زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳۸ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۱ ب.ظ

تقسیم عادلانه شعور

نمی دانم این جمله را چه کسی گفته است و هر چه تلاش کردم که گوینده آنرا پیدا کنم، سند مستندی برایش پیدا نکردم. تنها کاری که می توانم بکنم این است که آنرا اینجا نقل کنم و بر گوینده اش رحمت بفرستم :

 

تنها چیزی که در عالم هستی عادلانه تقسیم شده است، شعور است. هیچ کس نمی گوید به من کم رسیده است!

 
۱ نظر ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۱
سامان عزیزی

سال های اول دبیرستان بودم و آن موقع خانواده ما در یکی از شهرهای استان کردستان زندگی می کرد. یادم می آید که در آن برهه زمانی شیوه های زیستن مختلفی از طرف مکاتب و فرقه های مختلف تبلیغ می شد (اینکه چرا و چگونه و چه مکاتبی، موضوع بحث الان ما نیست).  خانواده ای با ما ارتباط داشت و پدر این خانواده ، از فعالان یکی از این مکاتب بود. اتفاقاً آن فرد را خیلی قبول داشتم و از نظرم مرد درستکاری بود.

در آن زمان (و احتمالاً در زمانهای قدیم و الان و آینده هم همچنین) این مکاتب بیشتر دنبال جذب جوانترها بودند و مرد آشنای ما چند بار در مورد پیوستن به آنها با من صحبت کرد.

من هم که بدم نمی آمد هویت تازه ای پیدا کنم و چون دنبال چالش ها و ماجراجویی های حقیقت یابانه! دوران نوجوانی بودم تصمیم گرفتم به آن پیشنهاد فکر کنم.

بعد از چند شب فکر کردن به این نتیجه رسیدم که با پدرم مشورت کنم. شبی در جمع خانواده موضوع را با پدرم مطرح کردم.

پرسید آنها چرا تو را دعوت کرده اند ،گفتم چون می گویند صراط مستقیم و راه حق و حقیقت را یافته اند و میخواهند همه را به این راه دعوت کنند.

گفت : حرفشان این است که راه ما راه حق است و دیگران باطلند؟ گفتم بله،همین را می گویند.

گفت: پسرم راه یافتن حقیقت را بلد نیستم ولی از یک چیز مطئنم که اگر کسی گفت حقفقط پیش من است و دیگران باطلند ،باید از او دوری کنی چون خودش در نهایتِ باطلی است

از آن روز هر وقت می خواهم بر سر پذیرش عقیده و مکتب و چیز هایی از این دست که ادعای حقانیت می کنند، فکر کنم، اولین سوالی که از خودم می پرسم این است که :آیا فقط خودش را بر حق می داند و دیگران را باطل؟ 

پی نوشت: این پی نوشت صرفاً برای دوستانی است که دوست دارند بدانند بالاخره تصمیم من بعد از شنیدن این نصیحت پدرانه چه شدسوال . هیچی دیگه ما نپیوستیم.

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۰۷ ق.ظ

دیوانگی

دیوانگی از نظر من یعنی ساختار شکن بودن. همین.

ساختار شکن بودن یعنی کمتر و کمتر در قالب های انسان ساز قرار گرفتن.(به جای انسان ساز می شود کلمات دیگری از جمله "اجتماع ساز" ، "گله ساز" و غیره هم گذاشت)

قالب های انسان ساز شامل خیلی چیز هاست. از سنت ها گرفته تا ایدئولوژی ها.از افکار دُگم خودمان گرفته تا ترس هایمان.

دیوانه در قالب های انسان ساز نمی گنجد اما این به معنای آن نیست که عاقل نیست. در تعریف قالبِ انسان سازِ عاقلی نمی گنجد نه در عاقلی.

دیوانه بودن شهامت می خواهد و مداومت. تلاشم را کرده ام و خواهم کرد تا این شهامت را داشته باشم و در راه دیوانه شدن قدم بگذارم.

سقراط ،دیوانه بود که می گفت : زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد

نیازمودن زندگی حماقت است نه دیوانگی.

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو    "    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۰۷
سامان عزیزی
شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

مین ها، این بذرهای مرگ

چهارم آوریل روز جهانی مبارزه با مین های زمینی بود.

 

حدود بیست سال پیش یکی از عزیزانم  که هم سن و سال خودم بود قربانی مین شد و داغش برای همیشه در قلبم موند. یادمه که تا چند روز تکه تکه های تنش رو از همون اطراف جمع میکردیم و جمع میکردن. شاید از همون زمان احساس بدی نسبت به این سلاح وحشیانه پیدا کردم.

این چند روز داشتم فکر میکردم که چرا ما انسانها نسبت به جنایت هایی که برامون ملموس تره حساسیت بیشتری داریم. مثلاً کسی رو که جلو چشممون گردن بزنن یا در فیلمی ببینیم، تاثیر خیلی بیشتری روی ما باقی میگذاره تا زمانی که یک جنگنده بمب افکن رو میبینیم که با فشار یک دکمه هزاران نفر رو به خاک و خون میکشه.

ظاهراً ذهن ما تصویر کردن اون یک نفر و احساس نزدیکی با اون رو بهتر از چندین هزار نفر میتونه درک و تحلیل کنه. شاید به همین خاطره که گروه های افراطی هم بیشترین تمرکزشون روی جنایاتی از این دست که رعب و وحشت بیشتر و ملموستری برای ما انسانها ایجاد میکنه گذاشتن.

یاد این جمله ژان روستان افتادم که میگه : وقتی یک نفر را میکشید،قاتلید، وقتی یک میلیون نفر ، فاتحید و وقتی همه را میکشید خدائید.

 

به هر صورت با وجود اینکه تا حدی با این خطای ذهنی انسانها (و از جمله خودم) آگاهم و سعی کردم و میکنم که در موضع گیری هام کمی جلو این خطا رو بگیرم بازهم نفرت عجیبی از مین های ضد نفر دارم.

 

از تعداد دقیق این مین های زمینی آمار مشخصی در دست نیست ولی تخمین سازمان ملل تا سال 1997 یعنی زمانی که به کار گیری این مین ها ممنوع شد، حدود 110 میلیون مین بود که در 70کشور دنیا کار گذاشته شده اند.

کشور ما هم جزو سه کشور اول لیسته که بیشترین اراضی مین گذاری شده  رو در خودش جا داده. و استانی که من از اون میام یعنی کردستان هم جزو چهار استانیه که بیشترین اراضی مین گذاری شده در اون وجود داره.

 

به چشم خودم خانواده های زیادی رو دیدم که قربانی این بذرهای مرگ شدن و شاهد رنج کشیدن اونها بودم. امیدوارم تلاش بیشتری برای پاکسازی این مناطق در همه دنیا انجام بشه. و فکر میکنم باید قدردان از خود گذشتگی و معرفت کسانی باشیم که بی هیاهو و بی چشمداشت زندگیشونو وقف این پاکسازی ها کردن و میکنن. 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۴
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

شیطان یا فرشته

بچه تر که بودم،یکی از آرزوهایی که داشتم این بود که کاش میتوانستم افکار دیگران را بخوانم!

در همان عالم بچگی،تلاشهایی هم برای رسیدن به این آرزو انجام دادم ولی بجز خرافه و راهکارهای افسانه ای، چیزی عایدم نشد و راه به جایی نبردم.

بزرگتر که شدم فهمیدم برای خواندن آنچه در فکر و درون دیگران می گذرد تا حدی میتوان به کلام و رفتار شان اتکا کرد.

بزرگتر تر! که شدم فهمیدم کلام و رفتار دیگران را باید در درازمدت سنجید تا بهتر بتوان افکار و درونشان را حدس زد.

هر چه زمان میگذشت بیشتر متوجه این قضیه شدم که ظاهراً تنها راه شناخت دیگران همین است.هزینه ی این راه صرف ماه ها و سالها وقت و انرژی برای مطالعه کتابهای روانشناسی و دوره های مختلف و انواع مقالات علمی و خلاصه هر چه که میتوانستم پیدا کنم...

امروز میدانم که از راهی که در این حوزه آمده ام پشیمان نیستم ولی چیز مهمتری که امروز میدانم این است که هر انسانی ارزش شناختن ندارد.ارزش این را ندارد که حتی به او فکر کنی و وقت محدود زندگیت را صرفش کنی.

بسیاری از افکار و صفات برخی انسانها اثری جز سیاهی و دلزدگی بر قلبم باقی نگذاشته است.

ولی امروز چیزی را میدانم که شاید مهمترین ثمره این راه است و آن اینکه:

در این جنگل انسانی برای تشخیص نیکان فرشته صفت ،گریزی از شناخت پلیدان شیطان صفت نیست.

میدانم! همه ما ترکیبی از شیطان و فرشته ایم.ولی همانند غلبه طبایع (گرمی یا سردی) بر بدن ما،یکی غالبتر است...

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۳
سامان عزیزی
سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

تولید مثل!

تصمیم به بچه دار شدن چگونه تصمیمی است؟

اینکه ما طبق چه اصول،اهداف،ارزش ها،نیازها،غرایز یا هر دلیل عقلی و غیر عقلی دیگری تصمیم بگیریم که یک انسان دیگر به این کره خاکی اضافه کنیم یا نه؟ چرا و چگونه تصمیم میگیریم که به این سوال جواب آری بدهیم؟چرا و چگونه تصمیم میگیریم که جواب نه بدهیم؟

به نظر میرسد که طبیعت ابزار این عمل طبیعی را در طبیعت ما کار گذاشته است. به عبارت دیگر اگر فقط به روند طبیعی و تکاملی انسان به عنوان یکی از حیوانات زمین بنگریم ،ما انسانها نیز باید همچون سایر حیوانات،بر اساس طبیعت و غریزه مان رفتار کرده و در جهت بقا و تکامل نسل،اقدام به تولید مثل نماییم.

برایم بسیار پیش آمده که از کسانی که بچه دار شده اند پرسیده باشم که دلیل بچه دار شدنتان چه بوده است؟ (البته بجز انهایی که میگویند به اتفاقی،صاحب فرزند ناخواسته ای شده اند!-و آه که چقدر این اتفاق برای من مایه درد و رنج عمیقی است که جوابی بجز لال شدن برایش نداشته ام-)

غالباً جوابهایی از این دست گرفته ام: که تا بوده همین بوده،همانطور که والدین ما ما رو بدنیا آوردند ما هم باید صاحب فرزندانی میشدیم، یا اینکه : بچه شیرینی زندگی است و بچه دار شدن کلاً خوب است! ، یا : ما که تشکیل خانواده دادیم و ازدواج کردیم و برای گرمی بخشیدن به زندگی مشترکمان داشتن بچه لازم است ، و تعدادی از همین قبیل جواب ها که شما نیز با نگاهی به اطافتان به سرعت برایتان قابل تشخیص خواهند بود.

به نظر میرسد بیشتر این جوابها از جنس همان جواب طبیعی اولیه باشد که لباس به ظاهر رنگین تری به تنش کرده ایم .

جوابهایی از جنس بودن.

بودن و هست شدنی که انسان تا قبل از هست شدن آنرا نمیشناخت!

به قول مولانای عزیز :ما نبودیم و تقاضامان نبود // لطف تو ناگفته ی ما میشنود

یا به قول اونامونو( که دغدغه بیشتر زندگیش روی جاودانگی و در و رنج ناشی از نرسیدن به آن گذشت) :ما انسانها با تمام وجود خواهان جاودان شدنمان هستیم و برای تسکین این میلمان هر کاری انجام میدهیم (هر چند که او در نهایت به این اعتقاد رسید که این جاودانگی و هست شدن در وجود فرد دیگر،پاسخ اصیلی به این نیاز بشر نیست). شاید یکی دیگر از دلایل تولید مثل ما میلمان به بقای نسل(یا همان جاودانگی عاریتی) باشد.ولی از نظر من همین هم از جنس بقاست و به همان دلیل طبیعی مان خواهد رسید.

بسیاری از دلایل ما در جواب آری گفتن به این سوال،اگر کمی دقیقتر و موشکافانه تر بررسی کنیم،به احتمال زیاد به این دلیل طبیعی مان باز خواهد گشت.

اما در این میان اگر بخواهیم انسان گونه تر فکر کنیم با چالش بسیار بزرگی مواجه خواهیم بود.

آیا ما زندگی را به عنوان یک فرصت مینگریم یا به عنوان یک جبر مهیج؟

به عبارتی آیا ما حق حیاتمان را به عنوان فرصتی لذتبخش،تجربه ای با ارزش،راهی با معنا یا لطفی ویژه می انگاریم یا اینکه زندگی میکنیم چون والدینمان خواستند ما زندگی کنیم و دنیا را آنقدر با معنی و بارزش نمیدانیم که این درد و رنج حیات را به فرد دیگری تحمیل کنیم؟!

میتوان براحتی تصمیم گرفت و میتوان از جنبه و پتانسیل انسانی هم بهره برد و کمی درباره اش فکر کرد.

کسی که راه فکر کردن را برگزیند ،حداقل کاری که کرده این است که از وجه تمایزش با حیوانات هم وطنمان در این کره خاکی،استفاده کرده است.

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۷
سامان عزیزی
شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ق.ظ

حسادت شریعتی


توی نوشته قبلیم از دکتر شریعتی مثال زده بودم.ولی این چند روز همش با خودم فکر میکردم که من چقدر شریعتی رو میشناسم.

سالها پیش به توصیه پدرم شروع به خوندن بعضی از کتابهاش کردم.چندتا از سخنرانی هاشم گوش دادم.

راستش جسته گریخته ازش خوندم و نوشته هاش نتونست خیلی جذبم کنه،شایدم من نمیفهمیدم و شاید های دیگه.

از اون زمان خیلی میگذره و من هیچ وقت سمت شریعتی برنگشتم،تا اینکه به توصیه دو تا آدمی که هم خیلی دوستشون دارم و هم خیلی از نظر فکری قبولشون دارم تصمیم گرفتم این بار دقیقتر و منسجم تر برم سراغ نوشته های شریعتی.

رفتم و چند تا از کتابهاشو خریدم. بعد از کلی مزمزه کردن کتابها تصمیم گرفتم با "گفتگوهای تنهایی" شروع کنم.

نوشته اولشو خوندم تقریباً چیزی دستگیرم نشد،دوباره خوندم بازم همونطور بود،رفتم جلوتر چندتا از نوشته های دیگه رو خوندم اونها هم همینطور بودن برام. تا اینکه رسیدم به یکی از نوشته هاش که از اتفاقی که براش افتاده بود صحبت میکرد.

اتفاقی که باعث شده بود شریعتی و یکی از دوستان خیلی نزدیکش رو بازداشت کنن و به زندان ببرن.فارغ از تعریف این ماجرا، شریعتی از حسادتی که توی این ماجرا نسبت به دوستش پیدا میکنه حرف میزنه...

نمیگم هیچ وقت حسادت نکردم یا اینکه با این حس بیگانه م ولی تا جایی که یادم میاد اگر هم این حس بهم دست باشه خیلی کوتاه و مقطعی بوده و خیلی سریع تونستم ازش به سلامت عبور کنم، یادم نمیاد هیچ وقت آرزو کرده باشم جای کسی باشم حتی موفق ترین و برجسته ترین آدمهایی که قبولشون داشتم.

وقتی این نوشته ی شریعتی رو میخوندم به درک عمیقش از این حس درونیش حسودیم شد.به حسادتش حسودیم شد!


۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۹
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۱۹ ب.ظ

سرآغاز

مدتهاست که میخواهم بنویسم ،نه به خاطر اینکه فکر میکنم خیلی میفهمم و باید دیگران را مورد لطف قرار دهم!

نه به خاطر اینکه بنویسم تا بماند

و نه به خاطر اینکه فکر کنم نویسنده خوبی هستم!

می نویسم، گاهی برای فراموش کردن

گاهی برای به خاطر آوردن

گاهی برای آموختن

گاهی برای آنکه مرا می خواند

و گاهی برای تخلیه آنچه در ذهن و روحم میگذرد.

نوشته ام چه زیبا باشد چه زشت، چه سبک باشد چه فاخر!،چه ادبی باشد چه عامیانه،چه علمی باشد چه کوچه بازاری،چه درست باشد چه غلط،

هرچه که باشد،آنرا دوست خواهم داشت

نه به خاطر آنکه درست یا علمی یا ادبی یا فاخر یا زیبا ست، فقط بخاطر آنکه از آن من است و از من می آید حتی اگر غلط و کوچه بازاری و عامیانه و سبک و زشت باشد.

و این قطعا به این معنی نیست که ممکن است روزی به این نوشته ها نخندم.به این معنی نیست که نظرم و دیدگاهم تغییر نخواهد کرد که اگر اینگونه باشد به این معناست که نگرشم هیچ رشدی را تجربه نکرده است.


پی نوشت: این وبلاگ حاصل توصیه ی دوست بسیار عزیزی است. امیدوارم اگر روزی گذرش به این کوچه افتاد از توصیه اش پشیمان نشود.


۱ نظر ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۹
سامان عزیزی