زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۲:۳۹ ب.ظ

تو قیاس از خویش می گیری و لیک ...

چند ماه پیش توی یه جمعی نشسته بودم که چند نفرشون از دوستانی بودند که سالهاست می شناسم. مثل همه ی صحبت های جمعیِ اغلبِ جمع هایِ چند سال اخیر که بحث هزینه های زندگی پایِ ثابت بحث هاست، بحث به هزینه های زندگی کشیده شد.

یکی از دوستان داشت می گفت که من سعی کردم سبک زندگیم رو طوری تنظیم کنم که بتونم با پنج میلیون تومن هم ماه رو بگذرونم و مشکل حادی برام پیش نیاد.

بحثها پیش رفت و کمی بعد، این دوستم کاری براش پیش اومد و رفت.

یکی دیگه از دوستان تا دید این دوستمون رفت گفت: "بدبختِ خسیس رو نگاه کنین که با این همه درآمدی که داره دلش نمیاد بیشتر از پنج میلیون در ماه خرج کنه. این بیچاره ها بلد نیستن خوب زندگی کنن و خرج کنن. خدا پول رو به کی داده! "

راستش من اون دوستمون رو که رفت چندین ساله میشناسم. کسب و کار خوب و درآمد  بالایی داره و خبر دارم که سالهاست سهم زیادی از درآمدش رو(تا جایی که من میدونم بیشترش رو) صرف رسیدگی به کودکان بدسرپرست یا بی سرپرست، بیماران و کودکان کار میکنه. به عبارتی میخوام بگم که پولی که این در یک ماه صرف کمک به دیگران میکنه از پولی که اون یکی دوستمون در تمام طول عمرش و با گرفتنِ ژستِ منجی عالم بشریت، صرف کمک کرده بیشتره(البته صورت مسئله مون کمک کردن نیست اینجا.صرفاً منظورم مقایسه میزان پولیه که توسط این دو نفر توزیع میشه، حالا هرجا که باشه). منظورش از اون حرفش هم این بود که من تلاش کردم سبک زندگیم طوری باشه که برای اون حالت هم آماده باشم نه اینکه فقط پنج میلیون هزینه می کنم برای گذران زندگیم.

می خواستم چیزی بگم که از حرفهایی که زد خجالت بکشه اما خیلی وقته دارم تمرین می کنم که حرف هایی که میدونم هیچ تاثیری نداره رو نزنم. حساب کردم دیدم این آدم ارزش خراب شدن تمرینم رو نداره بنابراین فقط به گفتن این بسنده کردم که : برادر! ما خیلی وقتها رفتار دیگران رو با مدل ذهنی خودمون تفسیر می کنیم و این یعنی اینکه بیشتر داریم در مورد خودمون اطلاعات میدیم نه نگرش و مدل ذهنی دیگران. البته مطمئنم که اون اصلاً متوجه نشد چی گفتم اما به هر حال دل خودم کمی خنک شد بدون اینکه تمرینم رو خراب کرده باشم ;)

*

فکر می کنم چند هفته پیش بود که ایلان ماسک گفته بود که من از خودم خونه ای ندارم و به معنای واقعی کلمه دارم تو خونه ی دوستام زندگی می کنم.

چند روز بعد از این قضیه یکی از دوستانم که چند وقتیه یک شرکت استارت آپی راه انداخته داشت اینو برام نقل میکرد و میگفت منم میخوام خونه مو بفروشم و صرف برنامه های شرکتم کنم.

کاری به درستی و غلطیِ تصمیمش ندارم چون خودش بهتر از جزئیاتش خبر داره اما حسی که ازش گرفتم این بود که در جهان خودش (یعنی در بستر و دایره ارتباطاش)فقط دوست داره شبیه ایلان! به نظر بیاد. درست مثل خیل عظیمی از استارتاپ های کشورمون که فقط رفتارهای سیلیکون ولی رو کپی کردن و مدل ذهنی رو یاد نگرفتن و به محض کوچکترین تغییری در فضای کسب و کارشون، همه چیزشون به هم میریزه.

*

چند وقت پیش اتفاق جالبی برای من و یکی از دوستان که اون هم به فایل گفتگوی معلم مون(محمد رضا شعبانعلی) گوش داده بود افتاد.

محمد رضا در جایی از بحثش داشت در مورد قوانین مرتبه دو زندگیش صحبت می کرد و به عنوان یه مثال ساده(از ده ها مثال دیگه) به این اشاره کرد که من مطلقاً به هیچ تماس یا پیغام ناشناسی جواب نمیدم و توضیحاتی هم در این مورد داد.

این دوست ما به نوعی فریلنسر حساب میشه. کارهای فنی کامپیوتری برای افراد و شرکت های مختلف انجام میده. در واقع کلی کارت ویزیت فیزیکی و دیجیتال پخش کرده که یه روزی یکی کارش بهش بیفته و باهاش تماس بگیره.

در گذشته منم هر وقت کسی کاری داشت که این دوستم میتونست کارش رو راه بندازه رو بهش معرفی میکردم(در واقع شماره یا کارت ویزیتش رو میدادم که باهاش تماس بگیرن).

خلاصه اینکه طبق روال سابق شماره شو به یه نفر دادم که باهاش تماس بگیره. اتفاقاً پروژه خیلی مناسبی هم برای این دوستم داشت.

بعد از چند روز اون فرد باهام تماس گرفت و گفت چند روزه هرچی تماس میگیرم با اون دوستت جواب نمیده، میشه خودتم یه پیگیری بکنی؟

بهش زنگ زدم و بلافاصله گوشی رو برداشت. گفتم مشکلی برات پیش اومده که تماس هاتو جواب نمیدی؟ گفت نه چطور مگه. ماجرا رو براش گفتم. ایشونم در کمال ناباوری گفت که از وقتی توضیحات محمدرضا رو گوش دادم و بهشون فکر کردم(دقت کنین گفت فکر کردم!) دیگه تماس های ناشناس رو جواب نمیدم. چون هر کاری هم بخواد بهم معرفی بشه معرفش باید باهام هماهنگ کنه طبیعتاً. گفتم تا حالا چند هزار کارت ویزیت چاپ کردی؟ توی چندتا سایت آگهی کردی شمارتو؟ گفت خودت که میدونی خیلی زیاد.

گفتم ای عزیزِ دل برادر! با توجه به سبک تو برای گرفتن پروژه هات و روشی که از اون طریق کار جذب میکنی، تو نه تنها باید تماس های ناشناس رو جواب بدی بلکه باید صدای زنگ موبایلت رو تا ته زیاد کنی و بذاری ویبره هم بزنه و با یه بند محکمی موبایلت رو از گردنت آویزون کنی که کوچکترین تماس یا پیام ناشناسی از دستت نره.

اگه صرفاً کسب و کاری هم به این مسئله نگاه کنی، جواب دادن به همه ی تماس های ناشناس برای تو به همون اندازه درست و مفیده که جواب ندادن به تماس های ناشناس برای محمدرضا. منطق هر دو کار هم یکیه تقریباً!

چطور کپی رفتار رو انقدر سریع گرفتی ولی اونجا که میگه مدل های ذهنی رو یاد بگیرم رو نگرفتی.

پس از آن از نقشِ نصیحت کننده طلبکار به در آمده و باقی گفتگو را همچون آدمیزاد ادامه دادم ;)

*

به نظرم هر کدوم از ما میتونیم با یک دقت ساده به زندگی روزمره و تصمیم گیری ها و رفتارهای خودمون و دیگران، ده ها مثال از این جنس پیدا کنیم. بنابراین از ردیف کردن مثال های دیگه صرف نظر می کنم.

مثال اول، نمونه ای از تفسیر رفتار دیگران با مدل ذهنی خودمون بود و دو مثال دیگه نمونه هایی از کپی کردنِ صرفِ رفتار دیگران بدون فهم مدل ذهنیِ پشت اون رفتار بود.

 

خب منظورت چیه؟یعنی میگی اصلاً نباید از رفتار هایی که میبینیم یاد بگیریم و یکراست بریم مدل ذهنی رو پیدا کنیم؟

تا جایی من میفهمم اصلاً منظور این نیست.

در واقع یکی از راه هایی که انسان ها میتونن یاد بگیرن از طریق توجه به رفتار هاست(اگر عینک علم شناختی(کاگنتیو) در مورد یادگیری (از طریق مشاهده) رو به چشم زده باشیم که برخی پرچمداران این رشته معتقدند که تنها راهه).

ما ناگزیریم که جهان رو از دریچه ی نگاه محدود خودمون ببینیم(شما راه دیگه ای سراغ دارین؟) و

از طرفی حدس زدنِ مدل ذهنی و یاد گرفتن مدل ذهنی دیگران در خلا نمیتونه اتفاق بیفته و باید خروجی های این مدل تحلیل بشن(که همون رفتارها هستن) تا به مرکز پردازش برسیم(که همون مدل ذهنی باشه).

اما به نظر میرسه ما انسانها طوری طراحی شدیم که در این زمینه به شدت مستعدِ خطا کردن و بیراهه رفتنیم. برای راحتی کار صورت مسئله رو انقدر تنزل میدیم و ساده سازیش میکنیم که اصلاً وادار به فکر کردن نشیم و یه نتیجه گیری سطحی می کنیم و به ادامه زندگی مشغول میشیم.

مثلاً بالاتر گفتم که خروجی ها باید تحلیل بشن. طبیعتاً تحلیل خروجی ها با تحلیل یک خروجی زمین تا آسمون فرق میکنه ولی ما برای راحتی کار "یک خروجی" رو عزیزتر میشماریم و همچنان در جهل مرکب به حیات نباتی مون ادامه میدیم.(البته امیدوارم اینطور حرف زدن به کسی برنخوره چون خودم انقدر از این خطاها داشتم و دارم که مخاطب اول و آخر حرفم خودمم)

درست مثل این بی سوادهایی که عاشق تفسیر زبان بدن هستن! یک حرکت رو میگیرن و داستانشونو میسازن.

 

به هر حال از این همه داستان سرایی میخواستم به دو جمله برسم که:

- با تقلید صرف از رفتار یک فرد دیگر به هیچ عنوان شبیه او نخواهیم شد و حتی اگر برای مقطع کوتاهی بتونیم خودمون و دیگران رو فریب بدیم که شبیه او به نظر برسیم.

- با تقلید صرف از رفتار یک کسب و کار دیگر به هیچ عنوان شبیه آن کسب و کار نخواهیم شد حتی اگر برای مقطع کوتاهی بتونیم خودمون و دیگران رو فریب بدیم که شبیه اون کسب و کار به نظر برسیم.

 

با این جمله میشه بازی کرد و جمله های دیگه ای هم تولید کرد! مثل :

- با تقلید صرف از رفتار های یک مدیر دیگر به هیچ عنوان به مدیری شبیه او تبدیل نخواهیم شد حتی اگر ...

- با تقلید صرف از رفتار های یک سخنران خوب به هیچ عنوان به سخنرانی شبیه او تبدیل تخواهیم شد حتی اگر ...

- با تقلید صرف از رفتار های یک روانشناس موفق به هیچ عنوان به روانشناسی سبیه او تبدیل نخواهیم شد حتی اگر ...

- با تقلید صرف از رفتار های یک نویسنده موفق به هیچ عنوان به نویسنده ای شبیه او تبدیل نخواهیم شد حتی اگر ...

- با تقلید صرف از رفتار های یک پزشک خوب به هیچ عنوان به پزشکی شبیه او تبدیل نخواهیم شد حتی اگر ...

- با تقلید صرف از رفتار های یک حکمران خوب به هیچ عنوان به حکمرانی شبیه او تبدیل نخواهیم شد حتی اگر ...

- و الی آخر

با این راه و روش، بیشتر یک مدیرنما، سخنران نما(یا همون شو من)، روانشناس نما، نویسنده نما و پزشک نما خواهیم بود.

 

اما موضوع دیگه ای که فکر می کنم خیلی مهمه اینه که سعی کنیم از مثال های مشابه نمونه اول این مطلب تا جای ممکن پرهیز کنیم. یعنی تفسیر رفتار دیگران با مدل ذهنی خودمون. قطعاً نمیشه کلاً کنارش گذاشت(نه ممکنه و نه مفید) چون فرایند اتوماتیکِ ذهن ماست که خروجی چندصدهزار سال تکامله. اما به نظرم هر جا دیدیم که داریم با یک یا تعداد معدودی رفتار، نتیجه گیری میکنیم و مدل ذهنی و نگرش اون شخص رو سهل الوصول فرض میگیریم باید مراقب باشیم. به نظرم این حداقل کاریه که ازمون برمیاد.

شاید این مشکل و خطا(تفسیر رفتار دیگران با مدل ذهنی خودمون) مادر خطای دوم هم باشه(تقلید صرف رفتار بدون فهم مدل ذهنی).

 

پی نوشت: و در اینجا شما رو به خوندن دو بیت از دو داستان مجزا در مثنوی مولانا دعوت میکنم(با جستجوی این دو بیت به اون دو داستان هم میرسین.از ارجاع به سایر داستان های تابلوتر خودداری کردم مثل "خر برفت و خر برفت آغاز کرد";) ).

 

تو قیاس از خویش می گیری و لیک // دورِ دور افتاده ای بنگر تو نیک

 

از چه ای کل با کلان آمیختی // مر تو هم از شیشه روغن ریختی

 

پی نوشت بعدی: انگار دوباره رفتم رو مود نصیحت الملوک :) امیدوارم زودتر از این مود خارج شم.

۰۱/۰۲/۱۶
سامان عزیزی

نظرات  (۲)

ممنون سامان جان برام جالب و مفید بود.هرچقدر در مورد مدل ذهنی و خطاهای شناختی و مباحث وابسته به اون صحبت بشه به نظرم بازم کمه.حداقلش این بحث ها فکر میکنم تلنگری باشه و  می تواند به ما در مسیر زندگی کمک کنند.

۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۳ نجمه عزیزی بندرآبادی

سلام فامیل دور!
از زمانی که محمدرضاتون جلوی خلایق زد شت و پتم کرد از کامنت‌گذاشتن برای بچه‌هاش هم می‌ترسم چون برداشتم اینه که به شکل هولناکی باور بی‌قید و شرط بهش دارن و از نظرشون هرچه آن خسرو کند شیرین بود. در واقع از اون روز با تمام وجود احساس کردم که به آنی از چشم یک جمعیت عظیمی تبدیل به آدمی حقیر، سطحی و نادان شدم. منطقم نمی‌پذیرفت اما حس زوردار و سفتی بود که خب احتمالا به قدرت شخصیت و توانایی‌های روانی اون آدم برمی‌گرده.
این حس تونست تا حدود زیادی فلجم کنه تا مدت مدیدی ناگهان به شکل سنگینی در غبار غم فرومی‌رفتم و نمی‌تونستم خود واقعی و عزیزمو پیدا کنم. کم‌کم و در اثنای تحقق قشنگترین رویای معماریم تونستم از طلسم اون ماجرا تا حدودی رها بشم.
اینا را نگفتم چون جویای احوال بودی یا هرچی. فقط حس کردم مدیونم به یکی از آدمایی که یه روزگاری خرده معاشرت مجازی‌ای باهاشون داشتم یه نکته‌ای را یادآوری کنم. نه معلمانه نه متکبرانه و نه حتی دوستانه بلکه تا حد زیادی ملتمسانه.
برادر سامان! تحقیر آدما حتی به بهانه آموزش و تصحیح اشتباهشون می‌تونه هزینه‌ی خیلی خیلی سنگینی بهشون تحمیل کنه حتی شاید بیشتر از تحمل هزینه‌ی اون اشتباهشون.  هرچند می‌دونی که خیلی وقتا بدون تحقیر هم می‌شه به کسی هشدار داد.
آدما قبل از اینکه فریلنسر، شاغل، شاگرد یا جویای رشد و توسعه‌ی شخصی و جمعی باشن آدمن و اولین سرمایه و بضاعت هر آدم "خود" ش هست. تحقیر و تمسخر و تعمیم ندانستنش تحت عنوان نفهم و نادان به کل خودش می‌تونه به بنیان رشد و جستجوگریش لطمه‌های جدی بزنه.
(البته شما را نمی‌دونم اما محمدرضا این تکنیک را (به اعتراف خودش) آگاهانه و استادانه استفاده می‌کنه چون  آدمایی مثل من را حقیقتا شایسته‌ی این مجازات می‌دونه.)

پاسخ:
سلام نجمه جان.ای فامیل نزدیک(تو رو نمیدونم اما من تو و خانواده ات رو فامیل نزدیک حساب کردم و میکنم)

دوست نداشتم این بحث رو توی فضای پابلیک داشته باشیم چون باید چند صفحه در جوابت می نوشتم. نه صرفاً جواب کامنتت بلکه خیلی چیزهای دیگه ای که تو به عنوان "پیش فرض" درست و مطلق فرضشون کردی و حرفهات رو بر اساس اون پیش فرضها زدی. اما چون خودت پابلیک مطرح کردی منم سربسته یه چیزهایی رو توضیح میدم به امید اینکه روی اون پیش فرضهات تاثیری بذاره. و البته ملتمسانه! هم نمیگمشون، معلمانه و متکبرانه که به کنار!

- من و چند نفر از دوستان نزدیکم سه تا واژه رو توی بعضی موقعیتها برای همدیگه به کار می بریم که از نظرمون فحش نیستن و بی احترامی هم به حساب نمیان بین ما. "کودن"، "نفهم"، "کدو". کاربرد دقیق هر کدوم از این سه تا هم داستان طولانی ای داره و رتبه بندی شونم همینطور! مثلاً کدو رو زمانی به هم میگیم که دیگه در اون موضوع خاص مورد بحثمون از طرف مقابل قطع امید کردیم.
اینارو همینطوری برات گفتم و اینکه اون خاطره رو به اصرار همون دوستم نوشتم وگرنه مثال های خیلی بهتری داشتم. این قرارداد بین ماست و اینجا حرف تو رو قبول میکنم که نباید توی وبلاگ می نوشتمش. نه به خاطر چیزی که تو فکر می کنی بلکه صرفاً به خاطر اینکه تصویری غیر واقعی از خودم به نمایش میگذاره. من غالباً( غالباً یعنی غالباً نه همیشه) از گل نازکتر به دیگران نمیگم حتی اگه لیاقتشون از نظرم قلوه سنگ هم باشه.
بنابراین توی متن "ای عزیز دل برادر" رو "جایگزین "ای عزیز نفهمم" کردم! هر چند که از نظرم خیلی تصنعی و غیر واقعیه.
اما بعد!

توضیحم خیلی طولانیه و نیازه که مقدمات زیادی رو برات توضیح بدم تا متوجه منظورم بشی و با پیش فرض های اشتباه به موضوع نگاه نکنی اما به هر حال اینو میگم که در مورد این "خودِ" عزیزکرده که تو گفتی اصلاً با تو هم نظر نیستم. خود، قطعاً عزیزه و البته نیاز به گفتن هم نداره چون من و تو چه بگیم چه نگیم این عزیزی یک چیز غریزیه(همون حب ذات و حواشیش). اما من فکر می کنم با بیش از حد عزیز کردنش دچار آفت های خیلی خیلی خیلی بزرگتری میشیم توی زندگیمون. آفت هایی از جنس توهم و متعلقاتش.
از نظر من حساسیت بیش از اندازه به عزیز داشتنِ این خود، نیاز به درمان و صرف انرژی زیادی برای بهبودش داره. از اینا نیستم که دوست دارن روی هر چیزی اسم بیماری روانی یا ذهنی بچسبونن ولی به نظرم اگه روزی هر کدوممون حس کردیم که داریم بیش از اندازه این خود رو عزیزکرده می کنیم حتماً باید به فکر راهکارهای اصلاحی بیفتیم براش.
از این چند جمله کوتاه چندتا نتیجه کوتاهتر میگیرم که سوتفاهم نشه توی برداشت هات:
1-آیا منظورم اینه که برای "خود" ارزش قائل نباشیم؟ قطعاً نه. منظورم این نیست که ارزش قائل نباشیم.
2-آیا منظورم اینه که باید"خود" رو آماج حملات قرار بدیم(چه خودمون چه دیگران)؟ قطعا نه منظورم اینم نیست.
3-حس ارزشمندی برای خود، حق همه انسانهاست.
4-اگه نقدی به کسی وارد بشه(حتی به بدترین شکل ممکن، که مطمئنم برای تو حتی قابل تصور نیست که چه شکل هایی ممکنه) به معنی این نیست که کلاً "خود" زیر سوال رفت. اگه کسی با هر نقدی که بهش وارد میشه این احساس بهش دست بده، از نظرم اون آدم و خودش دچار مشکل هست(توضیح مشکلش هم طولانیه و اینجا جاش نیست) و باید رو خودش کار کنه.
5-آیا این چیزی که میگم سلب مسئولیت از طرف مقابله؟ قطعاً نه. همه ما هم مسئولیت داریم که به بهترین شکلی که بلدیم به دیگران نقد وارد کنیم و نه به هر شکلی دلمون خواست.
6-آیا نجمه عزیزی بندرآبادی از همه ی شکل های ممکن و موثر نقد خبر داره و از همه ی طرفین درگیر در مسئله شناخت کافی و وافی داره که تشخیص بده هر کس چطور حرف بزنه؟ قطعاً نه.(و هیچکس دیگه ای هم نمیتونه بگه این تشخیص رو داره( از جمله من))
7-همین نمونه ای هم که الان پیش اومده(بین من و تو)، به نظرم مصداق بارزی از "تفسیر رفتار دیگران با مدل ذهنیِ خودمونه" که از روی یک یا معدودی رفتار، مدل ذهنی و همه ی رفتارهای طرف مقابل رو سهل وصول فرض گرفتیم و الی آخر.

اما در مورد اون اتفاقی که بین تو و محمدرضا افتاد:
قبل از هرچیز باید بگم که همه چیزهایی که اینجا و توی وبلاگت گفتی، به نظر من تصور ذهنی خودته که الزاماً با واقعیت انطباق نداره. از نظر من، تو نه مغضوب درگاه شدی و نه مغضوب مریدان! و خودتی که اینطور فکر میکنی. کاملاً مطمئنم که محمدرضا هم اینطوری که تو قضیه رو دیدی بهش نگاه نمیکنه(البته نه جایگاهش رو دارم و نه درست میدونم که من به جای محمدرضا حرفی بزنم. پس نمیزنم. این یک جمله رو هم صرفاً از روی شناختم از محمدرضا گفتم)
اگه به دعوا و شت و پت کردن باشه که من توی رتبه اول شت و پت شده ها قرار میگیرم(نمیدونم در جریانشون بودی و خوندی یا نه؟ ولی بگردی پیداشون میکنی) ولی اصلاً احساسی شبیه به احساس تو نداشتم و ندارم. منظورم این نیست که تو هم باید احساست شبیه من باشه، فقط دارم میگم هر کسی ممکنه این موضوعات رو به روش خاص خودش تفسیر کنه و الزاماً مثل تو تفسیر نکنه.
نمیتونم اینجا بحثش رو باز کنم ولی فقط میخوام بدونی که خارج از درگیر شدن احساسات خودم یا بچه ها، با عینک های دیگه ای هم به اون موضوعات نگاه میکنم.(از جمله محتوای صحبت ها و تحلیل هایی که بچه ها یا محمدرضا از موضوع بحث ارائه میدن و تحلیل کردنِ اون تحلیل ها)

و در آخر اینکه ترسی رو که گفتی نمیفهمم(میفهمم ها، برای نجمه ای که من تصور کرده بودم نمیفهممش). من کما فی سابق مطالب وبلاگت رو دنبال کردم(شاید بهت نگفتم ولی معدود وبلاگ هایی از بچه ها رو که هنوز دنبال میکنم هر کدوم به یه دلیلیه که برام با ارزشه. یکی رو برای تحلیل هاش میخونم یکی رو برای خودمونی بودنش و الی آخر.وبلاگ تو رو بخاطر سبک نوشتنِ ادبییت و اینکه چطور اتفاقات زندگیتو به این زبان تعریف میکنی و نکته بینی هایی توی این تعریف کردنها داری). تو برای من همون نجمه سابقی و همون دوستی که دنبالش میکردم(ببین آدمو وادار میکنی چه بدیهیاتی رو بگه!)
یه چیز دیگه هم هست که نمیخوام ناگفته بمونه. خیلی از بچه ها بودن که گاهی مورد شت و پت شدن قرار گرفتن توی روزنوشته. این قسمت برای من عادیه و برداشت هام شبیه مال تو نیست(اینام به این معنی نیست که محمدرضا هرکاری بکنه من میگم اوکیه. محمدرضا یکی از عزیزترین معلم های من بوده و هست. در کنار این، بعضی حرفها یا رفتارهاشم هست که شاید من دوست نداشته باشم و الی آخر-خدای من امروز چقدر بدیهیات گفتم!)، اما همیشه برام جالب و مهم بوده که ببینم هر کدوم از بچه ها بعد از شت و پت شدن، چه رفتارها و واکنش هایی در طول زمان دارن. رفتار و واکنش های تو رو دوست نداشتم نجمه. ولی حتی از ذهنمم نگذشت که یکبار به "خود" ت طعنه ای بزنم یا ارزشمندی "خود" ت رو توی ذهنم پائین تر بیارم.

چقدر حرف زدم. تازه اینا خلاصه و رئوس مطالب بود! معتقد نیستم که حرفام و برداشتهام حتماً درسته و خطا ندارم توشون. خیلیاش ناقص و پر از خطاست ولی دیگه الان اینا به ذهنم رسید.
اگه نجمه عزیزی هم نبود که این کامنت رو گذاشته بود، حتی ذره ای وقت برای جواب نوشتن هم صرف نمیکردم.
خوشحالم که گفتی حالت خوبه و امیدوارم همیشه در کنار خانواده عزیزت خوب و خوش و سلامت باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی