بصیرتی به نام "به من چه"
قبل از هر چیز لازم میدانم که توضیحی در مورد تیتر این مطلب جهت شفاف سازی بیشتر ،خدمتتان ارائه کنم و آن اینکه، "به من چه" ای که در اینجا به عنوان نوعی بصیرت از آن نام برده ام، با "به من چه" ای که در عرف و گفتگوهای روزمره مان از آن استفاده می کنیم، فرق مفهومی زیادی دارد. به عبارت دیگر، منظورم از "به من چه"،در این مطلب، بی تفاوتی و بی مسئولیتی در مورد انسان های دیگر و مسائل اجتماعی نیست(که اتفاقاً این مسائل، خیلی هم به همه ما مربوط هستند و فکر میکنم کسی که نسبت به زندگی و سرنوشت انسان های دیگر(و سایر جانداران و بی جان های عالم) بی تفاوت است،نه تنها بصیرتی ندارد که از انسان بودن هم فاصله زیادی دارد)، بلکه در مورد چیز دیگری است که در ادامه توضیح خواهم داد.
از شمس نقل شده است: به کسی گفتند: خانچه می برند.(خوانچه: طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی ، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند.فرهنگ فارسی معین). گفت: به من چه. گفتند به سوی خانه تو می برند. گفت: به شما چه.
تلقی «به من چه؟»(که یکی از ارکان تفکر شمس است) مبتنی است بر اینکه هیچ چیزی در زندگی من جز کردار و عمل من (چه فعل بیرونی و چه درونی) موثر بر سرشت (وضع نسبتاً ثابت شخصیت) و سرنوشت من (تطورات شخصیت) نیست. و کردار یعنی دگرگونیهایی که در جهان درون و بیرون خودم پدید میآورم.
"آنچه به تو ربطی ندارد فرو بگذار ولو چیز زیبایی باشد." (از پیامبر اسلام(ص))
بنابراین خیلی چیزها را نباید آموخت. خیلی از دانستههای ما از مقولهی زهر شیرین است. اینها علم ناسودمندند، بلکه زیان هم میرسانند. این دانستهها بار خاطرند و حرکت من را به سمت ابتهاج درونی و شادی والا، کند میکنند. مزاحمند و آدمی را گرانبار میکنند.
ما در زندگیمان با دانش ها و واقعیت ها و اعمال و اتفاقات زیادی مواجهه می شویم. بسیاری از آنها زیبا و جذاب به نظرمان می رسند. برخی اوقات وقت و انرژی زندگی مان را صرف بسیاری از آنها می کنیم بدون آنکه از خودمان پرسیده باشیم آیا به من (به کردار و عمل من) مربوط هستند، آیا به درد زندگی من می خورند، آیا تاثیری بر سرشت و سرنوشت من می گذارند؟
متفکرین زیادی در طول تاریخ بوده اند که توصیه مهم شان به ما این بوده است که : بیشترین تلاشتان را بکنید تا چیزهایی را که واقعاً نمی خواهید تشخیص دهید(به جای تشخیص آنچه می خواهید). اگر همین توصیه را به زبان استراتژیت ها ترجمه کنیم، شاید به هنر "نه" گفتن یا همان "حذف گزینه های نا مطلوب" برسیم.
هم در زندگی و هم در دنیای کسب و کار، ممکن است با گزینه ها و موارد زیادی برخورد کنیم که یا به خاطر تازگی یا جذاب بودن یا مد شدن یا هر دلیل دیگری، تمایل به داشتن شان داشته باشیم اما یکی از مهارت های بزرگی که باید در خودمان تقویت کنیم این است که مربوط بودن این موارد و گزینه ها را به خودمان و زندگیمان تشخیص دهیم.
به نظر میرسد این چالش همواره همراه انسان و زندگیش بوده است ولی بعید میدانم در هیچ دوره ای در طول تاریخ به اندازه دوران ما مهم بوده باشد. دوران بمباران اطلاعاتی. دوران وصل بودن همه چیز و همه کس به همه چیز و همه کس.دوران اوج گیری شبکه های اجتماعی.دوران ثبت و به اشتراک گذاری همه چیز برای همه کس.دوران ما.
فکر میکنم باید تمرین کنیم تا تشخیص آنچه نمی خواهیم و به ما مربوط نیست را در اولویت بالاتری نسبت به تشخیص سریع و بی فکر آنچه می خواهیم و احساس می کنیم به ما هم مربوط است، قرار دهیم.
از خداوند متعال تقاضا می کنم که هنر تشخیص آنچه را نباید بخواهیم به ما عطا کند(بخصوص برای نگارنده این سطور).آمین.
پی نوشت: در قسمت هایی از این نوشته، از توضیحات مصطفی ملکیان در یکی از سخنرانی هایش در سال1378 استفاده شده است.