زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۲۴ ق.ظ

در پیچ و تاب آموزه های زندگی

دیوید فاستر والاس سخنرانی معروفی دارد(که ظاهراً تنها سخنرانی رسمی زندگی اش هم هست. از همانهایی که استیو جابز هم دارد!) که در آن تلاش می کند توضیح دهد که چکار کنیم تا بار زندگی کردن را بهتر تحمل کنیم.

محتوای این سخنرانی هم جالب است. در جایی از صحبت هایش اشاره می کند که هدفش از گفتن این حرف ها این است که کمک کند بار زندگی را تحمل کنیم بدون اینکه به جایی برسیم که مجبور باشیم اسلحه روی شقیقه مان بگذاریم.

وقتی متن این سخنرانی را میخواندم، با صحبت ها و آموزه های والاس احساس نزدیکی میکردم و اغلب صحبت هایش برایم منطقی و قابل دفاع بودند.

بیائید فرض کنیم که من قصد خودکشی دارم و یکی از دوستانم که حدس هایی در مورد تصمیمم زده پیشنهاد می کند که متن این سخنرانی والاس را بخوانم.

با فرض اینکه دغدغه های من و والاس در این زمینه تا حدی شبیه هم هستند به نظرتان چقدر احتمال دارد که آموزه های والاس، در تغییر تصمیم من موثر باشند؟

 

به تاریخ سخنرانی نگاه می کنم. سال 2005 در کالج کنیون.

به تاریخ مرگ والاس هم نگاه می کنم. سال 2008 در دفتر کارش. و نه به روشی جز اراده ی خودش. او خودکشی کرده است.

در ذهنم به این فکر می کنم که اگر آموزه هایش کار می کرد چرا برای خودش کار نکرده؟

ورِ مهربانتر ذهنم می گوید بهتر است اینطور بگویی: ظاهراً آموزه های والاس در این زمینه تا 46 سالگی کار می کنند.این قید را فراموش نکرده ام: البته برای او.

آیا به همین سادگی می توانم استدلال کنم و آموزه های والاس را کنار بگذارم؟

و دوباره سوال قدیمی ذهنم سر بر می آورد. کدام آموزه ها ارزش گوش دادن دارند؟ آیا مهم است گوینده شان کیست؟ آیا اگر آن آموزه ها را ارزشمند تشخیص دهم دیگر مهم نیست که برای گوینده شان کار کرده اند یا نه؟ و الی آخر.

 

از طرف دیگر نویسندگان و متفکران دیگری هستند که وقتی آثارشان را می خوانی، برداشتی جز اینکه "او باید خودکشی کرده باشد" نمی توانی داشته باشی. اما در کمال تعجب می بینی که خوشحال و خندان تا زمانی که سیستم بدنشان از کار افتاده زیسته اند و مرگ ارادی در زندگی شان جایی نداشته است.

آموزه هایشان هم درست مثل والاس، منطقی و قابل دفاع است.

خلاصه که همه جورش را می شود مثال زد. آنهایی که آموزه هایشان برایشان کار کرده و خوشحال و خندان تا آخر خط زیسته اند یا آنهایی که باز هم آموزه هایشان برایشان کار کرده و آخر خط را خودشان اراده کرده اند.

 

لازم است که یادآوری کنم منظورم نویسندگان و متفکرانی است که سرشان به تنشان می ارزد و مثلاً نویسندگان و مثبت اندیشان بازاری یا یکسری روانشناس نماهای غیر علمی و دوزاری منظورم نیست. اینجا هم این قید را فراموش نمی کنم: البته از نظر من.

 

خب حالا چکار کنم؟

از میان این همه آموزه ی پیچ در پیچ و گاهاً متناقض و متضاد، کدامشان ارزش گوش دادن دارد؟

صادقانه بگویم، من که هنوز به جواب قابل اتکایی که خیالم را تا حد زیادی راحت کند نرسیده ام.شما را نمی دانم.

شاید در زندگی خودم با ملغمه ای از روش ها و تجربه ها بتوانم کار خودم را راه بیندازم ولی قطعاً نتوانسته ام جواب شفاف و قابل اتکایی برای این سوال پیدا کنم.

 

اما واقعاً هیچ سنگ محکی وجود ندارد که حتی در کلیات هم کمک مان کند؟ در حدی که بتواند تعدادی از این آموزه ها را فیلتر کند(یا الک کند)؟

تا جایی که من می دانم یکی دوتایی هست:

اولی، "کار کردن آن در طول زمان" (زمان خیلی چیزها را آشکار می کند)

این سنگ محک را همه ما می شناسیم. شهودمان با آن آشناست. در فرهنگ های مختلف بشری هم چنین سنگ محکی ریشه دوانده و اغلب آنها جملات قصاری برای ماندگار کردن و انتقالش به نسل های بعدی ساخته اند.

نسیم طالب هم که بسیار! در موردش نوشته و چنان ماهرانه و مستدل درباره اش صحبت کرده که سخت می توان نپذیرفتش.( و بد نیست این را هم بگویم که پررنگ کردن و تا حدی صیقل دادن این سنگ محک در ذهن من هم کار اوست)

 

و دومی شاید این باشد که برای آموزه های سلبی، ارزش و اعتباری به مراتب بیشتر از آموزه های غیر سلبی(ایجابی) قائل شویم.

یعنی آنهایی که روی "نباید" ها تاکید دارند و نه "باید" ها. آنهایی که جنس شان از جنسِ منفی هاست(نخواستن ها، اشتباهی ها، غلط ها، چیزهایی که جواب نمی دهند و الی آخر).

دلایل زیادی در دفاع از این موضوع وجود دارد که جای بحثشان اینجا نیست و اگر دنبال دلایلش هستید می توانید در آثار نسیم طالب و روانشناسانی که روی خطاهای شناختی و میانبرها کار می کنند(مثل دنیل کانمن) تا رواقیون، دنبالش بگردید.

 

راستش را بخواهید هر چه فکر کردم مورد سومی پیدا نکردم که همسنگ این دوتا باشد و بتواند کنارشان بنشیند. حداقل من هنوز موارد بعدی را نیاموخته ام و نمی دانم.

اِعمال همین دو فیلتر هم کار سخت و پیچیده ایست. مثلاً معیارهای ارزیابیِ "کار کردن و جواب دادنِ هر آموزه ای" را چطور تعیین یا تشخیص دهیم و الخ.

اما چاره ای نیست به نظرم. بهتر است کار کردن با این دو فیلتر را یاد بگیریم.

 

به هر حال(یا به قول یکی از دوستانم انی وی:) )، جواب کلی و ساده سازی شده ی من به این سوال - که بیشتر جوابی برای خودم است- این است که: قرار نیست به حرف هیچ کس گوش کنم یا قرار نیست هر آموزه ای را در زندگی ام به کار بگیرم چون به نظرم هیچ دو موقعیتی در جهان، درست شبیه هم نیستند و همین که درست شبیه هم نیستند یعنی می توانند بسیار متفاوت هم باشند!

حتی اگر به فرض محال، شبیه هم باشند، من زندگی "نزیسته" را نمی خواهم.چون به نظرم از اصیل بودن فاصله می گیرم و به زندگی عاریتی نزدیک می شوم.

پس تا جایی که می توانم متفکرانی را که به نظرم ارزش شنیدن دارند می شنوم و اتفاقاً همه ی تلاشم را می کنم تا جایی که برایم ممکن است بفهمم چه می گویند و چرا اینطور می گویند. بعد،آموزه هایشان را از این دو فیلتر عبور دهم(و شاید برخی فیلترهای خودساخته ی کمتر قابل اتکا). بعد از این هم می روم سراغ تحلیل وضعیت و موقعیت خودم و بررسی می کنم که تطابقی در برخی جنبه ها وجود دارد یا نه. بعدش وقت امتحان کردن است و الی آخر.

امیدوارم پیش خودتان فکر نکرده باشید که چنین ذهن منظم و مکانیکی طوری دارم! محض شفاف سازی فرایند اینطور توضیحش دادم.

 

پی نوشت اول: همه ی چیزهایی که نوشتم حاصل جمع بندیِ یکی دو ساعته ای بود از جواب های مختلفی که برای آن سوال از ذهنم گذشت. بنابراین خودم هم به عنوان یک تمرین ذهنی به آن نگاه می کنم و صرفاً اینجا نوشتمش شاید مقدمه ای برای تمرین ذهنی فرد دیگری هم شد.

پی نوشت دوم: در این مطلب، کلاً در مورد آموزه های زندگی فردی صحبت شد و به جاهای دیگر (مثل کسب و کار و غیره) ربطش ندادیم.

پی نوشت سوم: متن سخنرانی والاس را می توانید در کتاب "این هم مثالی دیگر" با ترجمه معین فرخی بخوانید که به همت نشر اطراف منتشر شده است.

 

تا حدی مرتبط:

تعریف ساده اصیل بودن

چرا خودکشی نمی کنید

 

۰۰/۱۰/۱۸

نظرات  (۴)

بوی زندگی می‌داد این متن. بوی یک عمر زندگی.

مدت زیادی هست که شما و کارهاتون توی این وبلاگ رو دنبال می‌کنم و از اونجایی که اخیرا فعالیتتون کم شده از آرشیو مطالبتون استفاده می‌کردم. این متن شما شایسته‌ی تفکر بود. خواستم بهتون تبریک بگم. قسمت "برای آموزه های سلبی، ارزش و اعتباری به مراتب بیشتر از آموزه های غیر سلبی(ایجابی) قائل شویم." من رو بیشتر به فکر فرو برد. ادبیات ذهنیم رو بر اساس درست و غلط و باید و نباید نچیده بودم اما این جمله یکم با قاعده‌هام بازی کرد. 

اما من حس می‌کنم زندگی یک انسان نه تنها ترکیبی از اتفاقات متضاد و متناقض در طول زمان هست که گاهی علت‌سازی‌های آدم برای زیستن (و یا مردن) با هیچ منطقی قابل توجیه نیست. اما مهم نیست. تصمیمات زندگی، در درجه‌ی اول فقط کافیه برای خود اون فرد مفید باشند. 

آدم جایی باید پا رو فراتر از بایدها و نبایدها بذاره. همیشه همینطور بوده..

 

یک دنیا سپاس :))

پاسخ:
مخلصم امین جان.
لطف داری.
ممنون که نظرت رو نوشتی برام
۲۴ دی ۰۰ ، ۱۳:۱۴ الهه طحان

سلام. ممنونم از نوشته‌ی خیلی خوبت. 

راستش برای من یادآور دغدغه‌های کهنه‌ی ته ذهنم بود این متن و به من هم کمک کرد تا بتونم یکم ذهنم رو راجع به این داستان، مرتب‌تر کنم. 

چندین و چند بار با چنین تناقض‌هایی مواجه شدم و یکی از کارکردهای بدی که برای من داشت، این بود که الان خیلی سخت می‌تونم کتاب بخونم. در حالی که یک سری کتاب و فیلم مُد می‌شه و همه می‌بیننش، من دقیقا از همین چیزهای پرطرفدار دوری می‌کنم و معتقدم اگه قرار بود تاثیری داشته باشه، تاثیرش رو باید در زندگی همون آدم‌ها می‌دیدم. 

البته اگر اصرار به دیدن یه فیلم معروف یا یک کتاب داشته باشم، اول از همه سعی می‌کنم با نویسنده‌ش به خوبی آشنا بشم و اگر کمی احساس همزادپنداری با داستان زندگی‌ و دغدغه‌هاش پیدا کردم، اون موقع برم سراغ آثارش(شاید من اگر داستان زندگی والاس رو می‌دونستم، سخنرانی‌هاش رو جدی نمی‌گرفتم و شاید اگر هم می‌دیدمشون، جهت کنجکاوی راجع به شخصیت و زندگیش بود)

پاسخ:
سلام الهه جان.
ممنون از لطفت.

به نظرم در مورد کتاب خوندن خیلی سخت نگیریم(البته منظورمم این نیست که سهل بگیریم و هر کتابی که مد شد بخونیم). چون یکی از بهترین ورودی هایی که میتونه به ذهن و فکر ما وارد بشه کتابه. و طبیعتاً وروردی های بیشتر و با کیفیت ترن که میتونن کمک کنن خروجی های بهتری هم داشته باشیم. در واقع فیلترهایی که میگذاریم، بدون داشتن ورودی های کافی، چندان کارایی نخواهند داشت و گاهاً  خطاهای ذهنی ما رو بیشتر میکنن.

ولی کلاً در مورد چیزهایی که مد میشه با حرفات موافقم ;)
۲۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۳ مریم رئیسی

سلام سامان. امیدوارم که خوب و سلامت باشی.

چه مطلب خوبی بود. و همونطور که امین هم اشاره کرد، سنگ محک دومی، یعنی آموزه‌های سلبی ... ، منو بیشتر به فکر فرو برد و یادآوری خیلی به موقع و به جایی بود. ممنونم ازت :)

اِنی وی :)) داشتم با تمرکز و جدیت مطلب رو می‌خوندم که رسیدم به قسمت انی وی و‌ کلی خندیدم و همچنین خوشحال شدم که به یادم بودی.:)

راستی من این کتاب رو خوندم چند ماه پیش، ولی الان هرچی فکر میکنم هیچ‌چیزی از این نوشته‌ی والاس و سخنرانیش یادم نمیاد، دریغ از یک جمله. 

فکر کنم دیگه وقتشه از خودم نا امید بشم با این حافظه‌ام، نظرت چیه؟ :)

پاسخ:
سلام مریم.
ممنون. لطف داری.
دیگه داشتم نا امید میشدم.گفتم مریم یه جوری سکوت پیشه کرده که انی وی هم جوابگو نیست :)

احتمالاً یا حرف های والاس(توی اون سخنرانیش) انقدر جالب نبودن برات که یادت بمونن، یا انقدر تکراری و بدیهی بودن برات که توجهت رو جلب نکردن یا یه جورایی ته نشین شدن توی ذهنت رو رفته پی کارش(در کل هدف کتابخونی هم همینه دیگه. یعنی آموزه ها ته نشین بشن، و بشن بخشی از مدل ذهنیمون. قرار نیست حفظشون کنیم که)
ببین چقدر تلاش کردم که نا امید نشی :)
همچین دوست خوبیم من:)

امیدوارم تو هم خوب و خوش باشی

سامان جان واقعا از این متن لذت بردم.معین فرخی تو آپارات یک گفتگو داره چیزی شبیه همین مضمون که سوال کلیدی این بحث بود که چرا این روش برای خود والاس جواب نداد.به نظرم دیدنش خالی از لطف نیست.این جستار هم همین اواخر خوندم.بی نظیر بود.

پاسخ:
مخلصم بهنام جان.
صحبت های معین فرخی رو هم دیدم، توضیحات خوبی در مورد ترجمه و کارهای والاس میده.
البته توضیح خاصی در مورد این سوال نمیده(و کلا توضیحی هم وجود نداره که بده. اینو خود والاس باید توضیح بده که دیگه نیست متاسفانه)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی