زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ

گل های نو شکفته ی همسایه

قبلاً در این پست از همسایه های جدیدمان برایتان گفته بودم، گفتم شاید دوست داشته باشید از اتفاقات تازه ای که برایشان رخ داده مطلع شوید.

 


به گزارش سلبریتی دات کام، روز گذشته این زوج خوشبخت صاحب دو نوگل شکفته شدند!

خبرها حاکی از آن است که پدر خانواده، به دلیل اختلافاتی که با مادر داشته، چند روز قبل از تولد فرزندان متواری شده است.

بانو کفتر(مادر خانواده) در مصاحبه ی اختصاصی با خبرگزاری "کی.کی.کجا" متواری شدن همسرش را تکذیب کرد و تاکید کرد که "بین هر زن و شوهری اختلاف سلیقه وجود دارد ولی دلیل نمی شود که این اختلافات باعث سرد شدن کانون گرم خانواده شان شود". بانو کفتر در پایان به این نکته اشاره کرد که همسرش برای یک سفر کاری و کسب روزی حلال ،چند روزی است که مجبور شده از خانواده دور باشد ولی هر روز با هم در تماس هستند و جویای احوال نوشکفته هایشان هستند.

هرچند که "کریم کفتر"(پدر خانواده) در یک رشته توویت از خوشحالی زایدالوصفش از تولد فرزندانشان خبر داده است و حتی عکس پروفایلش را به تصویر عروسی شان تغییر داده، اما به نظر می رسد اختلافات عمیقی بین این زوج معروف بر سر نامگذاری نوشکفته ها به وجود آمده باشد و بعید است به این زودی این اختلافات برطرف شود.

این در حالی است که مدیر برنامه های بانو کفتر، از عقد قرارداد فیلم جدیدی خبر داده است که کریم کفتر در صفحه ی فیسبوکش به شدت از فیلم نامه آن انتقاد کرده بود.

عکس های لو رفته از فرزندان این زوج معروف به تازگی به دستم رسیدند و دو مورد از آنها را برای شما می گذارم.باشد که لذت ببرید.

به محض رسیدن اخبار تازه از سرنوشت این خانواده، شما را مطلع خواهیم کرد. پس فراموش نکنید که ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.

همچنین برای دیدن سایر عکس های لو رفته می توانید به صفحه ی اینستاگرام ما مراجعه کنید.

 

این هم یک درون ویوو! (Drone view):

 

۳ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۲
سامان عزیزی
شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

شاخص دلالی!

فکر می کنم وقتی که سهم قابل توجهی از سیستم اقتصادی یک کشور را "دلالی" و دلالان تشکیل دهند، می توان فاتحه ی اقتصاد آن کشور را خواند.به عبارتی، هرچه تعداد کسب و کارهای دلالی محور در یک اقتصاد بیشتر باشد، می توان نتیجه گرفت که آن اقتصاد، بیمار تر است.

طبیعتاً نقش ساختار ها و سیستم های اقتصادی در شکل گیری و رشد اقتصاد دلالی چشمگیر است اما بعید می دانم بتوان از نقش افرادی که میل شدیدی به مدل درآمدی دلالی محور دارند،چشم پوشی کرد.

این میل شدید به راحت پول درآوردنِ بدون ارزش آفرینی را در بسیاری از کسب و کارهای اینترنتی هم می توان دید. اگر دقت کرده باشید، ظرف این چند سال وزن کسب و کارهایی که ذات دلالی دارند در فضای دیجیتال بسیار بیشتر از وزن کسب و کارهای ارزش آفرین است.

با خودم فکر می کردم که هجوم وحشتناک مردمِ همیشه در صحنه به سمت کسب و کارهای اینترنتی هم احتمالاً ناشی از همین مدل ذهنی دلالی محور است(البته یکی از دلایلش) که در آرزوی یک شبه پول دار شدن هستند، پولی که برایش زحمت زیادی نکشیده باشند.

بگذریم.

 

چند روز پیش با صحنه ی جالبی مواجهه شدم. در یکی از خیابان های شلوغ تهران، دیدم که یک "داد زن"(یعنی کسی که در خیابان های شلوغ داد می زند و توجه مردم را جلب می کند و به خرید محصول ترغیبشان می کند)، مشغول تبلیغ برای یکی از خودروساز(ببخشید خودروباز!) های اصلی کشور است.

قبلاً دیده بودم که برای کالاهای مختلفی مثل شلوار و مانتو و پیراهن و غیره، دادزن استخدام کنند اما این یکی را دیگر ندیده بودم.

"تحویل فوری همه ی محصولات فلان و فلان با شرایط ویژه و الی آخر".

جلو رفتم و از دادزن پرسیدم : می خواهم فلان ماشین را بخرم باید چکار کنم و به کجا مراجعه کنم؟. گفت برو طبقه بالا ،در عرض چند دقیقه کارت راه می افتد.

گفتم شما نمایندگی رسمی هستید؟ گفت نه.ولی الان نمایندگی ماشین نداره به شما تحویل بده، مال ما آماده تحویله و سریعاً برات سند می زنیم.

خلاصه اینکه تمام خدمات نمایندگی رسمی را عرضه می کردند.

تصمیم گرفتم که نقشم را تا آخر بازی کنم(یعنی تا قبل از خرید) و در نهایت متوجه شدم که شبکه بزرگی در کشور به این حرفه ی شریف مشغول هستند. باقی داستان را احتمالاً خودتان شنیده اید.از اختلاف قیمت کارخانه و بازار تا ایجاد بازار سیاه برای انواع خودرو ها.

 

واقعاً این اقتصاد بیمار ما را چه تیماری است؟ در جایی که اکثریت قریب به اتفاق سلول های جامعه فقط به پیشرفت خودشان فکر می کنند،چقدر می توان به بهبود امید بست؟

آن روز یکبار دیگر به یکی از تفاوت های اساسی ای که فرهنگ های توسعه نیافته با فرهنگ های توسعه یافته دارند ایمان آوردم.

"در فرهنگ های توسعه نیافته، انسان ها به پیشرفت فکر می کنند

و در فرهنگ های توسعه یافته به رشد.

پیشرفت با سنجش موقعیت ما نسبت به دیگران تعریف می شود،

و رشد، به سازنده بودن حضور ما در کنار دیگران.

سلول سرطانی، سلولی است که پیشرفت خود را به رشد در کنار دیگران ترجیح می دهد."

محمد رضا شعبانعلی.

 

آیا تا به حال درصد سرطانی بودن خودمان را در جامعه سنجیده ایم؟

منش و رفتارمان. ماهیت کسب و کارمان. ذات پولی که در می آوریم از چه جنسی است؟و سوالاتی از این دست.

 

۱ نظر ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۴
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۱۹ ق.ظ

در شرایط حاضر،حفظ سنگر مهمتراز جلو رفتن است

معمولاً صحبت کردن از رشد و حرکتِ رو به جلو، هم برای گوینده و هم برای شنونده، مفرح و جذاب است.انرژی بخش است و ساده. در این نوع بحث ها (چه زمانی که گوینده دارد سراب را نشان می دهد و چه زمانی که دارد چشمه ای جوشان را توصیف می کند) هورمون هایی در مغزمان ترشح می شوند که احساس لذتِ زیادی به ما می دهند. در رویاهایمان غرق می شویم و لذتش را می بریم!

این بحث ها چون در ذاتشان "امید" نهفته است، و امید موتور محرک ماست و باعث می شود انگیزه ای برای حرکت رو به جلو داشته باشیم، جزو محبوب ترین بحث ها هستند(اگر به این مسئله شک دارید، کافی است که از میزان استقبال مردم از سخنرانی های انگیزشی و بحث های مثبت اندیشانه ی بازاری یک بررسی مختصر داشته باشید.نه تنها در ایران بلکه در نقاط مختلف دنیا).


 

کسب و کار ها اغلب دوست ندارند از کسی بشنوند که "حفظ وضعیت موجود" می تواند مهمترین ماموریت شما باشد.

راستش را بخواهید من هم شنیدن چنین توصیه ای را دوست ندارم.اما باید بدانیم که لازمه هر حرکت رو به جلویی این است که زمینی که همین الان زیر پایت است سفت و محکم باشد.

وضعیت امروز اقتصاد ما و مسائل و مشکلاتی که با آن دست به گریبان است،از ساختار های ناکارآمد و فرسوده گرفته تا راهبرد ها و سیاست های سیاست زده که بیشتر در فکر نقش دیوار هستند، چالش های بزرگی را در مقابل تصمیم گیران کسب و کارها قرار داده است.

در شرایط حاضر که در رکود اقتصادی هستیم(و احتمالاً، حداقل تا چند سال آینده) به نظرم می رسد که حفظ سنگر، بسیار مهمتر از جلو رفتن است.

البته اگر فکر می کنید حفظ سنگر، کاری ساده تر از حرکت رو به جلو ست، باید خدمتتان عرض کنم که اصلاً با شما موافق نیستم.

در واقع می خواهم بگویم که در بستری که ما در آن مشغول فعالیت هستیم(یعنی فضای اقتصادی حال حاضر مملکت)، پس نرفتن و حفظ وضعیت حاضر، باید یکی از اولویت هایمان باشد.به عبارتی، فکر می کنم اگر کسب و کاری بتواند این کار را بکند، به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده است.

 

همه ی حرفم این است که در شرایطی که "ابهام" بسیار زیادی وجود دارد و خط مشی های اقتصادی کشور به شدت در حال تغییرات لحظه ای و شتابزده و غیرسیستمی هستند، دخل و خرج دولت با هم نمی سازد، منابع تامین دخلش رو به زوال هستند، جرات اصلاح ساختار های اساسی در اقتصاد وجود ندارد و اگر کسی حرف از جراحی های اقتصادی بزند،خودش را زیر تیغ جراحی می برند، دورنمای سیاست خارجی نامشخص است و جذب سرمایه به تبع آن نامشخص تر، و ده ها مورد دیگر در حوزه های کلان اقتصادی، عاقلانه نیست که کسب و کاری بیاید و سرش را مثل کپک در زیر برفها مدفون کند و خیال کند که تافته ی جدابافته است و نیازی به توجه کردن به کانتکست ندارد.

طبیعتاً شدت اثر این موارد در صنایع مختلف و در حوزه های مختلف متفاوت است، اما بعید می دانم که حوزه ای را بشود پیدا کرد که از این شرایط اثر نپذیرد.(البته هستند کسب و کارهایی که به وجود آمدن این شرایظ برایشان ایده آل است و منتظر چنین روزهایی هستند و فراتر از اینها، هستند کسب و کارهایی که مانند گرگ گرسنه همه ی توان و انرژی شان را بر به وجود آوردن چنین فضایی متمرکز کرده اند تا یک دلِ سیر از خون مردم بخورند و بعد به یک خواب زمستانی طولانی بروند برای هضمش!)

 

چند وقتِ پیش، در حاشیه ی یک نشست فرصتی دست داد و افتخار داشتم تا چند دقیقه ای در کنار دکتر عبده تبریزی بنشینم و کمی با ایشان گفتگو کنم. جالب بود که زمانی که از ایشان خواستم تا مهمترین توصیه ای که فکر می کنند در شرایط حاضر می تواند به کسب و کارها کمک کند را مطرح کنند، تاکیدشان روی حفظ سنگر و جلوگیری از پس رفت بود.

گفتند که بجز چند حوزه ی خاص، عاقلانه ترین کار در شرایط حاضر، رساندن ریسک ها به حداقل ممکن است.

 

به هر حال، نه قصد سیاه نمایی دارم و نه طرفدار ثباتِ ملال آور در کارها هستم اما فکر می کنم باید در شرایط حاضر، این توصیه را جدی بگیریم.

جدی گرفتنش به معنای نشستن و هیچ کاری نکردن نیست بلکه به معنای تلاش مضاعف است.تلاش مضاعفی که نیازمند تحلیل های دقیق و بررسی شرایط روز،  تدوین استراتژی و برنامه های واقع بینانه است.

 

پی نوشت: بدیهی است که در این نوشته، قصدم تحلیل وضعیت اقتصاد کلان در شرایط حاضر نیست(که نه اینجا جای آن است و نه من سواد قابل اتکایی در آن دارم) و همانطور که اشاره شد، هدفم بیان یک تحلیلِ شخصی غیرکارشناسانه بود که البته تائید یک کارشناس خبره را هم برایش گرفته بودم.

 

۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۹
سامان عزیزی
سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ق.ظ

سه تفسیر متفاوت از happiness از زبان ملکیان

یکی از معلم های عزیزم(مصطفی ملکیان)، در سخنرانی ای که در رونمایی از کتاب "سیاست شادکامی" داشتند بحثی را در مورد تفسیر های مختلفی که از مفهوم شادی و شادمانی می شود داشت مطرح کردند که در این مطلب سعی میکنم قسمتی از آن بحث را که فکر می کنم برای همه ی ما مفید است به صورت مختصر و با کمی تغییرات(در جهت خلاصه کردن آن) خدمتتان نقل کنم.

 

زندگی کامروایانه یا زندگی آرمانی یا زندگی کمال مطلوب، چیزی است که احتمالاً همه ی ما در پی آن هستیم و آرزویش را داریم.و کسی که زندگی اش کامروایانه است را انسان کامروا می نامیم. در واقع کسی که آرزوهایش را محقق کرده و به خواسته های درونی اش رسیده است را کامروا می نامیم.

در زبان انگلیسی، برای مورد خطاب قرار دادن این انسان کامروا، از ریشه های  Happy استفاده می شود.می گویند که او Happily زندگی می کند یا زندگی اش Happiness دارد.

ایشان توضیح می دهند که کسانی که در مورد کامروایی و انسان کامروا می نویسند، ممکن است از سه نگاه و تصور مختلف به آن بنگرند.لذا برخی مواقع دو نویسنده در مورد Happiness می نویسند و تصور خواننده هم این است که هر دو نویسنده در مورد یک چیز صحبت می کنند، در صورتی که چنین نیست.(درست مثل بحث "شیر" و "شیر".آن یک شیر است اندر بادیه و الی آخر).

بنابراین وقتی که می خواهیم کتابی در مورد کامروایی بخوانیم یا پای صحبت کسی در این زمینه بنشینیم، بهتر است ابتدا تشخیص دهیم که نویسنده یا گوینده، کدام تفسیر از کامروایی را مد نظر دارد.

 

سه تفسیر متفاوت از زندگی کامروایانه وجود دارد:

1- تفسیر تقدیر گرایانه

تفسیر تقدیر گرایانه می گوید که زندگی کامروایانه داشتن به بخت و اقبال آدمی بستگی دارد.اگر انسانی کامرواست به این معنی است که خوش اقبال بوده است. متفکران زیادی از یونان و روم باستان گرفته تا عصر حاضر از این نظریه طرفداری کرده اند. این متفکران معتقدند که خوش اقبالی و بداقبالی تو ،به خود تو بستگی ندارد بلکه وابسته به این است که هستی چه اوضاع و احوالی را برای تو پدید بیاورد.

بنابراین با تفسیر تقدیر گرایانه، کامروایی یا Happiness را باید به خوش بختی ترجمه کرد.چرا که فقط بخت و اقبال انسان است که کامروایی یا نا کامروایی او را رقم می زند.

رابرت سولومون و برنارد ویلیامز از جمله طرفدارن این دیدگاه در عصر حاضر هستند.

 

2- تفسیر لذت جویانه

این تفسیر می گوید که میزان لذتی که عاید هر فرد می شود،عامل تعیین کننده کامروایی اوست و ناکامروایی نیز از میزان الم و رنجی است که نصیب انسان می شود. در واقع کامروا کسی است که بیشترین لذت ممکن را در زندگی برده باشد و ناکامروا کسی است که بیشترین الم ممکن را در زندگی برده باشد.

مطابق این نظریه، بهترین ترجمه برای Happiness ،خوشی است.شخص کامروا کسی است که در زندگی خود، خوش است.

 

3-تفسیر انسان گرایانه

این تفسیر می گوید که انسان کامروا، کسی است که زندگی ای درخور یک انسان داشته باشد. بنا به این تفسیر، اگر به گونه ای زندگی کنیم که سزاوار انسان است، کامروا خواهیم شد. برای کامروایی، آن چیزی را که تنها انسان مستحق آن است را باید وارد زندگی خود کنیم. به عبارت دیگر، اگر موهبت یا مواهبی هست که مختص انسان است، باید آن(ها)را وارد زندگی خود کنیم تا کامروا شویم.

جرمی بنتام، ۹ معیار برای اندازه گیری خوشی(لذت) تعیین کرده بود و آن ها را سنجه ای برای زندگی خوش معرفی کرده بود. جان استورات میل، با اینکه دیدگاه کلی بنتام را پذیرفته بود، اما یک نقد اساسی داشت که راه او را از استاد خود تا حدودی جدا کرد و آن جمله ی معروف را گفت:

“یک سقراط نا شاد، بهتر از یک خوک شاد است.”

اگر سخن بنتام درست باشد، مسلما یک خوک شاد، بر یک سقراط ناشاد ترجیح دارد. چرا که یک خوک شاد، زندگی ای سرشار از لذت دارد، اما یک سقراط نا شاد، زندگی ای خالی از لذت دارد. استورات میل می گوید که یک سقراط اگر نا شاد هم باشد واجد موهبت خاصِّ انسانی است ولی یک خوک، هر چقدر هم که شاد باشد، موهبت خاصِّ انسانی را ندارد، و چون موهبت خاصِّ انسانی به موهبت خاصِّ خوکی رجحان دارد، یک سقراط ناشاد، بهتر از یک خوک شاد است.

بنابراین اگر یک انسانی بتواند مثل سقراط زندگی کند، اما نا شاد باشد و زندگی او کمبود لذت داشته باشد، ترجیح دارد که مثل خوک زندگی کند، اما زندگی او سرتاسر پر از لذت باشد. جان استورات میل می گوید که مسئله ی آدمیان، فقط مسئله ی لذت و الم نیست، بلکه مسئله ی آن ها این است که چقدر انسان اند. البته که اگر بتوان آن انسانیت را با لذت هم همراه کرد که عالی است، اما اگر بین انسانیت و لذت تعارضی ایجاد شد، آدمی باید به دنبال آن انسانیت برود، نه لذت.

این تفسیر، تقدیر و لذت را در کامروایی، بی نقش می داند، بلکه انسانی زیستن را معیاری برای کامروایی می داند.

در این تفسیر، مصطفی ملکیان  Happiness را به بِهروزی ترجمه می کند.

 

اگر مورد اول را به بخت و اقبال بسپاریم!، برخی از تفاوت های دو دیدگاه دیگر را می توانیم اینطور لیست کنیم:

- خوشی، به خوشنودی ما از زندگی بستگی دارد اما بهروزی به لیاقت انسان نامیدن ما بستگی دارد.

- خوشی به خواسته های انسان توجه می کند ولی بهروزی به نیاز های ما توجه می کند.(نیاز چیزی است که اگر یک ارگانیزم(گیاهی،جانوری یا انسانی) از آن محروم شود، بقای کمی و کیفی آن ارگانیزم به خطر می افتد اما در صورت نرسیدن به خواسته چنین نیست و فقط لذت و الم دخیلند یعنی یا لذت نمی برد یا الم می برد اما بقای او به مخاطره نمی افتد)

خواسته، چیزی است که ما از آن باخبریم(یعنی می دانیم چه می خواهیم و از آن آگاهیم) اما نیاز،چیزی است که ممکن است از آن باخبر نباشیم و به آن آگاهی نداشته باشیم.(من دلم بستنی می خواهد(خواسته ای از آن باخبرم). من سرطان خون دارم و علائمی هم مشاهده نکرده ام و به تشخیص و درمان نیاز دارم(نیازی که ممکن است به هر دلیلی از آن آگاهی نداشته باشم))

بنابراین ما در تشخیص خواسته ها نیازی به متخصص نداریم ولی در تشخیص نیاز ها به متخصص نیاز داریم.

در طول تاریخ متفکران و متخصصان زیادی بوده اند که در مورد اینکه ما چه نیاز هایی داریم سخن گفته اند و تا به حال به وفاق کاملی در این زمینه نرسیده ایم. اما برخی از متفکران بر این باورند که ما چهار نیاز اساسی داریم که عبارتند از حقیقت طلبی(راستی)، جمال جویی(زیبایی)، خیر خواهی(خیر) و عشق و دوستی.

 

پی نوشت: برای دسترسی به متن کامل سخنرانی می توانید به این صفحه مراجعه نمائید.

 

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۱
سامان عزیزی
يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ق.ظ

فکر درست در زمان درست

" هیچ چیز به اندازه ی فکری که زمان تحقق آن فرا رسیده باشد قدرتمند نیست."

ویکتور هوگو.

 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۳
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

خُرده دانش های ما

در میانه ی بحثی، این جمله ی منسوب به انیشتین را برای یکی از دوستانم نقل کردم که :

دو چیز خیلی سر و صدا می کنند: یکی خرده پول و دیگری خرده معلومات.

گفت: بگذار نمونه ای از مصداق های این جمله را برایت تعریف کنم.

دیدم مثالش آنقدر زیبا و گویاست که گفتم برای شما هم تعریفش کنم:

 

آن دوستم تعریف می کرد که شریک کاری اش،او را به ستوه آورده است:

اهل مطالعه و یادگیری نیست ولی هر چند وقت یکبار که مقاله ای در اینترنت به تورش می خورد یا در یک وبسایت آموزشی یکی دو مطلب می خواند یا زبانم لال چند صفحه از کتابی را تورق می کند، روزگار ما در شرکت سیاه می شود.

مقاله که چه عرض کنم، بیشتر منظورم این نوشته های آبکی مثبت اندیشان بازاری، یا نوشته هایی که تیترهای پرطمطراق کسب و کاری دارند اما تهی از محتوای مناسب هستند(مثلاً "سه روش برای ارزش آفرینی در سازمانتان" یا "چگونه در عرض سه ماه یک برند قدرتمند بسازید" و مزخرفاتی از این قبیل).

مدت زیادی بند می کند به آخرین مقاله ای که خوانده است.چنان سر و صدایی در شرکت راه می اندازد که انگار بزرگترین کشف تاریخ را همین امروز به نامش زده اند.در تمام جلسات شرکت، سر و ته اش را بزنی به طریقی به آخرین خرده معلوماتی که خوانده است بر می گردد.

تقریباً با هیچ منطقی نمی توانی قانعش کنی که برادر من، اینهایی که می گویی خیلی ابتدایی است و بهتر است چند کتاب در این زمینه بخوانی تا ما هم بتوانیم از برنامه ها و پیشنهاداتت استفاده کنیم. با چنان تعصبی از گفته هایش دفاع می کند که دیگر کسی زحمت بحث کردن هم به خودش نمی دهد.

اگر برای خلاص شدن از جَو گیری هایش هم که شده یکی از برنامه هایش را بپذیریم، زمان عمل کردن که می رسد، با دیدن فاصله ی فاحش عملکردش با حرف هایش، ممکن است شاخ در بیاورید. نهایتِ کارَش می شود اینکه یک پاورپوینت آماده می کند که پر از افکت های محیرالعقول است و همان پول خُردهای سابق را به خوردمان می دهد.

هر وقت که مخالفتی می بیند، همه را به محتاط بودن و منفعل بودن متهم می کند.می گوید هیچکدامتان روحیه ی کارآفرینی ندارید.البته بیشتر منظورش این است که چرا شما هم جَوگیرِ خُرده معلومات جدید من نمی شوید.

بعد،برای مدت های مدیدی دیگر صدایی از او نمی شنویم تا کسب خرده دانش بعدی.

تا الان میلیونها تومان برای تصمیماتی که به یکباره می گیرد، به شرکت خسارت زده است و چون جزو هیئت مدیره ی شرکت است،کار زیادی از دستمان بر نمی آید.

بجز زمان هایی که جَو گیر شده، الباقی اوقات مشغول یکسری کارهای بیخودی می شود و با کمترین فشار کاری یا اضافه شدن مسئولیتش، عازم یک سفر فوری می شود.

خلاصه همین فرمان را خودتان بروید جلو!

 

با خودم فکر می کردم که اگر آن شریک دوستم، شریک من بود چه می کردم؟

اول، بحث های بلبین در مورد نقش های مختلف تیمی به ذهنم رسید . به چند راه حل دیگر هم فکر کردم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهترین کار این است که:

یک کیسه ی بزرگِ پول خرد تهیه کند و آنرا مانند کیسه بوکس از سقف شرکت آویزان کند طوری که جلوی چشم همه باشد.

آنوقت یک جلسه ی عمومی برگزار کند و دلیل کارش را بدون اشاره به شریکش توضیح دهد و اعلام کند که از این به بعد نشان دادن چنین رفتارهایی برای همه ممنوع است و از جمله خودش.

البته این راه حل آخر شوخی بود.زیاد جدی اش نگیرید.

ولی اگر شما بودید و نمی توانستید شراکتتان را به هم بزنید چه می کردید؟

 

پی نوشت: داشتم فکر می کردم که خرده دانش های من در چه حوزه هایی هستند.آیا سر و صدای زیادی ایجاد نکرده اند که لازم باشد یک کیسه ی پولِ خرد در اتاق خودم هم آویزان کنم؟

 

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۴
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۱ ق.ظ

همسایه های جدید ما

 در اطراف خانه مان تعدادی کبوتر و یاکریم هستند که از دوستان نزدیک من و همسرم به حساب می آیند.

با شروع فصل سرما،آنها هم به مهمان های سفره ی ما اضافه می شوند.البته در فصول گرم هم گاهی برایشان یک سور برگزار می کنیم.

امسال تصمیم گرفتیم سفره غذایشان را به جای قسمت شمالی خانه، در بالکن جنوبی قرار دهیم تا موقع خوردن بتوانند آفتاب هم بگیرند.

اوایلِ این تغییرات، با نزدیک شدن ما فرار می کردند ،اما چند روز پیش اتفاق جالبی افتاد.

یکی از مردان جوان قبیله، ظاهراً تصمیم به ازدواج گرفته است و همسری انتخاب کرده که با او اختلاف سنی زیادی دارد(به نظر میاد خانمش از خودش خیلی بزرگتره). اینها بعد از مدتها که ما را محک زدند، تصمیم گرفتند که لانه ی عشق و دوستی شان را در گوشه ی بالکن ما بسازند.

همسرم که از این کارشان تعجب کرده بود به آنها نزدیک شده بود ولی ظاهراً ظرف این چند ماه به او اعتماد کرده بودند و هیچ حرکتی مبنی بر فرار از معرکه انجام نداده بودند.

قرار شد که من هم امتحان کنم و ببینم به آدم زمختی مثل من هم اعتماد کرده اند یا نه. این بود که با احتیاط نزدیکشان شدم. خیلی جالب بود انگار خودشان را به آن راه زده بودند و عین خیالشان نبود.

بعداً چند تا عکس هم از این زوج خوشبخت گرفتیم که در استتاری که کرده اند به سختی دیده می شوند:

ببخشید.کمی کثیف کاری هم کرده اند!

این رفقای ما عادات غذایی جالبی دارند.

مثلاً به غذاهای مضر مثل سوسیس و کالباس  لب نمی زنند(یعنی نُک نمی زنند) و مثل من قورمه سبزی را ترجیح می دهند!

معمولاً روزی یک وعده غذا می خورند(البته گاهی هم پیش می آید که دو وعده می خورند اما به ندرت)

به اندازه شکمشان می خورند و به محض اینکه سیر می شوند جا را برای بقیه خالی می کنند(البته چند تا نخاله هم بین شان هستند:) که تا غذا تمام نشود دست بردار نیستند و تا دانه ی آخر از پای سفره تکان نمی خورند)

غذا هرچه نرم تر باشد به مذاقشان خوش تر می آید.مثلاً اگر گندم ها را بگذاریم که کمی خیس بخورند، با لذت بیشتری آنها را می خورند.

خلاصه داستانی داریم با این دوستانمان.

همسرم اخیراً جنس سفره شان را تغییر داده و غذایشان را روی مقوای نسبتاً نرمی می ریزد. صدای نوک زدن دسته جمعی شان وقتی غذا می خورند شنیدنی شده.ریتم و موسیقی زیبایی ایجاد می شود که به یکی از سرگرمی های جدید من تبدیل شده است.(شاید یکبار صدای غذا خوردن و نوک زدنشان را روی این سفره ی جدید برایتان ضبط کردم).

 

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۱
سامان عزیزی

اگر قصد مطالعه ی این مطلب را دارید، ممنون می شوم اگر قبل از آن به این مطلب نگاهی بیندازید (+) که مقدمه ای است بر همین مطلب.


 

دن اریلی همراه با یکی از همکارانش،آزمایشی را ترتیب دادند تا به بررسی نقش هنجارهای اجتماعی و هنجارهای بازار در انگیزش افراد بپردازند.

وظیفه ی شرکت کنندگان در این آزمایش بسیار ساده بود.آنها قرار بود که پشت کامپیوتر بنشینند و دایره هایی را که در سمت چپ صفحه نمایش ظاهر می شدند با ماوس بگیرند و داخل مربعی که در سمت راست صفحه قرار داشت بکشند(دراگ کنند).

زمان هر کس پنج دقیقه بود.

شرکت کنندگان به سه دسته تقسیم شدند. به یک دسته گفته شد که در ازای این پنج دقیقه تلاش،پنج دلار گیرشان می آید(یعنی یک دستمزد خوب)، این مبلغ برای دسته ی دوم ده سنت بود(یعنی دستمزد ناچیز) و با دسته ی سوم صحبتی از پول به میان نیامد.در واقع این کار به عنوان یک درخواست اجتماعی با دسته ی سوم مطرح شد.

میانگین تعداد دایره هایی که این سه گروه در عرض پنج دقیقه تلاش جابجا کردند به این ترتیب بود:

دسته ی اول(پنج دلاری ها): 159 دایره

دسته ی دوم(ده سنتی ها): 101 دایره

در واقع، بنا بر انتظار، پول بیشتر باعث شده بود که شرکت کنندکان انگیزه بیشتری پیدا کنند و تلاش بیشتری به خرج دهند(یعنی حدود 50درصد بیشتر)

فکر می کنید نتیجه در گروه سوم چطور بود؟

آنها به طور میانگین 168 دایره کشانده بودند. به عبارتی حتی از پنج دلاری ها هم انگیزه بیشتری داشتند و تلاش بیشتری به خرج دادند.

 

این آزمایش به روش های دیگری هم انجام شده است و نتایج تقریباً همان ها بوده اند.مثلاً یکبار انجمن بازنشستگان آمریکا از برخی وکلا درخواست می کند که در ازای ساعتی 30دلار(دستمزدی ارزان و ناچیز برای وکلا) به بازنشستگان نیازمند، خدمات ارائه کنند. پاسخ وکلا منفی بود. اما زمانی از آنها خواسته شد که به رایگان به بازنشستگان نیازمند خدمات ارائه دهند به طرز چشمگیری پاسخ مثبت دادند.

 

نکته ی مهمی که در مورد تقسیم بندی هنجارها باید مد نظر داشته باشیم این است که وقتی پای هنجارهای بازار به میدان باز می شود، هنجارهای اجتماعی به سرعت از میدان به در می شوند و بازگرداندن دوباره شان به همان میدان یا ناممکن می شود یا بسیار سخت و دشوار.

مثلاً دو پژوهشگر مهد کودکی را در یکی از کشورهای خاورمیانه مورد بررسی قرار دادند تا ببینند آیا جریمه کردن والدینی که برای بردن کودکان شان دیر می کنند، بازدارنده ی مناسبی هست یا نه؟

قبل از اعمال جریمه، والدینی که دیر می کردند، خوشان را بخاطر این تقصیر مقصر می دانستند و تلاش می کردند در دفعات بعدی سر وقت به مهد کودک برسند.ولی بعد از اعمال جریمه و با به میان آمدن هنجارهای بازار، دیگر این احساس را نداشتند. در واقع حالا که برای تاخیرشان پول پرداخت می کردند به دلخواه خود تصمیم می گرفتند که دیر کنند یا نه؟

اما نکنه جالب داستان اینجاست که وقتی چند هفته بعد، مهد کودک جریمه ها را لغو کرد، والدین به هنجارهای اجتماعی و احساس تقصیر بازنگشتند و تاخیر ها مقداری بیشتر هم شد.

این است دن اریلی ما را نصیحت می کند که وقتی کسی را به رستوران دعوت کرده اید یا هدیه ای برای کسی گرفته اید،مطلقاً به قیمت ها اشاره نکنید.مثلاً اگر بسته ای شکلات برای کسی هدیه گرفته اید، فقط یک بسته شکلات به او هدیه دهید و نه یک بسته شکلات سی هزار تومانی!

 

توصیه ای که دن اریلی برای کسب و کار ها دارد این است که ما باید به خاطر بسپاریم که نمی توانیم هر دو شیوه را با هم داشته باشیم.

ما نمی توانیم یک لحظه با مشتریان مثل خانواده رفتار کنیم و لحظه ی بعد که برایمان مناسبتر یا پرفایده تر باشد، با آنان رفتاری غیر شخصی و مبتنی بر هنجار های بازار داشته باشیم.

در واقع او توصیه می کند که اگر بر این باورید که لازم است جدی و بی رحم باشید، پول خود را اصلاً بابت اینکه به شرکت تان وجهه ی خوشایندی بدهید دور نریزید. در چنین شرایطی به این جمله ی ارزشمند ساده تکیه کنید: بگوئید چه عرضه می کنید و در عوض توقع چه چیزی را دارید.

بدین ترتیب با توجه به اینکه شما هیچ هنجار یا توقع اجتماعی را ایجاد نکرده اید، چیزی هم برای زیر پا گذاشتن وجود ندارد.خلاصه اینکه می گویند کار دوستی بر نمی دارد.

رفتار با کارکنان شرکت هم مشابه همین است. در یک زمینه خاص،نمی توانیم همزمان با هر دو هنجار جلو برویم.

اما در کنار همه ی اینها،نباید یک چیز را فراموش کنیم و آن اینکه پول، اغلب اوقات گران ترین راه انگیزه دادن به افراد(و از جمله خودمان) است.هنجار های اجتماعی نه تنها ارزان ترند، بلکه غالباً کارآمد تر نیز هستند.

مثلاً در نمونه اول مطلب قبلی(+)، شما در ازای دریافت چه مقدار پول حاضر بودید کارهای خدماتی شرکت را برای دو روز انجام دهید؟ آیا اصلاً حاضر می شدید که در ازای هر میزان پول این کار را قبول کنید؟

 

پرواضح است که ذات کسب و کار ها بر اساس هنجارهای بازار شکل گرفته است و باید اینطور هم باشد، اما فکر می کنم چه در برخورد و تعامل با مشتریان و چه در تعامل با کارکنان، می توانیم در برخی حوزه ها به سمت استفاده از هنجارهای اجتماعی حرکت کنیم.این کار نه تنها انگیزه بیشتری در مشتریان و کارکنان ایجاد خواهد کرد بلکه کمک می کند تا فضای تعاملی ما، انسانی تر شود و محیط مناسبتر و کاراتری برای همه ی طرف ها فراهم شود.

به نظر می رسد که استفاده از هنجارهای اجتماعی در محیط کار، نیازمند تلاش های آگاهانه ی بیشتری از جانب مدیران و مسئولان کسب و کار هاست. اگر توقع دارید که کارکنان تان در برخی موارد، در چارچوب این هنجار ها کاری انجام دهند، نیازمند این هستید که خودتان هم در همین چارچوب کاری انجام دهید یا در همین چارچوب جبران کنید. مثلاً اگر یکی از کارکنان شرکت در موقع یک بحران، از زمان خانواده اش می زند و تمام انرژی اش را برای شرکت می گذارد، پاسخش فقط پرداخت اضافه کار نیست بلکه شما هم باید در موقع بحران های او به کمکش بیائید و مایه دلگرمی اش باشید.

 

پی نوشت( در ادامه پی نوشت مطلب قبلی): همانطور که احتمالاً خودتان حدس زده اید، اشتباه من این بود که آن دو پروژه را که در قلمرو هنجارهای اجتماعی تعریف کرده بودم،  با دخیل کردن جریمه و پاداش، به قلمرو هنجارهای چُرتکه ای کشاندم. بعد از مدتی که دیدم کار از کار گذشته، و بازگرداندن آن پروژه ها به میدان هنجارهای اجتماعی تقریباً ناممکن است لاجرم چاره را در آن یافتم که با تغییر مبلغ تشویقی و جریمه(یعنی کاری که همه بلدند!) انگیزه کارشناسان را بیشتر کنم.وضعیت بهتر شد ولی هیچ وقت به خوبی قبل از وارد شدن پول به موضوع،نشد.

 

۳ نظر ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۵
سامان عزیزی

فرض کنید که کارمند خدماتی شرکتی که در آن کار می کنید دو روز به مرخصی رفته است.

شما طی این دو روز، سعی می کنید اول وقت که به شرکت رسیدید چای را بار بگذارید.سر راه هم نان تازه گرفته اید و در انتهای وقت اداری، سری به آشپزخانه می زنید و احیاناً اگر بی نظمی یا به هم ریختگی ای دارد مرتبش می کنید.خلاصه طی این دو روز هر کاری که از دستان بر می آید انجام می دهید که امور داخلی شرکت مشکلی نداشته باشد.

برحسب اتفاق، در روز دوم،مدیرتان این کار ها را می بیند و از دور لبخند ملیحی هم تقدیمتان می کند.

آخر وقت تلفنتان زنگ می خورد و مدیرتان پشت خط، با لحنی دوستانه از شما می خواهد که به اتاقش بروید.

وقتی وارد اتاق می شوید،به گرمی از شما استقبال می کند و یک پاکت را هم روی میز می گذارد و می گوید:

امروز دیدم که شما چقدر در این شرکت احساس مسئولیت می کنید.با اینکه این کار هیچ ربطی به شما نداشت و جایگاه تان هم طوری است که دیگران باید این کارها را برایتان انجام دهند ولی به خوبی به من و دیگر همکارن نشان دادید که مفهوم "شهروندی سازمانی" چه معنایی می دهد. واقعاً از شما ممنونم. نمیدانستم چطور این لطفتان را جبران کنم، این بود که تصمیم گرفتم این هدیه ناقابل را به پاس این حرکت ارزشمندتان تقدیم کنم هرچند که ناقابل است و در مقابل لطف شما ناچیز است.

شما هم توضیح می دهید که به خاطر هدیه و پاداش این کار را نکرده اید و صرفاً می خواستید در این دو روز، شرکت دچار بی نظمی نشود و از این قبیل توضیحات.

در نهایت با اصرار مدیرتان مجبور می شوید که پاکت را بردارید.

در راه بازگشت به خانه، پاکت را باز می کنید و می بینید مدیرتان مقداری پول برایتان داخل پاکت گذاشته است.

چه فکری می کنید؟ و چه احساسی به شما دست می دهد؟

 

اگر احساسی که دارید یک احساس منفی است، لطفاً کمی وقت بگذارید و به چرایی آن فکر کنید.(اگر احساستان مثبت است که هیچ. می توانید با خیال راحت ادامه مطلب را مطالعه فرمائید)

 

دن اریلی در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر، از مارگارت کلارک،جادسن میلز و آلن فیسک نقل می کند که "ما همزمان در دو دنیا زندگی می کنیم. یکی که در آن هنجارهای اجتماعی برپاست و دیگری که در آن هنجارهای بازار حکم می رانند.

هنجارهای اجتماعی دربر گیرنده ی درخواست های دوستانه ای است که افراد از یکدیگر می کنند. به من کمک میکنی این مبل را جابجا کنم؟ در عوض کردن تایر به من کمک می کنی؟ و غیره.

هنجارهای اجتماعی در سرشت اجتماعی ما و نیاز ما به اجتماع نهفته اند. معمولاً صمیمانه و مبهم هستند.نیازی به بازپرداخت آنی وجود ندارد. ممکن است شما به همسایه تان برای جابجایی اثاثیه کمک کرده باشید ولی این به آن معنا نیست که او هم فوراً سراغتان بیاید و اثاثیه شما را جابجا کند!

ولی دنیای دوم، که قلمرو هنجار های بازار است، تفاوت بسیار دارد. هیچ چیز صمیمانه و مبهمی در آنجا نیست. مبادلات صریح اند.دستمزد، قیمت،اجاره بها، نرخ بهره و هزینه فایده. این گونه روابط بازار الزاماً شریرانه و رذیلانه نیستند. در واقع آنها نیز شامل خود اتکایی،نوآوری و خودمداری هستند ولی متضمن فایده های قیاس پذیرند و به دستمزد ها منجر می شوند."

 

او اشاره می کند که تا زمانی که هنجارهای اجتماعی و هنجار های بازار را در مسیرهای جداگانه ای نگه داریم، زندگی به خوبی پیش می رود. اما دردسر از جایی آغاز می شود که این دو با هم تلاقی می کنند.

در مثال بالا هم چنین اتفاقی رخ داده است.

شما در قلمرو هنجارهای اجتماعی آن کارها را انجام داده اید ولی مدیرتان با دادن آن پاکت به شما، هنجارهای اجتماعی را در تداخل با هنجارهای بازار قرار داد. احتمالاً اگر فقط به یک تشکر صمیمانه بسنده می کرد، مسئله هنوز در قلمرو هنجارهای اجتماعی باقی مانده بود.

 

اما این تفکیک کردن و شناختن این دو دنیا، چه آموزه هایی برای ما دارد؟

در مطلب بعدی به کمک دن اریلی به این موارد اشاره خواهم کرد.

 

پی نوشت: اگر دوست دارید به نمونه ی دیگری هم فکر کنید که کمی پیچیده تر باشد، شاید این مورد بد نباشد:

 

چند سال پیش در برنامه های ماهیانه ی تیم فروش شرکت تغییراتی اعمال کرده بودم. به این ترتیب که در کنار برنامه و هدف کلی هر کدام از کارشناسان فروش، دو پروژه کوچک هم تعریف کرده بودم. اجرا و پیگیری این دو پروژه نیازمند توجه و تمرکز و کمی فکر کردن بود و طبق برآورد هایم، زمان زیادی را از کارشناسان نمی گرفت ولی در مقابل نتایج خوبی را برای خودشان رقم می زد.

از آنجا که هر چیزی که احتیاج به فکر کردن داشته باشد برای ما انسان ها سخت و دشوار است! ،در برخی ماه ها کارشناسان شرکت از عهده ی اجرایی کردن این دو پروژه ماهیانه بر نمی آمدند.

در انتهای هر ماه و شروع ماه بعد،جلسه ای برگزار می شد و به بررسی عملکرد و نتایج برنامه های ماهیانه می پرداختیم. از آنجا که همکاران فروش می دانستند که این دو پروژه برای من اهمیت زیادی دارند(و از دلایل این اهمیت هم آگاه بودند)، اگر موفق به انجامش نشده بودند معمولاً دچار احساس شرمندگی می شدند و در ماه بعد تلاش مضاعفی برای تحقق آن دو هدف انجام می دادند.

بعد از مدتی از این احساس شرمندگی ها به ستوه آمدم و تصمیم گرفتم مکانیزمی تشویقی-تنبیهی برای انجام این دو پروژه در نظر بگیرم. برای موفقیت در انجام هر کدام از پروژه ها Xمقدار تشویقی در نظر گرفتم و در صورت عدم تحقق آن 1/2X جریمه(یعنی نیم ایکس).

دو سه ماهی اوضاع بر وفق مراد پیش رفت و خودم هم کم کم در جلسات تحلیل فروش شرکت نکردم و کار تحلیل را مدیر فروش و تیمش ادامه می دادند.

بعد از این دو سه ماه که آمار ها را بررسی می کردم،متوجه شدم که تعداد عدم تحقق های دو پروژه، بعد از کاهش محسوس، شروع به افزایش چشمگیری کرده است که حتی از دوره های قبل از طراحی مکانیزم! بیشتر است.

 

چه اتفاقی افتاده بود؟

تقریباً از این مسئله مطمئن بودم که تیم فروش به خوبی اهمیت این پروژه ها را درک کرده است(و چند ماه بعد مطئن تر هم شدم که واقعاً همینطور بوده است).

توبیخ کردن های من هم آنقدر وحشتناک نبودند که الان با نبودشان چنین تاثیری بر عملکرد تیم فروش بگذارند.

عوامل فنی هم تحت کنترل بودند.

 

۱ نظر ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۵۴
سامان عزیزی

انقلاب علمی انقلابی در دانش نبوده است، بلکه بیش از هرچیز انقلاب در نادانی بوده است. کشف بزرگی که انقلاب علمی را به راه انداخت ،فهم این بود که انسان پاسخ مهم ترین سؤالات خود را نمی داند.

سنت های معرفتیِ پیشامدرن مثل مسیحیت و آیین بودا و آیین کنفوسیوس ادعا می کردند که همه ی چیزهای مهم را درباره ی جهان می دانند.

یووال نوح هراری

 

توضیح: منظور از انقلاب علمی، روندی است در حدود سال های 1500 میلادی آغاز شد و عده ای معتقدند که نه تنها سرنوشت بشر بلکه سرنوشت تمام هستی در کره ی زمین را رقم زد.

 

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۵
سامان عزیزی