زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲۰۰ مطلب با موضوع «نگرش» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ق.ظ

آماده ی مردن شویم

 

آیا لحظاتی در زندگیتان دارید که حاضر باشید باقی زندگی تان را بدهید و آن لحظات تا ابد برایتان تکرار شوند.

شاید برای یکی، ساعتی باشد،برای یکی دیگر روزی و برای آن دیگری هفته یا ماهی. ولی باید حاضر باشید تا ابد ،پشت سر هم برایتان تکرار و تکرار شود.

اگر چنین لحظاتی در زندگی نداریم، فکر میکنم زندگی مان را باخته ایم.

شاید مهمترین کار زندگی مان این باشد که این لحظات را برای خودمان پیدا کنیم.آنها را خلق کنیم. در غیر این صورت آماده مردن نخواهیم بود.

و چه مرگ دلخراشی را تجربه می کند کسی که چنین لحظاتی در زندگی نداشته است.بدترین مرگ قابل تصور.

 

۳ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۹
سامان عزیزی
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۳ ق.ظ

چگونه عقلانی زندگی کنیم؟-بخش اول

در توضیح اینکه چرا عقلانیت بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنی انسان است شاید گفتن همین نکته کافی باشد که : چه بدیل های دیگری برای آن وجود دارد؟ به این معنا که اگر من نخواهم عقلانی زندگی کنم، چه جانشین(بدیل) دیگری دارم که آنرا در ذهن و فکرم، به جای عقلانیت بنشانم؟

این جانشین ها چه پیامد هایی در زندگی من به بار می آورند و چه تاثیراتی بر زندگی ذهنی و عملی من میگذارند؟ کسانی که عقلانی زندگی نمی کنند، چگونه اند و به جای عقل از چه چیزی پیروی می کنند؟ 

برای کمک بیشتر به فکر کردن در این زمینه، شاید بتوانید کسانی را پیدا کنید که مثلاً از غریزه یا باور دینی و مذهبی یا موارد دیگر پیروی می کنند.

 

اما اگر بعد از فکر کردن به این سوالات این پیش فرض را بپذیریم که عقلانیت بزرگترین و ارزشمند ترین فضیلت ذهنی آدمی است، مهمترین سوالی که برایمان پیش خواهد آمد احتمالاً این باشد که "زندگی عقلانی یعنی چه؟" . این صفت "عقلانی" که برای زندگیم قائل شده ام شامل چه چیزهایی است؟ اینکه می گویم میخواهم عقلانی زندگی کنم، یعنی دقیقاً باید چکار کنم؟

در یک تقسیم بندی کلی، میتوانیم عقلانیت را به دو مولفه ی "عقلانیت نظری" و "عقلانیت عملی" تقسیم کنیم. وقتی که ما می خواهیم به یک گزاره ای باور پیدا کنیم یا نکنیم، به این گزاره معتقد بشویم یا نشویم، وارد حوزه عقلانیت نظری شده ایم. در واقع هر چیزی که به ساحت باور و عقیده و نظر مربوط می شود زیر چتر عقلانیت نظری قرار می گیرد. اما گاهی ما میخواهیم در مقام عمل هم عقلانی بشویم یعنی میخواهیم  رفتار و تصمیم گیری هایمان هم عقلانی باشد، موضوعاتی از این دست هم زیر چتر عقلانیت عملی قرار میگیرند.

به طور خلاصه، اگر بخواهیم در مقام نظر، عقلانی باشیم باید این چند مولفه را داشته باشیم:

 

1-اعتبار قائل شدن برای قواعد منطق (و ریاضیات)

برای اینکه به قواعد منطق پایبند باشیم موارد زیادی هست که باید رعایت کنیم اما مهمترین آنها این است که عقاید،نظرات و باور های متناقض نداشته باشیم(و فعلاً همین برایمان کفایت می کند!). به این معنا که همزمان به دو گزاره که نقیض هم هستند باور نداشته باشیم یا اینکه هر دو را با هم رد کنیم. در واقع باید همه تلاشمان را بکنیم که بین عقایدمان ناسازگاری وجود نداشته باشد. مثلاً  همزمان معتقد نباشیم که ماست سفید است و ماست سیاه است. خیلی بدیهی به نظر میرسد، نه؟ ولی اگر کمی به عقایدمان دقت کنیم شاید بتوانیم موارد زیادی را پیدا کنیم که به دو گزاره متناقض به صورت همزمان معتقدیم. مثلاً در مورد فلان مسئله عقیده مان گزاره A ست ولی در مورد بهمان مسئله عقیده مان گزاره ای نقیض A ست.در صورتی که برخی اوقات با کمی دقیق شدن متوجه میشویم که شاید ظاهر مسئله ی"فلان" و "بهمان" متفاوت باشند ولی در واقع یکی هستند و از یک جنس.

یکی از راهکار هایی که به ما کمک می کند تناقض را از عقایدمان بزدائیم و سازگاری بیشتری میانشان برقرار سازیم، نشخوار کردن عقاید و باور هایمان است. اگر نشخوار کردن غذای برخی حیوانات(مثلاً گاو ها) را دیده باشید، میدانید که آنها بارها و بارها غذایشان را میجوند و میخورند و دوباره به دهانشان بر میگردانند و از نو.

ما انسانها در بیشتر مواقع بارها و بارها برخی از افکار پوچ روزمره مان را نشخوار می کنیم (که روانشناسان به آن وسواس فکری می گویند) ولی بسیار کم پیش می آید که برای عقاید و باورهایمان از این نشخوار استفاده کنیم. در صورتی که به نظر میرسد مفید ترین نوع نشخوار فکری همین باشد.

 

2-جدی گرفتن حساب احتمالات

احتمالات در برزخی قرار دارد که یک سمت آن علم ریاضیات است و سمت دیگرش علوم تجربی.

جدی گرفتن حساب احتمالات به این معناست که در همه باور ها و اعتقادهایمان و همچنین عدم اعتقادهایمان، به قواعد علم احتمالات توجه کنیم.یعنی گمان نکنیم که حساب احتمالات چون "حساب احتمالات" است، پس لزومی ندارد به آن توجه کنیم. به عبارتی باید تمرین کنیم که در تصمیم گیری هایمان احتمالات را در نظر بگیریم. 

برای اینکه حساب احتمالات را جدی بگیریم، قبل از آن باید تا حدی با علم احتمالات آشنا شویم. هر چند روانشناسان شناختی بر این باورند که ذهن انسان(حتی متخصصان احتمالات) به صورت پیش فرض ، توجهی به حساب احتمالات ندارد و در اکثر تصمیم گیری های زندگی، احتمالات را لحاظ نمی کند ولی همین روانشناسان معتقدند که با تمرین بیشتر و آگاهانه وارد کردنِ احتمالات به تصمیم گیری هایمان، میتوانیم تا حدودی از این خطای شناختی مان جلو گیری کنیم.

 

3-توجه به آخرین دستاوردهای علوم تجربی طبیعی و انسانی

خلاصه این مورد می شود: اعتنا کردن به استقرا. در بحث منطق تمام توجه روی قیاس(deduction) است ولی در علوم تجربی، همه تمرکز بر استقرا (induction) ست.

در اینجا منظور از توجه به آخرین دستاوردهای علوم تجربی، فقط علومی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی نیست بلکه علوم تجربی انسانی هم مد نظر است، مانند روانشناسی و جامعه شناسی. علت به کار بردن کلمه "آخرین" این است که علوم تجربی با توجه ماهیتشان، همواره در حال تغییر و اصلاح هستند و وظیفه ماست که در حوزه های مرتبط با زندگی خودمان، به آخرین دستاوردهای این علوم اعتنا کنیم.

این علوم ماهیت ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند پس ورای همه ایدئولوژی ها می نشینند. در واقع ایدئولوژی ها باید خودشان را با آنها وفق بدهند نه اینکه ایدئولوژی ها بخواهند آنها را با خودشان همساز کنند. این موضوع به این معناست که اگر ما باور و عقیده ای داریم که با آخرین دستاوردهای علوم تجربی ناسازگار است، عقلانیت حکم می کند که مقبولیت را به علوم تجربی بدهیم.(کاری که  بیشتر ما برعکس آنرا انجام میدهیم.یعنی باور خودمان را در مرتبه ای بالاتر از آخرین یافته های علوم تجربی مینشانیم)

 

4-پذیرفتن بهترین تبیین

در اینجا عقلانیتی وجود دارد که نه مثل مورد اول مبتنی بر قیاس(Deduction) است و نه مثل مورد سوم مبتنی بر استقرا(Induction). فیلسوفان از این مورد به نام Abduction یاد می کنند.یعنی پذیرش بهترین تبیین.

بهترین تبیین به این معناست که اگر با پدیده ای مواجه شدیم و برای چرایی این پدیده چند تا نظریه ارائه شد ،ما باید نظریه ای که بهترین نظریه است را بپذیریم ولو اینکه خود آن نظریه هم بی عیب و نقص نباشد. بهترین تبیین جایی به کارمان می آید که مسئله مورد نظر نه قیاساً و نه استقراءاً قابل اثبات نباشد.

اما اینجا به مسئله ی مهمی بر میخوریم، اینکه چگونه تشخیص دهیم که بهترین تبیین کدام است؟

سه ویژگی که برای سنجش "بهترین تبیین" به کار برده میشوند: اول- تعداد پیش فرض های کمتری داشته باشد. طبعاً هر چه تعداد پیش فرض هایی که باید قبول داشته باشیم تا تبیین مورد نظر را قبول کنیم کمتر باشد، با تبیین موفق تری مواجهه هستیم.

دوم- هرچه پیش فرض های تبیین،پیش فرض هایی باشند که بیشتر انسانها آنها را قبول داشته باشند، با تبیین موفق تری مواجهه هستیم.

سوم- تبیین ما هرچه بتواند غیر از این پدیده مورد بحث،پدیده های دیگری را هم تبیین کند، تبیین موفق تری خواهیم داشت.

فرض کنید ما با پدیده ای مثل بیکاری مواجهه میشویم. این پدیده را نه با قیاس و نه با استقرا نمیتوان علت یابی کرد. بنابراین میشود از میان تبیین های مختلف این پدیده، با توجه به سه ویژگی بالا، بهترین تبیین را پذیرفت(که ممکن است این تبیین هم عیب ها و نواقصی داشته باشد ولی میتوانیم بگوئیم در مجموع، این نظریه پدیده مورد نظر ما را بهتر تبیین می کند)

 

5-عمل به تشخیص خویشتن و نه دیگران

یعنی انسان چیزهایی را که خودش به آنها علم قطعی کرده به خاطر چیزهایی که دیگران می گویند رها نکند. این مولفه در واقع همان بحث "اصیل زندگی کردن" است.

در زندگی اصیل، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل می‌کند نه بر اساس آنچه دیگران به او می‌گویند و بنابراین اگر در باب نکته‌ای یقین حاصل کرده است دیگر نمی‌گوید «چون دیگران با من مخالفند، من دست از یقین خودم برمی‌دارم». زندگی غیراصیل به یک معنا یعنی زندگی مطابق با افکار عمومی، زندگی مطابق با فهم عرفی، زندگی مقلدانه، زندگی ناشی از تعبد بی‌وجه؛ این‌ها همه زندگی‌هایی هستند غیراصیل. چرا؟ چون در تمام این نوع زندگی‌ها شخص یک چیزهایی را که خودش می‌یابد رها می‌کند و افکاری را که دیگران در باب این مساله دارند بر رای خودش ترجیح می‌دهد. این درواقع زندگی غیراصیل و یا به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیسم، زندگی عاریتی است. اقتضاء این مورد از عقلانیت نظری این است که من اگر در باب مساله‌ای به یقین رسیدم با دیگران وارد گفتگو بشوم برای اینکه شاید دیگران دلیلی قوی‌تر از دلیل من بیاورند – که در این‌صورت اعتقاد خودم را عوض باید بکنم - اما تا وقتی دیگران دلیلی اقامه نکرده‌اند قوی‌تر از دلیلی که من بر مدعای خودم دارم؛ تا وقتی این دلیل را اقامه نکرده‌اند ولو تعدادشان به اندازه کل جمعیت زمینیان هم باشد من دست از عقیده خودم برندارم.

 

این پنج مولفه، مولفه های عقلانیت نظری بودند.یعنی مولفه هایی که به ساحت باور،نظر و عقیده ما مربوط هستند.در پست بعدی سه مولفه ی عقلانیت عملی را با هم مرور خواهیم کرد.

 

پی نوشت: محتوای این پست از درسگفتارهای معلم خوبم مصطفی ملکیان و با  تغییرات بسیار مختصری در جزئیات آن دوباره نویسی شده است.

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۳
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۴ ب.ظ

مرده سواری

 

" وقتی می فهمید سوار یک اسب مرده اید، بهترین راهبرد پیاده شدن است"

ضرب المثل قبیله داکوتا

 

داشتم فکر میکردم چند اسب مرده در کار و زندگیم هستند که هنوز شجاعت پیاده شدن از آنها را پیدا نکرده ام؟ و اینکه کی شهامت رها کردنشان را خواهم یافت؟

راستی شما هم اسب مرده دارید؟

 

۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۴
سامان عزیزی
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ق.ظ

مدل ذهنی اسکیمو

پیری سیاح: به چه فکر میکنی؟

اسکیمو: هیچ.

پیری سیاح: یعنی واقعاً به هیچ چیز فکر نمیکنی؟

اسکیمو: من به هیچ چیز فکر نمیکنم.گوشت فراوان در اختیار دارم.

 

توضیح یک: پیری سیاح از جهانگردان ترک بوده است و در سفر به قطب یک اسکیمو به عنوان راهنما او را همراهی میکرده است.(جهانگرد ها هم ظاهراً جیره غذایی زیادی همراه دارند)

توضیح دو: مکالمه فوق را از کتاب "تاریخ تمدن" اثر ویل و آریل دورانت نقل کردم.

پی نوشت یک: ویل دورانت،بعد از نقل داستان بالا میپرسد: "آیا فرزانگی واقعی آن نیست که ناچار نشویم فکر کنیم؟" !

پی نوشت دو: علامت تعجبِ بعد از جمله ی ویل دورانت را بنده به جمله اضافه کرده ام و مسئولیت آن با من است.

پی نوشت سه: ممکن است شما ی خواننده با خودتان فکر کنید که :دو خط نقل قول که این همه توضیح و پی نوشت لازم نداره بنده خدا". و من هم در جوابتان عرض میکنم که "به نظر من لازم داره!"

 

۰ نظر ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۷
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ

بدبخت ترین فقیر عالم

اگر سال ها پیش، فقط گمان میکردم که بدترین نوع فقر، فقر مغزی است(یعنی ناتوانی و کم توانی در فکر کردن)

امروز دیگر یقین دارم که بدترین است.

امروز دیگر با دیدن هر نوع فقری،قبل از هر چیز دیگر، دنبال نشانه های فقر مغزی میگردم.

 

ناشناس

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۹
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ق.ظ

مدل ذهنی لعنتی!

گفت: می خوام ماشینم رو بفروشم

گفتم: چرا؟

گفت: از همون اول که خریدمش،گفتم تا گارانتیش تموم شد می فروشمش.الان تموم شده

گفتم: مشکل پیدا کرده و میخوای مشکل رو بندازی روی دوش نفر بعدی؟

- نه مشکل خاصی نداره. ولی بالاخره که دچار مشکل میشه در آینده.پس الان بفروشمش بهتره.نمیدونم شایدم نفروختمش.

- باشه.

سه ماه بعد:

گفت: میخوام یه ماشین مدل بالا بخرم.

گفتم: چرا؟

- تا n تومن.(الان این جوابِ چرا بود!)

- خوبه.چی میخوای بخری؟

- چندتا گزینه خوب دارم. ولی اگه 4n تومن داشته باشی بهم قرض بدی ماشین دلخواهمو میخرم.

- فکر نمیکنی برای اشل من و تو کمی لقمه بزرگیه. لقمه بزرگ هم میدونی چکار میکنه!

- تا باهاش نرونی نمیدونی چی میگم. وقتی روندیش خودت هم بعید نیست بری سراغش.

- اگه انقدر احمقی که داری جدی میگی و میخوای 4n تومن قرض کنی برای خریدش، باشه 

- تا روزی بتونم و از عهده اش بربیام سوارش میشم.روزیم که نتونم برام مهم نیست چی سوار شم.

- باشه.

- چی باشه؟

- هیچی داشتم با خودم فکر میکردم (در واقع داشتم فکر میکردم، من اگه الان 4n  میلیون داشتم که همینجوری عاطل و باطل افتاده بود، ترجیح میدادم بدمش به یک اکیپ جراح مغز که مغزت رو بشکافن و ببینن توش چیه و عکسشو برام بفرستن تا اون لعنتی رو ببینم)

- به چی فکر میکردی؟

- هیچی.ولش کن. حالا بگو با این ماشین چه چیزی به زندگیت اضافه میشه؟

- ... (ببخشید دیگه حوصله ندارم چرندیاتشو براتون بگم!)

گفت: بالاخره چکار میکنی؟

گفتم: تو برو بخرش. اگه تا سه ماه بخاطر پس دادن بدهیت برای خریدش، ماشین رو نفروخته بودی بیا پیش من،هر جور شده برات جورش میکنم.

-راست میگی؟

-آره.

 

پی نوشت: حد اعتبار هر آدمی برای من، مغزشه (بخوانید: نگرش یا مدل ذهنی یا هرچی دلتون میخواد) نه میزان n ی که داره.

توضیح: منظور از "مدل ذهنی لعنتی" در تیتر این مطلب این نیست که مدل ذهنی یکی از طرفین این مکالمه، شایسته ی صفت "لعنتی" است، بلکه منظور این است که :لعنتی! این مدل ذهنی چقدر مهمه که در آجر آجر زندگی ما خودشو نشون میده.

 

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۷
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

دوباره اول و آخر انسان!

پیش نوشت: میدونم. اخیراً بند کردم به اول و آخرِ انسان!.اول و آخری که آنقدر مهم نیست، و آنچه مهم تر است وسط اوست! یعنی بین اول و آخرش.

 

معمولاً اولِ به دنیا اومدنمون ما گریه می کنیم(احتمالاً از غم به دنیا اومدنمون. یا شاید فقط می خوایم گلومون رو صاف کنیم!نمیدونم.) و دیگران خنده می کنند(احتمالاً از خوشحالی دیدن محصول بقا) اما آخرِ از دنیا رفتنمون میتونه خیلی متفاوت باشه  با دلایل متفاوت:

ممکنه ما خنده کنیم و دیگران گریه

که شاید بهترین حالت باشه.

 

ممکنه ما خنده کنیم و دیگران هم خنده

ممکنه ما گریه کنیم و دیگران هم گریه

 

ولی احتمالاً بدترین حالت اینه که

ما گریه کنیم و دیگران خنده.

 

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۴
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ق.ظ

درباره سیاست خارجی-از دکتر محمود سریع القلم

برای آنکه یک کشور روابط خارجی داشته باشد، ابتدا باید استراتژی سیاست خارجی طراحی کند. روابط خارجی ما نیز مانند اقتصاد، در حالت رکود است زیراکه سیاست خارجی فعلی با فرمول‌های ۲۵ سال پیش عمل می کند. ابتدا باید به روز شد تا بتوان روابط خارجی داشت. روابط ما با اروپا و ژاپن در وضعیت Standby است. به جز شامات و عمان، تقریباً روابط ما با کل جهان عرب، قطع است. آسیای مرکزی و قفقاز باب احتیاط را با ما پیش گرفته اند. پاکستان خیلی با ما کاری ندارد. معلوم نیست با ترکیه در سیاست‌ گذاری بتوان به ثبات رسید. آسیایی ها هم در این شرایط اضطراری، در پی روابط پایاپای اقتصادی و افزایش کارمزد هستند.

پر واضح است ما دارای استراتژی امنیت ملی هستیم. در عمارت حکمرانی، امنیت ملی حکم فونداسیون را دارد ولی آیا نباید به فکر ساخت چند طبقه در این عمارت برای سکونت، آرامش و رشد باشیم؟ اینجاست که به استراتژی توأمان سیاست خارجی و توسعه اقتصادی نیاز داریم. در شرایط فعلی، سیاست خارجی ما همان امنیت ملی ما شده است. آخرین باری که یک گزارش یا سخنرانی که یکجا کلیّت روابط خارجی ما در منطقه و جهان را توضیح دهد چه موقع بود؟

 

سیاست خارجی فعلی ما در دو موضوع خلاصه می شود:

 

۱-تکذیب روزانه آنچه دیگران ما را بدان محکوم می‌کنند؛

 

۲-اتخاذ یک حالت تدافعی نسبت به نیات و اهداف کشور.

 

این راهبرد ما را به تعامل سازنده و سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی هدایت نمی‌کند. نظام بین‌الملل فعلی اولاً ماهیت تجاری، اقتصادی و تولیدی دارد و ثانیاً پر از فرصت است. دولت‌ها و بنگاه‌ها برای سرمایه‌گذاری در کشورهایی که ثبات در سیاست خارجی، سیاست‌ گذاری‌ها و نظام اداری نداشته باشند، ریسک نمی‌کنند. در سال گذشته میلادی، ۱٫۶۲۵ تریلیون دلار درجهان سرمایه گذاری شده است که ۷۳ درصد آن در کشورهای G20 بود. نکته حائز اهمیت اینست که تنها ۴ درصد از این سرمایه‌گذاری در سطح جهان در صنایع استخراجی مانند نفت، گاز و فلزات بوده است. عمدۀ سرمایه گذاری در IT، ارتباطات، خدمات و ساختار عمرانی بوده است. کشوری مانند سنگاپور که از شهر تهران کوچک تر است به تنهایی ۶۵ میلیارد دلار، سرمایه خارجی جذب کرده است. ظاهراً آمار دقیقی از میزان سرمایه‌گذاری خارجی در ایران در سال ۲۰۱۶ موجود نیست اما آمار ۲۰۱۵ عددی در حدود ۸۷۴ میلیون دلار را نشان می دهد.

با توجه به حساسیت‌های تاریخی و سیاسی، بهترین شرکای تجاری، اقتصادی و سرمایه‌ای برای ما، کشورهای غرب اروپا و ژاپن هستند زیرا که توان سیاسی و نظامی آن‌ها بسیار محدود است. اما برای اینکه این امر تحقق پیدا کند، بنظر می‌رسد کشور نیاز به فاصله گرفتن از کانون مدارهای حساسیت‌ آمریکا را دارد. در داخل کانون مدارهای حساسیت آمریکا بودن، کشور را در سطح حفظ امنیت ملی نگه می‌دارد؛ وضعیتی که بسیاری از کشورهای منطقه را خوشحال می‌کند زیرا فرصت پرداختن به اقتصاد ملی، تعامل سازنده و افزایش ثروت ملی را از ما می‌گیرد. بدون سرمایه و امکانات، فرهنگ و تمدن نیز رو به افول می روند. آحاد جامعه هم مجبور می‌شوند در حد بقا زندگی کنند.

یکی از نارسایی‌های جدی در راهرو‌های قدرت، کم بودن فوق العادۀ "متخصصین اقتصاد بین‌الملل" است؛ کسانی که پیچیدگی‌های مالی، تولیدی، بانکی، سرمایه‌گذاری و حتی تا اندازه‌ای سیاسی و حقوقی مسائل اقتصاد بین‌المللی را دقیق بدانند. فقدان این‌گونه افراد در سیاست گذاری باعث می‌شود دیالوگ‌ها در حد سیاست و امنیت متوقف شود و ما نتوانیم امنیت، اقتصاد و سیاست را همزمان و به صورت یک مجموعه حکمرانی (Synoptic) ببینیم.

آنقدر این نظام بین‌الملل متنوع و متکثر شده است که نیازی نداریم خود را به لحاظ سیاسی و امنیتی به قدرتهای بزرگ قفل کنیم. اتفاقاً با توجه به حساسیت‌ها، نظام بین‌الملل فعلی بهترین ساختار را برای رشد و توسعه اقتصادی کشور عرضه می‌کند. چهارپنجم دستگاه دیپلماسی کشور را باید متخصصین مالی، بانکی، سرمایه‌گذاری و اقتصادِ بین‌الملل دربر گیرد. سیاست خارجی مانند غلطک آسفالت کاری است تا بعد از اینکه سطح زمین هموار شد، آسفالت (اقتصاد) ریخته شود. سیاست خارجی مبتنی بر لحن تدافعی و گفتار درمانی ره به جایی نمی‌برد.

 

عمارت حکمرانی

 

طبقه دوم: اقتصاد بین‌الملل

طبقه اول: اقتصاد ملی (و سیاست خارجی که صرفا تسهیل می‌کند)

فونداسیون: امنیت ملی

 

حکمرانی نوین مقرر می‌کند که رشد اقتصادی یک کشور به اقتصاد بین‌الملل که در آن صدها کشور و هزاران شرکت حضور دارند قفل شود تا منافع دیگران به سرمایه گذاری گره بخورد. این قفل شدن باعث می‌شود تا دولت‌ها در نوع تعامل سیاسی و امنیتی با یکدیگر، ملاحظات چشم گیری داشته باشند. سیاسیونِ جامعه ما، اقتصاد بین‌الملل را در قالب کشورها می‌بینند در حالی که یک بنگاه آلمانی مستقر در هامبورگ ممکن است از ۵۰ کشور و ملیت صاحب سهام داشته باشد. نگاه ما به پیچیدگی‌های جهانی بسیار قدیمی است. جایی باید بزرگ بنویسیم: مهم‌ترین هدف مخالفین ایران، نگه داشتن کشور در فقر و انزواست. روش این کار نیز جلوگیری از فعالیت‌های اقتصادی و سرمایه‌گذاری است. در جایی دیگر نیز بزرگ بنویسیم: حکمرانی باید امنیت و اقتصاد را با هم ببیند و نه در دو ریل مستقل از هم. برای اینکه این راهبرد تحقق پیدا کند باید ذهن‌های خود را Format کنیم.

 

پی نوشت: این مطلب را از وبسایت دکتر محمود سریع القلم برداشته ام و حیفم آمد آنرا اینجا هم بازنشر نکنم.

 

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۲
سامان عزیزی
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۹ ب.ظ

موتور محرک هر یک از ما

بچه که بودم خیلی به گله گوسفند ها علاقه داشتم! دوران جنگ بود و ما در یک روستا در غرب کشور زندگی می کردیم. تابستان ها برخی از اهالی روستا که گوسفند و بز داشتن، دامهاشون رو به یک چوپان معتمد می سپردند و حدود سه یا چهار ماه، دامها در کوهستان های اطراف زندگی می کردن.

هر روز نزدیک غروب، چوپان روستا ،گلّه رو می آورد روی تپه ای نزدیک رودخانه روستا و صاحبان دامها(اکثراً خانمها) به سمت آن تپه می رفتند تا هم دیداری با دامهایشان تازه کنند و هم شیرشان را بدوشند و اگر رسیدگی ای لازم بود انجام بدهند.

سن و سال کمی داشتم ولی هنوز تصویر آن تپه و گلّه را با وضوح بالایی در خاطر دارم. تقریباً هر روز از پشت بام خانه این منظره فوق العاده رو به تماشا می نشستم. بارها از مادرم خواستم اجازه بدهد نزدیک غروب به آن تپه بروم اما اجازه نداد تا اینکه یکی از دوستان مادرم که چند گوسفند و دو سه تا بزغاله داشت را راضی کردم که اجازه ام را از مادرم بگیرد و من را همراه خودش ببرد.

آن شب از شوق دیدار گوسفندان و بزغاله ها تا نزدیک صبح بیدار بودم و از صبح که بیدار شدم شال و کلاه کرده منتظر رسیدن زمان حرکت!

اولین چیزی که شگفت زده ام کرد این بود که بعضی بزها و گوسفند ها با چه شوقی از میان انبوه گلّه، راهشان را باز میکردند تا به دیدار صاحبانشان برسند و صاحبانشان که از این شوق به وجد آمده بودند چنان آنها را بغل می کردند که انگار فرزنداشان را دیده اند.

بگذریم.هدفم از تعریف این داستان چیز دیگری بود.

یکی از گوسفند ها بعد از ناز و نوازش و دوشیده شدنش، باید به سمت گلّه می رفت که با آن برود ولی چنان لج کرده بود که صاحبش هر چه زور داشت صرف هُل دادنش کرد ولی از جایش جُم نخورد. چوپان را هم صدا کردند و چند ضربه چوپ چوپان هم کارگر نیافتاد. ظاهراً بدجور لج کرده بود! تا اینکه آن دوست مادرم سر گوسفند را نوازش کرد و مشتی علف در دستش گرفت و آنرا جلو دهان گوسفند گرفت و راه افتاد سمت گلّه که کمی آنطرفتر بود. گوسفند هم خرامان خرامان به دنبالش!

 

با اینکه این تصویر را بارها و بارها در زندگیم مرور کرده ام، اما زیاد پیش آمده که درسِ آن داستان را فراموش کرده باشم. 

انگیزه ها و انگیزاننده های هر کس در زندگی موتور محرک اویند. اگر می خواهم خودم یا کس دیگری را راه بیاندازم، باید علف مناسب را تشخیص دهم!.

 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۹
سامان عزیزی
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ق.ظ

هنر تشخیص اولویت ها

این روزها بحث تشکیل کابینه دولت، داغ است و به لطف (یا قهر!) شبکه های اجتماعی، این بحث به لایه های مختلف جامعه هم کشیده است.

بحثی که از چهار سال پیش به قبل، تقریباً برای اکثریت مردم بحثی نامأنوس بود. اینکه آیا کشیده شدن این بحث ها به سطح جامعه، مناسب یا نامناسب است موضوع الان ما نیست و فکر می کنم نمی توان به سادگی در مورد آن نظر داد.

دوستی دارم که با شور و هیجان خاصی مشغول تحلیل سن کابینه دولت بود. میگفت میانگین سنی دولتها از 41 سال در دوره آقای هاشمی به 45 سال در دوره آقای خاتمی و 49 سال در دولت بعدی و در نهایت به 57 سال در دولت آقای روحانی رسیده است. میگفت من و بسیاری از تحلیل گران و درصد قابل توجهی از رأی دهندگان (حالا نحوه محاسبه این درصد ها بماند!) از آقای روحانی کابینه جوانتری را مطالبه می کنیم. و توضیحاتی در مورد خوبی های جوان گرایی در مدیریت کشور.

 

داشتم فکر میکردم که ما وقتی از شدت تشنگی صدایمان در نمی آید، اگر به آبادانی ای برسیم،اولین چیزی که سراغش می رویم چیست؟ احتمالاً آب!

جالب است وقتی پای نیازهای طبیعی و غریزی مان وسط است، همان غریزه مان اولویت ها را تشخیص می دهد ولی نمی دانم چرا وقتی به امور غیر غریزی می رسیم، این قوه تشخیص مان سرش را به ناکجا میچرخاند.

فکر می کنم همه ما به تمرین بسیار بیشتری برای کسب هنر تشخیص اولویت ها نیاز داشته باشیم و به نظرم برای رسیدن به حالت هایی بهینه از تشخیص اولویت ها، ناگزیریم سیستمی فکر کنیم (یعنی تفکر سیستمی را بفهمیم)

جوان گرایی خوب است(با همه مزایایش برای حال و آینده کشور) ولی اولویت آن از کارآمدی بالاتر نیست.از شایسته سالاری و تخصص بالاتر نیست.از کاردرستی بالاتر نیست و الی آخر.

هر چند که جوان گرایی با هیچکدام از موارد بالا منافاتی ندارد یعنی می توان جوانی کارآمد،شایسته،متخصص و کاردرست را هم تصور کرد ولی بحث من در مورد موضع و مطالبه ماست. اینکه صدای کدام اولویت مان را بلند تر می کنیم.

 

پی نوشت:البته آن دوستم در تحلیلش فراموش کرده بود به این مسئله فکر کند که نسل اول انقلاب که میانگین سنی شان در کابینه اول 41 سال بود با گذر زمان پیر می شوند و کم کم میانگین سنی شان بالاتر می آید! 

پی نوشت بعدی: شاید لازم باشد در برخی مسائل کمی از داغی مان کم کنیم و سرد فکر کنیم.

 

 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۶
سامان عزیزی