زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۷۵ مطلب با موضوع «معرفی کتابها و نویسندگان» ثبت شده است

در مورد کتاب سکوت، قبلاً در متمم (در ستایش سکوت و + و +) و این مطلب محمدرضا شعبانعلی(+) صحبت شده و بعید میدانم توضیحات بیشتری برای معرفی این کتاب نیاز باشد. بنابراین از تکرار اونها صرف نظر می کنم.

مطالعه این کتاب از پاسخ به یکی از دغدغه هایم شروع شد و ترجمه آن هم از پاسخ به یکی از دغدغه های همسرم(که میخواست این کتاب را بخواند). بنابراین این کتاب را ترجمه نکردم که کتابی ترجمه کرده باشم!

بعد از خواندن ترجمه های نسبتا زیاد طی سالهای گذشته، فکر می کنم یک مترجم خوب برای یک خروجی خوب، حداقل باید دوتا شایستگی داشته باشد("حداقل" یعنی فقط همین دوتا نیستند ولی از نظر من-نظر شخصیِ غیر کارشناسیِ غیر قابلِ اتکا- این دوتا مهمترینند)

اول: دانش و تجربه کافی در حوزه محتوای کتاب مورد نظر و یا شور و شوقِ آموختن و دغدغه زیاد در موضوع مورد نظر

دوم: دانش و مهارت بالا در هر دو زبان(زبان مبدا و مقصد)

 

تا کنون، تقریباً هر ترجمه ای را که خوانده ام و مترجم آن این دو شایستگی را داشته است خیلی بیشتر دوست داشته ام و به نظرم به راختی می شود درستی این ادعا را در بازار کتاب و میان کتاب خوانان هم سنجید(من که اینطور فکر می کنم)

اگر از این منظر بخواهیم به ترجمه کتاب سکوت نگاه کنیم، فکر می کنم من شایستگی اول را تا حدی داشته ام و شایستگی دوم را نه.

پس اگر بخواهم خلاصه کنم: بهترین ترجمه هایی که خوانده ام این دو شرط را داشته اند و بدترین ترجمه ها هم تقریباً هیچکدام را نداشته اند و الباقی هم طبیعتاً در میانه این طیف قرار می گیرند. ترجمه ی من هم که تکلیفش مشخص است نه جزو بهترین هاست و نه جزو بدترین ها. شاید صفت "قابل قبول" برایش صفت نامناسبی نباشد(البته اعتراف میکنم که خودم ترجمه خودم را دوست داشتم ولی در چسباندن این صفت "اثر مالکیت" را هم لحاظ کرده ام:)

اینها را گفتم که بدانید حد و حدود خودم را تا حدی می دانم ;)

 

اما فارغ از این توضیحات، همانطور که محمد رضا بارها تاکید کرده، اگر بخواهیم محتوای کتابی به خون مان تزریق شود و جزئی از ما بشود، شاید یکی از بهترین راه های انجام این کار ترجمه آن کتاب باشد. در مورد این کتاب، همه ی صد سی سی ای که به خودم تزریق کردم برایم تازه نبود! بعضی از آموزه های کاگه را یا می دانستم یا تجربه کرده بودم که به نظرم در مورد همین ها هم، این تزریق باعث تثبیت هرچه بهترشان در خونم شده است. و بخش های تازه تر که از زبان کسی گفته می شد که تقریباً یقین پیدا می کنی که آنها را زیسته است اثرات به مراتب قوی تر و جالب تری در خون می گذارد.

 

نکته ی دیگری که شاید گفتنش چندان حرفه ای نباشد(البته نه بخاطر خودم، بخاطر یکسری ملاحظات دیگر) ولی دلم نمی خواهد ناگفته بماند این است که به نظرم ترجمه این کتاب، بهترین تمرینِ آموزش و یادگیری زبان انگلیسی ای بوده که تا الان داشته ام.

چندین ماه مشغول ترجمه اش بودم و چالش های مختلفی برایم داشت. لغات و اصطلاحات بیشتری یاد گرفتم. مجبور بودم کاملاً بفهمم که نویسنده چه می خواهد بگوید. گاهی بین چندین تفسیر که از یک مفهوم می شد کرد سرگردان میشدم(که البته این سرگردانی ها باعث شد یکی دو دوست انگلیسی زبانِ ادبیاتِ انگلیسی خوانده پیدا کنم که کمکم کنند) و آموزه ها و یادگیری های مختلف دیگر در حوزه زبان آموزی که خودتان بهتر از من می دانید.

 

تجربه ی دیگری که برایم داشت آشنایی با پروسه چاپ یک کتاب بود. از ویراستاری تا صفحه آرایی و طراحی جلد و مجوز و الی آخر(که تقریباً به اندازه ی مدت زمان ترجمه ی کتاب زمان برد). با توجه به اینکه ناشر کتاب لطف کرد و اجازه داد تا در همه ی این مراحل درگیر کار باشم فکر می کنم برای من تجربه مفیدی بود و به نظرم در حوزه نظر دادن و قضاوتِ کتاب ها و نشر ها و دردسرهایش، کمی آدم تر شده ام! این آموخته ها را هم مدیون منصور سجاد و همکارانش در نشر کلید آموزش هستم.

 

و صحبت آخرم هم در مورد این کتاب این است که فکر می کنم این کتاب، حداقل، ارزش دوبار خواندن را داشته باشد. به نظرم به جز کند خواندنش هم راهی برای مفیدتر کردنش برای خودمان نداریم. کاگه خیلی فشرده و مختصر حرف می زند(گاهی حس می کنی که انگار مجبورش کرده اند که صحبت کند! یا خودمانی تر بگویم: انگار خودش با مقاش از دهن خودش حرف بیرون کشیده). به هر حال فکر می کنم برای کسی که این موضوع را دوست دارد یا دغدغه اش است، بهترین راه یاد گرفتن از این کتاب همین است.(و این توضیحم ربطی به اینکه من آنرا ترجمه کرده ام ندارد.لطفاً این گفته را تبلیغاتی مپندارید. با تشکر:) )

و من الله توفیق.

پی نوشت: این کتاب بجز کتاب فروشی های فیزیکی!، در شهر کتاب آنلاین، جی بوک و وبسایت انتشارات کلید آموزش و چند کتاب فروشی آنلاین دیگر هم عرضه شده است.

 

۹ نظر ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۳۷
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۰۸ ب.ظ

درباره انعطاف پذیری زمان

زمان روزمره، به شهادت ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم می گذرد. تیک تاک، تیک تاک.

چیزی موجهه تر از عقربه ثانیه شمار سراغ دارید؟ اما با وجود این، کوچک ترین لذت یا کوچک ترین درد کافی ست تا انعطاف پذیری زمان را به ما بیاموزد.

برخی هیجان ها به زمان شتاب می بخشند، بعضی آن را کند می کنند. و گاه نیز زمان گویی غیبش می زند.

جولین بارنز(نقل از کتاب "درک یک پایان" با ترجمه حسن کامشاد)

 

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۰۸
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۱ ب.ظ

زندگی خوب چه چیزی نیست؟

از وقتی که یادم می آید دنبال این بوده ام که "زندگی خوب" یعنی چه زندگی ای؟ کسانی که این وبلاگ را دنبال کرده باشند هم می دانند که این موضوع دغدغه ام بوده و گاهاً از نگاه خودم به جنبه هایی از آن پرداخته ام یا از قول نویسندگان و متفکران مختلفی نقل کرده ام که از نظر آنها زندگی خوب یعنی چه.

مدت زیادی درگیر مطالعه کتاب "هنر انسان شدن" کارل راجرز بودم. راجرز از روانشناسان برجسته و معتبری است که بیشتر از سی سال مستقیماً با کار رواندرمانی درگیر بوده است و تحقیقات مختلفی هم در حوزه های مختلف روانشناسی دارد.

در بخشی از این کتاب که می خواهد توصیفی از زندگی خوب از نظر خودش و با تکیه بر تجربیات خودش و ده ها هزار مراجعی که طی سال های زندگی اش با آنها سر و کار داشته ارائه دهد، ابتدا توضیح می دهد که زندگی خوب چه چیزی نیست.

دلم می خواهد در کنار همه مطالب و نقل قول هایی که در مورد زندگی خوب در اینجا نوشته ام توضیحات راجرز را هم بنویسم.

 

زندگی خوب چه چیزی نیست:

" از آنجا که همواره کوشیده ام با تفاهم هرچه بیشتر تجربه های مراجعانم را همانگونه که آنها درکشان می کنند درک کنم و بفهمم، به تدریج به نتیجه ای منفی در مورد زندگی خوب رسیده ام و آن این است که تصور می کنم زندگی خوب اتخاذ وضع و حالت ثابتی نیست. به گمان من، زندگی خوب، رسیدن به مرحله فضیلت یا رضایت یا نیروانا هم نیست. زندگی خوب وضع ثابتی نیست که فرد در آن به سازگاری و کمال دست یابد و یا شکوفا شدن و تحقق یافتن نیز نیست. حتی به اصطلاح روانشناسان مرحله کاهش سائق یا کاهش تنش یا رسیدن به تعادل حیاتی هم نیست.

به عقیده من همه این لغات و عبارات به طرزی مورد استفاده قرار گرفته است که نشان می دهد اگر ما به یک یا چند مرحله از این مراحل فرضی نائل شویم، به هدف زندگی نیز دست یافته ایم. مسلم آن است که خوشبختی یا سازگاری برای بسیاری از مردم، نوعی از بودن است که آن را مترادف با زندگی خوب می دانند و دانشمندان علوم اجتماعی نیز غالباً از کاهش تنش یا وصول به تعادل و توازن حیاتی چنان سخن گفته اند که گویی این حالات و مراحل با هدف فرآیند زندگی ملازمه دارند.

اما من در نهایت تعجب دریافته ام که تجاربم بر هیچ یک از این تعاریف صحه نمی گذارد. اگر تجربه ی آن گروه از افرادی را که به نظر می رسد در طی رابطه درمانی بیشترین نشانه های حرکت و تغییر را بارز کرده اند، و کسانی را که در سال های پس از پایان درمان در جهت زندگی خوب پیشرفت واقعی کرده و می کنند، ملاک قرار دهیم، در این صورت فکر می کنم وضع این افراد به هیچ وجه با هیچ یک از عباراتی که به وضع ساکن و راکد هستی اشاره می کنند، همانندی ندارد. به عقیده من اگر این افراد را "سازگار" توصیف کنیم، به آنها اهانت کرده ایم، یا اگر آنان را با صفات و عناوینی چون خوشبخت یا خوشنود یا حتی "تحقق یافته" توصیف کنیم، این صفات و عناوین را نادرست تلقی می کنند. با شناختی که من از این افراد دارم، به طور قطع نمی توانم بگویم که همه تنش هایشان کاهش یافته است و یا به تعادل حیاتی دست یافته اند.

بنابراین به ناچار از خود می پرسم که آیا طریقی برای ارائه تعریفی جامع از وضع این افراد وجود دارد؟ آیا می توانم تعریفی از زندگی خوب به دست دهم که با واقعیت هایی که مشاهده کرده ام همخوانی داشته باشد؟"

 

هدفم از نوشتن این مطلب، نقل همین قسمت از صحبت های راجرز بود( که از نظر من مهمترین بخش از حرف های او در زمینه زندگی خوب است). او بعد از بیان این تجربیات تعریف خودش را هم از زندگی خوب و برخی مولفه هایش ارائه می دهد:

اگر بخواهم با عباراتی موجز، حقیقت حال این افراد را به درستی توضیح دهم، این تعریف به دست می آید: زندگی خوب، یک فرآیند است، نه مرحله ای از هستی.

زندگی خوب خط سیر و جهت است و نه مقصد.

 

راجرز در ادامه برخی مولفه های این فرایند و مسیر را هم بیان می کند که جهت رفع کنجکاوی اولیه شما ;) تعدادی از آنها را لیست می کنم اما به نظرم اگر این موضوع برای شما هم دغدغه است، ضرر نمی کنید کتاب هنر انسان شدن راجرز را مطالعه کنید.

-صراحت فزاینده در نحوه تجربه کردن

-تمایل روزافزون به زیستن کامل در هر لحظه و تجربه کردن آن لحظه

-اعتماد روزافزون فرد به تمامی ارگانیزمش(ارگانیسم جسمی و روانی)

 

این کتاب، توسط خانم مهین میلانی ترجمه و به همت نشر نو روانه بازار کتاب شده است.

 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۱
سامان عزیزی
جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۰ ب.ظ

سه شرط مهم رابطه من-تو

هر نوع ارتباطی که ما با دنیای خارج از خود برقرار می کنیم و فراتر از آن هر نوع ارتباطی که با خودمان هم برقرار می کنیم نوعی "رابطه" است که یکسر آن "من" هستم.(بدیهیات!)

مارتین بوبر(نویسنده اتریشی) در یک تقسیم بندی کلی، "رابطه" را به سه نوع تقسیم می کند:

من-تو

من-او

من-آن

تقسیم بندی بوبر فراتر از این تعداد است و جنبه های مختلفی دارد اما فهم من از کتابش-که سالها پیش خواندم- این بود که این سه اصلی ترین ها هستند و بقیه را هم پوشش می دهند.

قصد توضیح این سه رابطه را ندارم ولی به طور کلی و با حذف جزئیات و استثناها، رابطه من-آن توصیفی برای رابطه ما با اشیا هست و رابطه های من-او و من-تو به توصیف رابطه ما سایر انسانها می پردازد.

اگر علاقه مند بودید که توضیحات مفصل و جالب مارتین بوبر را بدانید می توانید کتاب "من و تو" او را مطالعه کنید.

بگذریم.

از نظر بوبر عالی ترین و انسانی ترین نوع رابطه، رابطه من-تو است. البته این فقط نظر بوبر نیست و رد توصیفات و ویژگی های این نوع رابطه را می توانیم در نوشته های افراد مختلفی پیدا کنیم.

نظر و در برخی موارد تحقیقات بسیاری از رواندرمانگران هم این موضوع را تائید می کند.

در رواندرمانی، اکثر رواندرمانگران بر نوع رابطه ی درمانگر-مراجع به عنوان یکی از مهمترین عوامل درمان تاکید دارند.

طبیعتاً این تاکید شامل هر دو جنبه مثبت و منفی ماجرا می شود. یعنی به همان اندازه که می تواند روند درمان را به سمت مثبت و سازنده ای ببرد می تواند مخرب هم باشد.

اگر بخواهم با زبان بوبر جمله قبلی را بازنویسی کنم، احتمالاً بشود گفت که هر چه رابطه به سمت "من-تو" نزدیکتر باشد سازنده تر و انسانی تر و مثبت تر خواهد بود و هر چه به سمت "من-او" و از آنهم بدتر به سمت "من-آن" نزدیک تر شود مخرب تر خواهد بود.(گاهی می شود که رابطه ما با سایر انسانها-و حتی خودمان- از جنس رابطه من-آن هست.یعنی مثل یک شیء با دیگران یا خودمان در ارتباطیم)

اما اگر بخواهیم از پیچیده گویی ها و ثقیل گویی ها فاصله بگیریم احتمالاً می شود گفت که رابطه "من-تو" حداقل سه شرط مهم و اساسی دارد:

اول-آگاهی از احساسات واقعی خودم

دوم-پذیرفتن طرف مقابل و احساساتش(فارغ از اینکه چه احساساتی را در من برمی انگیزد)

سوم-آزادی در ابراز این احساسات از کانال این رابطه

 

شرط اول به این معناست که تا آنجا که می توانم از احساسات واقعی خودم آگاه باشم. این یعنی اینکه از احساساتی که در ظاهر به آنها تظاهر می کنم فاصله بگیرم و به احساسات باطنی ام آگاهی پیدا کنم. به زبان ساده تر، یعنی با خودم و دیگران صادق باشم و با گفتار و رفتار خودم، خودم را آنچنان که هستم بنمایانم و احساسات و نگرش های خود را آنطور که در من هست بیان کنم.

کارل راجرز(روانشناس و رواندرمانگر) این شرط اول را "واقعی بودن" می نامد.(اگر نقطه مقابل واقعی بودن را تصور کنیم، شاید درک واقعی بودن برایمان ملموس تر شود)

 

شرط دوم و پذیرفتن طرف مقابل، به این معناست که صمیمانه به او احترام بگذارم و اهمیت و شان انسانی او را بی چون و چرا و بدون توجه به وضع، رفتار یا احساساتش بپذیرم. یعنی برای استقلال او احترام قائل شوم و بپذیرم که او به شیوه ای خودش می خواهد مالک احساسات خودش باشد. این کار باعث می شود که او احساس ایمنی ناشی از مورد علاقه بودن و ارزشمند بودن را حس کند و اینکار خودش کمک می کند تا او هم به سمت رابطه من-تو حرکت کند.

 

شرط سوم هم مشخص است و احتیاج به توضیح بیشتری ندارد.یعنی هر دو طرف این آزادی ابراز احساسات و کاوش عمیقتر آنها را برای هم قائل شوند و خود را از قید هر گونه ارزیابی تشخیصی یا اخلاقی، که همواره مخل چنین رابطه ای است، رها کند.

 

این شروط حتی در رابطه ما با بخش های مختلف خودمان هم صادق است. در واقع اگر این شروط برقرار نباشند نمی توانیم مطمئن باشیم که حتی با خودمان هم رابطه ای من-تویی داریم.

البته اینها ادعاهای من نیستند و در حوزه درمان و رواندرمانی، پژوهش هایی انجام شده اند که وجود این شروط را برای درمان و رابطه ای که منجر به بهبود و رشد شخص می شوند تائید کرده اند.

 

فکر می کنم درک این شروط چندان سخت و برای هر کدام از ما غریبه و ناملموس نباشد، اما واقعاً چند درصد از روابط ما از این جنس هستند؟ (منظورم آن روابطی است که باید اینطور باشند)

فارغ از رابطه هایمان با دیگران، جنس رابطه مان با خودمان چقدر به جنس رابطه من-تویی نزدیک است؟

فکر می کنم که هر چه جنس رابطه ام با خودم به این نوع رابطه نزدیکتر باشد، به "خود بودن" نزدیکتر می شوم و احتمالاً این "خود بودن" کم کم به باقی روابطم هم تسرّی پیدا می کند.

 

۲ نظر ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۰
سامان عزیزی
دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ق.ظ

کتاب هایی که در سال 98 خواندم

پیش نوشت شوخی(واج آرایی "ش" داشت:): بعد از گوش دادن به هدیه نوروزی متمم(فایل های صوتی در مورد کتاب خریدن و کتاب خواندن)، در برخی موارد(و نه در اغلب موارد)، حس آن شخصی را داشتم که برای اولین بار از او پرسیدند که شب ها که می خواهد بخوابد ریش بلندش را زیر پتو می گذارد یا روی پتو ;)

که البته این چیز خوبیه برای من.

 


 

نمی دانم که از میزان کتاب خوانی ام در سال گذشته راضی هستم یا نه؟ شاید می توانستم کتاب های بیشتر و بهتری بخوانم. شاید می شد موثر تر مطالعه کنم. شاید می شد لذت های بیشتری از مطالعه کردنم ببرم. و ده ها شاید و اگر دیگر.

اما حسی که الان دارم این است که چندان ناراضی نیستم.

سطح رضایتم ربط چندانی به تعداد کتاب ها یا تعداد فصل ها و صفحاتی که می خوانم ندارد. راستش را بخواهید تا قبل از انتشار مطلب "کتاب هایی که در سال 97 خواندم"، هیچ وقت تعداد صفحاتی را که در سال خوانده بودم نشمرده بودم. حتی تعداد کتاب ها را هم حدودی به خاطر می آوردم.

یکی از معیارهای مهمم برای رضایت از مطالعه، میزان و عمق چیز هایی است که یاد گرفته ام. و مهمتر از این، اینکه این آموخته ها چقدر مفید بوده اند و من چقدر توانسته ام در زندگی ام از آنها بهره ببرم و الی آخر(البته با توجه به ساختار مغز انسانها و انواع خطاها و انواع تنبلی ها، انتظار خیلی بالایی از خودم نداشته ام. شما هم نداشته باشید. منظورم انتظار از من است:)

همانطور که محمد رضا در آن فایل های صوتی توضیح می دهد، استفاده از مدل بلوم برای حوزه کتاب و کتابخوانی می تواند خیلی مفید باشد.

تا قبل از آشنایی با مدل بلوم هم تا حد زیادی معیار های سنجش سطح رضایتم از کتابخوانی هایم به این طبقه بندی نزدیک بود اما بعد از آشنایی با مدل بلوم، به نظرم بهتر و شفاف تر می توانم یادگیری ام از کتاب ها را ارزیابی کنم.

برای امسال(به شرط حیات) تصمیم دارم به چند مورد از توصیه هایی که محمد رضا در این فایل صوتی توضیح داد عمل کنم و امید دارم که کمک کنند کتاب خواندنم را اثربخش تر و البته لذتبخش تر کنم.

برای شروع، به جای تعداد صفحاتی که سال گذشته خواندم، تعداد فصول را می شمارم ;) هرچند فلسفه و معنی هیچکدام از از این شمردن ها را نمی دانم. شاید چند سال بعد فهمیدم. منظورم این نیست که کار مفیدی نیست یا اصلاً نمی فهممش(حداقل می دانم که می تواند شاخصی برای سنجش خودمان باشد)، حرفم این است که من هنوز آنطور که باید نمی فهممش. به هر حال کتابهای 98 حدود 700 فصل شد:)

 

فعلاً دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه برای مقدمه این پست بنویسم. بریم برای لذت لیست کردن :)

 

کتاب هایی که سال 98 خواندم یا بازخوانی(دلایل بازخوانی کردن هایم را در پست سال گذشته گفته ام) کردم(مثل سه کتاب از دن اریلی و کتاب کانمن) اینها هستند:

 

1- لبه تیغ - ویلیام سامرست موام - مهرداد نبیلی - انتشارات علمی و فرهنگی

2- مردی به نام اوه - فرناز تیمورازف - نشر نون

3- سمفونی مردگان - عباس معروفی - انتشارات ققنوس

4- مهمانسرای دو دنیا - اریک ایمانوئل اشمیت - شهلا حائری - نشر قطره

5- سولاریس - استانیسلاو لم - صادق مظفرزاده - شرکت تهران فاریاب

6- تنهایی پرهیاهو - بهومیل هرابال - پرویز دوائی - نشر پارس کتاب

7- اعترافات یک کتاب خوان معمولی - آنه فدیمن - محمد معماریان - نشر ترجمان

 

8- زندگی خوب (30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن) - مارک ورنون - پژمان طهرانیان - نشر نو.

9- هنر ظریف بی خیالی - مارک منسون - واحد ترجمه انتشارات کلید آموزش.

10- هشت درس برای زندگی زناشویی شادمانه تر - ویلیام گلاسر و کارولین گلاسر - مهرداد فیروز بخش - نشر ویرایش

11- تخت پروکروستس - نسیم نیکولاس طالب - محمد رضا مردانیان - انتشارات تمدن علمی.

 

12- آگاهی - سوزان بلکمور - رضا رضایی - نشر فرهنگ معاصر

13- مقدمه ای بر سیستم های پیچیده - محمد رضا شعبانعلی

14- واقع نگری - هنس روسلینگ - عاطفه هاشمی و سید حسن رضوی - نشر میلکان

 

15- راهنمای تفکر تحلیلی - ریچارد پاول و لیندا الدر - شیوا دهقانی - انتشارات بهجت.

16- مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) - جمی وایت - مریم تقدیسی - انتشارات ققنوس

 

17- چرا ملت ها شکست می خورند - دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون - محسن میردامادی و محمد حسین نعیمی پور - انتشارات روزنه

18- الزامات سیاست در عصر "ملت-دولت" - احمد زید آبادی - نشر نی

19- 1984 - جورج اورول - صالح حسینی - انتشارات نیلوفر

20- جامعه شناسی به زبان ساده - صادق زیبا کلام - انتشارات روزنه

 

21- کج رفتاری - ریچارد تیلر - بهنام شهائی - نشر کتاب مهربان

22- سقلمه - ریچارد تیلر و کاس آر سانستین - مهری مدآبادی - نشر هورمزد

23- دانش مالی رفتاری - میشل ام پمپین - احمد بدری - انتشارات کیهان

24- مالی رفتاری و تیپ های چهارگانه سرمایه گذاران - میشا ام پمپین - میثم احمدوند و علی سنگینیان - انتشارات نگاه دانش

25- پاداش - دن اریلی - امیرحسین میر ابوطالبی - نشر ترجمان

26- نابخردی های پیش بینی پذیر - دن اریلی - رامین رامبد - انتشارات مازیار

27- جنبه مثبت بی منطق بودن - دن اریلی - اصغر اندرودی - نشر دایره

28- پشت پرده ریاکاری - دن اریلی - رامین رامبد - انتشارات مازیار

29- دید اقتصادی - پیتر شیف و اندرو شیف - سهند حمزه ئی - انتشارات آریانا قلم

30- تفکر سریع و کند - دانیل کانمن - فروغ تالوصمدی - نشر دُر دانش بهمن

 

پی نوشت: اگر کسی بپرسد که از بین این لیست، کتاب هایی که به نظرت ارزش خواندن نداشتند(نظر شخصی غیر قابل تعمیم و اتکا) را نام ببر، خواهم گفت که چهار مورد از این لیست جزو این طبقه بندی هستند ولی دلم نمی خواهد مستقیماً اشاره کنم ;)

اما اگر بخواهم فقط پنج مورد را که فکر می کنم ارزش زیادی دارند پیشنهاد بدهم(باز هم نظر شخصی غیرقابل تعمیم و اتکا)، فکر می کنم شماره های 12،13،14،17،30  حتماً بالای لیستم خواهند بود.

 

پی نوشت بعدی: اگر هر کدام از دوستان عزیزم در مورد هر کدام از کتابها یا توضیح کلی محتوای آنها سوالی داشت خوشحال می شوم که توضیح بدهم.

 

۴ نظر ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۵۹
سامان عزیزی

قبلاً یک فایل صوتی تحت عنوان "تعریفی از اصلاح گری" از دکتر محمد فاضلی را در وبلاگ گذاشته بودم. اگر آن فایل را دوست داشته اید و از نظرتان مفید بوده، فکر می کنم از گوش دادن به گفتگوی جدید دکتر فاضلی در پادکست سکه، تحت عنوان "نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی ایران" پشیمان نخواهید شد.

دکتر فاضلی در این گفتگو درباره مسائلی از این دست صحبت می کند:

- چرا سوخت قاچاق می شود؟

- چرا کارمندان سازمان ها درست کار نمی کنند؟

- چرا بین دو خط رانندگی نمی کنیم؟

- چرا در طبیعت آشغال می ریزیم؟

- چرا ما مثل دانمارک یا کره جنوبی نمی شویم؟

- آیا ما ایرانیان بی فرهنگ هستیم و برای حل کردن مشکلات اقتصادی و توسعه مان باید فرهنگ سازی کنیم؟

- و سوالاتی از این دست.

 

هر چند که فکر می کنم میزبان این پادکست(دکتر مهدی ناجی) سوالات خوب و مهمی مطرح کرد ولی به نظرم در یکی از مهمترین قسمت های بحث، یعنی اشاره دکتر فاضلی به بحث ظرفیت حل مسئله(که به نوعی ادامه بحث ایشان در فایل اصلاح گری بود)، کمی کم لطفی کرد و بحث را به سمت یک سوال کلیشه ای برد(اینکه فرهنگ سازی اصالت دارد یا حکمرانی؟). اما فارغ از این بحث ها، به نظرم صحبت های دکتر فاضلی(که سیستم و تفکر سیستمی و اصلاح سیستمی را به خوبی می شود در حرف هایشان فهمید) در این زمینه ارزش گوش کردن و فکر کردن دارند و می توانند برای من و امثال من بسیار آموزنده باشند.

 

این پادکست را می توانید از طریق کانال تلگرام پادکست سکه گوش کنید. (اپیزود سیزدهم)

یا اگر به تلگرام دسترسی ندارید، می توانید در ناملیک به این گفتگو دسترسی داشته باشید.

مدت زمان پادکست: 73 دقیقه

 

 

۳ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۳
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۲۹ ب.ظ

از واقعه نگری به واقع نگری

فکر می کنم دو سالی می شود که کتاب" واقع نگری" -factfulness- در لیست کتاب هایی که می خواستم بخوانم قرار گرفته بود اما جایی در لیست اولویت هایم پیدا نکرده بود.

چند ماه پیش، یکی از دوستان عزیزم(خیلی عزیز) می خواست لطف کند و کتابی برایم هدیه بگیرد.و چون خیلی با ملاحظه است(برعکس بسیاری از ما) اول با خودم مشورت کرد و گفت که می خواهد کتاب واقع نگری را برایم بخرد ولی بعد از کمی صحبت قرار شد کتاب دیگری را لطف کند و تهیه کند.

چند روز بعد از این اتفاق داشتم فکر می کردم که احتمالاً دلیلی داشته که این کتاب را پیشنهاد کرده است و از آنجا که این دوستم نقش معلمی هم برایم دارد تصمیم گرفتم که خودم کتاب را تهیه کنم و بخوانم.

 

یکی از اولین چیز هایی که در این کتاب با آن مواجه می شوید مقایسه ای تلخ بین انسان ها و شامپانزه هاست. البته نویسنده کتاب قصد تحقیر کردن انسانها(و البته شامپانزه ها) را ندارد و صرفاً می خواهد بگوید که ممکن است تحت تاثیر خطاهای ذهنی و محدودیت های مغز، نگاه ما به دنیا از واقعیت های دنیا فاصله زیادی گرفته باشد.می خواهد بگوید که در فهم تصویر کلی دنیا و درک سیستم آن، تفاوت معناداری با اجدادمان نکرده ایم.

برای نشان دادن این موضوع به خوانندگان کتاب، یک پرسش نامه ی سیزده سوالی طراحی می کند(در واقع دوازده سوال+ یک سوال که جنس یکی از سوالات متفاوت است). نتایجی که از سراسر جهان(کشورهای مختلف) از این پرسشنامه به دست آمده اند تکان دهنده هستند و نشان می دهند که این فاصله گرفتن از واقعیت های دنیا، یک بیماری سراسری است.(خوشبختانه از نتایج پرسشنامه ی خودم راضی بودم و نه سوال را درست جواب دادم و با دلی قرص و خاطری آسوده از اینکه از شامپانزه ها بهتر می فهمم به مطالعه ی ادامه ی کتاب شتافتم :) .یکی از سوالات را قبلاً در متمم دیده بودم ولی جالب این است که آن سوال را اشتباه جواب داده بودم!(درود بر طوطی ها))

 

بعد از چند ماه که از مطالعه ی این کتاب می گذرد تصویری که در ذهنم نسبت به محتوای آن نقش بسته است این است که کمک می کند که از واقعه نگری به سمت واقع نگری حرکت کنیم.

شاید بشود کل کتاب را تمرین و مصداقی برای تفکر سیستمی و سیستمی نگاه کردن به دنیا در نظر بگیریم.

نویسنده در این مصداق یابیِ  زیبایی که انجام داده تلاش کرده که موانعِ مهمی را که مانعِ سیستمی دیدن دنیا(یا از نظر نویسنده: واقع نگری) برای ما انسانها هستند بیان کند.

این موانع چیزی نیستند جز خطاهای ذهنی(شناختی).میانبر ها و محدودیت های مغز.

همانطور که می دانید تعداد خطاهای ذهنی ما بسیار زیاد هستند اما از نظر نویسنده این کتاب، ده مورد از آنها هستند که آنقدر بزرگ و مهمند که واقع نگری ما به دنیا و مافیها را مختل کرده اند.

بجز مقدمه و موخره، همه ی محتوای کتاب برای توصیف و تشریح این ده خطا اختصاص داده شده است. مثال های متعددی از هر کدام بیان شده اند و دقیق و واقعی بودن مثال ها هم بر جذابیت و گیرایی آنها افزوده است.

هنس روسلینگ، نویسنده ی سوئدی این کتاب، سال های زیادی در موسسات کمک رسانی سازمان ملل خدمت کرده است، محقق و پژوهشگر خوب و برجسته ای بوده، بسیاری از مواردی را که بیان می کند از تجربه ی مستقیم و دست اولِ خودش می آیند، نظرات و نتایجی که بیان می کند با تحقیقات و آمار و ارقام مستدلی پشتیبانی می شوند و خلاصه اینکه با نویسنده ای مواجه هستیم که به معنای واقعی کلمه سرش به تنش می ارزد. و اگر اشتباه نکرده باشم به نظر می رسد که این کتاب تنها کتاب عمومی اوست که تالیف کرده است و بعد از مرگش در سال 2017 منتشر شده است.

 

این کتاب توسط عاطفه هاشمی و سید حسن رضوی ترجمه شده (و به نظر من ترجمه خوب و روانی آمد) و به همت نشر میلکان روانه بازار کتاب شده است.

 

بعید می دانم نقل چند جمله از کتاب چندان مفید و کمک کننده باشد اما برای آشنایی با ترجمه و حال و هوای کتاب چند جمله را نقل می کنم:

 

- وقتی جی.پی.اس اتومبیل تان را به کار می اندازید، خیلی مهم است که جی.پی.اس بر اساس اطلاعات صحیحی عمل کند. اگر گمان کنید دارد به اشتباه، در شهر دیگری برایتان جهت یابی می کند، دیگر به آن اعتماد نمی کنید. چون می دانید در آن صورت به محل نادرستی خواهید رسید. پس سیاست مداران و سیاست گذاران چطور می توانند با استفاده از اطلاعات نادرست، مشکل جهان را برطرف کنند؟ تاجران و بازرگانان چطور می توانند با جهان بینی های غلط، تصمیمات منطقی و درستی در مورد سازمان هایشان بگیرند؟ انسانی که مشغول زندگی معمول خود است، چطور بفهمد درباره ی چه مسائلی باید نگران باشد؟

- ما گرایشی داریم که نمی توانیم در برابرش مقاومت کنیم. می خواهیم همه چیز این جهان را به دو دسته ی مجزا و اغلب متضاد تقسیم کنیم که میان آن دو، شکافی خیالی وجود دارد.

- اگر می خواهید کسی را متقاعد کنید که دچار سوء برداشت است، بررسی و آزمودن نظراتش بر اساس آمار، عموماً بسیار سودمند است.

- سه علامت هشدار دهنده ی رایج وجود دارد که نشان می دهد شخص دارد برایتان داستانی فوق دراماتیک تعریف می کند و می خواهد غریزه ی شکاف تان را هدف بگیرد. البته شاید خودتان هم مشغول این کار باشید. به هر حال این سه علامت "مقایسه ی میانگین ها"، " مقایسه ی حد های افراطی" و " نگاه از بالا" هستند.

- آگاه شدن از اتفاقاتِ بد جهان آسان است(اخبار!). مطلع شدن از اتفاقات خوب و صدها دستاورد و موفقیتی که اصلاً درباره شان اطلاع رسانی نمی شود سختتر است. اشتباه نکنید، حرف از آن خبر های پیش پا افتاده ی مثبتی نیست که برای خنثی کردن اخبار منفی می گویند. منظورم پیشرفت های مهمی است که می توانند دنیا را تغییر دهند، اما به قدری آهسته و خردخرد اتفاق می افتند که نمی شود ذره ذره شان را به عنوان خبر اعلام کرد.

- تناقض همین جاست: جهان هیچگاه تا این اندازه امن و خالی از خشونت نبوده و در عین حال هیچ وقت تصویری چنین خطرناک از آن ترسیم نشده است. ترس هایی که زمانی به بقای نیاکان ما کمک می کرد، امروزه به اشتغال خبرنگاران کمک می کند. تقصیر خبرنگاران نیست و نباید انتظار داشته باشیم آنها تغییر کنند.

- مهمترین کاری که برای پرهیز از قضاوت نادرست در مورد چیزها می توان انجام داد، دوری کردن از اعداد تنهاست. هرگز عددی را تنها نگذارید. هرگز باور نکنید عددی ممکن است به خودی خود معنادار باشد.

- غریزه ی شکاف، جهان را به "ما" و "آنها" تقسیم می کند و غریزه ی تعمیم باعث می شود "ما"، همه ی "آنها" را یکسان تصور کنیم.

 

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۳:۲۹
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۳ ق.ظ

کتاب زندگی خوب

"زندگی خوب" عنوان کتابی است که به قلم مارک ورنون تالیف شده است.

فکر می کنم عنوان دومی که برای کتاب انتخاب شده،به خوبی گویای محتوای مورد ادعای کتاب است:

"سی گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن".

 

این کتاب که با ترجمه پژمان طهرانیان و با همت نشر نو روانه بازار کتاب شده، مدت نسبتاً زیادی است که مهمان میزم شده است.

نمی توانم بگویم که کتاب فوق العاده خوبی است(حداقل برای من)، ولی نمی توانم بگویم که ارزش خواندن هم نداشت.

همانطور که احتمالاً می دانید، چند سالی است که سبک تازه ای از کتاب های خود یاری(از هنر ظریف بی خیالی منسون بگیرید تا هنر خوب زندگی کردنِ دوبلی) گوی سبقت را از سایر کتب خودیاری ربوده اند، به نظرم رسید که این کتاب را هم می توان در همان طبقه بندی قرار داد.

 

با وجود اینکه فرمول زندگی خوب و خوش را "برای خودم" تالیف و تدوین کرده ام :) و در حال خوشبخت شدن و تجربه خوشبختی هستم به حول و قوه الهی :) (از به کار بردن بیش از حد :))) عذر می خواهم.اگر لازم نبود استفاده نمی کردم)،ولی نمی دانم چرا سال گذشته با دیدن و تورق این کتاب تصمیم به خریدش گرفتم.شاید برای محکم کاریِ بیشتر بود(...)خودتان به دلخواه،شکلک مورد نظرتان را داخل پرانتز تصور کنید.

و فراموش نکنید که در دلِ هر شوخی ای،جدیتی هم لانه کرده است!(اگر فرمول خواستید در خدمتیم).

بگذریم.

 

به هر حال اگر منتظر کتابی با شرح و بسطِ فلسفه ای که در هر فصل معرفی شده است باشید، احتمالاً ناامیدتان خواهد کرد. به عنوان مثال، در مقایسه با کتاب "تسلی بخشی های فلسفه" دوباتن-که آن هم شرح و بسطِ مفصلی ندارد- فصول این کتاب بسیار کوتاه تر هستند و اکثراً در حد نه یا ده صفحه سرهم بندی شده اند.شاید مثلِ "هنر خوب زندگی کردن" دوبلی اما با محتوایی از جنسی متفاوت.

اما اگر دنبالِ سر نخ هایی برای مطالعه بیشتر باشید، فکر می کنم سراغ کتاب خوبی رفته اید.

ورنون که در حوزه فیزیک و الهیات درس خوانده و بعداً دکترای فلسفه اش را گرفته، تلاش کرده تا با مطالعه ی آثار متفکرانِ مختلفی از حوزه های گوناگون (مثل هنر،فلسفه، ادبیات،الهیات،روانشناسی و غیره) آموزه هایی که از نظرش، برای زندگی خوب مفید هستند را استخراج کند.

در این کتاب با بخشی از اندیشه های متفکرانی مانندِ اسکار وایلد، مونتنی،یونگ،برتراند راسل،سارتر،تولستوی،پوپر،مارتین بوبر،هانا آرنت و دیگران آشنا می شویم که شاید برای زندگی خوب به کارمان بیایند.

ورنون، اندیشه های این متفکران را در پنچ دسته ی کلی طبقه بندی کرده است:

1-فضیلت های معنوی، شامل هنر،زیبایی،آزادی،معنا،دین و دیدن

2-فضیلت های مصیبت بار، شامل خشم،پول،سوگواری،تعهد،داستان گویی و بی یقینی

3-فضیلت های اجتماعی، شامل معاشرت،توجه به کره زمین،دوستی با همنوع،دوستی با حیوانات،رابطه ی زن و مرد و مدارا با مردم

4-فضیلت های عملگرایانه، شامل شوخ طبعی،موسیقی،سکون،فرزانگی،شگفتی و کار

5-فضیلت های فردی، شامل بخشایش،قدرشناسی،امید،فردیت،عشق و من

و برای توضیح هر یک از فضیلت ها، سراغ یکی از متفکران رفته است.

 

ورنون، در پایان هر فصل و در راستای کمک به کاربردی کردن هر یک از گام های فلسفیِ سی گانه ی پیشنهادی اش، توضیحات مختصری تحت عنوان "گامی دیگر" بیان کرده است.

شاید بد نباشد جند جمله ای از کتاب را هم نقل کنم که با فضای کتاب بیشتر آشنا شوید:

 

  • زندگی خوب، با زیستن و تامل بر زیستن خویش است که به دست می آید، با تامل بر تجربه ها و اشتباه هاتان، مسرت ها و ترس هاتان.
  • فایده باوری(utilitarianism)، مکتبی است که قبله ی آمالش پاساژها و بازارهای بزرگ خرید است و روحانیانش اقتصاددانان. فایده باوری به ما می آموزد که هنگامی به خوشبختی می رسیم که کارهایی انجام دهیم لذتبخش و یا تحسین برانگیز.
  • اخلاق فضیلت مدار چندان کاری ندارد به این که آیا زندگی خوب به شما حس خوشبختی می دهد یا نمی دهد، چرا که می داند حس خوشبختی در زندگی حسی است که می آید و می رود و عملاً برای تشخیص این که آیا زندگی بر وفق مراد است یا خیر، شاخص ضعیفی است.
  • هنرمند کسی است که در پی پاسخ دادن به این پرسش است: این چه گونه حالی است؟ و بیان هنرمندانه زمانی اتفاق می افتد که هنرمند راهی ابداع می کند برای دادن پاسخی دقیق به این پرسش و پروراندن آن چه پیش از این خام بوده است.
  • پیشنهاد بدیع ایلیچ(فیلسوف اتریشی) این بود که در جهان امروز، که جهانِ وفورِ گزینه ها و انتخاب هاست، تنها هنگامی می توانیم به آزادی برسیم که برخی از گزینه ها را کنار بگذاریم.او حامی کناره گیری است و کشف اینکه ما بدون آن گزینه ها هم می توانیم سر کنیم. و مکاشفه ی واقعی برای بشرِ امروز هم در همین نهفته است.
  • بهترین داستانها آنهایی هستند که دیدگاه نویسنده فریاد زده نمی شود،بلکه در دلِ داستان گنجانده می شود.به گفته ی ارنست همینگوی: اگر بنا بود پیامی برسانم، خب تلگراف می زدم.
  • آنکه والاترین فضایل را داراست در بندِ فضیلت نیست، و چنین است که صاحب فضیلت است. آنکه کم مرتبه ترین فضایل را داراست از فضیلت جدایی ندارد، و چنین است که فضیلتی ندارد. اولی هیچگاه عمل نمی کند اما کاری را هم ناکرده نمی گذارد. دومی عمل می کند اما ناکرده ها دارد.(لائوتسه)
  • ویلیام جیمز، برادر هنری جیمزِ رمان نویس و پسر خوانده ی رالف والدو امرسون بود.(!)
  • در کار برای کار، هیچ فضیلتی نیست.(جان استوارت میل)
  • ژاک دریدا معتقد بود که چیزهایی که بخشودنشان آسان است چندان هم نیازی به بخشودن ندارند، در حالی که چیزهایی که ضروری است بخشوده شوند بخشودنشان به نظر ناممکن می رسد.

 

۳ نظر ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۳
سامان عزیزی
شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۹ ب.ظ

مدلی شیک از خود فریبی(و دیگر فریبی)

"اگر مستراح شما بوی بد می دهد،نمی توانید با توالت خواندن آن کاری کنید که بوی بهتری بدهد. باید تمیزش کنید."

جمی وایت(Jamie Whyte)

توضیح: ظاهراً در جایی که جمی وایت زندگی می کند(لندن)، مد شده است که به جای کلمه ی lavatory به معنای مستراح، از کلمه ی فرانسوی toilet که زیباتر و شیک تر و احتمالاً تمیز تر! است استفاده می کنند.

پی نوشت: وایت(مدرس سابق فلسفه در دانشگاه کمبریج و نویسنده در حوزه تفکر نقادانه و تحلیلی) توضیح می دهد که "شما نمی توانید دنیا را با عرضه ی توصیفی متفاوت یا عوض کردن جای کلمات زیبا و زشت تغییر دهید."

فکر می کنم مصداق های زیادی بتوانیم برای این نوع خود فریبی و دیگر فریبی پیدا کنیم، از استفاده ی افراطی از کلمات گنگِ تخصصی(طبیعتاً منظورم این نیست که این کار همیشه غلط است،گاهی اجتناب ناپذیر است) گرفته تا استفاده ابزاری از برخی کلمات و اصطلاحات برای با سواد یا با کلاس یا با اهمیت یا حرفه ای نشان دادن خودمان(به خودمان یا دیگران) یا موضوعی که در موردش صحبت می کنیم.

ما گاهی با انتخاب و پیدا کردن یک اسم زیبا برای مشکلی که داریم، احساس می کنیم که آن مشکل خود به خود برطرف شده است!

غافل از آنکه احتمالاً فقط بارِ آن جابجا شده است.(آنهم با استفاده از کلمات)

 

مثلِ بیماری که با فهمیدن اسم بیماری اش احساس می کند که حالش بهتر شده است(که در واقع توهمی مقطعی است و تا در عمل به مراحل درمان نپردازد همچنان بوی بد به مشامش خواهد رسید).

شما هم مثل من، چنین خود فریبی هایی داشته اید؟

 

۳ نظر ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۹
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۱۲ ب.ظ

هنر باد کردن متن در کنار هنر ظریف بی خیالی!

به تازگی مطالعه کتاب "هنر ظریف بی خیالی" نوشته ی مارک منسون را تمام کرده ام.

این کتاب از کانال های مختلفی بهم معرفی شده بود و منتظر خواندن یک کتاب در سطح استاندارد(و بالاتر) بودم اما راستش را بخواهید محتوای کتاب اصلاً با انتظارات من همخوانی نداشت.

این مسئله را کاملاً می پذیرم که ممکن است مشکل، از انتظارات من باشد.

فکر می کنم کلِ محتوای کتاب را می شود در این اصلِ مهم (و البته پیش پا افتاده) خلاصه کرد که : به چیزهای مهم و دارای اولویت بالاتر در زندگی مان اهمیت بدهیم و به مسائل کمتر با اهمیت، و دارای اولویت پائین تر در زندگی مان، اهمیت ندهیم یا کمتر اهمیت بدهیم.

این اصل و مفهوم را می توان در درازای تاریخ مکتوب بشر و از زبان افراد و نویسندگان مختلفی ردیابی کرد. این حرفم به این معنا نیست که بخواهم از اهمیت این اصل بکاهم ولی این همه در بوق و کرنا کردن یک کتاب(حداقل چیزهایی که من شنیده یا دیده ام) که فقط می خواهد همین را بگوید، برای من نا امید کننده بود.

کمی هم در مورد محتوای کتاب بگویم:

اگر بخواهم اول از تیتر زدن فصول شروع کنم، باید عرض کنم که به نظرم تیتر های جناب منسون، من را یاد تیتر زدن های صفحه اول روزنامه های زرد می اندازد. تیتر هایی مثل "تلاش نکنید" یا "شما در مورد همه چیز اشتباه می کنید" یا "خود را بکشید" که نویسنده مانور زیادی هم روی آنها داده است.

اما نکته قابل تامل در مورد این تیتر ها این است که محتوای زیر این تیتر ها، معمولاً(و نه همیشه) با مفهوم تیتر زده شده، در تناقض است و حتی برخی جاها می توانید موارد مختلفی از متناقض گویی را در خودِ متن هم پیدا کنید.

 

فکر می کنم نویسنده در بخش های مختلفی از کتاب، مشغول نقد کردنِ "تفکر مثبت اندیشانه ی رایج و بازاری" است(که به نظرم، به حق، مشغول این کار است و اتفاقاً از این بخش های کتاب بیشتر لذت بردم)، اما به نظرم رسید که خودِ منسون هم در جاهای مختلفی از نحوه بیان و سبک و سیاق همین تفکر استفاده کرده است(بخصوص در تهییج کردن های توخالی).یاد آن جمله ی نیچه بخیر که می گفت(نقل به مضمون): وقتی به جنگ سیاهی می روی و به مدت طولانی به آن خیره می شوی مراقب باش،چون سیاهی هم به تو خیره می شود.

 

در کل به نظرم رسید که منسون، آن اصل بالا را گرفته و شروع به باد کردن متن کرده است ولی انصافاً با هنر و ظرافت خاصی این کار را انجام داده است.

فکر می کنم نویسنده این کتاب، کمی استراتژی می دانسته و در مورد اولویت بندی مطالعه کرده، کمی از فلسفه اگزیستانسیال قرض گرفته(بحث هایی مثل: آزادی و مسئولیت-مرگ-مستثنی بودن)، مقداری عرفان شرقی چاشنی کار کرده،کمی روانشناسی شناختی خوانده،  قسمتی از اغراق و تحکم مثبت اندیشان بازاری را وام گرفته، و با چاشنی برخی تجربیات شخصی اش، همه اینها را مخلوط کرده و داخل قابلمه ای آب پزشان کرده و حاصل، محتوای این کتاب شده است و برای تاثیر بر مشتریان رستوران، اسم خاصی تحت عنوان "هنر ظریف بی خیالی" را در منو، برایش در نظر گرفته است.در پایان، مانند اکثر اسم های عجیب و غریب در منو ها، مجبور شده کمی از محتویات غذا را هم زیر نام اصلی اضافه کند.

 

آیا این صحبت هایم به این معنی است که این کتاب، کتاب خیلی بدی است؟ قطعاً نه.

تنها چیزی که می توانم بگویم این است که فکر می کنم این کتاب کمی سطحی نوشته شده و یکپارچگی یک کتاب اصل و نسب دار را ندارد.

منظورم از اینکه سطحی نوشته شده این نیست که موضوعات کتاب سطحی هستند(بعید می دانم کسی پیدا شود که به این مسائل اساسی و بنیادی انسان، صفت سطحی بدهد) بلکه منظورم این است که نحوه پرداختن نویسنده به این موضوعات، سطحی است.

بگذریم.به هر حال ممکن است منسون اهداف و محدودیت های مختلفی برای این کتابش در نظر داشته است.

 

کتاب هنر ظریف بی خیالی، ویژگی های مثبتی هم دارد به نظرم. از جمله اینکه از شیوه نوشتنِ خودمانی استفاده کرده و ساده و صمیمی نوشته است.

برخی موضوعات را سعی کرده به صورتی مطرح کند که کاربردی باشند و خواننده بتواند برای عملی کردنشان برنامه بریزد.

و البته اینکه در جاهای مختلفی از کتاب، موضوعاتی را مطرح می کند یا نقل می کند (که بعضی وقتها ارتباط معناداری با عنوان و هدف آن فصل ندارند) که به نظرم آموزنده هستند و ارزش خواندن دارند.

 

در پایان چند جمله از کتاب را که برای من مفید بودند نقل می کنم:

- با اهمیت ندادن به داشتن احساس بد، از چرخه ی بازخورد جهنمی خارج می شوید. به خودتان می گویید: حال من خیلی خراب است، اما چه اهمیتی دارد؟ . و آنوقت انگار فرشته ها روی شما گرد بی اهمیتی پاشیده باشند، دیگر برای داشتن حس بد، از خودتان متنفر نمی شوید.

 

-یک اشکال که در همه ی آموزه های "چگونه خوشحال باشیم" وجود دارد این است که: تمایل به داشتن تجربه های مثبت بیشتر، به خودی خود، یک تجربه ی منفی است و از طرف دیگر، پذیرش تجربه های منفی، به خودی خود، یک تجربه ی مثبت است.

 

- شما نمی توانید حضوری مهم و حیاتی برای عده ای از افراد داشته باشید، بدون اینکه در زندگی بعضی دیگر کاملاً بیهوده و اضافی باشید.

 

- معتقدم که امروز ما با یک اپیدمی روانی مواجه شده ایم، که در آن مردم دیگر نمی فهمند که گاهی خوب است بعضی چیزها خراب شود.(مخصوص بیماران کمال طلبی مثل من!)

 

- خوشبختی از حل کردن مشکلات نشات می گیرد. کلید واژه ی ما در اینجا "حل کردن" است. اگر شما از مشکلات اجتناب می کنید یا حس می کنید که هیچ مشکلی ندارید، خودتان را بدبخت می کنید. اگر حس می کنید که مشکلاتی دارید که از عهده ی حل کردن آنها بر نمی آیید باز هم خودتان را بدبخت می کنید. راز مسئله، حل کردن مشکلات است نه نداشتن مشکل.

 

- بین مقصر دانستن کسی برای وضعیت شما، و مسئولیت واقعی آن فرد برای وضعیت شما، تفاوت وجود دارد.

 

- ایمو فیلیپس،کمدین معروف می گوید: من قبلاً فکر می کردم که مغز انسان، شگفت انگیز ترین عضو بدن است. اما بعداً متوجه شدم که چه عضوی این موضوع را به من گفته است.

 

-اگرکسی در کاری از شما بهتر عمل می کند، احتمالاً علت آن این است که او بیشتر از شما شکست خورده است.

 

- عمل کردن، تنها اثر انگیزه نیست، بلکه علت آن نیز هست.

 

پی نوشت یک: من این کتاب را با ترجمه ی انتشارات کلید آموزش خواندم و به نظرم ترجمه خوب و روانی آمد.

پی نوشت دو: این مطلب بیشتر از جنس نق زدن به منسون بود! و آنرا برای یکی از دوستانم نوشتم ولی گفتم شاید بد نباشد اینجا هم منتشرش کنم. اگر قصد خواندن این کتاب را دارید لطفاً خودتان در موردش تصمیم بگیرید و بعداً یقه ی بنده را نگیرید:)

 

۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۲
سامان عزیزی