زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۷۱ مطلب با موضوع «معرفی کتابها و نویسندگان» ثبت شده است

دوشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۰۲ ب.ظ

چند جمله انتخابی از کتاب هویت میلان کوندرا

سالها پیش که برای دومین بار رمان "بار هستی" میلان کوندرا را می خواندم سرشار از تحسین قلم زیبا و تاثیرگذار نویسنده اش بودم. اینکه چطور مفاهیم پیچیده و مبتلابه ما انسان ها را با این ظرافت و شفافیت به تصویر می کشد. کمی جستجو کردم تا مطمئن شوم که نوبل ادبیات را برای کدام کتابش دریافت کرده است که در کمال تعجب متوجه شدم که علیرغم اینکه چند بار نامزد دریافت نوبل بوده اما این جایزه! شامل حالش نشده است. اولین واکنشم این بود که درِ موسسه ای که اینهمه نمی فهمد را باید تخته کرد ;)

بعدها فهمیدم که ارزش کتاب ها و نویسنده ها را با جایزه هایی که دریافت کرده اند نمی توان سنجید. اگر تنها معیارم یا حتی یکی از معیارهای با وزن بالا را به جایزه ها اختصاص دهم عملاً به بیراهه رفته ام.

بعد از مطالعه "بار هستی" تصمیم گرفتم که تمام آثار کوندرا را بخوانم اما این تصمیم هم مثل بسیاری تصمیمات دیگر که لابلای مسائل و مشکلات زندگی گم می شوند گم شد. گهگاهی این تصمیمم چراغ هشدارش را روشن می کرد که خودش را از بند فراموشی برهاند ولی سوی چراغ هشدارش کمسو تر از سایر چراغ ها بود و بازهم لابلای آنها گم میشد. به هر حال گذشت تا اینکه امسال به بهانه ای گذرم به کتاب "هویت" که داشت در کتابخانه ام خاک میخورد افتاد. بعد از خواندنش چراغ تصمیمِ کهنه پرسوتر شد و تقریباً همه آثار ترجمه شده اش را خریدم و در برنامه امسال گذاشتم که بخوانمشان. خوشبختانه چند موردشان را خواندم و امیدوارم تا پایان سال بتوانم الباقی را هم طبق همین روال پیش ببرم.

 

در هر صورت این چند خط بهانه ای بود برای نقل چند جمله که از رمان هویت انتخاب کرده ام:

-سه نوع ملال وجود دارد: ملال انغعالی: دختر جوانی که می رقصد و خمیازه می کشد. ملال فعال: دوستداران بادبادک. ملال در حال سرکشی: جوانانی که اتومبیل ها را می سوزانند و ویترین ها را می شکنند.(توضیح: این جمله از زبان ژان بیان می شود هنگامی که کنار دریا دنبال همسرش می گردد و مثال های هر سه نوع ملال را همانجا می بیند-دختر جوان و بادبادک بازها و ماشین سوارهای روی شن ها-)

-من دو چهره دارم، و یاد گرفته ام که از آن تاحدی لذت ببرم ولی، با وجود این، داشتن دو چهره کار آسانی نیست و نیاز به تلاش و کوشش و انضباط دارد! تو باید بفهمی که هر آنچه انجام می دهم-خواه ناخواه، ولو بخاطر از دست ندادن شغلم باشد- با این آرزوست که آنرا خوب انجام دهم. کار کردن به حد کمال و در عین حال خوار شمردن آن کار، بسیار دشوار است.

-جمله شانتال(همسر ژان) در سرش طنین می انداخت و ژان مارک سرگذشت پیکر او را به تصور می آورد: پیکر او در میان میلیون ها پیگر دیگر ناپیدا بود تا روزی که نگاهی سرشار از میل و تمنا بر آن افتاد و او را از میان انبوه جماعت بیرون کشید. سپس، نگاه ها بیشتر و بیشتر شدند و این پیکر را برافروختند، پیکری که از آن هنگام همچون مشعلی جهان را در می نوردد. زمان شکوه و درخشندگی فرارسیده است، اما، دیری نگذشته، نگاه ها رو به کاستی خواهند نهاد و روشنایی اندک اندک رو به خاموشی خواهد گرائید تا روزی که این پیکر نیمه شفاف، سپس شفاف، و آنگاه نامرئی همچون لاوجودی متحرک در خیابان ها بگردد. در این مسیر که از نخستین حالت نامرئی بودن به دومین حالت نامرئی بودن منتهی می شود، جمله " مردان، دیگر برای من سر برنمیگردانند" چشمک زن قرمزی است که خاموشی تدریجی پیکر را نشان می دهد.

-در آن لحظه به یگانه مفهوم دوستی، آنگونه که امروز به آن عمل می شود، پی بردم. انسان برای آنکه حافظه اش خوب کار کند به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آنرا همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت منِ آدمی نامیده می شود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است......... اما من کوچکترین اهمیتی برای آنچه در مدرسه می کردم قائل نیستم!........... دوستی باید ارزشی والاتر از همه ارزش های دیگر باشد. دوست داشتم بگویم: میان حقیقت و دوستی، من همیشه دوست را برمیگزینم. راست است که آنرا برای برانگیختن دیگران به زبان می آوردم، اما به طور جدی به آن می اندیشیدم........... اما این قاعده دیگر برای ما ارزشمند نیست. در بدبینی ام آنقدر پیش می روم که حاضرم امروز حقیقت را به دوستی ترجیح دهم. پس از نوشیدن جرعه ای دیگر: دوستی برای من نشانه آن بود که چیزی نیرومندتر از ایدئولوژی، نیرومندتر از کیش و آئین و نیرومندتر از ملت وجود دارد............ زان مارک جرعه دیگری نوشید و سپس افکار خود را از سر گرفت: چگونه دوستی پدید می آید؟ مسلماً همچون اتحادی ضد تیره روزی، اتحادی که بدون آن انسان در برابر دشمنانش خلع سلاح شده است. چه بسا دیگر نیازی به چنین اتحادی نداشته باشیم........ امروز دیگر اگر کسی به تو یاری رساند، باز شخصی بی نام و نامرئی است. نظیر سازمان مددکاری اجتماعی، انجمن حمایت از مصرف کنندگان، دفتر وکلای مدافع. دوستی را دیگر نمی توان با هیچ آزمونی ثابت کرد. برای جستجوی دوست زخمی در میدان نبرد، یا برکشیدن شمشیر برای دفاع از او در برابر دزدان مسلح، موقعیتی پیش نمی آید. ما زندگی مان را بدون خطری بزرگ اما همچنین بدون دوستی می گذرانیم............. دوستیِ تهی شده از محتوای سابقش، امروز مبدل به قرارداد احترام متقابل و به طور خلاصه مبدل به قرارداد رعایت ادب شده است. پس، بی ادبی است که از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت بیندازد یا برایش ناخوشایند باشد.

-روز بعد به گورستان رفت(همچنان که دست کم یکبار در ماه می رود) و در برابر سنگ گور پسرش ایستاد. وقتی که آنجاست، همیشه با پسرش سخن می گوید و آن روز گویی نیاز داشت که فکر خود را بر زبان آورد و خود را توجیه کند. پس به او گفت: عزیز من، فکر نکن که تو را دوست ندارم یا تو را دوست نداشته ام، اما درست از آن رو که دوستت داشته ام، اگر تو همچنان زنده بودی نمی توانستم آن کسی شوم که اکنون هستم. این ناممکن است که فرزندی داشته باشیم و جهان را آنگونه که هست حقیر شماریم. زیرا به این جهان است که او را فرستاده ایم. به خاطر فرزند است که ما به جهان وابسته ایم، به آینده آن می اندیشیم، به سهولت در قیل و قالش، در جنب و جوش هایش مشارکت می کنیم، و بلاهت درمان ناپذیرش را جدی می گیریم.

 

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۰۲
سامان عزیزی
يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

از کتابِ "از کتاب"

"از کتاب" اولین کتابی است که از متمم به عنوان ناشر منتشر می شود. همین اتفاق من را تا مدتها کیفور نگه می دارد. مبارک متمم و همه متممی ها.

کیفور شدن از این اتفاق که حق مسلم ماست و نیازی به توضیح و توجیه ندارد اما اگر فقط یک توضیح لازم باشد آن توضیح لذتِ در دست گرفتنِ کتابی کاغذی است که رنگ و بوی متمم را دارد.

کیفور شدنم هم باعث نمی شود که فراموش کنم متمم، تا به حال آنقدر محتوای اصیل، قابل اعتماد و مفید منتشر کرده است که شاید با فعالیت ده ها نشر و صدها کتاب برابری کند.

*

اما در مورد خود کتاب.

طبیعتاً بررسی و صحبت کردن از کتابی که مولفش هم از تو کتابخوان تر است و تجربه و مهمتر از آن "ظرفیت تجربه پذیری" اش از تو بیشتر است و هم روش ها و ابزارها و جوانب مختلف کتابخوانی را خیلی بهتر از تو می داند، جسارت و حماقت را به صورت همزمان می طلبد. خوشبختانه در لحظه نگارش این مطلب این توش و توان را در خودم احساس کردم که خود را از این دو مصون بدارم و به سلامت عبور کنم ;)

بنابراین این چند خطی که در مورد "از کتاب" می نویسم را صرفاً به عنوان تداعی ها و بلند بلند فکر کردن های یک خواننده معمولی و علاقه مند در نظر بگیرید که واقعاً غیر از این هم نیست.

 

اگر همین الان همسرم که در اتاق دیگری است و مشغول خواندن مقدمه "از کتاب" است بپرسد که در حد چند کلمه کتاب را توصیف کن، می توانم بگویم که کتابی ساده و روان، تا حد زیادی جامع (جامع یعنی به بیشتر جوانب و حواشی کتابخوانی توجه کرده)، و به دردبخور در مورد کتاب و کتابخوانی است.

اگر با توجه به تعریف نویسنده از "کتاب" هم بخواهم توضیح دهم، به نظرم سفری است که ارزش همراهی دارد. با اطمینان می شود گفت که در این سفر هم تجربه ی لذت بردن از طراوتِ واحه های خوش آب و هوا و روح افزا منتظر توست هم واحه به واحه که پیش می روی نشانت می دهد که چطور اسیر بیراهه ها و کج راهه ها نشوی و در مسیر واحه ها بمانی.

 

با توجه به اینکه در گذشته مختصری در مورد کتاب و کتابخوانی مطالعه کرده ام، فایل های صوتیِ محمدرضا شعبانعی(نویسنده همین کتاب) در مورد کتابخوانی را گوش داده ام و تا حدی کتابخوان هم بوده ام، اگر بگویم که بخش های زیادی از این کتاب برایم تازگی داشت یا در موردشان نمی دانستم قطعاً اغراق کرده ام. اما واقعیت این است که حداقل من تا کنون کتابی در مورد کتاب و کتابخوانی ندیده ام که تا این حد جوانب مختلف و موضوعات گوناگونی که پیرامون کتاب وجود دارد را پوشش داده باشد.

به نظرم این وجه تمایز، برای بسیاری از مخاطبان "از کتاب" مفید و برای برخی دیگر شاید قدری دافعه ایجاد کند.

برای بسیاری مفید است چون به احتمال زیاد بسیاری از مخاطبان این کتاب، کتابخوانان هستند(از کتابخوانان مبتدی تا خوره های کتابخوانی). فکر می کنم این طیف از خوانندگان از همه جانبه بودن این کتاب لذت زیادی خواهند برد و بعید است که نتوانند تحفه هایی برای راهشان برچینند و لذتش را ببرند.

اما همانطور که خود نویسنده هم اشاره کرده، تنها مخاطبان این کتاب کتابخوانان نیستند بلکه کتابدوستانی که هنوز کتابخوان نشده اند هم یکی دیگر از مخاطبان هدف این کتابند که شاید مواجهه ی آنها با تنوع زیاد موضوعاتی که پیرامون کتاب و کتابخوانی مطرح شده است ترس شان را بیشتر کند.

البته این موضوع چیزی نیست که از نگاه محمدرضا دور مانده باشد و در ذیل نکته ی دوم از مقدمه کتاب، تکلیف "مخاطب کتاب" را روشن کرده است. طرح این بحث صرفاً نق و نوقی بود که اگر بخواهم این کتاب را به کتابدوستی که هنوز کتابخوان نشده است هدیه بدهم (که به نظرم حدود نیمی از مطالب این کتاب، برای این دسته مفید و اثربخش خواهد بود و فکر می کنم مسیر کتابخوان شدنشان را هموار می کند) باید بنشینم و بخش به بخش(نه فصل به فصل) مطالبی را که برایش مفید می دانم پیشنهاد بدهم.

*

از طرفی، هر قدر که چند خط بالاتر تلاش کردم که در مورد "آشنا سازی" بحث های این کتاب مراقب باشم که اغراق نکنم، بدون نگرانی از اغراق کردن می توانم بگویم که در مورد "آشنایی زدایی" از بحث های کتاب و کتابخوانی بیشترین اثربخشی را برایم داشته است.

از بحث شکل گیری تجربه های مرجع در ذهن بگیرید تا بحث نوشتن بی مخاطب، از تفاوت کتاب های ضعیف و کتاب های نامناسب بگیرید تا تفسیر نادرست تجربه های ناخوشایند کتابخوانی، از بحث زیبای انتخاب های سرندیپی بگیرید تا روش های پیش خوانی و چندین و چند بحث کوچک و بزرگ دیگر.

*

نمی دانم چقدر با بازی تخته نرد آشنایی دارید یا اصطلاحاتش را می شناسید. در تخته نرد اصطلاحی به نام "ششدر" یا "بستن ششدر" وجود دارد که به حالتی گفته می شود که یکی از بازیکنان شش خانه جلو مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد(نقل از فرهنگ معین).

"ششدر" معنایی کنایی هم دارد که به بسته بودن راه خروج و نجات اشاره دارد(فرهنگ معین).

این اصطلاح را به عنوان یک استعاره، در دو جا می توانم برای "از کتاب" به کار ببرم.

در سطح کلان و کلیِ کتاب، به نظرم مطالب این کتاب ششدر را بر بهانه گیرها و بهانه تراش هایی که به هر چیزی متوسل می شوند که کتاب خواندن هایشان را به تعویق بیاندازند می بندد.

شاید یکی از لذتبخش ترین بخش های کتاب برای من، بحث هایی بود که ذیل عنوان "درباره تندخوانی" مطرح شد. واقعیت این است که من همیشه با تندخوانی کتاب ها مخالف بوده ام و از نظرم یکی از مضحک ترین بحث هایی بوده که حول و حوش کتابخوانی شنیده ام. با این وجود در مواجهه با کسانی که به تندخوانی هایشان افتخار می کردند تنها واکنشی که داشته ام تحویل دادن یک لبخند تلخ بوده است!

اما در این کتاب، محمدرضا چنان ششدر را بر تندخوانان و مدافعان تندخوانی بسته که دلم برایشان کباب شد :)

*

به طور کلی، اگر بخواهم از بین آموزه های این کتاب در مورد کتابخوانی، فقط یک مورد را بولد کنم که از نظرم درجه اهمیت بسیار بالایی در کتاب خواندن داشته باشد می توانم به این نکته اشاره کنم که "از کتاب" به ما یاد می دهد که چطور کتاب ها و نویسندگانی که ارزش خواندن و دنبال کردن ندارند را تشخیص دهیم و وقت و انرژی و تمرکز مان را برایشان هدر ندهیم.

به نظرم این موضوع دستاورد خیلی بزرگی است که بعید بود از کسی بجز محمدرضا شعبانعلی یا امثال او(که بسیار کمیابند) بتوانیم بیاموزیم.

*

بحث ها، صحبت ها و تداعی های زیادی هست که حین خواندن این کتاب به ذهنم می رسیدند و میشد در موردشان اینجا نوشت، ولی ترجیحم این است که به همین مقدار اندک بسنده کنم که هم بیش از حد خواننده وبلاگم را خسته نکنم و هم از لذت مواجهه با این بحث ها در حین مطالعه این کتاب کم نکنم.

شاید نقل چند جمله کوتاه از کتاب پایان بندی بهتری برای این مطلب کوتاه باشد:

- کتاب باید، به عنوان همراه،فرصت تجربه سفری هدایت شده را برای خواننده فراهم کند.

- به تجربه، من نقش نویسنده را هنگام مطالعه کتاب های درسی مدیریت حس کرده ام. بسیاری از ما چنین فرض می کنیم که کتاب های درسی پایه در دانشگاه ها بسیار شبیه هم اند. بررسی فهرست ها هم این برداشت را تقویت می کند. گاهی فهرست ها چنان شبیه اند که فکر می کنیم نویسندگان از روی دست هم نگاه کرده اند. حتی جمله های مشابه و مشترک هم در این کتاب ها فراوانند. اما کافی است دو کتاب رفتار سازمانی از دو نویسنده مختلف، مثلاً رابینز و کول کوییت، را کنار هم بگذارید تا ببینید آنچه می خوانید به همان اندازه که رفتار سازمانی است، تصویرِ تصورِ نویسندگان از محیط کار نیز هست.

- وقتی پیش از مطالعه کتاب می دانیم آن کتاب به چه پرسش هایی پاسخ نمی دهد، انتظار ما از آن کتاب تعدیل می شود. از آنجا که انتظارات اولیه ما روی رضایتمان از مطالعه اثر می گذارد، وقتی با انتظاری واقع بینانه به سراغ کتابی می رویم، مطالعه آن به تجربه ای لذتبخش تر تبدیل می شود.

- نشانه های متعددی برای تشخیص نویسندگان واسط ضعیف وجود دارد که مهمترین آن ها طرح ایده ای کلیدی و اکتفا به نقل شواهد مثبت در تائید آن ایده است. این نوع نویسندگان از طرح مثال های نقض یا هر نوع گزارش، تجربه و مطالعه که ادعایشان را تضعیف کند خودداری می کنند. تعمیم گسترده و بی منطق هم نشانه دیگری از این دسته نویسندگان است. آن ها معمولاً در کتاب هایشان به چند مقاله اشاره می کنند و نتایج آن مقالات را بدون اشاره به ملاحظات و محدودیت ها به قلمروی بسیار گسترده تر تعمیم می دهند.

- کتابخوانی کار دشواری است و مهارتی است که بسیاری از ما در آن ضعیفیم.

- کتاب ها گاوصندوقی از شمش طلا نیستند که جمله به جمله ی آنها عمیق و آموزنده و حکیمانه باشد. منطقی تر است آن ها را مانند معدن طلا در نظر بگیریم، یعنی رگه هایی از نکات و آموزه های ارزشمند که در میان حجم بزرگ تری از حرف های کم ارزش و نکته های بی خاصیت و بعضاً نادرست پنهان شده اند. مطالعه کتاب تلاشی برای یافتن و استخراج این رگه های طلاست.

- وودی آلن به شوخی گفته است: من در یک دوره تندخوانی شرکت کردم و جنگ و صلح را در بیست دقیقه خواندم. اینطور که فهمیدم درباره روسیه بود.

 

پی نوشت: طبیعتاً نوشتن من در مورد اثر کسی که سالها دوست و معلمم بوده و هست در حدی که هر نوشته ای از او را بدون دانستن نام نویسنده اش به راحتی تشخیص می دهم یا ظرافت های نوشتنش و حتی برخی اوقات نانوشته های لابلای سطورش را می فهمم، آغشته به برخی سوگیری های شناختی(از اثر هاله ای بگیرید تا سایر سوگیری ها) است. چنانچه گاهی برخی از دوستان غیرمتممی هم این ادعا را مطرح می کنند. حتماً که این گونه موارد قابل انکار نیست اما در کنار پذیرش این مسئله دلم می خواهد این موضوع را هم بدانید که نه تنها در این نوشته و در مورد این کتاب بلکه در سایر موضع گیری هایم در مورد متمم و محمدرضا، تا جای ممکن حداکثر تلاشم را کرده ام که حداقل به این نوع سوگیری ها آگاه باشم. حتی گاهی پیش آمده که بخاطر این نوع ملاحظات، بسیاری از موارد مثبت را هم با اشاره مختصری از کنارش گذشته ام. امیدوارم مخاطب آگاه هم، همین تلاش برای رعایت انصاف در موضع گیری ها را به پای شاگردی کردن پای درس های متمم و معلمش بگذارد که غیر از این هم نیست.

 

۱ نظر ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۷
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 1402 خواندم

می گویند ثورو عادت داشت هرازگاهی یکی دو ساعت به یک چیزی زل بزند(یک منظره یا یک حشره یا هر چیز دیگری). حالا در این زل زدن ها به چه چیزی فکر می کرده را نمی دانم. شاید اصلاً فکر نمی کرد و فقط تماشا میکرد. به هر حال من هم یک ساعتی می شود که زل زده ام به قفسه کتابهایم. با خودم درگیر بودم که از کتاب های پارسال چه بنویسم. اگر بخواهم با جزئیات از معاشرت چند ماهه ام با آنها بگویم که می شود مثنوی هفتاد من. اگر بخواهم فقط فهرست کنم و توضیحات کلی بنویسم هم می شود مثل سال های قبل.

تکنیک زل زدن برای این فقره جواب نمی دهد و می روم سراغ همان سبک سال های قبل!

 

کمترین میزان کتابخوانی ام را در ده پانزده سال گذشته، در سال گذشته به ثبت رساندم. مبارک است حتماً! اوایل پارسال به خودم هشدار دادم که حال و احوالت در این زمینه نگران کننده است(+) ولی مغزم دیگر سالهاست که هشدارپذیری اش را به شدت کاهش داده است.

از توجیه ها و شوخی ها که بگذریم، به طور کلی فکر می کنم کمتر سالی را تجربه کرده ام که تا این حد از کیفیت کتابها و کتاب خوانی ام احساس رضایت کرده باشم. هم لذت بردم هم عمیق خواندم هم کلی با نویسندگانشان معاشرت فکری داشتم هم خروجی گرفتم هم مطالعات جانبی و پیگیری سرنخ ها را خوب پیش بردم و ای بابا! همه چی خوب بود دیگه ;)

برای شما و خودم هم، چنین سال هایی برای کتابخوانی تان آرزومندم.

تا بیشتر از این خودمو تحویل نگرفتم بریم سراغ لیست کردن و سپس توضیحات کلی در مورد کتابها:

 

کتاب هایی که در سال 1402 برای اولین بار خواندم یا بازخوانی کردم:

1-شگفتی-آر.جی پالاسیو-ناهید قهرمانی-نشر هیرمند

2-دیدار اتفاقی با دوست خیالی-آدام گاپنیک-کیوان سررشته-نشر اطراف

 

3-جامعه شناسی-آنتونی گیدنز و فیلیپ ساتن-هوشنگ نایبی-نشر نی

4-قدرت جغرافیا-تیم مارشال-پرناز طالبی-نشر همان

5-فلسفه سیاسی-دیوید میلر-بهمن دارالشفایی-نشر ماهی

 

6-روانشناسی اجتماعی-الیوت آرونسن و همکاران-مجید صفاری نیا و پرستو حسن زاده-نشر ارسباران

7-کی بود کی بود؟-الیوت ارونسن و کارول توریس-سما قرایی-نشر گمان

8-روانشناسی زمان-فیلیپ زیمباردو و جان بوید-مهشید یاسایی-نشر دانژه

9-چرا خجالت می کشیم؟-فیلیپ جی.زیمباردو-توراندخت تمدن-نشر علم

 

10-نوآفرینی-آدام گرانت-رضا رایان راد و محمدعلی شفیعا-نشر آریانا قلم

11-دوباره فکر کن-آدام گرانت-تیم ترجمه نشر نوین

12-اینترنت با مغز ما چه می کند؟(کم عمق ها)-نیکلاس کار-محمود حبیبی-نشر گمان

13-قفس شیشه ای-نیکلاس کار-امیر سپهرام-نشر مازیار

14-همه دروغ می گویند-ست استیونز دیویدویتس-نشر گمان

 

15-پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است-دنیل کلاک و ریموند مارتین-حمیده بحرینی-نشر هرمس

 

16-علیه مالکیت فکری-استفن کینسلا-محمد جوادی-نشر آماره

17-نکته های تاریخی-جعفر شیرعلی نیا

18-بهترین قصه گو برنده است-آنت سیمونز-زهرا باختری-نشر اطراف

 

19-مدرسه رویایی-تتسوکو کورویاناگی-سوسن فیروزی-نشر قطره

 

آمار! :205 فصل و 7500 صفحه

آماری اگر مقایسه کنیم حدود 3000 صفحه کمتر از سال چهارصد و یک کتاب خوانده ام. اگر توجیه به حسابش نیاوریم بخاطر برخی مشغله ها و گرفتاری ها تقریباً سه ماه متوالی نتوانستم هیچ کتابی بخوانم. حتی برخی مطالعه های دیگر که من کتاب خواندن حسابشان نمی کنم هم در این سه ماه تعطیل بود. اینکه چطور توانستم سه ماه را تحمل کنم خودش قصه مفصلی دارد که شاید بعداً برایتان تعریف کنم و یک نظریه در حوزه "تاب آوری"(Resilience) از دلش بیرون بکشم!  اشکال نداره، مهم رضایت است که دارم الحمد لله رب العالمین!

 

خوشبختانه از لیست کتاب های سال گذشته، نمی توانم موردی را ذکر کنم که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت". این هم غنیمت و نعمتی بود که نادر است و قدردانش هستم.

کتاب شگفتیِ پالاسیو را خیلی دوست داشتم. نثر روان و گیرا و دلنشین نویسنده نمی گذاشت کتاب را زمین بگذارم. یکی دو سال پیش فیلمی به همین نام را دیده بودم که از روی داستان همین کتاب ساخته شده بود. فیلم خوبی بود و ارزش دیدن داشت. تا کنون اگر به داستانی بر خورده ام که هم کتابش نوشته شده و هم فیلمش ساخته شده، معمولاً کتاب را خوانده بودم و بعد فیلم را می دیدم که تقریباً تجربه مشترک تمام کتابخوان هاست و می شنویم که تفاوت بسیار فاحش بود و تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلمش قابل مقایسه نیست. با اینکه این بار روند معکوس بود اما به این نتیجه رسیدم که روند هیچ تفاوتی برای من ایجاد نمی کند. تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلم قابل مقایسه نیست و تمام.

دیدار اتفاقی با دوست خیالی که مجموعه چند جستار از گاپنیک بود هم با وجود سخت خوان بودن و سبک خاص گاپنیک در نوشتن، واقعاً خواندنی بود.

 

جامعه شناسی گیدنز را سال های دورتر نصفه نیمه خوانده بودم و مدتها بود که در برنامه کتابخوانی ام گذاشته بودم که کامل بخوانمش اما هر وقت مجموعه دو جلدی قطورش را میدیدم خواندنش را به تعویق می انداختم. نیاز به تعریف من هم ندارد، همه جامعه شناسان و نیمه جامعه شناسان توصیه اش می کنند! علیرغم همه حب و بغض هایی که در موردش هست به نظرم کتاب خوبی است و بهتر است نرم نرمک خواند و فکر کرد و تحلیل کرد و حواشی اش را بررسی کرد و یاد گرفت و لذت برد و الی آخر.

کتاب تیم مارشال(قدرت جغرافیا) ارزش خواندن دارد حتماً. اما به نظرم رویکردش کمی سطحی است و کُمیتش می لنگد. پس چرا ارزش خواندن دارد؟ چون چیزهای زیادی برای یاد گرفتن دارد. از طرفی بدون فهمیدن این رویکرد(حتی سطحی) کُمیت نگاه و تحلیل ما هم لنگ خواهد زد. البته کتاب های معتبرتر و بهتری هستند که به تشریح همین رویکرد می پردازند اما به نظرم نخ تسبیح و لُب کلام همین است و قلم مارشال هم قابل تحمل تر.

فلسفه سیاسی دیوید میلر، کتابی کوچک، دقیق و شفاف، و در عین حال خواندنی و قابل فهم است که به نظرم هرکس کوچکترین علاقه ای به این حوزه دارد خوب است که بخواندش.

 

خب برسیم به روانشناسی اجتماعی آرونسن.

ظرف بیست سال گذشته کتاب های نسبتاً زیادی از روانشناسی خوانده ام اما نمی دانم چرا سهم روانشناسی اجتماعی از این مطالعات کمتر از چیزی بوده که استحقاقش را داشته است. به نظرم نگاهی که با کمک کتابها و دانشمندان این حوزه به روان انسان در من شکل گرفته بود-در کنار نقص ها و ندانستن های همیشگی- یک باگ بزرگ داشته است که روانشناسی اجتماعی می تواند بخشی از آن باگ را مرتفع کند. و شاید بیشتر از این هم.

همین کتاب را سالهای هشتاد و سه هشتاد و چهار هم شروع کردم که بخوانم. هیچ به خاطر نمی آورم که چه شد که رها شد. احتمالاً به جابجایی ها(فیزیکی) و سرگردانی های آن سال هایم مربوط باشد. سال گذشته جبرانش کردم! کتاب قطوری است ولی دو بار کامل خواندمش و هنوز هم گوشه میزم جایی برای خودش دست و پا کرده است.

کتاب کی بود کی بود هم فوق العاده بود. سال گذشته کمی در موردش نوشتم البته با هدفی متفاوت از محور اصلی کتاب(اینجا). اما اگر کسی وقت یا حوصله خواندن کتاب روانشناسی اجتماعی را نداشته باشد، این کتاب می تواند بخش هایی از آن را برایش جبران کند.

 

کتاب های زیمباردو را می شود با نقد هایی که به بخش هایی از آن می توان وارد کرد شروع کنم اما واقعیت این است که نگاه و قلم زیمباردو را دوست داشتم و دلم نمی آید در موردش نق بزنم. هر دو کتابش هم از نظرم ارزش خواندن دارند بخصوص در کنار دنبال کردن سرنخ ها و حواشی اش.

 

کتاب های آدام گرانت، اگر کمی بیشتر کشِ شان میداد یا زورِ بیشتری می زد که خیلی معتبر و جامع نگرانه نشان شان دهد، قطعاً مورد هدفِ آماجِ حملات خصمانه ام قرار می گرفت! ولی خوشبختانه این کار را نکرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. به نظرم ارزش خواندن دارند و احتمالاً در لیست پیشنهاد دادن هایم جای کوچکی برای خود باز کرده اند.

کتاب های نیکلاس کار را هم احتمالاً خودتان می شناسید و مطالعه کرده اید. من جزو کسانی هستم که خیلی دیر راضی به خواندشان شدم متاسفانه. "کم عمق ها" به نسبت قفس شیشه ای بهتر نوشته شده به نظرم. هم مطالب زیادی برای یاد گرفتن دارد و هم سرنخ های زیادی هم به خواننده اش هدیه می دهد.

متمم مطلبی در مورد کتاب همه دروغ می گویند نوشته بود و در کنار بررسی نکات مثبت کتاب، نقد هایی هم به آن وارد کرده بود(و چقدر هم نقد بجایی بودند). به نظر من هم کتاب باگ های زیادی دارد اما نگاه دیویدویتس به برخی موضوعات و مدلی که سراغ آنها رفته آنقدر دوست داشتنی بود برایم که برخی از قسمت های کتاب را دوبار خواندم. فکر می کنم اگر آن نقدها را بفهمیم و درک کنیم(که زیادی به خطا نرویم) دیگر با خیال راحت می توانیم نکات آموزنده زیادی از دیویدویتس یاد بگیریم.

 

کتاب کلاک و مارتین یکی از بهترین کتاب های پارسال بود برای من. ساده و سلیس چیزهایی را می گویند که خیلی ها(منظورم نویسندگان و فلاسفه است) نتوانسته اند با دهها برابرِ این کلمات بگویند.

در مورد کتاب علیه مالکیت فکری قبلاً کمی نوشته ام و دیگر تکرارشان نمی کنم(+)

 

نکته های تاریخیِ شیرعلی نیا کتاب خوبی بود برای من. دید دقیق تر و واقعی تری از اتفاقات جنگ به خواننده می دهد و شاید بعضی از تناقضاتی را که همین امروز هم می بینیم قابل فهمتر کند.

کتاب آنت سیمونز هم کتاب بدی نیست بخصوص که داستان های مختلفی نقل کرده که داستان گویی چطور می تواند برگ برنده باشد برای بسیاری از افراد و کسب و کارها.

و در نهایت کتاب مدرسه رویایی که بسیار دوست داشتنی و آموزنده است. داستانی ساده و زیبا از سبک اداره و مدیریت یک مدرسه در ژاپن توسط آقای کوبایاشی. فکر می کنم خواندن این کتاب برای همه پدر و مادرها و معلم ها مفید و کمک کننده خواهد بود.

 

یعنی از سرعت هراری در مرور مختصر تاریخ بشر هم سرعت بیشتری داشتم در مرور این کتابها! امیدوارم منو ببخشید و خسته تون نکرده باشم، و اگر سوالی یا صحبتی در مورد این کتابها داشتید بتوانم توضیح بیشتری بدهم.

 

۳ نظر ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۲
سامان عزیزی
يكشنبه, ۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

نشخوار افسردگی-تکمیلی

پیش نوشت: این مطلب در ادامه مطلبی است که چند وقت پیش نوشتم(این مطلب). 

 

جناب زیگموند فروید خدمات زیادی به رشته روانشناسی کرده است و بعید می دانم فرد منصفی پیدا بشود که منکر خدمات و جریان سازی فروید در حوزه روانشناسی بشود. اما با نگاه کردن به روندی که در رشته روانشناسی-از زمانه فروید تا کنون- و بخصوص حوزه درمان، طی شده، فکر می کنم که اگر اشتباهات و انحرافاتی که فروید و پیروانش باعث و بانی آن بودند را لحاظ کنیم، خدماتش رنگ می بازند. بخصوص با لحاظ کردنِ فجایعی که در حوزه درمان-با استفاده از رویکرد روانکاوی و روش های روان پویشیِ مبتنی بر روانکاوی- رخ داده است.

البته طبیعتاً نمی شود همه تقصیر را متوجه فروید و پیروانش دانست. مخاطبین و مراجعین هم نقش بزرگی داشته اند که بدون بررسی و مراجعه به تحقیقات و پژوهش های علمی و قابل اتکا در رد و ابطال فرضیات و پایه های این روش ها، چشم بسته به دامان درمانگران بی سواد و کم سواد(و گاهی راحت طلب و سودجو) افتاده اند.

امیدوارم فکر نکنید که بیش از حد دارم اغراق میکنم و این رویکرد(روانکاوی) و سایر رویکردهای مرتبط با آن کهنه و از مد افتاده شده اند و دیگر کسی سراغشان نمی رود. اتفاقاً درمانگران و اساتید دانشگاهی و طرفدارانشان کاملاً زنده و فعال هستند و با نامگذاری های جدیدتر در دل جامعه نفوذ قابل توجهی دارند. الگوها و اصطلاحات را کمی تغییر می دهند و لباس مد روزتری بر تن همان اصول و مبانی قدیمی می پوشانند و اسم چندتا استاد دانشگاه از دانشگاه های معروف دنیا پشتش می اندازند و مردم را در همان دور باطل بدبختی و نشخوار افسردگی و توهم بهبود غوطه ور می کنند و نان و نامشان را کاسبی می کنند.

از یونگین ها و سایه هایشان بگیرید تا درمان های بین فردی، از آی اف اس و سبکبار کردن هایش بگیرید تا درمان جونجیان از روان تحلیلگری بگیرید تا آی اس تی دی پی! و نام های عجیبتر و پر طمطراقی که به اصطلاح مدل! های جدیدتر بر خودشان می گذارند. حتی برخی(هرچند کوچک و ناچیز) از بخش های مدل درمانی مفیدی مثل TA که بر پایه های سست و متوهمانه ی خاطره بازی(سازی) از گذشته و کودکی بنا شده است.

این صحبتهایم در مورد این مدل ها به این معنی نیست که هیچ چیز خوب و مفیدی ندارند. قطعاً چیزهای مفیدی هم در آنها پیدا می شود.اصلاً مگر می شود که معدود چیزهای مفید یا مبتنی بر پژوهش های علمی نداشته باشند و بتوانند بقا پیدا کنند؟!

به هر حال این بخش تکمیلی را صرفاً برای این اضافه کردم که یک کتاب خیلی خوب در این زمینه معرفی کنم که فکر می کنم برای کسانی که سراغ هر نوع درمانی در روانشناسی می روند یا به این مباحث علاقه مندند، از نان شب هم واجب تر است.

کتاب "کی بود کی بود؟" نوشته الیوت ارونسن و کارول توریس.

این کتاب با هدفی که من از معرفی اش در این مطلب داشتم نوشته نشده است و تمرکز نویسندگانش بر توضیح تعارضِ شناختی و راه های عبور از آن و توضیح مثال های آن در حوزه های مختلف است. اما فکر می کنم برای هدفی که من داشتم بهترین کتابی است که تا کنون خوانده ام.

این کتاب با ترجمه سما قرایی توسط نشر گمان منتشر شده است. به نظرم ترجمه دقیق و روانی هم هست.

امیدوارم مطالعه این کتاب، سرنخِ های خوب و مفیدی به همه کسانی که به هر نوعی با این مباحث مرتبطند بدهد(که به نظرم می دهد، به شرطی که به قول ارونسن از نوک هرم به سمت قاعده ی اشتباه هرم نغلتیده باشیم)

و اگر به هر دلیلی نتوانستید یا نخواستید همه کتاب را بخوانید، خواندن چهار فصل  اول کتاب برای هدفی که داریم کفایت می کند.

 

البته درمانگران و طرفداران این نوع رویکردها معمولاً هیچ نقدی را بر نمی تابند و هنوز میراث خوار فرویدند که با اعتماد به نفس بالایی! بلافاصله یک برچسب از مکانیزم های دفاعیِ کذایی اش انتخاب می کرد و به منتقدش میچسباند!

این مطلب کوتاه را با نقل قولی از کتاب تمام می کنم که در مورد روش های مقابله فروید با منتقدانش است:

"وقتی همکاران روانکاو فروید دیدگاه او را درباره ابتلای تمامی مردان به ترس اختگی زیر سوال می بردند، به ریششان می خندید و می گفت: گاهی می شنویم برخی از روانکاوها می گویند که ده ها سال کار کرده اند و حتی یکبار هم نشده که نشانه ای از وجود عقده اختگی در مردان بیابند. باید در مقابل این همه تبحر در نادیده گرفتن نظر دیگران و اصرار بر خطای خویش سر تعظیم فرود آورد.

پس اگر روانکاوان نشانه ای از عقده اختگی در بیمارانشان ببینند، حق با فروید است. اگر نبینند، از آن غفلت کرده اند، و همچنان حق با فروید است! خود مردان هم نمی توانند به شما بگویند که آیا ترس از اختگی دارند یا نه، چون حسی ناخودآگاه است، اگر این حس را انکار کنند باز مشخص است که دارند حاشا می کنند.

عجب نظریه درخشانی!

هیچ راهی باقی نمی گذارد که بتوان نشان داد نظریه پرداز برخطاست."

روش مواجهه با منتقدانش برایتان آشنا نیست؟!

یادم می آید چند سال پیش با یکی از دوستان در مورد یکی از همین مدلها صحبت می کردیم و من از تردیدهایم در مورد این مدلها می گفتم و اینکه نسبت به سالهای دورتر، نسبت به استفاده از این مدلها محتاط تر شده ام. بلافاصله شروع کرد به توضیح که، همینکه تردید داری خودش نشانه فلان مکانیزم(طبیعتاً از مدل مطبوعش) است و گرنه باید با کله در دامان این مدل فرو می رفتی!

اصولاً فکر می کنم هر مدلی که باعث شود یا ما را ترغیب کند که همه اتفاقات عالم و همه تعاملاتمان را با عینک او ببینیم و لاغیر، مدلی است که باید به شدت مراقبش باشیم!

بگذریم.

دوست داشتم از این کتاب بیشتر و بیشتر بنویسم و پتانسیلش هست که چندین مطلب در موردش بنویسم ولی چه کنم که وقت و حوصله ای نیست.

 

پی نوشت: خودم هم در علاقه مندی و استفاده گهگاهی از این مدلها در سال های دور و نزدیک سابقه چندان پاک و منزهی ندارم. امیدوارم مایه ی تسکین باشد!

۰ نظر ۰۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۱۸
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ب.ظ

کتاب "علیه مالکیت فکری"

در زندگی ما انسان ها مسائل بسیار زیادی هستند که بدون هیچ تفکر و اندیشیدنی، در ذهن ما جا خوش کرده اند. اغراق نکرده ام اگر بگویم که اکثر مسائلی که در مجموع، مدل ذهنی ما را می سازند از این جنس هستند.

شاید یکی از چیزهایی که باعث متفاوت شدنِ بعضی از انسان ها نسبت به بقیه می شود همین مورد باشد. اینکه سهم سبد مسائلی که در مدل ذهنی ما قرار دارند و از فیلترِ مطالعه و تفکر و تحلیل ما عبور کرده اند چقدر است. فکر می کنم هر چقدر سهم این موارد بیشتر باشد می توانیم ادعا کنیم که زندگیِ اندیشیده تری داشته ایم.

 

به هر حال، یکی از انبوه مسائلِ نیندیشیده برای من بحث مالکیت فکری بوده است. آنقدر آنرا بدیهی فرض کرده بودم که هیچ وقت احساس نکردم نیاز دارم کمی بیشتر در موردش مطالعه کنم.

اخیراً کتاب علیه مالکیت فکری را خواندم. تعداد زیادی از سرنخ ها و ارجاعاتش را هم پیگیری کردم(که کم هم نیستند و حدود یک سوم حجم کتاب را تشکیل می دهند).

بعد از مطالعه این کتاب، نمیتوانم بگویم که "علیه مالکیت فکری" شده ام! اما اگر فرض کنیم که قبل از مطالعه این کتاب، نظرم در مورد مالکیت فکری مثل یک دیوار استوار و مجکم و بلند بالا بود، الان دیوارم هنوز پابرجاست ولی به طور قطع در برخی از قسمت های دیوار ترک های بزرگ و عمیقی ایجاد شده است.

فکر می کنم این کتاب کتابی است که حتماً ارزش خوانده شدن دارد.

مولف کتاب، استفن کینسلا است و با ترجمه محمد جوادی توسط نشر آماره منتشر شده است.

اگر فکر می کنید که استدلال های این کتاب هم مثل همان چرندیاتی است که بعضی از نویسندگان و متفکران چپ در این زمینه مطرح می کنند سخت در اشتباهید. کینسلا جزو حقوق دانان شناخته شده در آمریکاست و به نظر میرسد که از وکلای خبره در حوزه مالکیت فکری است(در واقع زمین بازی را هم تجربه کرده است) و نقدها و استدلال هایش کاملاً دقیق و شفاف و قابل فهم هستند.

در ارائه نظرات و نقدهایش هم اصلا حاشیه نرفته و آنقدر تسلط داشته است که در یک کتاب حدوداً صد صفحه ای بتواند استدلال هایش را روشن و شفاف بیان کند.(الباقی حجم کتاب بیشتر به ارجاعات و مقدمه مترجم اختصاص دارد)

به نظرم ترجمه محمد جوادی هم ترجمه دقیق و روانی است که مطالعه و درک استدلال های کینسلا را آسان می کند.

 

از این معرفی هم که بگذریم، برای من کتاب مفیدی بود و فکر می کنم دریچه ای خواهد شد که بیشتر در این زمینه مطالعه کنم. حداقل دستاوردش برای من این بود که متوجه شدم باگ های بزرگی در قوانین مالکیت فکری هستند که به آنها بی توجه بودم.

حالا طنز ماجرا اینجاست که این کتاب را یکی از دوستان معرفی کرد که گرایش شدیدی به تفکر چپ دارد. کتاب را هم نخوانده بود و نمیدانست که کینسلا در قسمتی از کتاب حسابی از خجالت چپها و نظراتشان در این زمینه درآمده است. به هر حال برای من که سبب خیر شد.امیدوارم خودش هم روزی این کتاب را بخواند.

پی نوشت : میدانم که فکر کردن و صحبت از قوانین مالکیت فکری در کشور ما کمی شوخ طبعی هم لازم دارد! و امیدوارم دیکتاتور درون عزیزانی رو که عادت دارن صلاح و مصلحت حرف زدن دیگران رو بهشون گوشزد کنن بیدار نکرده باشم ؛)

۱ نظر ۱۶ آذر ۰۲ ، ۲۱:۴۷
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۲۱ ب.ظ

فهرست کتاب هایی که در سال 1401 خواندم

به قول خداداد عزیزی! پارسال "سال گَندی داشتیم". خیلی گند. از جنبه های مختلفی گند بود. نمی دانم چرا اما حس میکنم از میان همه ی این گندها روزنه ها و بلکه درهایی به روشنایی باز خواهند شد. دیر و زود دارد اما اطمینان دارم که سوخت و سوز ندارد.

غیر از جنبه های عمومی تر، بقیه جنبه ها هم گند بود حتی وضعیت کتابخوانی ام. مشغله و درگیری و بدبختی زیاد بود اما میشد و می توانستم خیلی بیشتر و بهتر کتاب بخوانم اما نخواندم. نکته جالب اما این نیست که ارزیابی خوبی از کتابخوانی ام ندارم و میدانم که می توانستم بهتر باشم و تلاش زیادی برایش نکردم، جالبش اینجاست که هر چه سعی کردم که کمی ناراحت باشم یا از فرصت های از دست رفته احساس خسران کنم دیدم که هیچ فایده ای ندارد و ابداً ناراحت نیستم! مشکلی با این حسم ندارم ولی به نظرم کمی نگران کننده است! حالا ببینم چه پیش خواهد آمد.

 

بگذریم و برویم برای لیست کردن و بعد از آن توضیحات مختصری در مورد کتابها:

 

1-کتابخانه نیمه شب- مت هیگ- محمد صالح نورانی زاده- نشر کتاب کوله پشتی

2-دلایلی برای زنده ماندن-مت هیگ-گیتا گرگانی-انتشارات علمی و فرهنگی

3-مادام بوواری-گوستاو فلوبر-مهدی سحابی-نشر مرکز

4-کافکا در کرانه-هاروکی موراکامی-مهدی غبرائی-انتشارات نیلوفر

 

5-موضوع مرگ و زندگی- اروین و مریلین یالوم- سپیده حبیب

6-تتبعات(گزیده)-مونتنی-احمد سمیعی(گیلانی)-انتشارات نیلوفر

 

7-زندگی3.0 مکس تگمارک-میثم محمد امینی-نشر نو

8-تکنوپولی-نیل پستمن-صادق طبابایی-انتشارات اطلاعات

9-قلاب-نیر ایال-سعید قدوسی نژاد-نشر آریانا قلم

 

10-هنر دستیابی-برنارد راث-ساجد متولیان-نشر آریانا قلم

11-فرمول-آلبرت باراباشی-حامد رحمانیان-نشر نوین

12-رمزگشایی از چهره-پل اکمن و والاس وی فریزن-نیما عربشاهی-نشر بیان روشن

13-بروز احساسات-پل اکمن-حمیرا سلیمی-انتشارات رسپینا

 

14-ایران بر لبه تیغ-محمد فاضلی-انتشارات روزنه

15-اختناق ایران-مورگان شوستر-حسن افشار-نشر ماهی

16-ایران بین دو انقلاب-یرواند آبراهامیان-ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی-نشر نی

17-مستخدمین بلژیکی در خدمت دولت ایران-آنت دستره-منصوره نظام مافی-نشر تاریخ ایران

18-آمریکایی ها در ایران-آرتور میلسپو-عبدالرضا هوشنگ مهدوی-نشر البرز

19-برنامه ریزی و توسعه در ایران-جورج بی بالدوین-میکائیل عظیمی-انتشارات علم

20-بررسی تجربی نظام شخصیت در ایران-مسعود چلبی-نشر نی

 

21-لیبرالیسم-لودویگ فون میزس-مهدی تدینی-نشر ثالث

22-ریشه های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی-دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون-جعفر خیرخواهان و علی سرزعیم-انتشارات کویر

23-راه باریک آزادی-دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون-جعفر خیرخواهان و علیرضا بهشتی شیرازی-نشر روزنه

 

24-از صفر به یک-پیتر ثیل-حسین راسی-نشر هستان

25-استراتژی خوب/استراتژی بد-ریچارد روملت-بابک وطن دوست-نشر آریانا قلم

 

26-استعاره هایی که با آنها زندگی می کنیم-جورج لیکاف و مارک جانسون-جهانشاه میرزابیگی-نشر آگاه

 

27-فریب خورده تصادف-نسیم طالب-بهروز قیاسی-نشر آریانا قلم

28-بازی بخت-لئونارد ملودینو-محمد ابراهیم محجوب-نشر آریانا قلم

29-پادشکننده-نسیم طالب-مینا صفری-نشر نوین

 

جمعاً حدود 580 فصل و 10900 صفحه.

اگر آماری مقایسه کنیم نسبت به سال1400،عدد و رقم ها تفاوت فاحشی ندارند اما در برخی موضوعات آمار و ارقام نمی توانند همه ی داستان را بیان کنند. کیفیت و حواشی(مثل بررسی سرنخ ها و مطالعات تکمیلی و بررسی منابع و ده ها مورد دیگر) را با آمار و ارقام نمی شود سنجید.

 

از میان لیست بالا، شماره ده، به نظرم مزخرف بود. نه اینکه کلاً مزخرف باشد! "از نظر من و برای من" مزخرف بود. کلاً چند سالی است که کتاب های حوزه موفقیت اعصابم را بهم می ریزند! مخصوصاً آنهایی که به شدت جزء نگرند و باریکه ی کوچکی را می گیرند و به جای اقیانوس معرفی اش می کنند و نتیجه ی چندتا تحقیق را به زور به حرف هایشان می چسبانند و فکر می کنند همینکه از اسم یکی از دانشگاه های معروف دنیا هم استفاده کنند دیگر همه چیز تمامند.

شماره یازده(فرمول) هم چندان از توضیح بالا مستثنی نیست هرچند شاید کمتر از قبلی بتوان سرش غر زد. 

کتاب قلاب هم ایضاً. بجز بخش هایی که تعدادی از روش های روانشناسی شناختی و اقتصاد رفتاری را توضیح داده بود(هر چند تکراری) که ممکن است به درد برخی کسب و کارها بخورد بقیه کتاب به نظرم چیز زیادی برای عرضه نداشت.

سال های دورتر تعداد زیادی کتاب در حوزه موفقیت خوانده ام، منظورم این است که نخوانده نیستم! و دشمنی خاصی با این نوع کتابها ندارم. شاید یکی از دلایل چنین قضاوتی در مورد این سه کتاب، سطح انتظارات خودم و البته گپ بزرگی است که میان ادعاهای نویسنده و محتوای کتاب وجود دارد.

 

کتاب های مت هیگ را دوست داشتم و به نظرم برای کسانی که تجربیات مشترکی با نویسنده دارند می تواند بسیار کمک کننده باشند.

با مادام بوواری هم خیلی نتوانستم ارتباط برقرار کنم. هم جنس داستان و هم سبک نوشتار فلوبر برایم چندان جذاب نبود. ظاهراً برای زمان خودش رمانی انقلابی! به حساب می آید اما من که به این دلیل سراغش نرفته بودم! از طرفی چندین رمان(هم از نویسندگان فرانسوی و هم روس) در دوران جوانی خوانده بودم که خیلی مشابه مادام بوواری بودند و همین موضوع از جذابیتش کم می کرد.

و با عرض معذرت از طرفداران سرسخت موراکامی، کافکا در کرانه هم مزخرف ترین کتابی بود که از جناب موراکامی خوانده ام. این همه کلمه برای گفتن این موضوع تکراری آخه! هر چقدر از خواندن داستان های کوتاه موراکامی لذت برده بودم و یاد گرفته بودم همه را شست و برد.

 

کتاب مرگ و زندگیِ یالوم ها به نظرم خیلی خوب بود. تجربه ها و ترس های عمیقی که از زبان کسی جاری می شوند که همه ی عمرش سرگرم درمان کردنِ همان ترس ها و تجربه های سخت در دیگران بوده است. به نظرم بعد از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال، این کتاب یکی از بهترین های یالوم است.

تتبعات مونتی را سالها قبل خوانده بودم اما سرگرم خواندن قسمتی از کتاب بودم که حیفم آمد یکبار دیگر از اول تا آخرش را نخوانم.

 

زندگی3.0 و تکنوپولی، هر دو عالی بودند به نظرم. و چقدر خوب شد که این دو کتاب را پشت سر هم خواندم.

 

از مطالعه کتاب هایی که متمرکز بر تاریخ معاصر ایران بودند راضی بودم. یجز یکی دو موردشان روایت دکتر محمد فاضلی را هم در کنار مطالعه کتابها گوش میدادم که تجربه خوب و جالبی بود.

در مورد کتاب لیبرالیسم قبلاً توضیحات مختصری نوشته ام(اینجا) و دیگر تکرارشان نمی کنم. کتاب های عجم اوغلو هم که واقعاً خواندنی اند و نیازی به تعریف و تمجید من ندارند.

 

از صفر به یک پیتر ثیل را بالاخره خواندم! و بر خلاف تصوری که داشتم به نظرم کتاب بسیار خوبی بود. می دانم جمله ی عجیبی نوشتم که جسارت و حماقت را با هم لازم دارد برای نوشتنش اما واقعاً چشمم ترسیده از نویسندگان سیلیکون ولی.

کتاب استراتژی روملت به نظرم یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا به حال در حوزه استراتژی خوانده ام.

 

فکر می کنم کتاب استعاره هایی که با آنها زندگی می کنیم کتاب بسیار مهمی است! به نظرم در آینده از مباحث و فرضیه هایی که در این کتاب مطرح شده بیشتر خواهیم شنید. کتاب سختی بود ولی ارزش چندبار خواندن را دارد.

 

مدتها بود که منتظر ترجمه آقای محجوب از کتاب فریب خورده تصادف بودم که آریاناقلم قرار بود منتشر کند. بالاخره کتاب بیرون آمد ولی با ترجمه آقای قیاسی که انصافاً ترجمه خوبی هم بود. همراه کتاب بازی بخت خواندمش. نسخه انگلیسی کتاب طالب را پارسال خوانده بودم ولی حیف بود که ترجمه اش را هم نخوانم. هم بازی بخت و هم فریب خورده تصادف عالی بودند ولی من سبک و سیاق طالب را بیشتر دوست دارم و می پسندم.

چند وقتی است که هر چیزی که از طالب می خوانم بعدش دوباره کتاب پادشکننده را هم می خوانم. احتمالاً دلیلش را خودتان بتوانید حدس بزنید.

 

به هر حال امیدوارم اینهمه کلی گویی در مورد این کتاب ها را بر من ببخشید.طبیعتاً توضیح بیشتر و جزیی تر ممکن بود برای برخی دوستانم خسته کننده و حوصله سربر باشد.

همین دیگه. امیدوارم سال بهتری پیش روی همه تون باشه همراه با لذت بیشتر از کتاب هایی که می خوانید.

 

پی نوشت: لیست های قبلی + ،+ ،+ ،+

۲ نظر ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۲۱
سامان عزیزی

قسمتی از عمرم که احساس می کنم هدر دادم و تلف اش کردم به دورانی بر می گردد که وقت زیادی برای مطالعه ی اندیشه های سیاسی مدرن می گذاشتم(مطالعه ی "ایسم" های حوزه سیاست!).

با توجه به اینکه طیف وسیعی از فامیل و اطرافیانم هم در این زمینه سر رشته داشتند و بی سواد بودن در این حوزه را مصداق جهالت و نادانی می دانستند، وقت بیشتری هم به بحث و اظهار فضل می گذشت. به هر حال جوان بودم و جوگیر! (در واقع جوگیر تر از الانم ;) )

اینکه آن دوران را مصداق اتلاف وقت و هدر دادن عمرم می دانم، بحث مفصلی است که شاید بعدها در موردش نوشتم و دلایلم را توضیح دادم. اما این موضوع به این معنی نیست که معتقد باشم مطالعه ی اندیشه های سیاسی، مطلقاً هدر دادن وقت است، اتفاقاً داشتن یک سواد حداقلی و درک مفاهیم بنیادین اندیشه های سیاسی و مدل های مختلف اداره جامعه را جزو مهارت های ضروری برای همه افراد جامعه می دانم. بی سوادی مردم یک جامعه و نداشتن درک صحیح از این مدل ها(و نه صرفاً آشنا نبودن)  پیامد های سنگین و بلند مدتی را متوجه آن جامعه می کند. مثلاً بدیهی ترین پیامدش رشد پوپولیسم و ریشه دواندنش در همه ی نهادها و ساختار های تصمیم گیری است.

 

اخیراً کتاب "لیبرالیسم" نوشته ی لودویگ فون میزس، اقتصاددان و فیلسوف اتریشی، به دستم رسید. با توجه به آن سابقه ای که بالاتر توضیح دادم، رغبتی در خودم ندیدم که مطالعه اش کنم و مدت زیادی روی میزم خاک می خورد تا اینکه یک روز جناب فون میزس را تصور کردم که از لابلای کتاب بیرون آمد و گفت " برادر ما رو دور ننداز!"، حالا یک فصل بخون اگه خوشت نیومد بعدش میتونی دور بندازی ;)

واقعیت این است که فکر نمی کردم کتابی که اوایل قرن بیستم نوشته شده، بتواند به این زیبایی و شفافیت، لیبرالیسم و جوانب مختلفش را توضیح دهد، به نقد ها با این صراحت و دقت پاسخ دهد طوری که اگر تاریخ انتشار کتاب را ندانی فکر می کنی که در همین یک دهه ی اخیر نوشته شده است. نمی دانم شاید هم دقیقاً به این دلیل باشد که در اوایل قرن بیستم نوشته است!

 

این کتاب توسط مهدی تدینی ترجمه شده که با آشناییِ نسبی ای که از ایشان دارم می دانم که بسیار اهل مطالعه هستند و نگاه تحلیلی شان را هم می پسندم. بجز اینها و شاید مهمتر از اینها این است که آدمِ باحالی است و از ژست های توخالیِ "ایسم" بازها فاصله ی بسیاری دارد! (شما را نمی دانم اما از نظر من معیار مهمی است برای ارزیابیِ یک فرد)

قصد ندارم در مورد محتوای کتاب صحبت کنم، اما پیشنهاد می کنم اگر به این مباحث علاقه مند هستید یا مطالعه در این حوزه را ضروری می دانید، حتماً سراغ این کتاب بروید. مطمئنم که از وقتی که برایش صرف کردید پشیمان نمی شوید.

مترجم کتاب طی چندین جلسه، کتاب را در صفحه ی اینستاگرامش بازخوانی کرده و بحث های مکملِ زیادی هم لابلای بازخوانی کتاب مطرح کرده است. همچنین فایل صوتیِ این جلسات را هم در کانال تلگرامش منتشر کرده است(کانال تاریخ اندیشی).

 

چند سالی است که کلاً حوصله ی بحث کردن در این حوزه ها را ندارم و معمولاً در این بحث ها و جمع ها سکوت می کنم اما با یکی از دوستانم که از طرفداران نظریه های چپ است در مورد این کتاب صحبت می کردیم و مقاومت عجیبی برای خواندن این کتاب از خودش نشان می داد(با توجه به اینکه عنوان کتاب "لیبرالیسم" است!). به شوخی گفتم که : ببین اگه این کتاب رو بخونی، بعدش از دو حالت خارج نیست در موردت. یا لیبرال میشی یا احمق.

و به این وسیله باعث شدم که بعدها مخفیانه سراغ مطالعه این کتاب برود;)

 

۰ نظر ۳۰ دی ۰۱ ، ۱۶:۳۸
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۲۴ ب.ظ

دوست ندارین جمع کنین برین!

این جمله را که " برای فهم بهتر روند ها و اتفاقات و وضعیت امروز هر قوم و ملتی بهتر است تاریخ آن قوم و ملت را بخوانیم" زیاد خوانده و شنیده ایم.

ضمن اینکه ایرادات متعددی می توان به تاریخ نگاری و خطاهای مختلفی که در روایت تاریخ رخ می دهند وارد کرد، فکر می کنم نمی شود به طور مطلق درستیِ این جمله را زیر سوال برد.

در کنار این بحث ها و صحبت ها در این زمینه، چیزی که امروز تا حد زیادی فکر می کنم درست و قابل اتکاست این است که قطعاً مطالعه تاریخ هر ملتی در فهم الگو ها و روندها و اتفاقات، مفید و موثر است ولی احتمالاً مطالعه ی دقیق ترِ تاریخ معاصر آن ملت، فهمِ دقیق تر و عمیق تری در درک الگو های رفتاری و روند ها و اتفاقات به ما می دهد.

بنابراین فکر می کنم اگر فرصت مطالعه ی تاریخ دو هزار ساله را نداریم، مفید ترین و عاقلانه ترین کار این است که تاریخ دویست ساله را مطالعه کنیم.

 

به هر حال نیامده بودم که این حرفها را بزنم. می خواستم اتفاق جالبی را که یکی دو سال پیش از انقلاب مشروطه افتاده برایتان روایت کنم.

بنا به گفته محققان تاریخ ایران، ما تا قبل از سال های 1250 (به صورت حدودی!) چیزی به نام طبقه ی متوسط شهری یا گروه های همبسته صنفی و تشکل های مدرن تری از این دست در سطح جامعه نداشته ایم. هر پیوند و همبستگی ای که بوده از این جنس نبوده و بیشتر قومی و قبیله ای و مذهبی و عشیره ای بوده است.

در یکی دو سالِ قبل از پیروزی مشروطه خواهان ایران، چند اعتراض و شورش و بست نشینی رخ می هد.یکی از این اعتراضات چند ماه قبل از پیروزی و در تهران اتفاق می افتد . در زمانی که قیمت اقلام مختلف غذایی چند برابر شده بود، درآمدهای گمرکی دولت افت شدیدی کرده و دولت از راه های مختلفی مشغول جبران کسری خزانه است(مثلاً در عرض سه ماه قیمت قند و شکر 33 درصد و گندم 90 درصد، در تهران و تبریز و رشت و مشهد بالا می رود).

در چنین شرایطی بوده که:

" حاکم تهران می کوشید با به فلک بستن دو تن از تجار سرشناسِ شکر قیمت شکر را پائین بیاورد. یکی از این افراد، تاجر هفتاد و نه ساله ی بسیار محترمی بود که هزینه ی تعمیر بازار مرکزی و احداث سه مسجد را در تهران پرداخت کرده بود. وی معتقد بود که دلیل افزایش قیمت ها نه احتکار بلکه اغتشاشات روسیه است. بر اساس گفته ی یکی از شاهدان عینی، خبر فلک بستنِ تجار مثل برق در سراسر بازار پیچید.(British Minister,"Annual Report For 1905".F.O.371/persia).

مغازه ها و کارگاه ها بسته شد. جمعیت در مسجد بازار گرد آمدند و دو هزار تن از تجار و طلاب به رهبری طباطبایی و بهبهانی در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند. این گروه از همانجا چهار خواسته ی اصلی خود را به دولت اعلام کردند: برکناری حاکم تهران، عزل نوز، اجرای شریعت و تاسیس عدالتخانه.(مسیو نوز همان ژوزف نوز بلژیکی است که در زمان مظفرالدین شاه وزارت گمرکات ایران را در اختیار داشت-توضیح داخل پرانتز از بنده ست).

معترضان، موضوع تاسیس عدالتخانه را مبهم گذاشتند تا در مذاکرات بعدی دستشان باز باشد. دولت، با چنین نهادهایی به دلیل اینکه همه ی شئونات و امتیازات را-حتی میان شاهزادگان و بقالان معمولی-از بین می برد، مخالفت ورزید و به معترضان اعلام کرد که اگر ایران را دوست ندارند می توانند به آلمانِ دموکراتیک بروند.(مهدی،ملکزاده،تاریخ، جلد دوم، ص 104)

دولت پس از یک ماه تلاش ناموفق برای در هم شکستنِ اعتصاب عمومی تهران، سرانجام تسلیم شد. معترضانِ پیروز در بازگشت به شهر با استقبال جمعیت پرشماری که فریاد  "زنده باد ملت ایران" سر داده بودند روبرو شدند. ناظم الاسلام کرمانی در خاطرات خود می نویسد که عبارت "ملت ایران" تا آن هنگام هرگز در خیابان های تهران شنیده نشده بود."

 

پی نوشت: عبارت داخل گیومه را از کتاب "ایران بین دو انقلاب" نوشته ی یرواند آبراهامیان با ترجمه ی احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی از نشر نی نقل کردم.

 

۲ نظر ۲۴ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۴
سامان عزیزی

سال گذشته که کتاب جدید کانمن و همکارانش را می خواندم برخی قسمتها را برای خودم ترجمه می کردم و از بعضی مطالب آن یادداشت برداشتم.

در بخش پایانی کتاب "نویز" چک لیستی ارائه شده که به نظر میرسد برای کاهش برخی خطاهای شایع و شاید کم کردن دامنه ی نویز در فرایند های تصمیم گیری موثر باشد.

ترجمه من ترجمه ی دقیقی نیست و صرفاً برای خودم انجام شده اما احساس کردم منتشر کردن آن در اینجا برای دوستانی که کتاب ها و منابع حوزه تصمیم گیری و مباحث میانبرها و خطاها را مطالعه کرده اند بتواند مفید باشد.

فکر می کنم این چک لیست بیشتر برای کسانی مفید است که یک آشنایی حداقلی، با این مباحث داشته اند، چون به نظرم مطالعه یک چک لیست تاثیری روی کیفیت تصمیمات ما نمی گذارد.

با توجه به نحوه نگارش این چک لیست توسط کانمن و همکارانش، به نظر میرسد که فرضشان بر این بوده که تصمیمات توسط یک گروه تصمیم گیری اتخاذ می شوند و این چک لیست برای کسی است که ناظرِ این فرایند است اما بیشتر صحبت هایشان قابل تعمیم به فضای تصمیم گیری فردی هم هست.

 

این چک لیست از چهار سرتیتر تشکیل شده که هر کدام چند تیتر فرعی دارند:

 

1-رویکرد ما به قضاوتها

1-1-جایگزینی

آیا شواهد و تمرکز گروه تصمیم گیری اینطور نشان نمی دهد که به جای پاسخ به سوال دشوارتر، به سراغ پاسخ به سوال ساده تر رفته اند و آنرا جایگزین کرده اند؟

آیا گروه یک عامل مهم را نادیده نگرفته است؟ (یا اینکه آیا به عامل نامربوطی، وزن بیش از حد نداده است؟)

2-1-نگاه به درون

آیا گروه در گفتگوها و مشورت های خودش نگاه به بیرون دارد و به جای ارزیابی کامل(درونی و بیرونی) سعی در اعمالِ ارزیابیِ مقایسه ای و رقابتی دارد؟ 

3-1-تنوع دیدگاه ها

آیا دلیلی وجود دارد که گمان کنیم که اعضای گروه دارای خطاها و تعصبات مشترکی هستند که می تواند باعث همبستگیِ خطاهای آنها شود؟ در مقابل، آیا می توانید به دیدگاه یا تخصص مرتبطی فکر کنید که در گروه وجود نداشته باشد؟(و باید باشد)

 

2-پیش داوریها و خاتمه دادن های زودتر از موعد

1-2-پیش داوریهای اولیه

آیا هیچ یک از تصمیم گیرندگان، نفع بیشتری از یک خروجی و نتیجه گیری خاص نسبت به خروجی و نتیجه گیری دیگری نمی برد؟

آیا کسی از قبل الزام و تعهدی برای به نتیجه رسیدن ندارد؟ آیا دلیلی برای مشکوک شدن به تعصب ورزیِ فرد خاصی وجود دارد؟

آیا مخالفان نظراتشان را بیان کردند؟

آیا ریسک تشدید تعهدات در صورت از دست دادنِ زمان و دوره ی اقدامات عملیاتی وجود دارد؟(به عبارتی، اگر زمان مناسب اقدامات اجرایی رو از دست بدیم، آیا تعهداتمان مضاعف می شود؟)

2-2-خاتمه دادن های زودتر از موعد (بخصوص در انسجام بیش از حد گروه)

آیا سوگیریِ تصادفی ای در انتخاب ملاحظاتی که در ابتدا مطرح شدند وجود داشته است؟

آیا گزینه های جایگزین(آلترناتیوها) به طور کامل در نظر گرفته شده اند؟ و آیا برای یافتنِ حمایت فعالانه از این گزینه ها تحقیق شده است؟

آیا داده ها یا نظرات ناراحت کننده، سرکوب یا نادیده گرفته نشده اند؟

 

3-پردازش اطلاعات

1-3-در دسترس بودن یا برجسته بودن اطلاعات

آیا مشارکت کنندگان در مورد یک رویداد خاص، به دلیل اینکه تازه اتفاق افتاده یا دراماتیک بوده یا داشتن ارتباط شخصی با آن رویداد، اغراق نمی کنند حتی اگر در ظاهر قابل تشخیص نباشد؟

2-3-بی توجهی به کیفیت اطلاعات

آیا قضاوتها بیش از حد بر روایت ها، داستان ها و آنالوژی ها تکیه نداشته است؟ آیا داده ها این داستانها و آنولوژی ها را تائید می کنند؟

3-3-اثر لنگر

آیا اعدادی که از صحت یا مرتبط بودن آنها مطمئن نیستیم در قضاوت نهایی نقش مهمی ایفا نکرده اند؟

4-3-پیش بینی بازگشت ناپذیر

آیا مشارکت کنندگان، برونیابی یا تخمین یا پیش بینی های بازگشت ناپذیر انجام نداده اند؟

 

4-تصمیم

1-4-خطا(مغالطه) برنامه ریزی

وقتی از پیش بینی ها استفاده می شد، آیا مشارکت کنندگان  درباره منابع و اعتبار این پیش بینی ها سوال کردند؟ آیا از دید یک ناظر بیرونی، این بیش بینی ها به چالش کشیده شدند؟

آیا برای اعدادی که از درستی شان مطمئن نیستیم از بازه های اطمینان بخش(confidence intervals) استفاده شد؟ آیا این بازه به اندازه کافی وسیع در نظر گرفته شد؟

2-4-ترس از دست دادن

آیا ریسک پذیری تصمیم گیرندگان با ریسک پذیری سازمان همسو است؟ آیا تیم تصمیم گیری بیش از حد محتاط است؟

3-4-خطای تمرکز بر زمان حال(دید کوتاه مدت)

آیا محاسبات (از جمله نرخ تنزیل مورد استفاده) منعکس کننده تعادلِ اولویت های کوتاه مدت و بلند مدت سازمان است؟

 

۱ نظر ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۰
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۱۱ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 1400 خواندم

سال گذشته به نسبت سال 99 از نظر میزان کتابخوانی بهتر بود. البته اینکه سال 99 سال چندان خوبی از این نظر نبود هم در این ارزیابی مثبت بی تاثیر نیست ;) احتمالاً به صورت ناخودآگاه قصد "بازگشت به میانگین" رو داشتم تا شاید کم کاری سال 99 تا حدی جبران شود.

خارج از این توضیحات بیخودی، سال 1400 با لحاظ کردن معیارهای خودم برای ارزیابیِ کیفیت کتابخوانی ام سال رضایتبخشی بود(امیدوارم این رضایت قسمت همه تون بشه).

اگر نخواهم دلیل تراشی هم بکنم که به این دلیل یا به اون دلیل خوب بوده، به نظرم این حس رضایت علت عامدانه ای نداشت، همینطوری پیش اومد.

مشغله های سال گذشته هم زیاد بودن ولی با وجود همه سرشلوغی ها باز هم میشد کتاب های بیشتری بخوانم. این قسمت رو دیگه قطعاً به پای تنبلی و کم کاری و بی حوصلگی میگذارم. نکته جالب هم اینه که این کم کاری ها و تنبلی ها ظاهراً هیچ تاثیری روی ارزیابی رضایتبخش کتابخوانی سال گذشته نگذاشته ;) .دیگه تحلیلش با خودتون :)

 

لیست کتابهایی که برای اولین بار خواندم یا بازخوانی کردم رو می نویسم بعدش توضیحات مختصری میدم:

 

1-یادداشت های کشتیرانی-آنی پرولکس-مرضیه خسروی-انتشارات آگاه

2-پس لرزه-هاروکی موراکامی-سما قرایی-نشر قطره

3-طاعون-آلبر کامو-رضا سید حسینی-انتشارات نیلوفر

4-یک گل سرخ برای امیلی-ویلیام فاکنر-نجف دریابندری-انتشارات نیلوفر

5-عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه جولین بارنز- عماد مرتضوی-نشر گمان

6-فقط روزهایی که می نویسم-آرتور کریستال-احسان لطفی-نشر اطراف

 

7-مزخرفات فارسی-رضا شکراللهی-انتشارات ققنوس

8-نون نوشتن-محمود دولت آبادی-نشر چشمه

9-میم و آنِ دیگران محمود دولت آبادی-نشر چشمه

10-رستاخیز کلمات-محمدرضا شفیعی کدکنی-انتشارات سخن

11-دفتر روشنایی(از میراث عرفانی بایزید بسطامی)-محمدرضا شفیعی کدکنی-انتشارات سخن

12-رباعیات خیام+ ترجمه انگلیسی ادوارد فیتز جرالد از رباعیات-نشر کتاب پارسه

13-نیم دانگ پیونگ یانگ-رضاا امیرخانی-نشر افق

 

14-آداب روزانه-میسن کاری-مریم مومنی-نشر ماهی

15-تربیت چه چیز نیست؟-دکتر عبدالعظیم کریمی-موسسه فرهنگی منادی تربیت

16-در ستایش بطالت-برتراندراسل-محمد رضا خانی-انتشارات نیلوفر

17-تغییر ذهن ها-هوارد گاردنر-سید کمال خرازی-نشر نی

 

18-ژن، تاریخ خودمانی-سیدارتا موکرجی-حسین رأسی-نشر فرهنگ معاصر

19-ژن خودخواه-ریچارد داوکینز-جلال سلطانی-انتشارات مازیار

20-ساعت ساز نابینا-ریچارد داوکینز-محمد بهزاد و شهلا باقری-انتشارات مازیار

21-چگونه گورخر راه راه شد-لئو گراسه-کاوه فیض اللهی-نشر نو

 

22-کتاب Fooled By Randomness نوشته Nassim Nicholas Taleb

23-قوی سیاه-نسیم طالب-محمدابراهیم محجوب-آریانا قلم

24-پادشکننده-نسیم طالب-مینا صفری و بهنام فلاح-نشر نوین

25-کتاب The Bed of Procrustes(2010) نوشته Nassim Nicholas Taleb

26-پوست در بازی-نسیم طالب-سعید رمضانی و هادی بهمنی-نشر نوین

27-کتاب Letters from a Stoic نوشته Lucius Annaeus Seneca

28-تفکر نامطمئن-آنی دوک-فاطمه امیدی-نشر نوین

29-کتاب Noise نوشته Sunstein, Cass R._ Sibony, Olivier_ Kahneman, Daniel

30-سرچشمه های دانایی و نادانی-کارل ریموند پوپر-عباس باقری-

31-رساله ای درباره طبیعت آدمی-دیوید هیوم-جلال پیکانی-انتشارات ققنوس

 

32-نو ارغنون-فرانسیس بیکن-دکتر محمود صناعی-نشر جامی

33-نظم زمان-کارلو روولی-مزدا موحد-نشر نو

34-چرا اطلاعات رشد می یابد؟-سزار هیدالگو-بهروز شاهمرادی-مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور

 

35-خودم و مسائل مهمتر-چارلز هندی-سعید طباطبایی و فضل الله امینی-سازمان مدیریت صنعتی

36-پیکان سرنوشت ما-مهدی خیامی-نشر نی

 

37-استراتژی لوکس گرایی-ژان نوئل کاپفرر و ونسنت باستین- پرویز درگی و امیرحسین سرفرازیان-انتشارات بازاریابی

38-هوش هیجانی برای مدیران پروژه-آنتونی مرسینو-علی محمدگودرزی و شیرین ناظرزاده-آریانا قلم

 

 

آمار(برای آمارگیران): حدود 10600 صفحه و نزدیک به 700 فصل

 

اگر از من بپرسین، از بین کتابهای بالا فقط کتاب فیلسوف دوست داشتنی، جناب هیوم بود که به نظرم به خواندنش نمی ارزید.

برخلاف چیزی که از قبل تصور میکردم، کتاب رستاخیز کلمات استاد شفیعی کدکنی خیلی برام جالب و جذاب بود. به غیر نکات جالبی که در حوزه ادبیات داشت به نظرم چیزهای زیادی برای یادگرفتن در حوزه های دیگه هم داشت.

رباعیات خیام رو بارها خوندم ولی پارسال بیشتر بخاطر ترجمه ی انگلیسی فیتز جرالد رفتم سراغش. تجربه جالب و سختی بود! فقط همینو میتونم بگم ;)

کتاب نیم دانگ پیونگ یانگِ امیرخوانی هم بجز لذت هایی که از سبک نوشتن امیرخوانی میشه برد، به نظرم برای درک فضایی که بر کره شمالی حاکمه بسیار ارزشمنده. حین خوندنش ممکنه تعداد زیادی مکث داشته باشین و به تفاوت های فاحش و شباهت های عجیب فکر کنین!

کتاب تربیت چه چیز نیستِ آقای کریمی رو چند سال پیش یکی از دوستانم معرفی کرد و پارسال خوندمش تا ببینم می تونم به یکی دیگه از دوستانم که مشغول ازدیاد جمعیته پیشنهادش کنم یا نه که دیدم برای اون دوستم میتونه مفید باشه و بهش پیشنهاد دادم بخونه. در کل چیز زیادی برای من نداشت اما رویکردِ سلبیِ کتاب رو خیلی دوست داشتم و به نظرم مهمترین جنبه ی مفیدش احتمالاً همین جنبه ست.

 

کتاب تغییر ذهن هایِ گاردنر رو برخلاف چیزی که از قبل تصور میکردم، چندان دوست نداشتم(به نظرم باید یه فکری به حال سوگیری هام بکنم). کتابی نبود که بگم ارزش خوندن نداشت، قطعاً داشت اما فکر می کنم اگه بخاطر سنگینیِ اسم گاردنر نبود احتمال رها کردنش زیاد بود.

کتاب "ژن، تاریخ خودمانی" موکرجی به نظرم کتاب بسیار جامعی در این حوزه ست. سبک و سیاقی هم برای نوشتن این کتاب به کار گرفته دلنشین و جذابه. ولی هنوزم در این زمینه کتابی نخوندم که به اندازه کتاب های داوکینز برام جالب باشه. کتاب های داوکینز رو قبلاً خونده بودم ولی حیفم اومد بعد از کتاب موکرجی، اونها رو دوباره نخونم(البته به این قصد نخوندم که بشوره و ببره! دوستداران موکرجی نیان یقه مونو بگیرن :)

کتاب لئو گراسه هم که بین این سه تا زنگ تفریحی بیش نبود.

 

اما طالب!

قوی سیاه و تخت پرروکروستس رو قبلاً دوبار خونده بودم. پارسال تصمیم گرفتم مجموعه اینسرتو رو کامل بخونم ببینم طالب کلاً چی میگه! و اینکه میشه نقاط مختلفِ قبلی رو به هم وصل کنم یا نه. سال گذشته توی فواصل مختلف همه کتابهاش رو دوبار و دوتاشو سه بار خوندم.

سرعت انگلیسی خوندنم که بسیار کند بود ولی خوندنِ طالب کندترش هم کرد. کتاب فریفته ی تصادفی بودن رو با بدبختی تموم کرده بودم و مدتی بود که کتاب پادشکننده رو شروع کرده بودم و به کندیِ هر چه تمامتر پیش میرفتم تا اینکه نشر نوین به دادم رسید و ترجمه پادشکننده بیرون اومد(خدا خیرشون بده). یعنی تا الان متن انگلیسی ای به پیچیدگیِ متن کتابهای طالب نخوندم و هرچی روحیه و انگیزه گرفته بودم که سرعت انگلیسی خوندم بهتر شده ایشون همه رو به باد داد.

نکته ی دیگه ای که پارسال در مورد ترجمه کتاب های طالب متوجه شدم این بود که با وجود نثر ثقیلِ و سخت خوانِ کتاب قوی سیاهِ آریانا قلم، به نظرم آقای محجوب با دقتِ عجیبی این کتاب رو ترجمه کردن. زحمت ایشون هم برای این دقت برای من ستودنیه.

 

نوشته های کانمن هم که همیشه پر مغز و دقیق هستن و نیازی به توضیح من ندارن، کتاب نویز هم از این قاعده مستثنی نیست.

 

دوست داشتم که خیلی بیشتر از این کتابها بگم ولی احتمالاً حوصله تون دیگه داره سر میره.

و در پایان و مثل همیشه اگر هر کدام از دوستان عزیزم در مورد هر کدام از کتابها یا توضیح کلی محتوای آنها سوالی داشت خوشحال می شوم که توضیح بدهم.

 

فهرست سال های گذشته: 97، 98، 99

 

۳ نظر ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۱۱
سامان عزیزی