زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱۰۳ مطلب با موضوع «توسعه مهارت های فردی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

فهرست کتاب‌هایی که در سال 1403 خواندم

خب :)

واقعیت این است که پیش خودم تصمیم گرفته بودم پنج سال چرتکه بیندازم برای کتاب خواندن‌هایم. به حول و قوه الهی این مطلبی که میخوانید هفتمین چرتکه کتابخوانی است. پس دو سال هم بیشتر از تعهدم پای تصمیمم ماندم. و تمام.

دیگر قصد ندارم این روند لیست کردن و شمردن را ادامه دهم. تا قبل از شروع این روند هیچوقت تعداد کتابهایی که خوانده بودم را نشمرده بودم، تعداد فصل‌هایی که مطالعه کرده بودم دستم نبود و خلاصه اینکه هیچ داده آماری ثبت شده‌ای از کتاب خواندنم نداشتم.

این ثبت کردن‌ها در این چند سال فوایدی برایم داشته است که به نظرم برایتان قابل حدس است. از شاخص‌سازی و حس خوب و باد غبغب و الی‌ماشالله. نمیدانم، شاید برای خودم حفظش کردم ولی دیگر منتشر کردن آن کار معنی داری نیست برایم.

زین پس در این وبلاگ اگر قرار بود از کتابی حرف بزنم تلاش میکنم در مورد محتوای کتاب یا چیزهایی که برای من داشته صحبت کنم و بیخیال چرتکه هایم شوم. امیدوارم که قبول افتد :) این آخری را هم فقط بخاطر گل روی شما می نویسم که بیخبر این روند را قطع نکرده باشم.

 

سال 1403 هم مثل سال قبلترش وقت کمتری برای کتابخوانی داشتم و تقریباً چهار ماه نتوانستم هیچ کتابی بخوانم اما نسبتاً راضی‌تر بودم.

در مجموع 509 فصل و حدود 8900 صفحه خواندم که با توجه وقت محدودتر کارنامه بدی نیست برایم.

خب این از بخش اول چرتکه، بریم برای بخش دوم و لیست کتابها:

 

1-هویت-میلان کوندرا-پرویز همایون پور-نشر قطره

2-خنده و فراموشی-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

3-عشق های خنده دار-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

4-آهستگی-میلان کوندرا-کیومرث پارسای-نشر علم

5-جشن بی معنایی-میلان کوندرا-الهام دارچینیان-نشر قطره

6-دورماندگی-میلان کوندرا-سحر بهشتی-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

7-زندگی جای دیگری است-میلان کوندرا-پانته‌آ مهاجر کنگرلو-نشر نو

8-بار هستی-میلان کوندرا-پرویز همایون پور-نشر قطره

9-شوخی-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

 

10-خرده‌جنایت های زناشوهری-اریک امانوئل اشمیت-شهلا حائری-نشر قطره

11-همنوایی شبانه ارکستر چوبها-رضا قاسمی-انتشارات نیلوفر

12-کرگدن-اوژن یونسکو-جلال آل احمد-انتشارات مجید

13-لبه تیغ-ویلیام سامرست موام-مهرداد نبیلی-انتشارات علمی و فرهنگی

 

14-سقراط اکسپرس-اریک وینر-شادی نیک رفعت-نشر گمان

15-آرامش-آلن دوباتن-مریم بردبار-نشر کتیبه پارسی

16-طرح و نقشه ای برای شادکامی-پل دولان-بهنام شهائی-نشر ترجمان

17-لیزخوردن روی شادی-دنیل گیلبرت-ثمین صداقت کار-نشر میلکان

 

18-تفکر سریع و کند-دنیل کانمن-فاطمه امیدی-نشر نوین

19-تخت پروکروستس-نسیم طالب-طاهره شفیعی-نشر نوین

20-پادشکننده-نسیم طالب-مینا صفری-نشر نوین

21-راهنمای عملی رواقی زیستن-ویلیام اروین-شادی نیک رفعت-نشر گمان

22-عشق به سرنوشت-ماسیمو پیلیوچی-مهدی رضایی-انتشارات سروش مولانا

 

23-از کتاب-محمدرضا شعبانعلی-نشر متمم

24-چگونه کتاب بخوانیم-مارتیمر آدلر و چارلز لینکلن ون دوون-محمد صراف تهرانی-به نشر

25-بیست و هشت اشتباه نویسندگان-جودی دلتون-محسن سلیمانی-انتشارات سوره مهر

 

26-واقعیت ناپیدا-کارلو روولی-علی شاهی-نشر نو

 

27-ایده خطرناک داروین-دنیل دنت-احسان شاه قاسمی-نشر لوگوس

28-آیا علم و دین سازگارند؟-مناظره آلوین پلینتینگا و دنیل دنت-مهدی غیاثوند-نشر کرگدن

29-دجال-فردریش نیچه-سعید فیروزآبادی-نشر جامی

30-انسانی، زیاده انسانی-فردریش نیچه-ابوتراب سهراب و محمد محقق نیشابوری-نشر مرکز

31-حکمت شادان-فردریش نیچه-جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند-نشر جامی

 

32-بده و بستان-آدام گرانت-مریم حیدری-نشر نوین

 

میلان کوندرا جزو نویسندگان محبوب من است ولی متاسفانه همه کتابهایش را نخوانده بودم. بارها با خودم قرار گذاشته بودم که همه کتابهایش را بخوانم اما به بهانه‌های مختلف به تعویق افتاده بود. پارسال هر کتابی که از کوندرا گیرم آمد خواندم. راضی‌ام از کتابهایش!

سال گذشته هم طبق روال هرساله چند کتاب به دلایل مختلف در لیست بازخوانی قرار گرفت مثل کتابهای طالب. کتاب تفکر سریع و کند کانمن را مثل سری‌های قبلی، در عرض چند ماه بازخوانی کردم و به نظرم باز هم میارزید به همه وقت و انرژی‌ای که برایش گذاشتم. این بار ترجمه نشر نوین را خواندم. فکر میکنم به نسبت ترجمه خانم تالوصمدی ترجمه بسیار بهتری بود هرچند که به نظرم خیلی جای بهتر شدن داشت. این کتاب لایق این هست که بهترین مترجم‌های کشور سراغش بروند.

کتاب لبه تیغ را چند سال پیش خوانده بودم و بدم نمی‌آمد که دوباره بخوانمش. قرار بود دوسه هفته را جایی باشم و دسترسی به هیچ کتاب دیگری نداشتم این بود که فقط همین کتاب را با خودم بردم و اتفاقاً شرایطم طوری بود که همنشینیِ بسیار دلنشینی بین‌مان شکل گرفت و حسابی لذت بردم از بازخوانی‌اش.

 

با توجه به اینکه کتاب‌های به سبک سقراط اکسپرس در سالهای اخیر زیاد شده‌اند گمان نمیکردم که این کتاب بتواند چندان جذبم کند اما واقعاً خوب بود. به نظرم از کتابهایی که با این سبک و سیاق نوشته شده‌اند یک سروگردن بالاتر بود.

 

کتاب ویلیام اروین و پیلیوچی هم هر دو خوب بودند و خواندنی. شاید هنوز هم کتاب قبلی اروین(فلسفه‌ای برای زندگی) کمی از این دو بهتر باشد ولی این دو هم ارزش خواندن دارند به نظرم.

 

در مورد"از کتاب" و برخی دیگر از کتابهای لیست، قبلاً توضیحاتی نوشتم که لینک داده‌ام.

و در نهایت اینکه، خوشبختانه هیچکدام از کتابهای لیست پارسال کتابی نبودند که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت".

 

امیدوارم سال خوبی پیش‌روی همه ما باشد همراه با لذت خواندن کتابهای خوب.

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۴
سامان عزیزی

پویا ناظران یکی از کارشناسان و صاجب‌نظرانی است که چندین سال است دنبال می‌کنم. اخیراً با مشارکت پادکست سکه، در چهار اپیزود روایت خودش را از وضعیت ایران، مسئله‌هایی که با آنها درگیریم و راه‌های برون‌رفت از شرایط کنونی و قرار گرفتن در مسیر توسعه را تشریح کرد. از همان زمانِ انتشار اپیزود اول و با توجه به شناختی که از ایشان داشتم(که مطمئن بودم چیزهای زیادی برای آموختن خواهد داشت) قصد داشتم اینجا در موردش صحبت کنم اما واقعیت این است که احساس کردم اگر قرار باشد در نهایت همان حرف های قبلی‌شان یا حرف‌هایِ تکراری‌ای که دیگر کارشناسان و صاحبنظران می‌زنند مجدداً بازگو شود بهتر است از حرف زدن در موردش پرهیز کنم.

دیروز اپیزود چهارم و نهاییِ این پروژه و روایت منتشر شد و به دلایلی که در ادامه خواهم گفت، فکر می‌کنم برای همه ما مردم ایران لازم و مفید باشد اگر حداقل یکبار این صحبت‌های دکتر ناظران را گوش کنیم. اگر به این چهار اپیزود گوش دادید و با من موافق بودید، به نظرم تا می‌توانید به دیگران هم معرفی‌اش کنید که هرچه بیشتر شنیده شود.

 

* اول اینکه ناظران آدم باسوادی است، علمی و با پشتوانه شواهد حرف می‌زند. به زبان ساده‌تر و خودمانی، چرت‌وپرت نمی‌گوید، پوپولیستی و شعارگونه حرف نمی‌زند، اهل خود‌شیرینیِ توده‌پسند(هرچه تندتر نقدهای پوپولیستی بکنی محبوبتری!) و توهم‌زدن و رویافروشی و ساده‌انگاری تحقق مدینه فاضله! نیست و اهل قلمبه‌گویی به قصدِ ژرف‌نمایی نیست. تک‌تک این توصیفات را با دقت انتخاب کردم با توجه به وجود مصداق‌های پرسروصدایشان در جامعه روشنفکری! خودمان.

 

* علیرغم نکته اولی که درباره او گفتم، به نظرم کاملاً آگاهانه و تعمدی تلاش کرد در این صحبت‌هایش تا جای ممکن از واژه‌ها و اصطلاحات تخصصی و پیچیده پرهیز کند و ساده و قابل فهم برای عموم صحبت کند.

 

* فکر می‌کنم واقعیت روی زمینِ ایران، یا به قولِ ایشان، "صفحه شطرنج قدرت" در ایران، که حدود دو ساعت از زمان این برنامه به توصیف و توضیح آن گذشت، یکی از موضوعاتی است که همه ما مردم ایران آنرا از نزدیک لمس کرده‌ایم اما به نظرم صورت‌بندی‌ای که ناظران از این موضوع ارائه کرد صورت‌بندی مفیدتری است که احساس می‌کنم در مقاطع مختلف و در تصمیم‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌های سرنوشت‌ساز خیلی به دردمان خواهد خورد.

 

* به نظرم توصیه و تجویزهایی که ناظران در این گفتگو ارائه کرد یک تفاوت اساسی با بسیاری از توصیه و تجویزهایی که تا کنون گفته شده و شنیده‌ایم دارد. راهی که به نظر میاد بسیاری(نه همه) از کارسناسان و صاحبنظران ما طی کرده‌اند این است که پس از مطالعه برخی مدل‌ها و تئوری‌ها، به هر دلیلی، از مدلی خوششان می‌آید، همان را درسته برمی‌دارند و با تمام توصیه و تجویزهایش می‌آورند و در بوق و کرنا می‌کنند که ایهالناس بیائید که راه‌حل را یافتم!

در واقع اینها راه را برعکس طی می‌کنند. از بررسی و شناخت مسئله به راه‌حل یا راه‌حلها نمی‌رسند بلکه ابتدا عاشق راه‌حلی می‌شوند و بعد برای تطابق آن راه‌حل با شرایط موجود، دنبال شواهد تائیدکننده می‌گردند و همانطور که بارها گفته‌ام در آش شله‌قلم‌کار وضع موجود هرچه بخواهید یافتنی است! سوگیری‌ها و خطاهای شناختی‌ای ذهن هم آتش‌بیار معرکه خواهند شد و هرچه که دلشان بخواهد ببینند را خواهند دید.

به نظرم رسید که توصیه‌های ناظران از این جنس نبودند. حالا قضاوتش بر عهده خودتان.

 

* ممکن است با توصیه‌هایی که ناظران در نهایت ارائه می‌کند موافق یا مخالف باشید. طبیعی است که قابل نقدند و نقد هم خواهند شد اما به نظرم کارشناس یا صاحبنظری که هر دو سوی بایدها و بخصوص نبایدها را به خوبی بررسی و کارشناسی کرده باشد قابل اتکاتر است(یعنی هم وجوه ایجابی و هم وجوه سلبی را)

 

* فکر می‌کنم کمتر تبیین و توصیفی از شرایط ایران شنیده یا خوانده باشم که یک تصویر کلی، بدون باگ‌های بزرگ، ارائه دهد که هم توان توصیف و هم توان تحلیل و هم توان کنش و البته پیش‌بینی به مخاطبش بدهد.

اصلاً منظورم این نیست که از صفر تا صدِ تصویر و تبیین ناظران درست است و خوب است آنرا بپذیریم. بلکه منظورم این است که برای شرایط امروز ما، مدلی که بتواند این چهار ابزار را در اختیار مخاطبش قرار دهد کمیاب است و فارغ از درستی یا نادرستی برخی زوایا و جوانبش، حتماً کمک ذهنی و کاربردیِ مفیدی برای مخاطبش خواهد داشت. خواه این مدل را بپذیرد خواه مدل دیگری را. حتی اگر آشنایی با این مدل، تنها یک دستاورد برای مخاطبش داشته باشد به نظرم همان کافی است. چه دستاوردی: کمک به شکل‌گیری یک سیستم و دستگاه چرندیاب در مواجهه با سایر مدل‌هایی که این روزها از همه طرف بر سرمان آوار می‌شوند.

 

* آیا هیچ مدل یا تبیینی از صاحبنظران دیگری وجود ندارد که اینهمه به شنیدن این مدل اصرار داری؟ چرا اتفاقاً هست(مثل مدل تحلیل سیستمی یا مدل نظم‌های دسترسی محدود) اما به نظرم مدل ناظران هم مدلی غیرسیستمی نیست. حتی در توصیه و تجویزهایش هم به نظرم کاملاً سیستمی به موضوعات نگاه می‌کند. خارج از این موضوع، همانطور که در توضیح اول و دوم گفتم، به نظرم ادبیات و چارچوبی که ناظران به کار می‌گیرد برای عموم مردم قابل‌فهمتر و ملموس‌تر خواهد بود بخصوص که مخاطب اصلی صحبتهای او عموم مردمند و نه قشر الیت جامعه.

 

* حرف‌های ناظران در این مدل، همانطور که خودش هم توضیح می‌دهد از جنس سیاستگذاری نسیتند و به همین دلیل فکر می‌کنم به واقعیت روی زمینِ ما در شرایط امروز ایران نزدیکترند.

 

دلایل دیگری هم هست ولی به نظرم همین چند مورد برای برای قانع شدنمان کفایت می‌کنند ;)

 

پی‌نوشت یک: فکر می‌کنم اگر صحبت‌های ناظران توسط تعداد بیشتری از مردم شنیده شوند نیاز باشد که چند پیوست به توضیحات این چهار اپیزود اضافه شود مخصوصاً پیوست‌هایی برای تشریح و توضیح بیشترِ چند موضوعی که در اپیزود چهارم بیان شدند.

پی‌نوشت دو: همتی(رئیس اسبق بانک مرکزی در دوره اول ترامپ و وزیر اقتصاد دولت چهاردهم تا امروز!) در کنار همه عیب‌هایی که داشت به نظرم یک ویژگی خوب داشت و آن اینکه در برخی موضوعات به نظرات کارشناسان و صاحبنظران توجه میکرد(مثل هشدار ونزوئلایی شدن در دوره اول ترامپ). فکر میکنم دلیل اصلی استیضاح شدنش این بود که در یک زمینه خاص، و البته بسیار محدود، داشت منافعِ الیگارشی که ناظران توضیحش میداد را کمی محدود میکرد(حتی به اندازه اپسیلونی!). به فوریت حذف شد تا درسی شود برای دیگرانی که حتی فکر قدم گذاشتن در آن مسیر به ذهنشان خطور کرده است!

پی نوشت سه: کانال تلگرامی پویا ناظران(t.me/Economics_and_Finance) و کانال پادکست سکه در تلگرام(t.me/Sekke_Podcast). پادکست سکه روی پادگیرها هم هست(کست باکس و شنوتو و گوگل پادکست و ...)

پی نوشت چهار: اگر هنوز حوصله‌تون سر نرفته، یه نگاهی هم به این مطلب بندازین، شاید کمتر فحشم دادین(+)

۱ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۰۷
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ

درباره طرح و نقشه پل دولان برای شادکامی

نمی‌دانم چه سرّی‌است که هر وقت حجم درد و رنج در زندگی ما انسان‌ها بیشتر می‌شود، بیشتر از همیشه دنبال راه و روشی برای شاد بودن و شادکامیِ بیشتر در زندگی‌مان می‌گردیم! خب بدیهی است، وقتی تشنه‌ایم دنبال آب می‌گردیم. ولی واقعاً فکر نمی‌کنم در این حد بدیهی هم باشد!

به هر حال. چند وقت پیش رفتم سراغ کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌ام و قرعه به نام "طرح و نقشه‌ای برای شادکامی" نوشته روانشناسِ(استاد علوم رفتاری) دوست‌داشتنی جناب پل دولان افتاد.

اگر شما هم مثل من لیست بلند بالایی از کتاب‌های نخوانده داشته باشید که طی سالها تکمیلش کرده باشید احتمالاً درک می‌کنید که گاهی پیش می‌آید که سالها پیش کتابی در لیستتان وارد کرده‌اید که موضوعش دغدغه آن روزهایتان بوده ولی بعد از سالها که بالاخره سراغ مطالعه‌اش میروید دیگر آن موضوع دغدغه‌تان نیست یا کمتر برایتان اولویت دارد. البته این اتفاق الزاماً چیز بدی نیست اتفاقاً بعضی وقتها وقتی که از بطن موضوعی که دغدغه‌مان بوده فاصله می‌گیریم بیشتر و بهتر یاد می‌گیریم.

نمی‌خواهم بگویم که این کتاب کاملاً از آن جنس است برایم. دلایل دیگری هم داشتم که سراغش رفتم. قصد داشتم دوباره بررسی‌اش کنم.

اگر از قدیم خواننده این وبلاگ بوده باشید احتمالاً می‌دانید که چند سال پیش "فرمول خوشبختی" ای که با مشقت فراوان به آن رسیده بودم را ارائه کردم! نمی‌دانم شما چقدر آن فرمول را جدی گرفتید ولی خودم چندین سال از آن فرمول کمک گرفته بودم و تا حد خوبی هم جواب داده بود(اگر جواب نداده بود که در آن زمان ارائه‌اش نمی‌کردم!). خلاصه گفتم کتاب دولان را زیر و رو کنم و ببینم فرمول خودم بهتر بود یا فرمول دولان ;)

بسیاری از مفاهیم کتاب را قبلاً در کارگاه زندگی شاد متمم دیده بودم اما خود کتاب را کامل نخوانده بودم. با توجه به میزان دگم بودنم هنوز هم فرمول خودم را کاملتر می‌دانم و بیشتر مورد پسندم است :) اما فکر می‌کنم اگر در حوزه شادکامی و زندگی شاد فقط یک کتاب باشد که بخواهم به کسی پیشنهادش بدهم، حتماً همین کتاب است. بنابراین اگر دنبال این هستید که زندگی شادتری داشته باشید پیشنهاد می‌کنم این کتاب را در لیست مطالعه‌تان قرار دهید. پشیمان نمی‌شوید ;)

 

تلاش می‌کنم در ادامه توضیحاتی در مورد محتوای کتاب بنویسم، اما خارج از این موضوع، چیزی که مدتی است ذهنم را به خودش مشغول کرده این است که دولان، شادکامی(Happiness) را نه به عنوان یکی از اهداف یا ارزش‌های زندگی بلکه مهمترین و اصلی‌ترین(و حتی تنهاترین) هدف و غایت زندگی می‌داند.

این حرفش به این معناست که هرجا بین اهدافمان یا ارزش‌هایمان تعارضی پیش آمد، چیزی که باید تکلیفمان را روشن کند، حرکت در جهت شادکامی بیشتر است.

واقعیت این است که من هیچوقت از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم و در ذهنم به این شفافیت تکلیف را روشن نکرده بودم. دولان در این کتاب طوری این موضوع را تبیین می‌کند که تقریباً نمی‌توانید قانع نشوید. من تلاشم را کردم که دو راهی‌هایی طراحی کنم که بتوانم حرفش را نقض کنم ولی در اکثر موارد به این نتیجه رسیدم که متاسفانه تحلیلم سطحی است!

در نهایت فکر می‌کنم اگر روزی به اندازه دولان به این موضوع باور پیدا کنم و با همه ابزارهای شناختی‌ام بپذیرم که کاملاً درست است، به احتمال زیاد زندگی شادتر و آرام‌تری خواهم داشت.

بگذریم. فقط مطرحش کردم که اگر شما هم کتاب را خواندید نادیده‌اش نگیرید.

 

کمی هم در مورد محتوا و ساختار کتاب:

 
دولان در این کتاب با نگاهی علمی و عملی، نشان می‌دهد که خوشبختی یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه نتیجه‌ی مجموعی از انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه است. او با طرد شعارهای کلیشه‌ای مثل «مثبت فکر کن!» یا «پول خوشبختی نمی‌آورد!»، به ما می‌آموزد چگونه با درک رفتارهای خود و اصلاح آن‌ها، مسیر زندگی را به سمت شادی هدایت کنیم.  

 ساختار کتاب:  
کتاب در هشت فصل سازماندهی شده است که هر فصل به یکی از ابعاد کلیدی خوشبختی می‌پردازد. دولان در هر فصل، ابتدا مفاهیم نظری را توضیح می‌دهد، سپس با ارائه داده‌های تحقیقاتی و مثال‌های ملموس، راهکارهای عملی پیشنهاد می‌کند. برخی از موضوعات کلی کتاب به صورت تیتروار عبارتند از:

  خوشبختی چیست؟ 
- دولان خوشبختی را ترکیبی از لذت (احساسات مثبت کوتاه‌مدت) و معنا یا هدفمندی (رضایت بلندمدت) تعریف می‌کند.  
- او تاکید می‌کند که تعادل بین این دو عنصر کلیدی است. مثلاً کار کردن سخت برای یک هدف معنادار (معنا) بدون استراحت یا تفریح (لذت)، در نهایت به فرسودگی منجر می‌شود.  

 نقش پول در خوشبختی  
- برخلاف باور رایج، پل دولان ادعا نمی‌کند که «پول بی‌اهمیت است». او نشان می‌دهد پول تا حد خاصی (معمولاً درآمدی که نیازهای اولیه را تامین کند) بر شادی تاثیر مستقیم دارد، اما پس از آن، رابطه پول و خوشبختی ضعیف می‌شود.  
- مقایسه اجتماعی بزرگترین دشمن شادی است. حتی اگر درآمد شما افزایش یابد، مقایسه خود با دیگران می‌تواند این شادی را نابود کند.  

  تاثیر روابط اجتماعی 
- تحقیقات نشان می‌دهد کیفیت روابط نزدیک (خانواده، دوستان) قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده خوشبختی است.  
- دولان هشدار می‌دهد که شبکه‌های اجتماعی مجازی، با ایجاد توهم ارتباط، ما را از واقعیت عمیق انسانی دور می‌کنند.  

  مدیریت توجه و زمان 
- ما در عصر توجهِ تکه‌تکه زندگی می‌کنیم. دولان توضیح می‌دهد که چگونه چندوظیفگی (مولتی‌تسکینگ) تمرکز و رضایت ما را کاهش می‌دهد.  

  عادت‌های روزانه 
- خوشبختی یک رویداد نیست، بلکه نتیجه عادت‌های کوچک است. دولان توضیح می‌دهد چگونه تغییرات ساده مثل پیاده‌روی روزانه یا کاهش زمان شبکه‌های اجتماعی می‌توانند تاثیرات بزرگی داشته باشند.  

 

 قانون ۸۰/۲۰ خوشبختی  
- ۸۰ درصد شادی شما از ۲۰ درصد فعالیت‌های زندگیتان ناشی می‌شود. این فعالیت‌ها را شناسایی کنید (مثلاً وقت گذراندن با فرزندان، مطالعه یا ورزش) و زمان بیشتری به آن‌ها اختصاص دهید.  

 طراحی محیط شادی‌ساز  
- محیط اطراف ما بر رفتارمان تاثیر می‌گذارد. مثلاً اگر می‌خواهید کمتر از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنید، اعلان‌های موبایل را غیرفعال کنید یا برنامه‌ها را در صفحه دوم موبایل پنهان کنید.  

 تمرین «قدردانی هدفمند»  
- هر شب قبل از خواب، ۳ اتفاق کوچک مثبت را که در روز رخ داده یادداشت کنید. این کار مغز را تمرین می‌دهد تا بر جنبه‌های خوب زندگی تمرکز کند.  

 تبدیل پول به تجربه  
- به جای خرید اشیای مادی، پول خود را صرف تجربه‌های به یاد ماندنی کنید (مثلاً سفر، کلاس آموزشی یا مهمانی با دوستان). تحقیقات نشان می‌دهد خاطرات مثبت، شادی پایدارتری ایجاد می‌کنند. 

 پذیرش ناکامل‌بودن  
- به قول دولان: "خوشبختی به معنی نداشتن روزهای بد نیست، بلکه به معنی داشتن روزهای خوب بیشتر است." خود را به خاطر اشتباهات سرزنش نکنید و بر پیشرفت تدریجی تمرکز کنید.   

 

پی‌نوشت: این کتاب را نشر ترجمان با ترجمه بهنام شهائی روانه بازار کرده است. ترجمه نسبتاً خوبی است به نظرم. هرچند میشد خیلی بهتر از این هم باشد! مخصوصاً فصول میانی کتاب.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۱
سامان عزیزی

گام اول: چند توصیه جذاب از لابلای کتاب‌های مرجع توسعه فردی(و یا توسعه سازمانی) که در نیمه اول قرن بیستم نوشته شده‌اند پیدا کنید.

گام دوم: تحقیقات و پژوهش‌های مختلف را به‌دقت بررسی کنید و هر تحقیقی که تا حدی موید آن توصیه‌ها بود را پیدا کنید(اگر تا حد خیلی خیلی کمی هم موید بود اشکالی ندارد).

گام سوم: هر تحقیق و پژوهشی که کوچکترین منافاتی با آن توصیه‌ها داشت را به‌کل نادیده بگیرید و به هیچ عنوان چه به صورت آشکار و چه به صورت ضمنی هیچ اشاره‌ای به آن نکنید.(دقت بفرمائید که این گام، سلبی است، اما در موفقیت کتاب شما بسیار تاثیرگذار است. حتی شاید کلیدی‌ترین گام باشد)

گام چهارم: برای هر کدام از توصیه‌های کتاب‌تان پنج داستان(ترجیحاً از سیلیکون ولی) جفت‌وجور کنید. حتماً سه‌تای آن قصه‌ها را طوری روایت(اگر هم لازم بود، تفسیر) کنید که مخاطب فرضی شما(که احتمالاً شما کمی هم او را دست‌کم میگیرید) نتواند ادعا کند که قصه‌ی شما ربطی به توصیه‌هایتان ندارد. دوتای بعدی اگر بیربط هم بود مهم نیست چون اگر سه‌تای اول را خوب انجام داده باشید مخاطب به شما شک نمی‌کند و احتمالاً با خودش می‌گوید که حتماً من ربطش را نمی‌فهمم وگرنه از چنین نویسنده با فهم و کمالاتی بعید است که قصه بیربط نقل کند، مخصوصاً که این نویسنده کاملاً علمی و متکی بر تحقیقات می‌نویسد.

گام پنجم: اگر خودتان استاد یکی از دانشگاه‌های معروف آمریکا باشید که عالیست و نصف راه را رفته اید. با تیتر درشت(و ترجیحاً با رنگ قرمز روی زمینه سفید) روی جلد کتاب بنویسید که استاد کجا هستید. اما اگر حتی چند صباحی هم کلاسی دوره‌ای چیزی در آن دانشگاه‌ها برگزار نکرده‌اید، مطمئن شوید که حداقل یکی از تحقیقاتی را که برای تائید توصیه‌هایتان گزینش کرده بودید در یکی از این دانشگاه‌ها و ترجیحاً روی دانشجوهای نخبه همان دانشگاه‌ها انجام شده باشد.

نقطه اهرمی برای گام پنجم: اگر خودتان هم چند تحقیق و آزمایش در تائید توصیه‌ها انجام داده باشید که دیگر نورعلی‌نور است. در حد پر کردن چند پرسشنامه توسط دانشجوهایتان و تحلیل آماری همان داده‌ها هم باشد کفایت می‌کند، تنها شرطش این است که حتماً یک متخصص "تحلیل داده" داده‌هایتان را تحلیل کرده باشد!

گام ششم: این مرحله مرحله‌ی سختی است چون باید کمی صبور باشید، اما اگر می‌خواهید قدم‌هایتان قرص و محکم باشد و نتیجه بدهد بهتر است انجامش دهید. بسته به میزان صبوریتان از شش ماه تا سه سال قبل از اینکه کتاب‌تان را راهی بازار کنید تلاش کنید چندین و چند دوره و کارگاه و سمینار و غیره(این غیره خیلی مهم است) برگزار کنید و تا می‌توانید توصیه‌هایتان را نشر و ترویج دهید. اگر بتوانید چند جلسه و دوره مشاوره هم برای مدیران و سازمانها چاشنی کار کنید که دیگر سنگ تمام گذاشته اید.

 

نکته بی‌اهمیت: گاهی میتوانید جای گام اول و دوم را عوض کنید. یعنی اول چند تحقیق پیدا کنید که چیز جذابی را تائید میکنند بعد بروید و لابلای کتابهای توسعه فردی و خودیاریِ قرن بیستم را بگردید دنبال توصیه‌های مرتبط.

در انتها کیک‌تان را به مدت سی دقیقه در دمای 220 درجه داخل فر بگذارید. ببخشید ببخشید اشتباه شد. این جمله مربوط به پست دیگری است که در مورد طرز تهیه کیک شکلاتی بسیار شیرین است. فراموشش کنید.

و تمام.

اسمش را بگذارید "بده و بستان" با زیرعنوانِ "رویکردی انقلابی به موفقیت". نویسنده: آدام گرانت. استاد دانشگاه وارتون.

 

چند توضیح:

* از بین نویسندگانی که با سیلیکون ولی و فرهنگ آن مرتبطند و من طی سالهای گذشته با آنها آشنا شده‌ام، به نظرم آدام گرانت یک سر‌و‌گردن از تمامشان بالاتر است(مثل نیر ایال و مالکوم گلدول و دیگران). بنابراین ...

* به خوبی می‌دانم که نوشته طنزگونه‌ام و آشی که پخته‌ام کمی شور است. البته فقط مقداری شور است. و احتمالاً کمی شوری باعث شود طعمش بهتر در خاطر بماند.

* آیا این چیزهایی که نوشتم به این معناست که کتابهای گرانت(مثل همین بده و بستان) ارزش خواندن ندارند؟ خیر به این معنا نیست. گاهی که با بعضی کتابها تنها می‌شوم یواشکی درِ گوششان می‌گویم: نظرت چیه با هم یه لعنت آبدار برای اولین کسی که این استانداردِ سیصد صفحه‌ای رو برای "حدِ آبرومندی" کتابها باب کرد بفرستیم؟ کاغذهای کتاب هم با زبان بی‌زبانی موافقتشان را اعلام می‌کنند.

بدون هیچ اغراقی می‌گویم، تمام محتوای این کتاب را با چندین و چند مثال و قصه و تحقیق، می‌شود در سی صفحه نوشت. آخر مرد حسابی سیصد صفحه را چطور سیاه کردی؟

* آیا توصیه‌هایش بد هستند که چنین به او تاخته‌ای؟ به هیچ عنوان. اتفاقاً خوب هم هستند. اما تکراری‌اند، غیر دقیقند، جامع نیستند ولی جامع نمایی میکنند طوری بیان شده‌اند که انگار مسیر موفقیت فقط از همین راه میگذرد و بس(البته به صورت انقلابی!). نقطه‌ای و جزیره‌ای هستند که به نظرم بیشتر از اینکه راهنما باشند ممکن است گمراه‌کننده هم باشند.

واقعیت این است که تمام توصیه‌هایش در دو سه فصل کوتاه از کتاب‌های کارنگی هست. هرچند که فکر میکنم لطف بزرگی است در حق گرانت که با کارنگی مقایسه شود.

* در دو دهه گذشته چندصد کتاب در این حوزه‌ها(توسعه فردی و توسعه سازمانی) خوانده‌ام(هم علاقه‌مند بودم هم نیاز داشتم و برای خودم و کسب و کارم مفید بود) و واقعاً احساس می‌کنم که نویسنده این کتابها هرچه متاخرتر باشد کمتر ارزش خوانده شدن دارد. قطعاً همه اینطور نیستند و استثنائاتی هست.

* باگ بزرگ این نویسندگان به نظرم بیشتر از هر چیزی این است که از تصویر کردنِ تصویر کلی برای مخاطبشان عاجزند. شاید برخی هم عاجز نباشند و دلشان میخواهد اینطور باشند! نمیدانم.

اینکه منظورم از "تصویر کلی و بزرگتر" چیست خودش قصه مفصلی است که اگر زنده بودم شاید روزی نوشتمش.

* تاکیدم روی نویسندگان قرن بیستم(بخصوص اواسطش) چند دلیل دارد که یکی دوتایشان را می نویسم. موج نوشتن کتابهای خودیاری و توسعه فردی و سازمانی در آن سالها اوج گرفت و به نظرم اغلب نویسندگان معتبر آن زمان بسیار کلی‌نگرتر(در مقابل جزئی و جزیره‌ای دیدن) از نویسندگان این دوره و زمانه هستند. از طرفی این نویسندگان جزو اولین گروه‌هایی هستند که شروع به انتشار پرتیراژ کتاب در این حوزه کردند و تجربیات انباشته شده نسل های زیادی که به صورت روایی و شفاهی بین فعالان این حوزه میچرخید را جمع‌آوری کردند. توصیه‌های غنی، تجربه‌شده و از آب‌گذشته‌ای! که به نظرم ارزششان از بسیاری از تحقیقات آبکیِ متاخر بیشتر است. و الی آخر!

 

 

 

۰ نظر ۲۵ آذر ۰۳ ، ۰۰:۲۴
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۱۳ ب.ظ

اثر توجیه اضافی و نقش آن در انگیزش درونی و بیرونی

چند روز پیش اتفاقی مقاله‌ای را در روزنامه دنیای اقتصاد می‌خواندم که به بحث تاثیر انگیزه‌های درونی ما روی فعالیت‌ها و کارهایی که انجام می دهیم می‌پرداخت.

این مقاله با تکیه بر آزمایش معروف گرین،استرنبرگ و لپر در سال 1976 نتیجه گرفته بود که انگیزاننده‌های بیرونی باعث از بین رفتن علاقه و انگیزه درونی ما می‌شود. البته این آزمایش روی کودکان انجام شده است ولی نویسنده مقاله بدون توجه کافی به این مسئله، این نتایج را یکراست به محیط کار بسط داده بود. جملاتی از دنیل پینگ عزیز-سلطان به بیراهه کشاندن مطالعات و مخاطبان- هم چاشنی کار کرده بود.

بجز تعمیم دادن بدون توجه به جوانب مختلف این نتایج، موضوع دیگری هم هست و آن اینکه این آزمایش فقط شامل این بخش‌هایی که این مقاله توضیح داده نیست و بخش های دیگری هم دارد که نتایج آن بخش از آزمایش ها به نوعی مکمل این بخش نقل شده هستند.

به هر حال خواندن آن مقاله بهانه‌ای شد که هم مطالب دیگری که در منابع مختلف خوانده بودم یادآوری شود و هم نوشتن‌شان به بروزرسانی وبلاگ کمک کند!

لطفاً قبل از ادامه، مقاله دنیای اقتصاد را بخوانید(+) چون فرضم بر این است که ابتدا آنرا خوانده اید بعد ادامه این مطلب را می خوانید.

 

انگیزه‌های درونی و بیرونی: کدام مهم‌تر است؟

انگیزه‌های درونی همان احساسات و اشتیاقی است که از درون ما می‌جوشد؛ مثلاً زمانی که یک کودک از نقاشی کشیدن لذت می‌برد، این لذت منبعی از انگیزه‌ی درونی است. از سوی دیگر، انگیزه‌های بیرونی معمولاً از پاداش‌ها و تأییدات خارجی ناشی می‌شوند؛ مثلاً وقتی به کودکی برای نقاشی خوبش شکلات می‌دهیم.

تعریف دقیق‌تری از انگیزش درونی و بیرونی برای درک بهتر لازم است:

انگیزش درونی: عبارت است از تمایل به سرگرم شدن در یک فعالیت به علت لذت بردن یا جالب یافتن آن، نه به علت پاداش‌ها یا فشارهای بیرونی.

انگیزش بیرونی: عبارت است از تمایل به سرگرم شدن در یک فعالیت به علت پاداش‌ها یا فشار‌های بیرونی، نه به علت لذت بردن یا جالب یافتن آن.

این دو تعریف را از کتاب روانشناسی اجتماعی نوشته آرونسون و همکارانش نقل کردم.

البته برای فهم بهتر موضوع تعریف دیگری هم لازم است که گوشه ذهنتان داشته باشید:

اثر توجیه اضافی: عبارت است از تمایل افراد به اینکه رفتار خود را حاصل علل بیرونی و ناگزیر ببینند و سبب می‌شود که علل درونی رفتار را دست‌کم بگیرند.

 

مقاله‌ی «روزی که بازی را فراموش کردیم»  توضیح می‌دهد که پاداش‌های بیرونی می‌توانند انگیزه‌های درونی کودکان را تضعیف کنند. اگر به کودکی بگوییم «اگر تکالیفت را انجام دهی، به تو جایزه می‌دهم»، ممکن است او به جای علاقه به یادگیری، صرفاً برای دریافت جایزه کار کند. اینجاست که انگیزه‌ی درونی رنگ می‌بازد و جای آن را پاداش‌های بیرونی می‌گیرد.

 

از کودکان تا کارکنان: آیا این بسط منطقی است؟

این مقاله نتایج مطالعات مربوط به کودکان را به محیط کار و انگیزه‌های کارکنان تعمیم می‌دهد. به نظر نویسندگان مقاله، همان‌طور که پاداش‌های بیرونی می‌تواند انگیزه‌های درونی کودکان را کاهش دهد، در محیط کار هم ممکن است پاداش‌های بیرونی مثل پول یا رتبه‌بندی باعث کاهش انگیزه‌های درونی کارکنان شود.

در نگاه اول، این بسط جذاب به نظر می‌رسد؛ اما اگر عمیق‌تر به موضوع نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که شرایط کودکان و بزرگسالان متفاوت است. تفاوت‌های روان‌شناختی و اجتماعی بین این دو گروه باعث می‌شود که نتوانیم به سادگی نتایج یک گروه را به دیگری تعمیم دهیم.

چرا این بسط‌دهی مشکل‌ساز است؟

۱. تفاوت‌های بنیادی بین کودکان و بزرگسالان: کودکان و بزرگسالان از لحاظ روان‌شناختی و تجربی بسیار متفاوت‌اند. کودکان هنوز در مراحل رشد و تکامل شخصیت خود هستند و انگیزه‌هایشان به شدت تحت تأثیر محیط اطرافشان قرار می‌گیرد. در حالی که بزرگسالان، با تجربه‌های زندگی‌شان، انگیزه‌های درونی و بیرونی‌شان را بهتر مدیریت می‌کنند. یک بزرگسال ممکن است بتواند از پاداش‌های بیرونی به عنوان یک انگیزه‌ی مکمل استفاده کند، بدون اینکه انگیزه‌های درونی‌اش تحت‌الشعاع قرار گیرد.

۲. پویایی‌های متفاوت انگیزش در محیط کار: در محیط کار، انگیزه‌های بیرونی مانند حقوق و ارتقاء شغلی، می‌توانند به افزایش انگیزه‌های درونی منجر شوند. برای مثال، یک کارمند ممکن است به خاطر پاداشی که دریافت می‌کند، احساس رضایت و موفقیت کند، و این احساس، انگیزه‌ی درونی او برای کار بهتر را تقویت کند. بنابراین، بر خلاف آنچه که مقاله «دنیای اقتصاد» بیان می‌کند، پاداش‌های بیرونی می‌توانند به شکل مثبتی بر انگیزه‌های درونی تأثیر بگذارند.

۳. نظریه‌ی خودتعیین‌گری: دسی و ریان، دو روان‌شناس برجسته، نظریه‌ای به نام «نظریه خودتعیین‌گری» را مطرح کرده‌اند که به بررسی انگیزه‌های درونی و بیرونی می‌پردازد. بر اساس این نظریه، اگر در محیط کار، سه نیاز اساسی انسان‌ها شامل خودمختاری، شایستگی، و ارتباط اجتماعی تأمین شود، پاداش‌های بیرونی می‌توانند انگیزه‌های درونی را تقویت کنند. این یعنی اگر افراد احساس کنند که در کارشان خودمختارند، در آن شایستگی دارند، و با دیگران در ارتباط مثبت‌اند، پاداش‌های بیرونی نه تنها به انگیزه‌های درونی آنها آسیب نمی‌زند، بلکه آنها را تقویت می‌کند.

چند مثال:

 فرض کنید یک شرکت نرم‌افزاری به کارکنانش برای هر پروژه‌ی موفقیت‌آمیز، پاداش مالی می‌دهد. اگر این پاداش‌ها با حس ارزشمند بودن کار و استقلال در انجام آن همراه باشد، احتمالاً کارکنان انگیزه‌ی بیشتری برای انجام پروژه‌های آینده خواهند داشت. اما اگر این پاداش‌ها تنها به عنوان یک ابزار فشار برای انجام کارها مورد استفاده قرار گیرد، ممکن است نتیجه‌ی عکس دهد و انگیزه‌های درونی کارکنان کاهش یابد.

یا در یک مدرسه، اگر معلم‌ها به دانش‌آموزان فقط به خاطر نمرات خوبشان جایزه دهند، ممکن است دانش‌آموزان به جای یادگیری، صرفاً به دنبال نمرات باشند. اما اگر این جوایز به عنوان تشویقی برای تلاش و یادگیری همراه با فراهم کردن محیطی مثبت و حمایت‌گر ارائه شوند، می‌توانند انگیزه‌های درونی دانش‌آموزان را تقویت کنند.

 

ترکیب صحیح انگیزه‌های درونی و بیرونی

به نظر می‌رسد که مقاله «روزی که بازی را فراموش کردیم» در نقد سیستم‌های پاداش‌دهی به درستی به نکات منفی این سیستم‌ها اشاره کرده، اما در بسط نتایج به محیط کار، از تفاوت‌های مهم روان‌شناختی و اجتماعی بین کودکان و بزرگسالان غفلت کرده است. انگیزش در محیط کار نیاز به درک عمیق‌تری از عوامل اجتماعی، فرهنگی و روان‌شناختی دارد.

به جای رد کامل پاداش‌های بیرونی، بهتر است به ترکیب صحیح آنها با انگیزه‌های درونی فکر کنیم. وقتی که پاداش‌های بیرونی به درستی طراحی و اجرا شوند و با نیازهای اساسی انسانی همخوانی داشته باشند، می‌توانند به تقویت انگیزه‌های درونی کمک کنند.

به طور کلی به نظر میرسد که نگاه کردن صرف با این عینک به بحث انگیزش درونی و بیرونی، بدون توجه به مطالعات "رفتارگرایان" که انواع پاداش‌ها را برای "تقویت" یا "خاموشی" یک رفتار در نظر میگیرند و پژوهش‌های زیادی هم هستند که مؤید نظر رفتارگرایان است، نگاه تک بعدی و ناقصی باشد.

در نهایت فکر می کنم نسخه‌پیچی برای "انسان‌ها" بدون توجه به عوامل مختلف و در نظر گرفتن جوانب گوناگون، همواره ابتر خواهد بود و به نتایجی که دنبال آن هستیم منتهی نخواهد شد.

در پایان نقل یک پاراگراف از کتاب روانشناسی اجتماعی(آرونسون و همکاران) خالی از لطف نیست و کمک می کند نگاه عمیق تر و چندجانبه‌تری به بحث انگیزش درونی و بیرونی و بخصوص بحث اثر توجیه اضافی داشته باشیم:

برای محافظت از انگیزش درونی در مقابل خطرات ناشی از نظام پاداش جامعه چه می‌توانیم بکنیم؟ خوشبختانه تحت شرایطی می‌توان از اثرات توجیه اضافی اجتناب نمود. چنانچه علاقه از ابتدا زیاد باشد، پاداشها آن را تضعیف خواهند کرد(کالدر و استاو،1975). اگر کودک به مطالعه علاقه‌ای نداشته باشد، ارائه پاداش برای علاقه‌مند کردن او، روش بدی نیست، زیرا از ابتدا علاقه‌ای نداشته که تضعیف شود.

نوع پاداش هم تفاوت ایجاد می‌کند.(توضیح داخل پرانتز از من است: اینکه پاداش وابسته به تکلیف باشد یا پاداش وابسته به عملکرد. پاداش وابسته به تکلیف به این معناست که پاداش به صرف انجام تکلیف داده شود بدون توجه به کیفیت عملکرد)

پاداش وابسته به عملکرد احتمالاً از علاقه‌مندی به تکلیف کمتر می‌کاهد و حتی ممکن است آن را افزایش دهد، چرا که دریافت پاداش به این معنی است که شما تکلیف را به خوبی انجام داده‌اید(دسی و رایان.1985). بنابراین بهتر است به جای ارائه پاداش به کودکان برای انجام بازی‌های ریاضی(پاداش وابسته به تکلیف)، برای عملکرد خوبشان در ریاضی به آنها پاداش بدهیم(پاداش وابسته به عملکرد). با این حال، پاداش‌های وابسته به عملکرد باید با دقت و احتیاط مورد استفاده قرار گیرند، چرا که می‌توانند نتیجه عکس داشته باشند. با اینکه این نوع پاداش‌ها بازخورد مثبتی را ارائه می‌دهند، اما به خاطر ارزیابی کردن افراد می‌توانند آنها را تحت فشار قرار دهند، عملکرد خوب آنها را تضعیف کنند و علاقه درونی‌شان به یک فعالیت را کاهش دهند(هاراکیوز،1989). یک راهکار این است که بدون آنکه افراد را به خاطر ارزیابی شدن، عصبی و ناراحت کنیم و فشار زیادی را بر آنان وارد کنیم، بازخورد مثبت را ارائه دهیم.

 

۰ نظر ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۱۳
سامان عزیزی
يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

از کتابِ "از کتاب"

"از کتاب" اولین کتابی است که از متمم به عنوان ناشر منتشر می شود. همین اتفاق من را تا مدتها کیفور نگه می دارد. مبارک متمم و همه متممی ها.

کیفور شدن از این اتفاق که حق مسلم ماست و نیازی به توضیح و توجیه ندارد اما اگر فقط یک توضیح لازم باشد آن توضیح لذتِ در دست گرفتنِ کتابی کاغذی است که رنگ و بوی متمم را دارد.

کیفور شدنم هم باعث نمی شود که فراموش کنم متمم، تا به حال آنقدر محتوای اصیل، قابل اعتماد و مفید منتشر کرده است که شاید با فعالیت ده ها نشر و صدها کتاب برابری کند.

*

اما در مورد خود کتاب.

طبیعتاً بررسی و صحبت کردن از کتابی که مولفش هم از تو کتابخوان تر است و تجربه و مهمتر از آن "ظرفیت تجربه پذیری" اش از تو بیشتر است و هم روش ها و ابزارها و جوانب مختلف کتابخوانی را خیلی بهتر از تو می داند، جسارت و حماقت را به صورت همزمان می طلبد. خوشبختانه در لحظه نگارش این مطلب این توش و توان را در خودم احساس کردم که خود را از این دو مصون بدارم و به سلامت عبور کنم ;)

بنابراین این چند خطی که در مورد "از کتاب" می نویسم را صرفاً به عنوان تداعی ها و بلند بلند فکر کردن های یک خواننده معمولی و علاقه مند در نظر بگیرید که واقعاً غیر از این هم نیست.

 

اگر همین الان همسرم که در اتاق دیگری است و مشغول خواندن مقدمه "از کتاب" است بپرسد که در حد چند کلمه کتاب را توصیف کن، می توانم بگویم که کتابی ساده و روان، تا حد زیادی جامع (جامع یعنی به بیشتر جوانب و حواشی کتابخوانی توجه کرده)، و به دردبخور در مورد کتاب و کتابخوانی است.

اگر با توجه به تعریف نویسنده از "کتاب" هم بخواهم توضیح دهم، به نظرم سفری است که ارزش همراهی دارد. با اطمینان می شود گفت که در این سفر هم تجربه ی لذت بردن از طراوتِ واحه های خوش آب و هوا و روح افزا منتظر توست هم واحه به واحه که پیش می روی نشانت می دهد که چطور اسیر بیراهه ها و کج راهه ها نشوی و در مسیر واحه ها بمانی.

 

با توجه به اینکه در گذشته مختصری در مورد کتاب و کتابخوانی مطالعه کرده ام، فایل های صوتیِ محمدرضا شعبانعی(نویسنده همین کتاب) در مورد کتابخوانی را گوش داده ام و تا حدی کتابخوان هم بوده ام، اگر بگویم که بخش های زیادی از این کتاب برایم تازگی داشت یا در موردشان نمی دانستم قطعاً اغراق کرده ام. اما واقعیت این است که حداقل من تا کنون کتابی در مورد کتاب و کتابخوانی ندیده ام که تا این حد جوانب مختلف و موضوعات گوناگونی که پیرامون کتاب وجود دارد را پوشش داده باشد.

به نظرم این وجه تمایز، برای بسیاری از مخاطبان "از کتاب" مفید و برای برخی دیگر شاید قدری دافعه ایجاد کند.

برای بسیاری مفید است چون به احتمال زیاد بسیاری از مخاطبان این کتاب، کتابخوانان هستند(از کتابخوانان مبتدی تا خوره های کتابخوانی). فکر می کنم این طیف از خوانندگان از همه جانبه بودن این کتاب لذت زیادی خواهند برد و بعید است که نتوانند تحفه هایی برای راهشان برچینند و لذتش را ببرند.

اما همانطور که خود نویسنده هم اشاره کرده، تنها مخاطبان این کتاب کتابخوانان نیستند بلکه کتابدوستانی که هنوز کتابخوان نشده اند هم یکی دیگر از مخاطبان هدف این کتابند که شاید مواجهه ی آنها با تنوع زیاد موضوعاتی که پیرامون کتاب و کتابخوانی مطرح شده است ترس شان را بیشتر کند.

البته این موضوع چیزی نیست که از نگاه محمدرضا دور مانده باشد و در ذیل نکته ی دوم از مقدمه کتاب، تکلیف "مخاطب کتاب" را روشن کرده است. طرح این بحث صرفاً نق و نوقی بود که اگر بخواهم این کتاب را به کتابدوستی که هنوز کتابخوان نشده است هدیه بدهم (که به نظرم حدود نیمی از مطالب این کتاب، برای این دسته مفید و اثربخش خواهد بود و فکر می کنم مسیر کتابخوان شدنشان را هموار می کند) باید بنشینم و بخش به بخش(نه فصل به فصل) مطالبی را که برایش مفید می دانم پیشنهاد بدهم.

*

از طرفی، هر قدر که چند خط بالاتر تلاش کردم که در مورد "آشنا سازی" بحث های این کتاب مراقب باشم که اغراق نکنم، بدون نگرانی از اغراق کردن می توانم بگویم که در مورد "آشنایی زدایی" از بحث های کتاب و کتابخوانی بیشترین اثربخشی را برایم داشته است.

از بحث شکل گیری تجربه های مرجع در ذهن بگیرید تا بحث نوشتن بی مخاطب، از تفاوت کتاب های ضعیف و کتاب های نامناسب بگیرید تا تفسیر نادرست تجربه های ناخوشایند کتابخوانی، از بحث زیبای انتخاب های سرندیپی بگیرید تا روش های پیش خوانی و چندین و چند بحث کوچک و بزرگ دیگر.

*

نمی دانم چقدر با بازی تخته نرد آشنایی دارید یا اصطلاحاتش را می شناسید. در تخته نرد اصطلاحی به نام "ششدر" یا "بستن ششدر" وجود دارد که به حالتی گفته می شود که یکی از بازیکنان شش خانه جلو مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد(نقل از فرهنگ معین).

"ششدر" معنایی کنایی هم دارد که به بسته بودن راه خروج و نجات اشاره دارد(فرهنگ معین).

این اصطلاح را به عنوان یک استعاره، در دو جا می توانم برای "از کتاب" به کار ببرم.

در سطح کلان و کلیِ کتاب، به نظرم مطالب این کتاب ششدر را بر بهانه گیرها و بهانه تراش هایی که به هر چیزی متوسل می شوند که کتاب خواندن هایشان را به تعویق بیاندازند می بندد.

شاید یکی از لذتبخش ترین بخش های کتاب برای من، بحث هایی بود که ذیل عنوان "درباره تندخوانی" مطرح شد. واقعیت این است که من همیشه با تندخوانی کتاب ها مخالف بوده ام و از نظرم یکی از مضحک ترین بحث هایی بوده که حول و حوش کتابخوانی شنیده ام. با این وجود در مواجهه با کسانی که به تندخوانی هایشان افتخار می کردند تنها واکنشی که داشته ام تحویل دادن یک لبخند تلخ بوده است!

اما در این کتاب، محمدرضا چنان ششدر را بر تندخوانان و مدافعان تندخوانی بسته که دلم برایشان کباب شد :)

*

به طور کلی، اگر بخواهم از بین آموزه های این کتاب در مورد کتابخوانی، فقط یک مورد را بولد کنم که از نظرم درجه اهمیت بسیار بالایی در کتاب خواندن داشته باشد می توانم به این نکته اشاره کنم که "از کتاب" به ما یاد می دهد که چطور کتاب ها و نویسندگانی که ارزش خواندن و دنبال کردن ندارند را تشخیص دهیم و وقت و انرژی و تمرکز مان را برایشان هدر ندهیم.

به نظرم این موضوع دستاورد خیلی بزرگی است که بعید بود از کسی بجز محمدرضا شعبانعلی یا امثال او(که بسیار کمیابند) بتوانیم بیاموزیم.

*

بحث ها، صحبت ها و تداعی های زیادی هست که حین خواندن این کتاب به ذهنم می رسیدند و میشد در موردشان اینجا نوشت، ولی ترجیحم این است که به همین مقدار اندک بسنده کنم که هم بیش از حد خواننده وبلاگم را خسته نکنم و هم از لذت مواجهه با این بحث ها در حین مطالعه این کتاب کم نکنم.

شاید نقل چند جمله کوتاه از کتاب پایان بندی بهتری برای این مطلب کوتاه باشد:

- کتاب باید، به عنوان همراه،فرصت تجربه سفری هدایت شده را برای خواننده فراهم کند.

- به تجربه، من نقش نویسنده را هنگام مطالعه کتاب های درسی مدیریت حس کرده ام. بسیاری از ما چنین فرض می کنیم که کتاب های درسی پایه در دانشگاه ها بسیار شبیه هم اند. بررسی فهرست ها هم این برداشت را تقویت می کند. گاهی فهرست ها چنان شبیه اند که فکر می کنیم نویسندگان از روی دست هم نگاه کرده اند. حتی جمله های مشابه و مشترک هم در این کتاب ها فراوانند. اما کافی است دو کتاب رفتار سازمانی از دو نویسنده مختلف، مثلاً رابینز و کول کوییت، را کنار هم بگذارید تا ببینید آنچه می خوانید به همان اندازه که رفتار سازمانی است، تصویرِ تصورِ نویسندگان از محیط کار نیز هست.

- وقتی پیش از مطالعه کتاب می دانیم آن کتاب به چه پرسش هایی پاسخ نمی دهد، انتظار ما از آن کتاب تعدیل می شود. از آنجا که انتظارات اولیه ما روی رضایتمان از مطالعه اثر می گذارد، وقتی با انتظاری واقع بینانه به سراغ کتابی می رویم، مطالعه آن به تجربه ای لذتبخش تر تبدیل می شود.

- نشانه های متعددی برای تشخیص نویسندگان واسط ضعیف وجود دارد که مهمترین آن ها طرح ایده ای کلیدی و اکتفا به نقل شواهد مثبت در تائید آن ایده است. این نوع نویسندگان از طرح مثال های نقض یا هر نوع گزارش، تجربه و مطالعه که ادعایشان را تضعیف کند خودداری می کنند. تعمیم گسترده و بی منطق هم نشانه دیگری از این دسته نویسندگان است. آن ها معمولاً در کتاب هایشان به چند مقاله اشاره می کنند و نتایج آن مقالات را بدون اشاره به ملاحظات و محدودیت ها به قلمروی بسیار گسترده تر تعمیم می دهند.

- کتابخوانی کار دشواری است و مهارتی است که بسیاری از ما در آن ضعیفیم.

- کتاب ها گاوصندوقی از شمش طلا نیستند که جمله به جمله ی آنها عمیق و آموزنده و حکیمانه باشد. منطقی تر است آن ها را مانند معدن طلا در نظر بگیریم، یعنی رگه هایی از نکات و آموزه های ارزشمند که در میان حجم بزرگ تری از حرف های کم ارزش و نکته های بی خاصیت و بعضاً نادرست پنهان شده اند. مطالعه کتاب تلاشی برای یافتن و استخراج این رگه های طلاست.

- وودی آلن به شوخی گفته است: من در یک دوره تندخوانی شرکت کردم و جنگ و صلح را در بیست دقیقه خواندم. اینطور که فهمیدم درباره روسیه بود.

 

پی نوشت: طبیعتاً نوشتن من در مورد اثر کسی که سالها دوست و معلمم بوده و هست در حدی که هر نوشته ای از او را بدون دانستن نام نویسنده اش به راحتی تشخیص می دهم یا ظرافت های نوشتنش و حتی برخی اوقات نانوشته های لابلای سطورش را می فهمم، آغشته به برخی سوگیری های شناختی(از اثر هاله ای بگیرید تا سایر سوگیری ها) است. چنانچه گاهی برخی از دوستان غیرمتممی هم این ادعا را مطرح می کنند. حتماً که این گونه موارد قابل انکار نیست اما در کنار پذیرش این مسئله دلم می خواهد این موضوع را هم بدانید که نه تنها در این نوشته و در مورد این کتاب بلکه در سایر موضع گیری هایم در مورد متمم و محمدرضا، تا جای ممکن حداکثر تلاشم را کرده ام که حداقل به این نوع سوگیری ها آگاه باشم. حتی گاهی پیش آمده که بخاطر این نوع ملاحظات، بسیاری از موارد مثبت را هم با اشاره مختصری از کنارش گذشته ام. امیدوارم مخاطب آگاه هم، همین تلاش برای رعایت انصاف در موضع گیری ها را به پای شاگردی کردن پای درس های متمم و معلمش بگذارد که غیر از این هم نیست.

 

۱ نظر ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۷
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 1402 خواندم

می گویند ثورو عادت داشت هرازگاهی یکی دو ساعت به یک چیزی زل بزند(یک منظره یا یک حشره یا هر چیز دیگری). حالا در این زل زدن ها به چه چیزی فکر می کرده را نمی دانم. شاید اصلاً فکر نمی کرد و فقط تماشا میکرد. به هر حال من هم یک ساعتی می شود که زل زده ام به قفسه کتابهایم. با خودم درگیر بودم که از کتاب های پارسال چه بنویسم. اگر بخواهم با جزئیات از معاشرت چند ماهه ام با آنها بگویم که می شود مثنوی هفتاد من. اگر بخواهم فقط فهرست کنم و توضیحات کلی بنویسم هم می شود مثل سال های قبل.

تکنیک زل زدن برای این فقره جواب نمی دهد و می روم سراغ همان سبک سال های قبل!

 

کمترین میزان کتابخوانی ام را در ده پانزده سال گذشته، در سال گذشته به ثبت رساندم. مبارک است حتماً! اوایل پارسال به خودم هشدار دادم که حال و احوالت در این زمینه نگران کننده است(+) ولی مغزم دیگر سالهاست که هشدارپذیری اش را به شدت کاهش داده است.

از توجیه ها و شوخی ها که بگذریم، به طور کلی فکر می کنم کمتر سالی را تجربه کرده ام که تا این حد از کیفیت کتابها و کتاب خوانی ام احساس رضایت کرده باشم. هم لذت بردم هم عمیق خواندم هم کلی با نویسندگانشان معاشرت فکری داشتم هم خروجی گرفتم هم مطالعات جانبی و پیگیری سرنخ ها را خوب پیش بردم و ای بابا! همه چی خوب بود دیگه ;)

برای شما و خودم هم، چنین سال هایی برای کتابخوانی تان آرزومندم.

تا بیشتر از این خودمو تحویل نگرفتم بریم سراغ لیست کردن و سپس توضیحات کلی در مورد کتابها:

 

کتاب هایی که در سال 1402 برای اولین بار خواندم یا بازخوانی کردم:

1-شگفتی-آر.جی پالاسیو-ناهید قهرمانی-نشر هیرمند

2-دیدار اتفاقی با دوست خیالی-آدام گاپنیک-کیوان سررشته-نشر اطراف

 

3-جامعه شناسی-آنتونی گیدنز و فیلیپ ساتن-هوشنگ نایبی-نشر نی

4-قدرت جغرافیا-تیم مارشال-پرناز طالبی-نشر همان

5-فلسفه سیاسی-دیوید میلر-بهمن دارالشفایی-نشر ماهی

 

6-روانشناسی اجتماعی-الیوت آرونسن و همکاران-مجید صفاری نیا و پرستو حسن زاده-نشر ارسباران

7-کی بود کی بود؟-الیوت ارونسن و کارول توریس-سما قرایی-نشر گمان

8-روانشناسی زمان-فیلیپ زیمباردو و جان بوید-مهشید یاسایی-نشر دانژه

9-چرا خجالت می کشیم؟-فیلیپ جی.زیمباردو-توراندخت تمدن-نشر علم

 

10-نوآفرینی-آدام گرانت-رضا رایان راد و محمدعلی شفیعا-نشر آریانا قلم

11-دوباره فکر کن-آدام گرانت-تیم ترجمه نشر نوین

12-اینترنت با مغز ما چه می کند؟(کم عمق ها)-نیکلاس کار-محمود حبیبی-نشر گمان

13-قفس شیشه ای-نیکلاس کار-امیر سپهرام-نشر مازیار

14-همه دروغ می گویند-ست استیونز دیویدویتس-نشر گمان

 

15-پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است-دنیل کلاک و ریموند مارتین-حمیده بحرینی-نشر هرمس

 

16-علیه مالکیت فکری-استفن کینسلا-محمد جوادی-نشر آماره

17-نکته های تاریخی-جعفر شیرعلی نیا

18-بهترین قصه گو برنده است-آنت سیمونز-زهرا باختری-نشر اطراف

 

19-مدرسه رویایی-تتسوکو کورویاناگی-سوسن فیروزی-نشر قطره

 

آمار! :205 فصل و 7500 صفحه

آماری اگر مقایسه کنیم حدود 3000 صفحه کمتر از سال چهارصد و یک کتاب خوانده ام. اگر توجیه به حسابش نیاوریم بخاطر برخی مشغله ها و گرفتاری ها تقریباً سه ماه متوالی نتوانستم هیچ کتابی بخوانم. حتی برخی مطالعه های دیگر که من کتاب خواندن حسابشان نمی کنم هم در این سه ماه تعطیل بود. اینکه چطور توانستم سه ماه را تحمل کنم خودش قصه مفصلی دارد که شاید بعداً برایتان تعریف کنم و یک نظریه در حوزه "تاب آوری"(Resilience) از دلش بیرون بکشم!  اشکال نداره، مهم رضایت است که دارم الحمد لله رب العالمین!

 

خوشبختانه از لیست کتاب های سال گذشته، نمی توانم موردی را ذکر کنم که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت". این هم غنیمت و نعمتی بود که نادر است و قدردانش هستم.

کتاب شگفتیِ پالاسیو را خیلی دوست داشتم. نثر روان و گیرا و دلنشین نویسنده نمی گذاشت کتاب را زمین بگذارم. یکی دو سال پیش فیلمی به همین نام را دیده بودم که از روی داستان همین کتاب ساخته شده بود. فیلم خوبی بود و ارزش دیدن داشت. تا کنون اگر به داستانی بر خورده ام که هم کتابش نوشته شده و هم فیلمش ساخته شده، معمولاً کتاب را خوانده بودم و بعد فیلم را می دیدم که تقریباً تجربه مشترک تمام کتابخوان هاست و می شنویم که تفاوت بسیار فاحش بود و تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلمش قابل مقایسه نیست. با اینکه این بار روند معکوس بود اما به این نتیجه رسیدم که روند هیچ تفاوتی برای من ایجاد نمی کند. تجربه خواندن کتاب اصلاً با فیلم قابل مقایسه نیست و تمام.

دیدار اتفاقی با دوست خیالی که مجموعه چند جستار از گاپنیک بود هم با وجود سخت خوان بودن و سبک خاص گاپنیک در نوشتن، واقعاً خواندنی بود.

 

جامعه شناسی گیدنز را سال های دورتر نصفه نیمه خوانده بودم و مدتها بود که در برنامه کتابخوانی ام گذاشته بودم که کامل بخوانمش اما هر وقت مجموعه دو جلدی قطورش را میدیدم خواندنش را به تعویق می انداختم. نیاز به تعریف من هم ندارد، همه جامعه شناسان و نیمه جامعه شناسان توصیه اش می کنند! علیرغم همه حب و بغض هایی که در موردش هست به نظرم کتاب خوبی است و بهتر است نرم نرمک خواند و فکر کرد و تحلیل کرد و حواشی اش را بررسی کرد و یاد گرفت و لذت برد و الی آخر.

کتاب تیم مارشال(قدرت جغرافیا) ارزش خواندن دارد حتماً. اما به نظرم رویکردش کمی سطحی است و کُمیتش می لنگد. پس چرا ارزش خواندن دارد؟ چون چیزهای زیادی برای یاد گرفتن دارد. از طرفی بدون فهمیدن این رویکرد(حتی سطحی) کُمیت نگاه و تحلیل ما هم لنگ خواهد زد. البته کتاب های معتبرتر و بهتری هستند که به تشریح همین رویکرد می پردازند اما به نظرم نخ تسبیح و لُب کلام همین است و قلم مارشال هم قابل تحمل تر.

فلسفه سیاسی دیوید میلر، کتابی کوچک، دقیق و شفاف، و در عین حال خواندنی و قابل فهم است که به نظرم هرکس کوچکترین علاقه ای به این حوزه دارد خوب است که بخواندش.

 

خب برسیم به روانشناسی اجتماعی آرونسن.

ظرف بیست سال گذشته کتاب های نسبتاً زیادی از روانشناسی خوانده ام اما نمی دانم چرا سهم روانشناسی اجتماعی از این مطالعات کمتر از چیزی بوده که استحقاقش را داشته است. به نظرم نگاهی که با کمک کتابها و دانشمندان این حوزه به روان انسان در من شکل گرفته بود-در کنار نقص ها و ندانستن های همیشگی- یک باگ بزرگ داشته است که روانشناسی اجتماعی می تواند بخشی از آن باگ را مرتفع کند. و شاید بیشتر از این هم.

همین کتاب را سالهای هشتاد و سه هشتاد و چهار هم شروع کردم که بخوانم. هیچ به خاطر نمی آورم که چه شد که رها شد. احتمالاً به جابجایی ها(فیزیکی) و سرگردانی های آن سال هایم مربوط باشد. سال گذشته جبرانش کردم! کتاب قطوری است ولی دو بار کامل خواندمش و هنوز هم گوشه میزم جایی برای خودش دست و پا کرده است.

کتاب کی بود کی بود هم فوق العاده بود. سال گذشته کمی در موردش نوشتم البته با هدفی متفاوت از محور اصلی کتاب(اینجا). اما اگر کسی وقت یا حوصله خواندن کتاب روانشناسی اجتماعی را نداشته باشد، این کتاب می تواند بخش هایی از آن را برایش جبران کند.

 

کتاب های زیمباردو را می شود با نقد هایی که به بخش هایی از آن می توان وارد کرد شروع کنم اما واقعیت این است که نگاه و قلم زیمباردو را دوست داشتم و دلم نمی آید در موردش نق بزنم. هر دو کتابش هم از نظرم ارزش خواندن دارند بخصوص در کنار دنبال کردن سرنخ ها و حواشی اش.

 

کتاب های آدام گرانت، اگر کمی بیشتر کشِ شان میداد یا زورِ بیشتری می زد که خیلی معتبر و جامع نگرانه نشان شان دهد، قطعاً مورد هدفِ آماجِ حملات خصمانه ام قرار می گرفت! ولی خوشبختانه این کار را نکرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. به نظرم ارزش خواندن دارند و احتمالاً در لیست پیشنهاد دادن هایم جای کوچکی برای خود باز کرده اند.

کتاب های نیکلاس کار را هم احتمالاً خودتان می شناسید و مطالعه کرده اید. من جزو کسانی هستم که خیلی دیر راضی به خواندشان شدم متاسفانه. "کم عمق ها" به نسبت قفس شیشه ای بهتر نوشته شده به نظرم. هم مطالب زیادی برای یاد گرفتن دارد و هم سرنخ های زیادی هم به خواننده اش هدیه می دهد.

متمم مطلبی در مورد کتاب همه دروغ می گویند نوشته بود و در کنار بررسی نکات مثبت کتاب، نقد هایی هم به آن وارد کرده بود(و چقدر هم نقد بجایی بودند). به نظر من هم کتاب باگ های زیادی دارد اما نگاه دیویدویتس به برخی موضوعات و مدلی که سراغ آنها رفته آنقدر دوست داشتنی بود برایم که برخی از قسمت های کتاب را دوبار خواندم. فکر می کنم اگر آن نقدها را بفهمیم و درک کنیم(که زیادی به خطا نرویم) دیگر با خیال راحت می توانیم نکات آموزنده زیادی از دیویدویتس یاد بگیریم.

 

کتاب کلاک و مارتین یکی از بهترین کتاب های پارسال بود برای من. ساده و سلیس چیزهایی را می گویند که خیلی ها(منظورم نویسندگان و فلاسفه است) نتوانسته اند با دهها برابرِ این کلمات بگویند.

در مورد کتاب علیه مالکیت فکری قبلاً کمی نوشته ام و دیگر تکرارشان نمی کنم(+)

 

نکته های تاریخیِ شیرعلی نیا کتاب خوبی بود برای من. دید دقیق تر و واقعی تری از اتفاقات جنگ به خواننده می دهد و شاید بعضی از تناقضاتی را که همین امروز هم می بینیم قابل فهمتر کند.

کتاب آنت سیمونز هم کتاب بدی نیست بخصوص که داستان های مختلفی نقل کرده که داستان گویی چطور می تواند برگ برنده باشد برای بسیاری از افراد و کسب و کارها.

و در نهایت کتاب مدرسه رویایی که بسیار دوست داشتنی و آموزنده است. داستانی ساده و زیبا از سبک اداره و مدیریت یک مدرسه در ژاپن توسط آقای کوبایاشی. فکر می کنم خواندن این کتاب برای همه پدر و مادرها و معلم ها مفید و کمک کننده خواهد بود.

 

یعنی از سرعت هراری در مرور مختصر تاریخ بشر هم سرعت بیشتری داشتم در مرور این کتابها! امیدوارم منو ببخشید و خسته تون نکرده باشم، و اگر سوالی یا صحبتی در مورد این کتابها داشتید بتوانم توضیح بیشتری بدهم.

 

۳ نظر ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۲
سامان عزیزی
شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

مظلوم علم!

به طرز عجیبی علم باور های اطرافم زیاد شده اند! اتفاق خجسته ای ست! دور و نزدیک، دوستان دیده یا دوستان نادیده ی سایبری ام!

به طرز عجیب تری، علم باور های اطرافم هر وقت که فرصتی برایشان پیش میاید برای اثبات علمی بودنشان، ویدیوهایی از نجوم می بینند و نشانم می دهند! یا بحثی را در باب نظریات دانشمندان در مورد کیهان و مافیها آغاز می کنند.

بجز موارد بسیار معدودی از این دوستان، الباقی حتی نمی توانند تشخیص دهند که کدام موضوعات در "دایره علم" قرار می گیرند و کدام موضوعات علیرغم ظاهر علمی شان، علمی نیستند.(البته باید می گفتم به طرز عجیب تر تری!)

اخیراً خیلی خوب می فهمم که چرا بسیاری از دانشمندان(از نوع دانشمندان واقعی)، بزرگترین دشمن علم را علم باوران متعصب می دانستند. ترکیب "علم باور متعصب" واقعاً ترکیب غریبی است. شاید پارادوکسیکال ترین ترکیبی باشد که من می شناسم. چون ذات علم و روش علمی، دقیقاً نقطه مقابل تعصب است.

خنده دار ترین آدم هایی که می شناسم همانهایی هستند که رگ گردنشان برای موضوعاتی که فکر می کنند علمی است بالا می زند! تعصبی کورکورانه و اغلب طوطی وار روی یک نظریه(که گاهی حتی نمی توان صفت نظریه هم به آن داد) یا برعکس، روی موضوعی که فکر میکنند علمی نیست ولی هست.

 

به هر حال چند خط به زبان ساده اینجا می نویسم که بتوانم از این به بعد به اینجا ارجاعشان بدهم و خودم را از توضیح این مکررات خلاص کنم!

چند جمله ای که می نویسم همگی اما و اگر ها و جزئیاتی دارند که طبیعتاً برای این مطلب ذکرشان زائد است.

 

ابطال پذیری و تعین دایره شمول علم

دوستان عزیزم! هر گزاره ای که ابطال پذیر باشد در دایره علم قرار می گیرد. ابطال پذیری به زبان خیلی ساده یعنی اینکه راهی وجود داشته باشد که بتوان نادرستی آن گزاره را ثابت کرد حتی اگر کسی هنوز زحمت اثبات نادرستیِ آن گزاره را به خود نداده باشد.

مثلاً اگر کسی ادعا کند که آب در هشت درجه سلسیوس به جوش می آید، فارغ از درست یا نادرستیِ ادعایش، یک گزاره ابطال پذیر مطرح کرده است. چون راهی برای اثبات نادرستی آن وجود دارد.

نکته ی دیگری که ذکرش لازم است این است که مسئله ابطال پذیریِ گزاره ها یا ادعاها، ربطی به قدیمی یا جدید بودنشان یا سنتی یا مدرن بودنشان ندارد! ممکن است گزاره ای از هزار سال پیش مطرح باشد ولی باز هم در دایره علم قرار بگیرد چون ابطال پذیر است. ممکن است مثال هایش خیلی زیاد نباشند یا به سادگی قابل تشخیص نباشند ولی وجود دارند. و واقعاً از برخی خوانندگان وبلاگم عذر میخواهم که مجبورند چنین بدیهیاتی را بخوانند.

در بحث ابطال پذیری گزاره ها، گزاره ای مثل "هضم سیب زمینیِ خام برای دستگاه گوارش گونه انسان سختر از هضم سیب زمینی پخته است" با گزاره ای مثل" آرایش مولکولیِ مولکول های آب زمانی که در حالت انجماد قرار می گیرند با آرایش مولکولی آنها در حالت مایع متفاوت است" هم ارزند! و هر دو در دایره علم قرار میگیرند و زبطی به ظاهر علمی تر گزاره دوم ندارد.(باز هم عذرخواهی!)

 

نکته ی بعدی اینکه در حال حاضر برخی موضوعات ممکن است در دایره علم قرار نگیرند چون هنوز راهی برای ابطال پذیر کردنشان نمی شناسیم ولی شاید در سال های آینده(یا قرن های آینده) ابطال پذیر شوند. درست مثل برخی موضوعات که صد سال پیش ابطال پذیر نبوده اند ولی طی صد سال اخیر ابطال پذیر شده اند.

معنای ضمنیِ جمله ی قبلی این است که در دایره علم قرار نگرفتنِ یک موضوع یا یک گزاره(یا به عبارت دیگر ابطال ناپذیری آن در زمان حاضر) الزاماً به معنای نادرست بودن آن گزاره نیست.فقط می توانیم بگوئیم در حال حاضر در دایره موضوعات علمی قرار نمیگیرد. به خدا قسم!

 

نکته ی بعدی اینکه، تمام گزاره های علمی، از آن جهت که ابطال پذیرند، ممکن است روزی نادرستی شان ثابت شود(اصلاً ذات علم همین است و پیشرفت علم هم همینطور اتفاق می افتد). نظریات باطل می شوند و نظریات جدیدی با قدرت توضیح دهندگی و پیش بینی کنندگی بیشتر جایشان را می گیرند و این مسیر دوباره و دوباره تکرار می شود.

علم باور واقعی تشنه ی ابطال یک گزاره است(همانطور که یک دانشمند واقعی) نه اینکه رگ گردنش برای یک گزاره بالا بزند.

 

اما در مورد روش علمی.

همانطور که احتمالاً می دانید ارزش و اعتبار علم بخاطر روش علمی است و نه هیچ چیز دیگر.

روش علمی هم یکی از راه های شناخت برای ماست در کنار روش های دیگر ولی با این تفاوت بزرگ که قابل اتکا تر و قابل اعتماد تر است.

از این دو مقدمه کوچک هم که بگذریم میرسیم به توضیح مختصر روش های علمی.

اگر بخواهیم کمی دقیق تر باشیم در واقع تنها یک روش علمی وجود دارد و آن هم "روش آزمایش کنترل شده" است. سایر روش های مطالعاتی(مثل روش مشاهده ای و قوم نگاری و تحلیل آرشیوی و روش همبستگی) روش های سطح پائین تر و کمتر قابل اتکایی هستند که گاهی مجبوریم از آنها استفاده کنیم و بیشتر در علوم انسانی رایجند.

چرا گاهی به جای آزمایش کنترل شده سراغ این روش ها می رویم؟

به دلایل مختلف!

گاهی چون نمی توانیم از روش آزمایش کنترل شده استفاده کنیم که این هم می تواند دلایل مختلفی داشته باشد.

گاهی به صرفه نیست. گاهی نمی توان سایر متغیرها را ثابت نگه داشت و به بررسی متغیر مورد آزمایش پرداخت و الی آخر.

 

روش آزمایش کنترل شده هم مراحل مختلفی دارد(استفاده از این روش در علوم دقیقه(علوم سخت) کمی متفاوت تر از علوم نرم(علوم انسانی) است) که اگر علاقه مند بودید می توانید در موردش مطالعه کنید یا اگر سرسری خواستید در موردش بدانید کمی در موردش سرچ کنید.

همه ی آزمایش های کنترل شده هم به یک اندازه معتبر نیستند و روش هایی برای سنجش اعتبار این آزمایش ها وجود دارد مثلاً در علوم انسانی روش هایی برای ارزیابی اعتبار درونی و اعتبار بیرونی هر آزمایش علمی کنترل شده ای طراحی شده است.

توضیح بیشتری نمی دهم ولی اگر علاقه مند بودید می توانید این مطلب را بخوانید که کمی بیشتر از اینجا این موضوع را توضیح داده ام.

 

همبستگی و علیت

مشکل دیگری که علم باوران متعصب هم گرفتارش می شوند بی توجهی به تفاوت همبستگی و علیت است.

بسیاری از تحقیقاتی که ظاهر علمی دارند صرفاً به بررسی همبستگی می پردازند و همه می دانیم که همبستگی همان علیت نیست!

نکته بدیهیِ دیگری که اینجا می توان اشاره کرد این است که تنها راه تعین روابط علی و علیت همانا روش آزمایش کنترل شده است.

بنابراین باید بسیار مراقب باشیم که تحقیقاتی که همبستگی را نشانمان می دهند با تحقیقات علّی اشتباه نگیریم.

 

طنز آخر

و طنز آخر اینکه بسیاری از نظریاتی که کیهان شناسان عرضه می کنند در حد خیالپردازی هستند! و هنوز هیچ رقمه نمی توان درستی یا نادرستی شان را نشان داد. بنابراین از دوستان عزیز علم باور تمنا دارم که ویدیو هایی که در یوتیوپ یا اینستاگرام دنبال می کنید را با اینکه با ظاهری بسیار علمی و شگفتانه طور عرضه می شوند با علم و اعتبار علم(که گفتیم همانا "روش" است) قاطی نکنید. به برخی بازی های فضا زمانی و نظریه ریسمانتان قسم تان می دهم که نکنید.

باور کنید که علم فقط در نجوم و کیهان شناسی نیست. علم شاخه های مختلفی دارد و برای علمی نشان دادن خودتان حتماً لازم نیست سراغ اینها بروید.

 

پی نوشت: میدانم که بسیاری از صحبت هایی که مطرح کردم نیاز به توضیح و تدقیق و بیان جزئیات بیشتر دارد اما با چند دقیقه وقتی که داشتم در همین حد توانستم بنویسم که به نظرم برای ارجاع دادن  دوستان در این دید و بازدیدهای عیدی کافی است!

پی نوشت بعدی: عیدتون مبارک و با آرزوی روزهای بهتر برای همه مون.

 

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

برای آنها که مانده اند

اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید می دانید که چند مرتبه ای در مورد مهاجرت و جوانبش چند خطی نوشته ام(مثل این نمونه).

چند وقتی هست که قصد داشتم کمی در مورد "ماندن" صحبت کنم. اینکه اگر کسی تصمیم گرفت با همه سختی ها و بدی ها و خوبی های ماندن، بماند، چطور می تواند این مسیر را کمی سهل تر و با کیفیت تر طی کند. می خواستم کمی از چیزهایی که خوانده ام و احساس می کنم رعایت کردنشان برای این مسیر کمک کننده است بگویم و کمی هم از تجربه هایی که خودم پشت سر گذاشته ام و شاید جایی برای کسی مفید باشند بگویم و الخ.

به هر حال دنبال فرصت و فراغت و تمرکزی بودم که بتوانم جمع و جورشان کنم و بنویسم تا اینکه چند روز پیش، در اپیزود صد و سومِ پادکست دغدغه ایران، گفتگوی دکتر محمد فاضلی را با مجتبی لشکربلوکی گوش میدادم که موضوع آن دقیقاً همین دغدغه را پوشش میداد.

بدیهی است که اگر من میخواستم محتوایی برای این موضوع تدوین کنم با محتوای این اپیزود متفاوت می بود، چون ما دوتا آدم متفاوت هستیم با دو تجربه متفاوت و احتمالاً مطالعات متفاوت و الی آخر.

اما اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که بخش قابل توجهی از توصیه هایی که مجتبی لشکربلوکی مطرح کرد با چیزهایی که من هم میخواستم بنویسم مشابه بود یا شاید بهتر باشد بگویم جنس شان مشابه بود. شاید چند مورد که به نظرم برای حوزه فردی مهمتر بودند اضافه میکردم یا در حوزه اجتماعی کمی متفاوت تر نگاه می کردم یا ده ها مورد دیگر.

آقای لشکربلوکی در مجموع ده توصیه برای کسانی که مانده اند مطرح می کند که این ده توصیه را ذیل سه عنوان توضیح می دهد: توصیه هایی برای زندگی اقتصادی، توصیه هایی برای حوزه زندگی فردی و ذهنی و در نهایت در حوزه زندگی اجتماعی(با تاکید بر مسئولیت اجتماعی).

پیش از این نیز بارها به اپیزودهای مختلفی از پادکست دغدغه ایران اشاره کرده ام، و به نظرم این اپیزود هم ارزش گوش دادن دارد و مطمئناً نکات کاربردی و مفیدی در جهت هدفی که بالاتر گفتم برای همه ما تدارک دیده است.

فکر می کنم بحث های مختلف دیگری را هم می شود ذیل همین عنوان مطرح کرد و یا طبقه بندی های متفاوتی ارائه داد یا هر عنوان را جداگانه و عمیق تر بررسی کرد و احتمالاً اگر به آن گوش دهید سرنخ ها و نقاط شروعی برای فکر کردن بیشتر گیرتان بیاید.

و در نهایت اینکه طبیعتاً ممکن است نقد هایی به بعضی توصیه ها و بحث ها مطرح باشد یا اینکه اگر من بودم شاید برخی از آنها را با جزئیات بیشتری بیان می کردم چون مهمتر و مفیدتر از آنند که با اشاره ای گذرا و تیتر وار از کنارشان عبور کنیم، اما ;) از آنجا که همیشه از افراد منتقدِ زبان درازِ منفعلِ بی هوده گو متنفر! بوده ام که فقط حرف مفت می زنند و طوطی وار مزخرفاتِ سطحی و کپیِ شان را تکرار می کنند و آدم را یاد رسانه های اپوزسیون نما می اندازند! که هیچ وقت هیچ خیری برای خودشان و سایرین نداشته اند، زبانم را بیشتر از این دراز نمی کنم و از شما دعوت می کنم که این فایل مفید را گوش کنید و اگر از نظر شما هم مفید بود به دیگران پیشنهاد بدهید.

فکر می کنم این فایل برای کسانی که به صورت متمرکز روی توسعه فردی کار نکرده اند یا مطالعه مستمر نداشته اند یا عضو جایی مانند متمم نیستند که همه جانبه روی این موضوع کار می کند، شنیدنی تر و به دردبخورتر هم خواهد بود.

 

گوش دادن در کست باکس: +

 

۱ نظر ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۰۸
سامان عزیزی
يكشنبه, ۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

نشخوار افسردگی-تکمیلی

پیش نوشت: این مطلب در ادامه مطلبی است که چند وقت پیش نوشتم(این مطلب). 

 

جناب زیگموند فروید خدمات زیادی به رشته روانشناسی کرده است و بعید می دانم فرد منصفی پیدا بشود که منکر خدمات و جریان سازی فروید در حوزه روانشناسی بشود. اما با نگاه کردن به روندی که در رشته روانشناسی-از زمانه فروید تا کنون- و بخصوص حوزه درمان، طی شده، فکر می کنم که اگر اشتباهات و انحرافاتی که فروید و پیروانش باعث و بانی آن بودند را لحاظ کنیم، خدماتش رنگ می بازند. بخصوص با لحاظ کردنِ فجایعی که در حوزه درمان-با استفاده از رویکرد روانکاوی و روش های روان پویشیِ مبتنی بر روانکاوی- رخ داده است.

البته طبیعتاً نمی شود همه تقصیر را متوجه فروید و پیروانش دانست. مخاطبین و مراجعین هم نقش بزرگی داشته اند که بدون بررسی و مراجعه به تحقیقات و پژوهش های علمی و قابل اتکا در رد و ابطال فرضیات و پایه های این روش ها، چشم بسته به دامان درمانگران بی سواد و کم سواد(و گاهی راحت طلب و سودجو) افتاده اند.

امیدوارم فکر نکنید که بیش از حد دارم اغراق میکنم و این رویکرد(روانکاوی) و سایر رویکردهای مرتبط با آن کهنه و از مد افتاده شده اند و دیگر کسی سراغشان نمی رود. اتفاقاً درمانگران و اساتید دانشگاهی و طرفدارانشان کاملاً زنده و فعال هستند و با نامگذاری های جدیدتر در دل جامعه نفوذ قابل توجهی دارند. الگوها و اصطلاحات را کمی تغییر می دهند و لباس مد روزتری بر تن همان اصول و مبانی قدیمی می پوشانند و اسم چندتا استاد دانشگاه از دانشگاه های معروف دنیا پشتش می اندازند و مردم را در همان دور باطل بدبختی و نشخوار افسردگی و توهم بهبود غوطه ور می کنند و نان و نامشان را کاسبی می کنند.

از یونگین ها و سایه هایشان بگیرید تا درمان های بین فردی، از آی اف اس و سبکبار کردن هایش بگیرید تا درمان جونجیان از روان تحلیلگری بگیرید تا آی اس تی دی پی! و نام های عجیبتر و پر طمطراقی که به اصطلاح مدل! های جدیدتر بر خودشان می گذارند. حتی برخی(هرچند کوچک و ناچیز) از بخش های مدل درمانی مفیدی مثل TA که بر پایه های سست و متوهمانه ی خاطره بازی(سازی) از گذشته و کودکی بنا شده است.

این صحبتهایم در مورد این مدل ها به این معنی نیست که هیچ چیز خوب و مفیدی ندارند. قطعاً چیزهای مفیدی هم در آنها پیدا می شود.اصلاً مگر می شود که معدود چیزهای مفید یا مبتنی بر پژوهش های علمی نداشته باشند و بتوانند بقا پیدا کنند؟!

به هر حال این بخش تکمیلی را صرفاً برای این اضافه کردم که یک کتاب خیلی خوب در این زمینه معرفی کنم که فکر می کنم برای کسانی که سراغ هر نوع درمانی در روانشناسی می روند یا به این مباحث علاقه مندند، از نان شب هم واجب تر است.

کتاب "کی بود کی بود؟" نوشته الیوت ارونسن و کارول توریس.

این کتاب با هدفی که من از معرفی اش در این مطلب داشتم نوشته نشده است و تمرکز نویسندگانش بر توضیح تعارضِ شناختی و راه های عبور از آن و توضیح مثال های آن در حوزه های مختلف است. اما فکر می کنم برای هدفی که من داشتم بهترین کتابی است که تا کنون خوانده ام.

این کتاب با ترجمه سما قرایی توسط نشر گمان منتشر شده است. به نظرم ترجمه دقیق و روانی هم هست.

امیدوارم مطالعه این کتاب، سرنخِ های خوب و مفیدی به همه کسانی که به هر نوعی با این مباحث مرتبطند بدهد(که به نظرم می دهد، به شرطی که به قول ارونسن از نوک هرم به سمت قاعده ی اشتباه هرم نغلتیده باشیم)

و اگر به هر دلیلی نتوانستید یا نخواستید همه کتاب را بخوانید، خواندن چهار فصل  اول کتاب برای هدفی که داریم کفایت می کند.

 

البته درمانگران و طرفداران این نوع رویکردها معمولاً هیچ نقدی را بر نمی تابند و هنوز میراث خوار فرویدند که با اعتماد به نفس بالایی! بلافاصله یک برچسب از مکانیزم های دفاعیِ کذایی اش انتخاب می کرد و به منتقدش میچسباند!

این مطلب کوتاه را با نقل قولی از کتاب تمام می کنم که در مورد روش های مقابله فروید با منتقدانش است:

"وقتی همکاران روانکاو فروید دیدگاه او را درباره ابتلای تمامی مردان به ترس اختگی زیر سوال می بردند، به ریششان می خندید و می گفت: گاهی می شنویم برخی از روانکاوها می گویند که ده ها سال کار کرده اند و حتی یکبار هم نشده که نشانه ای از وجود عقده اختگی در مردان بیابند. باید در مقابل این همه تبحر در نادیده گرفتن نظر دیگران و اصرار بر خطای خویش سر تعظیم فرود آورد.

پس اگر روانکاوان نشانه ای از عقده اختگی در بیمارانشان ببینند، حق با فروید است. اگر نبینند، از آن غفلت کرده اند، و همچنان حق با فروید است! خود مردان هم نمی توانند به شما بگویند که آیا ترس از اختگی دارند یا نه، چون حسی ناخودآگاه است، اگر این حس را انکار کنند باز مشخص است که دارند حاشا می کنند.

عجب نظریه درخشانی!

هیچ راهی باقی نمی گذارد که بتوان نشان داد نظریه پرداز برخطاست."

روش مواجهه با منتقدانش برایتان آشنا نیست؟!

یادم می آید چند سال پیش با یکی از دوستان در مورد یکی از همین مدلها صحبت می کردیم و من از تردیدهایم در مورد این مدلها می گفتم و اینکه نسبت به سالهای دورتر، نسبت به استفاده از این مدلها محتاط تر شده ام. بلافاصله شروع کرد به توضیح که، همینکه تردید داری خودش نشانه فلان مکانیزم(طبیعتاً از مدل مطبوعش) است و گرنه باید با کله در دامان این مدل فرو می رفتی!

اصولاً فکر می کنم هر مدلی که باعث شود یا ما را ترغیب کند که همه اتفاقات عالم و همه تعاملاتمان را با عینک او ببینیم و لاغیر، مدلی است که باید به شدت مراقبش باشیم!

بگذریم.

دوست داشتم از این کتاب بیشتر و بیشتر بنویسم و پتانسیلش هست که چندین مطلب در موردش بنویسم ولی چه کنم که وقت و حوصله ای نیست.

 

پی نوشت: خودم هم در علاقه مندی و استفاده گهگاهی از این مدلها در سال های دور و نزدیک سابقه چندان پاک و منزهی ندارم. امیدوارم مایه ی تسکین باشد!

۰ نظر ۰۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۱۸
سامان عزیزی