسیار باریک است ولی برخی اوقات هم این مرز چندان باریک نیست و انگار این دو(توجیه و تحلیل) در دو مسیر کاملاً متفاوت در حرکتند.

- گاهی برخی توجیه هایمان بسیار شبیه به تحلیل به نظر می رسند ولی اگر با خودمان صادق باشیم، می توانیم تشخیص دهیم که این به ظاهر تحلیل هایمان، توجیه هایی هستند که لباس تحلیل به تن شان کرده ایم.

- طبیعتاً قرار نیست همیشه راه تحلیل را در پیش بگیریم.اصلاً چنین امکانی برای انسان وجود ندارد.هدف این است که در مسائل مهم و نسبتاً مهم زندگی مان در دام توجیه نیفتیم.

- بسیاری از اوقات فقط خودمان می توانیم تشخیص دهیم که در مسیر توجیه هستیم یا تحلیل. به عبارتی ممکن است کسی از بیرون فکر کند مشغول تحلیل هستیم ولی خودمان بدانیم که در واقع اینطور نیست.

- بعید است ما همیشه جزو یکی از این دو دسته باشیم.ممکن است من در مواردی، در یک دسته قرار بگیرم و در موارد دیگری در دسته ی دیگر.

 

بدیهی است که همه ما از توجیه و تحلیل در زندگی خودمان نمونه های زیادی داریم ولی اگر در مسائل مهمتر زندگی مان اسیر توجیه شویم، بعد از مدتی(از چند دقیقه تا چند سال) ممکن است ببینیم در جایی هستیم که نمی خواستیم باشیم و شیرینی توجیه ها به تلخی زهرآگینی برایمان تبدیل خواهد شد.

پی نوشت بسیار مهم: مخاطب این حرفهایم خودم هستم(بدون تعارف و شکست نفسی عرض می کنم!. چنانکه موارد اینچنینی در زندگی خودم کم نبوده اند و هنوز هم کم نیستند.فقط در تلاشم کمی سهمشان را کمتر کنم) و اگر اینجا قسمت کوچکی از این حرفها را نوشتم صرفاً به خاطر شوق به اشتراک گذاریشان بود:)

 

 

نظرات  (۲)

سامان. من فکر میکنم بعضی وقتها خودمون هم به سختی میتونیم تشخیص بدیم که مشغول توجیه هستیم یا تحلیل.
مثلا من دوسه ماه پیش خودم رو مشغول یک کاری کردم که نه استعداد بالایی درش داشتم و نه وقت انجام دادنش رو و نه اولویت بالایی برام داشت، مخصوصا اینکه به خاطر استعداد متوسط باید تلاش بیشتری میکردم. تا چندین هفته حتی وقت نمیکردم کتاب بخونم.
بعد برای اینکه کمتر حرص بخورم به خودم میگفتم به این دلایل من چاره ای جز این نداشتم. تا همین دوسه روز پیش هم همین دلایل محکم رو داشتم.
حالا از دیروز که تصمیم به تعطیل کردنش گرفتم دارم فکر میکنم آیا دلایل اولیه ی من صرفا توجیه نبود؟ چون الان هم تعطیلیش چندان فرقی با شروع نکردنش نداره به نظرم. و الان هم برای تموم کردنش دلایل محکم دیگری دارم :|
خلاصه که با دلایل خودم خوش بودم و بار سنگینی از دوشم برداشته شده بود که با این پستت خوابم رو آشفته کردی 😄
حالا هی باید بشینم مغزمو شخم بزنم ببینم انشالله بعد از صدوبیست سال به چه نتیجه ای میرسم.
فعلا علی الحساب برم یه میوه ای از این گندی که زدم بچینم حداقل درد وقتی که هدر دادم کمتر بشه :))


پاسخ:
مریم، به نکته مهمی اشاره کردی. دقیقاً چالش اصلی همینه. یعنی مغز ما انقدر حرفه ایه که خودمون رو هم گول میزنه.
به نظر منم این مرحله سخترین و مهمترین مرحله ست.یعنی تلاش برای مواجهه شدن با خود واقعی و نیاز و خواسته ی واقعی مون.
اگر توی این تشخیص بتونیم موفق باشیم فکر می کنم اگه همه ی عالم هم بگن داری توجیه می کنی،دیگه اهمیتی نداره و بهتره راه خودمونو بریم چون میدونیم که توجیه نمی کنیم(حتی اگه بعد از مدتها بفهمیم که اشتباه کردیم بازم ارزششو داره-چون اینجا بحثمون درست و غلط نیست و داریم در مورد توجیه و تحلیل خودمون حرف میزنیم).

هرچند که فکر می کنم راه های هر کسی برای اینکه تشخیص بده داره توجیه میکنه یا تحلیل، متفاوته و ممکنه مختصِ خودش باشه، اما ظاهراً تکنیک هایی هم برای کمک هست. مثل شناخت دقیقتر خطاهای شناختی و تلاش برای پرهیز کردن از اونها.یا مثلاً تکنیک 5چرا(فایو وای) که اخیراً شهرزاد هم در موردش نوشته بود و الی آخر.

در ضمن مطمئنم که با شناختم از تو، خواب آشفته ماشفته حریفت نمیشه.به قول کدکنی"دریائیم و نیست باکم از طوفان. دریا همه عمر خوابش آشفته است".
پی نوشت: بالاخره چشم ما به کامنتی از شما روشن شد. به قول اون دوستمون! علی برکت الله :)
چه خوب گفتی سامان. اینکه هرکسی راه مختص به خودش رو داره برای تشخیص این موضوع.
من بر اساس ارزش ها و پیش فرض های خودم تقریبا مطمئنم که تصمیمم برای تموم کردن این کار درسته هرچند از دید بقیه ممکنه کم آوردن و توجیه به نظر بیاد.
اما میدونم که عاقلانه نیست منابع محدودم رو برای کاری که اولویت بالایی نداره صرف کنم, در حالیکه برای کارهای مهمم وقت کم میارم. و یا اینکه با ادامه دادنش وارد رقابت با شخصی میشم که اصلا در اون حدی نمیبینمش که رقیبم باشه.
چون من به شدت اینو باور دارم که باید حواسمون باشه با کی وارد رقابت میشیم, چرا که با هرکی رقابت کنیم میشیم در حد و اندازه ی همون آدم.
خب اصل کامنت تموم شد بریم سراغ بخش شیرین پینوشت ها :)

پی نوشت 1 :مرسی سامان که اون نقل قول زیبا از کدکنی رو برام نوشتی و اون حرفارو گفتی. واقعا حالم رو خوب کرد توی این روزهایی که بعد از دوسه تا زلزله ی 7 ریشتری درونی هنوز با آثارش دارم دست و پنجه نرم میکنم.:)
پی نوشت 2 : بحث رقابت شد یه چیزی یادم اومد و باید یه اعترافی بکنم. اما اعترافاتم رو فقط پیش پدر طاهره میگم از این به بعد. امتحانش رو پس داده:) . نمیدونم تو و طاهره چه طلسمی به کار بردین هی منو وادار به اعتراف میکنین و انگار تا همه ی پته مته ی زندگی منو نریزید روی آب ول نمیکنید:))

انشالله پی نوشت آخر : چقدر حرف زدم, واقعا ماشالاه علی برکت الله. ببین ثابت شده که من اصلا بلد نیستم با دنده سنگین حرکت کنم و بلکه چنان تخته گازی هم میرم که اون سرش ناپیدا. خلاصه اینکه هنوز وقت داری پی نوشتت رو پس بگیری.:)
پاسخ:
مستقیم برم سراغ پی نوشت ها:)

پی نوشت یک: مخلصیم.فقط چیزی رو فکر میکنم واقعیت داره گفتم
پی نوشت دو: طاهره رو نمیدونم ولی من سوابقی در زمینه دعانویسی دارم:)
ولی خارج از شوخی به نظرم دلیلش اینه که خودافشایی،خودافشایی میاره (یعنی مثلاً من یه خود افشایی می کنم بعد طرف مقابل هم گرم میشه برای خود افشایی-یالوم هم ید طولایی در این روش داره-روشی که من بیشتر عمرم ازش بی بهره بودم متاسفانه)

پی نوشت سه: فکر نکنم بخوام حرفمو پس بگیرم. با دنده سنگین یا سبک فرقی نمیکنه، اینجا هم خونه خودته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی