برای او که جانِ من است
سال هاست که شکوفه زدن های بهاریِ شاخه های درختان، تداعی گر حالِ قلبم هستند
وقتی که با دیدن تو قلبم شکوفه می زند
بارانی که به خاک می رسد برایم تداعی گر حالِ روحم است
وقتی که بارش محبتت را بر روحم احساس می کنم
نغمه ی مستانه ی پرندگانِ جنگلی در دلِ شب،
یاد آور وقتی است که ترنم عشق تو بر جانم می نشیند
گرمای آفتاب صبح زمستانی بر تنم
تداعی گر گرمای بودن توست پس از سرمای شبانگاه ِسرد زندگی.
و دریا وقتی که آرام است و دلنشین،
آرام نشستن های تو را بر دیده گانم نمایان می کند درست مثل آشفتگی هایش.
و اشتیاقم برای زدن به دلِ کوهستان بلند و مه غلیظش
روزهایی را برایم تداگی گر است که با همه ی شوقِ وجودم دل به دریای تو زدم و غرق تو شدم.
بهانه ی زندگی کردنم
بارانم تویی
بر خاک خشکم ببار
که بارِ غمِ زندگی کردن، ترک هایش را تا اعماق فرو برده.
ببار تا قطره هایت بخیه زنند بر ترک های جانکاهِ شور زندگی ام.