زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

آن میلیاردها سلولی که من شدند

بیش از همه وقت، به کوچکی وجود خودم آگاهم. و با این حال، چه معجزه‌ای!

به این مجموعه شگفت انگیز مولکول‌ها که چند زمانی "من" شده است پنداری از بیرون می‌نگرم. و در عمق وجودم آن مبادلات اسرارآمیز را که بی انقطاع، از سی و چندسال پیش، میان این میلیاردها سلول تن من برقرار شده است گویی حس می کنم. آن واکنش های شیمیایی مرموز را، آن تحولات نیرو را که، پنهان از من، در سلول های مغزم در فعالیت است و در این لحظه مرا به صورت جانوری که می اندیشد و می نویسد درآورده است. اندیشه ام، اراده ام و جز اینها. آن همه فعالیتهای ذهنی که مایه مباهاتم بوده است هیچ چیز نیست جز ترکیبی از واکنش ها، مستقل از من، هیچ چیز نیست جز پدیده ای طبیعی و ناپایدار که اگر فقط چند دقیقه اکسیژن به سلول هایش نرسد تا ابد ناپدید خواهد شد...

دوباره دراز کشیده ام، آرامش، ذهن روشن، اندکی سرمست.

همچنان درباره انسان و درباره زندگی می اندیشم. با تعجبی آمیخته به تحسین، سلسله موجوداتی که من منتهی شده در نظر می آورم. پشت سر خود همه مراتب تکامل حیات را می بینم. از منشا نخستین، از آن ترکیب شیمیایی توضیح ناپذیر و شاید عارضی که روزی، در گوشه ای، در ته دریاهای گرم یا روی پوسته خاکی زمین به وجود آمد و سلول های آغازی از آن زائیده شد، تا این جانور عجیب و پیچیده، دارای خودآگاهی و قادر به درک نظم و قوانین عقل و عدالت و .... تا دکارت، تا ویلسون.

...

نمی توانم معتقد به طرحی کیهانی باشم که در آن به بشر نقش ممتازی داده شده است. من نامعقولیها و تناقض های طبیعت را آن قدر دیده ام که نمی توانم به نظم و توازن از پیش بوده ای معتقد باشم. هیچ خدایی هرگز به نداها و پرسش های بشر پاسخ نداده است. آنچه به نظر انسان پاسخ می آید فقط انعکاس صدای خودش است. جهان انسان فروبسته و محدود به خود اوست. تنها آرزویی که می تواند داشته باشد این است که این قلمرو محدود را که به نسبت خردی او مسلماً بسیار بزرگ می نمایدولی به نسبت کیهان ذره ای بیش نیست بر طبق نیازهای خود به بهترین وجه منظم کند. آیا علم روزی این شیوه ی قناعت را به او خواهد آموخت؟ تا توازن و خوشبختی را در شعور به کوچکی خود ببیند؟ محال نیست. علم هنوز کارها می تواند بکند. می تواند به انسان بیاموزد چگونه باید محدودیتهای طبیعی اش را و تصادف هایی را که موجب هستیش بوده اند بپذیرد. می تواند او را به آرامش پایداری برساند که من نیز امشب در خود حس می کنم. به این مشاهده نسبتاً آرام فنا که در انتظار من است، فنایی که همه چیز در آن مستحیل می شود.

 

پی نوشت: نقل از کتاب "خانواده تیبو" نوشته روژه مارتین دوگار و ترجمه ابوالحسن نجفی(انتشارات نیلوفر)

پی نوشت دو: بخشی که نقل کردم از جلد چهارم کتاب و گزیده ای بود از مجموعه نامه هایی که "آنتوان" برای برادر زاده اش می نویسد.

 

نظرات  (۲)

۱۲ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۰ امیرعلی رستگار کازرونی

سلام سامان جان، امیدوارم خوب و سلامت باشی

من مدتی هست تصمیم گرفتم برگردم به وبلاگ نویسی توی همین بیان، قسمت پرداخت امکانات اختیاری و آپلود فایل توی فضای اختصاصی که در اختیارمون گذاشته، امکان پذیر نیست. چندین بار هم پیام دادم به پشتیبانی و پاسخی دریافت نکردم.

 

میخواستم ببینم این مسئله به صورت عمومی هست؟ یا چون مدتی اکانت من غیر فعال بوده این اتفاق افتاده

 

ممنونم از راهنمایی‌ت

ارادتمند

امیرعلی

پاسخ:
سلام امیرعلی جان
ممنون، امیدوارم توام خوب و سلامت باشی 

دست به گیرنده‌ات نزن :) مشکل عمومیه.
کلا ول کردن رفتن.
ولی خلوتی و سکوتش که مونده خوبه. پس خوش اومدی
۱۴ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۴۳ امیرعلی رستگار کازرونی

ارادت و اخلاص تام و تمام :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی