زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب و کتابخوانی» ثبت شده است

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

از کتابِ "از کتاب"

"از کتاب" اولین کتابی است که از متمم به عنوان ناشر منتشر می شود. همین اتفاق من را تا مدتها کیفور نگه می دارد. مبارک متمم و همه متممی ها.

کیفور شدن از این اتفاق که حق مسلم ماست و نیازی به توضیح و توجیه ندارد اما اگر فقط یک توضیح لازم باشد آن توضیح لذتِ در دست گرفتنِ کتابی کاغذی است که رنگ و بوی متمم را دارد.

کیفور شدنم هم باعث نمی شود که فراموش کنم متمم، تا به حال آنقدر محتوای اصیل، قابل اعتماد و مفید منتشر کرده است که شاید با فعالیت ده ها نشر و صدها کتاب برابری کند.

*

اما در مورد خود کتاب.

طبیعتاً بررسی و صحبت کردن از کتابی که مولفش هم از تو کتابخوان تر است و تجربه و مهمتر از آن "ظرفیت تجربه پذیری" اش از تو بیشتر است و هم روش ها و ابزارها و جوانب مختلف کتابخوانی را خیلی بهتر از تو می داند، جسارت و حماقت را به صورت همزمان می طلبد. خوشبختانه در لحظه نگارش این مطلب این توش و توان را در خودم احساس کردم که خود را از این دو مصون بدارم و به سلامت عبور کنم ;)

بنابراین این چند خطی که در مورد "از کتاب" می نویسم را صرفاً به عنوان تداعی ها و بلند بلند فکر کردن های یک خواننده معمولی و علاقه مند در نظر بگیرید که واقعاً غیر از این هم نیست.

 

اگر همین الان همسرم که در اتاق دیگری است و مشغول خواندن مقدمه "از کتاب" است بپرسد که در حد چند کلمه کتاب را توصیف کن، می توانم بگویم که کتابی ساده و روان، تا حد زیادی جامع (جامع یعنی به بیشتر جوانب و حواشی کتابخوانی توجه کرده)، و به دردبخور در مورد کتاب و کتابخوانی است.

اگر با توجه به تعریف نویسنده از "کتاب" هم بخواهم توضیح دهم، به نظرم سفری است که ارزش همراهی دارد. با اطمینان می شود گفت که در این سفر هم تجربه ی لذت بردن از طراوتِ واحه های خوش آب و هوا و روح افزا منتظر توست هم واحه به واحه که پیش می روی نشانت می دهد که چطور اسیر بیراهه ها و کج راهه ها نشوی و در مسیر واحه ها بمانی.

 

با توجه به اینکه در گذشته مختصری در مورد کتاب و کتابخوانی مطالعه کرده ام، فایل های صوتیِ محمدرضا شعبانعی(نویسنده همین کتاب) در مورد کتابخوانی را گوش داده ام و تا حدی کتابخوان هم بوده ام، اگر بگویم که بخش های زیادی از این کتاب برایم تازگی داشت یا در موردشان نمی دانستم قطعاً اغراق کرده ام. اما واقعیت این است که حداقل من تا کنون کتابی در مورد کتاب و کتابخوانی ندیده ام که تا این حد جوانب مختلف و موضوعات گوناگونی که پیرامون کتاب وجود دارد را پوشش داده باشد.

به نظرم این وجه تمایز، برای بسیاری از مخاطبان "از کتاب" مفید و برای برخی دیگر شاید قدری دافعه ایجاد کند.

برای بسیاری مفید است چون به احتمال زیاد بسیاری از مخاطبان این کتاب، کتابخوانان هستند(از کتابخوانان مبتدی تا خوره های کتابخوانی). فکر می کنم این طیف از خوانندگان از همه جانبه بودن این کتاب لذت زیادی خواهند برد و بعید است که نتوانند تحفه هایی برای راهشان برچینند و لذتش را ببرند.

اما همانطور که خود نویسنده هم اشاره کرده، تنها مخاطبان این کتاب کتابخوانان نیستند بلکه کتابدوستانی که هنوز کتابخوان نشده اند هم یکی دیگر از مخاطبان هدف این کتابند که شاید مواجهه ی آنها با تنوع زیاد موضوعاتی که پیرامون کتاب و کتابخوانی مطرح شده است ترس شان را بیشتر کند.

البته این موضوع چیزی نیست که از نگاه محمدرضا دور مانده باشد و در ذیل نکته ی دوم از مقدمه کتاب، تکلیف "مخاطب کتاب" را روشن کرده است. طرح این بحث صرفاً نق و نوقی بود که اگر بخواهم این کتاب را به کتابدوستی که هنوز کتابخوان نشده است هدیه بدهم (که به نظرم حدود نیمی از مطالب این کتاب، برای این دسته مفید و اثربخش خواهد بود و فکر می کنم مسیر کتابخوان شدنشان را هموار می کند) باید بنشینم و بخش به بخش(نه فصل به فصل) مطالبی را که برایش مفید می دانم پیشنهاد بدهم.

*

از طرفی، هر قدر که چند خط بالاتر تلاش کردم که در مورد "آشنا سازی" بحث های این کتاب مراقب باشم که اغراق نکنم، بدون نگرانی از اغراق کردن می توانم بگویم که در مورد "آشنایی زدایی" از بحث های کتاب و کتابخوانی بیشترین اثربخشی را برایم داشته است.

از بحث شکل گیری تجربه های مرجع در ذهن بگیرید تا بحث نوشتن بی مخاطب، از تفاوت کتاب های ضعیف و کتاب های نامناسب بگیرید تا تفسیر نادرست تجربه های ناخوشایند کتابخوانی، از بحث زیبای انتخاب های سرندیپی بگیرید تا روش های پیش خوانی و چندین و چند بحث کوچک و بزرگ دیگر.

*

نمی دانم چقدر با بازی تخته نرد آشنایی دارید یا اصطلاحاتش را می شناسید. در تخته نرد اصطلاحی به نام "ششدر" یا "بستن ششدر" وجود دارد که به حالتی گفته می شود که یکی از بازیکنان شش خانه جلو مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد(نقل از فرهنگ معین).

"ششدر" معنایی کنایی هم دارد که به بسته بودن راه خروج و نجات اشاره دارد(فرهنگ معین).

این اصطلاح را به عنوان یک استعاره، در دو جا می توانم برای "از کتاب" به کار ببرم.

در سطح کلان و کلیِ کتاب، به نظرم مطالب این کتاب ششدر را بر بهانه گیرها و بهانه تراش هایی که به هر چیزی متوسل می شوند که کتاب خواندن هایشان را به تعویق بیاندازند می بندد.

شاید یکی از لذتبخش ترین بخش های کتاب برای من، بحث هایی بود که ذیل عنوان "درباره تندخوانی" مطرح شد. واقعیت این است که من همیشه با تندخوانی کتاب ها مخالف بوده ام و از نظرم یکی از مضحک ترین بحث هایی بوده که حول و حوش کتابخوانی شنیده ام. با این وجود در مواجهه با کسانی که به تندخوانی هایشان افتخار می کردند تنها واکنشی که داشته ام تحویل دادن یک لبخند تلخ بوده است!

اما در این کتاب، محمدرضا چنان ششدر را بر تندخوانان و مدافعان تندخوانی بسته که دلم برایشان کباب شد :)

*

به طور کلی، اگر بخواهم از بین آموزه های این کتاب در مورد کتابخوانی، فقط یک مورد را بولد کنم که از نظرم درجه اهمیت بسیار بالایی در کتاب خواندن داشته باشد می توانم به این نکته اشاره کنم که "از کتاب" به ما یاد می دهد که چطور کتاب ها و نویسندگانی که ارزش خواندن و دنبال کردن ندارند را تشخیص دهیم و وقت و انرژی و تمرکز مان را برایشان هدر ندهیم.

به نظرم این موضوع دستاورد خیلی بزرگی است که بعید بود از کسی بجز محمدرضا شعبانعلی یا امثال او(که بسیار کمیابند) بتوانیم بیاموزیم.

*

بحث ها، صحبت ها و تداعی های زیادی هست که حین خواندن این کتاب به ذهنم می رسیدند و میشد در موردشان اینجا نوشت، ولی ترجیحم این است که به همین مقدار اندک بسنده کنم که هم بیش از حد خواننده وبلاگم را خسته نکنم و هم از لذت مواجهه با این بحث ها در حین مطالعه این کتاب کم نکنم.

شاید نقل چند جمله کوتاه از کتاب پایان بندی بهتری برای این مطلب کوتاه باشد:

- کتاب باید، به عنوان همراه،فرصت تجربه سفری هدایت شده را برای خواننده فراهم کند.

- به تجربه، من نقش نویسنده را هنگام مطالعه کتاب های درسی مدیریت حس کرده ام. بسیاری از ما چنین فرض می کنیم که کتاب های درسی پایه در دانشگاه ها بسیار شبیه هم اند. بررسی فهرست ها هم این برداشت را تقویت می کند. گاهی فهرست ها چنان شبیه اند که فکر می کنیم نویسندگان از روی دست هم نگاه کرده اند. حتی جمله های مشابه و مشترک هم در این کتاب ها فراوانند. اما کافی است دو کتاب رفتار سازمانی از دو نویسنده مختلف، مثلاً رابینز و کول کوییت، را کنار هم بگذارید تا ببینید آنچه می خوانید به همان اندازه که رفتار سازمانی است، تصویرِ تصورِ نویسندگان از محیط کار نیز هست.

- وقتی پیش از مطالعه کتاب می دانیم آن کتاب به چه پرسش هایی پاسخ نمی دهد، انتظار ما از آن کتاب تعدیل می شود. از آنجا که انتظارات اولیه ما روی رضایتمان از مطالعه اثر می گذارد، وقتی با انتظاری واقع بینانه به سراغ کتابی می رویم، مطالعه آن به تجربه ای لذتبخش تر تبدیل می شود.

- نشانه های متعددی برای تشخیص نویسندگان واسط ضعیف وجود دارد که مهمترین آن ها طرح ایده ای کلیدی و اکتفا به نقل شواهد مثبت در تائید آن ایده است. این نوع نویسندگان از طرح مثال های نقض یا هر نوع گزارش، تجربه و مطالعه که ادعایشان را تضعیف کند خودداری می کنند. تعمیم گسترده و بی منطق هم نشانه دیگری از این دسته نویسندگان است. آن ها معمولاً در کتاب هایشان به چند مقاله اشاره می کنند و نتایج آن مقالات را بدون اشاره به ملاحظات و محدودیت ها به قلمروی بسیار گسترده تر تعمیم می دهند.

- کتابخوانی کار دشواری است و مهارتی است که بسیاری از ما در آن ضعیفیم.

- کتاب ها گاوصندوقی از شمش طلا نیستند که جمله به جمله ی آنها عمیق و آموزنده و حکیمانه باشد. منطقی تر است آن ها را مانند معدن طلا در نظر بگیریم، یعنی رگه هایی از نکات و آموزه های ارزشمند که در میان حجم بزرگ تری از حرف های کم ارزش و نکته های بی خاصیت و بعضاً نادرست پنهان شده اند. مطالعه کتاب تلاشی برای یافتن و استخراج این رگه های طلاست.

- وودی آلن به شوخی گفته است: من در یک دوره تندخوانی شرکت کردم و جنگ و صلح را در بیست دقیقه خواندم. اینطور که فهمیدم درباره روسیه بود.

 

پی نوشت: طبیعتاً نوشتن من در مورد اثر کسی که سالها دوست و معلمم بوده و هست در حدی که هر نوشته ای از او را بدون دانستن نام نویسنده اش به راحتی تشخیص می دهم یا ظرافت های نوشتنش و حتی برخی اوقات نانوشته های لابلای سطورش را می فهمم، آغشته به برخی سوگیری های شناختی(از اثر هاله ای بگیرید تا سایر سوگیری ها) است. چنانچه گاهی برخی از دوستان غیرمتممی هم این ادعا را مطرح می کنند. حتماً که این گونه موارد قابل انکار نیست اما در کنار پذیرش این مسئله دلم می خواهد این موضوع را هم بدانید که نه تنها در این نوشته و در مورد این کتاب بلکه در سایر موضع گیری هایم در مورد متمم و محمدرضا، تا جای ممکن حداکثر تلاشم را کرده ام که حداقل به این نوع سوگیری ها آگاه باشم. حتی گاهی پیش آمده که بخاطر این نوع ملاحظات، بسیاری از موارد مثبت را هم با اشاره مختصری از کنارش گذشته ام. امیدوارم مخاطب آگاه هم، همین تلاش برای رعایت انصاف در موضع گیری ها را به پای شاگردی کردن پای درس های متمم و معلمش بگذارد که غیر از این هم نیست.

 

۱ نظر ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۷
سامان عزیزی
جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۲۰ ب.ظ

کتاب هایی که در سال 99 خواندم

خب :) سال 99 چون وقت بسیار بیشتری برای کتاب خواندن داشتم کمتر از معمول کتاب خواندم!

سال کرونایی بود و همه داشتند میگفتند وقت خوبیه که کتاب بخونین، این بود که منم کمتر خوندم(یادم باشه یه کم امتیازِ مربوط به فاکتور N (نوروتیک بودن) مدل پنج عاملیم رو بالاتر ببرم)

 

خارج از این شوخی ها که کمی جدی هم بودند، سال گذشته چندان از میزان کتاب خواندنم راضی نبودم(من بین کتاب خواندن و مطالعه کردن، کمی تفاوت قائل می شوم.در این مطلب و مطالب قبلی ای که در این زمینه صحبت کرده ام صرفاً در مورد کتاب خواندنم حرف زده ام نه مطالعه ام). قصد توجیه کردنش را هم ندارم. توی دو سه بازه زمانی در طول سال، از کیفیت کتابخوانی ام خیلی راضی ام ولی بقیه اش را نه از کیفیت راضی ام نه از کمیت.

 

اول لیست کنم بعد توضیحات بیشتری میدهم:

1-درک یک پایان-جولین بارنز-حسن کامشاد-نشر نو

2-خداحافظ گاری کوپر-رومن گاری-سروش حبیبی-انتشارات نیلوفر

3-برفک(white noise)-دان دلیلو-پیمان خاکسار-نشر چشمه

4-چراغ ها را من خاموش می کنم-زویا پیرزاد-نشر مرکز

 

5-فلسفه تنهایی-لارس اسونسن-خشایار دیهیمی-نشر نو

6-ترس و لرز-سورن کیرکگور- عبدالکریم رشیدیان-نشر نی

7-زندگی سراسر حل مسئله است-کارل پوپر-شهریار خواجیان-نشر مرکز

 

8-معمای فراوانی-تری لین کارل-جعفر خیرخواهان-نشر نی

 

9-انسان در جستجوی خویشتن-رولو می-سید مهدی ثریا-نشر دانژه

10-کتاب Self-therapy نوشته Jay Ealey

11-هنر انسان شدن-کارل راجرز-مهین میلانی-نشر نو

12-تحلیل رفتار متقابل-ون جونز و یان استوارت-بهمن دادگستر-نشر دایره

13-وضعیت آخر-تامس هریس-اسماعیل فصیح-نشر نو

14-ماندن در وضعیت آخر-امی و تامس هریس-اسماعیل فصیح-نشر نو

15-بازی ها-اریک برن-اسماعیل فصیح-نشر ذهن آویز

 

16-کتاب Simply Complexity(A Clear Guide to Comlexity Theory) نوشته Neil F.Johnson

17-ریاضیات زیبا-تام سیگفرید-مهدی صادقی-نشر نی

 

18-مدیران و چالش های تصمیم گیری-ماکس بیزرمن و دون ای مور-علی سرزعیم-نشر کرگدن

19-شیب-ست گادین-محمد خضرزاده-نشر درناقلم

20-گاو بنفش-ست گادین-افسانه درویشی-نشر کتیبه پارسی

 

تصمیم داشتم کتاب های انگلیسیِ بیشتری بخوانم، به چند کتاب انگلیسی دیگر هم سرک کشیدم و برخی را تا نصفه های کتاب خواندم ولی یا انقدر برایم جالب نبودند که ارزش تمام کردن داشته باشند یا بیش از حد تنبلی کردم و ادامه شان ندادم. سرعت انگلیسی خواندنم حدود یک پنجمِ فارسی خواندنم است هنوز. به نظرم این کندی و سختی هم بی تاثیر نبود. اما نمی شود در همین حال بمانم باید این سنگ را هم بردارم تا سرعتم بیشتر شود. یعنی تا چندین کتاب را به کندی نخوانم سرعتم بیشتر نمی شود. راه میانبری نیست متاسفانه :)

 

چند سال اخیر و سال های خیلی دورتر، در حوزه روانکاوی و خود کاوی مطالعه کرده بودم و از مدل های موجود در این حوزه چیزهایی آموخته بودم اما سال گذشته چون تازه با مدل IFS آشنا شدم(به واسطه دوستم هیوا)، در کنار همه مزیت ها و نکات خوب این مدل، احساس کردم بخش ها و حوزه های مهمی هستند که مفید ترین تبیین از آنها را در مدل TA دیده بودم، این بود که در کنار آموزه ها و تمرین های IFS کتاب های مهم TA را هم دوباره خواندم(فکر می کنم یکی از مفیدترین کتاب هایی که در این حوزه خوانده ام کتاب تحلیل رفتار متقابل یان استوارت است). بخشی از مطالعه سال گذشته که گفتم از کیفیت آن راضی ام همین بخش است. احساس میکنم با تمرین ها و تعمیق بیشتر آموزه های این دو مدل، در مجموع کمی بهتر از قبل خودم و ارتباطاتم را می شناسم(نمی دانم شایدم توهم باشد).

نکته حاشیه ای که دلم نمیخواهد ناگفته بماند این است که تازه متوجه شدم که اریک برن چقدر هوش بالایی در حوزه روان داشته است! (البته این ارزیابی را باید کسی انجام دهد که هوشی بالاتر از اریک برن دارد. اما در حد هوش ناقص من و در این مقیاس عرض کردم) کتاب "بازی ها" را برای سومین یا چهارمین بار بود که میخواندم اما به نظرم رسید که بارهای قبلی تا حد زیادی نکات مهمی را درک نکرده بودم. فکر می کنم کسی که میخواهد با TA آشنا شود، برخلاف توصیه ی خیلی ها، باید این کتاب را جزو آخرین کتاب هایی بگذارد که در این حوزه میخواند نه جزو اولین ها.

 

فکر می کنم بهترین حال را هم هنگام خواندن دو کتاب simply complexity و ریاضیات زیبا تجربه کردم. از اینکه احساس میکردم بعضی مباحث پیچیدگی را کمی بهتر متوجه می شوم ذوق میکردم انگار:)

 

کتاب بیزرمن هم یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا کنون در این حوزه خوانده ام. موقع خواندنش همش با خودم فکر میکردم که چرا زودتر این کتاب را نخوانده بودم. مواردی را که خودم با زحمت و بدبختی از لابلای کتاب های دیگری بیرون کشیده بودم به زبانی ساده و مفید و کاربردی در کتابش آورده است. به نظرم هر مدیری که این کتاب را نخوانده باشد بخش بزرگی از آموزه های حوزه تصمیم گیری را از دست داده است.

 

به نظرم تنها خاصیت خواندن کتاب های ست گادین(البته این دو کتاب) برای من این بود که لیستم کمی بزرگتر شود! شاید اغراق نکرده باشم اگر بگویم که هر کدام از این دو کتاب را می شد در یک جمله هم گفت. البته اینکه خلاصه یک کتاب یک جمله باشد به خودی خود چیز بد یا کم ارزشی نیست. مشکلم با این دو کتاب این بود که این دو جمله جزو بدیهی ترین و ابتدایی ترین جملاتی هستند که هر کسی که وارد بحث مارکتینگ می شود می شنود. محتوای کتاب ها هم طوری نبود که احساس کنم زوایای پنهان یا نکات عجیب غریبی از این دو جمله را می خوانم. به هر حال این نظر غیر متمدنانه ی غیر قابل اتکای من است;) از اول هم از این بشر چندان خوشم نمی آمد. شاید دچار خطای هاله ای و ترکیبی از چند خطای دیگر شده ام :) .احتمالاً اگر ده یا پانزده سال پیش این کتابها را می خواندم نظرم چیز دیگری بود.

 

قلم زویا پیرزاد را هم خیلی دوست داشتم. کلی به خودم نق زدم که چرا چنین نویسنده ی خوش قلمی را از دست داده ام آنهم بخاطر سوگیریِ احمقانه ای که به نویسندگان داخلی داشته ام.

 

و در پایان، همانطور که محمدرضا شعبانعلی در فایل های صوتی "راهنمای خرید و خواندن کتاب" اشاره کرده بود و من هم قصد داشتم تعدادی از آن نکات را سال 99 تمرین کنم، به نظرم کمی شهامتِ ول کردن و ناتمام رها کردن کتاب هایی که احساس می کنم با حال و روزم سازگار نیستند را پیدا کرده ام. البته بجز این دو کتاب ست گادین :) اینها را تا آخر خواندم گفتم ببینم با این همه هیاهو که در مورد ست گادین بوده چیزی پیدا می کنم که نظرم عوض شود یا نه.(هرچند که کم حجم بودنشان هم بی تاثیر نبود;)

 

پی نوشت: اگر هر کدام از دوستان عزیزم در مورد هر کدام از کتابها یا توضیح کلی محتوای آنها سوالی داشت خوشحال می شوم که توضیح بدهم.

۵ نظر ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۲۰
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ

اگر در اطرافمان "کتاب نخوان" داریم

در مورد کتاب نخواندن و دلایل احتمالی آن صحبت های زیادی گفته شده و شنیده ایم. در اینجا قصد ندارم به تکرار آنها بپردازم.

ظرف چند سال گذشته، برای ترغیب بعضی از اطرافیانم به کتاب خواندن، کار کوچکی انجام دادم که تقریباً در اغلب مواردی که امتحان کردم و در مراحل اولیه، از آن جواب گرفتم(بجز یک مورد!).

گفتم شاید بد نباشد به دوستانی که دغدغه ی این کار را دارند پیشنهادش کنم.

شرط اول انجام این کار این است که شناخت نسبتاً خوبی از فردی که قرار است کتابی را به او پیشنهاد کنیم داشته باشیم. دغدغه هایش را بشناسیم.نیاز ها و اولویت هایش را تا حدی بدانیم.

حالا اگر بر اساس شناخت نسبی مان از طرف مقابل، کتابی را مطالعه کرده ایم که فکر می کنیم خواندنش می تواند برای او مفید باشد، می توانیم کار را شروع کنیم:

یک برگ کاغذ بر می داریم و یک نامه مختصر برای او بنویسیم و در آن نامه به این موارد اشاره کنیم:

- محتوای این کتاب شامل چه چیز هایی است

- شما چه چیز هایی از این کتاب یاد گرفتید که به نظرتان مفید بودند و به کارتان آمدند یا می آیند

- حتماً به مواردی که فکر می کنید جزو دغدغه ها و نیاز های او هستند و این کتاب پاسخی برای آنها دارد، به صورت ضمنی اشاره کنید.

فقط لطفاً در بیان فواید کتاب مورد نظر، اغراق نکنید و به همان موارد بالا اکتفا کنید.

همین.

 

این کار ممکن است آن فرد را کتاب خوان نکند ولی تجربه ی مفیدی از کتاب خواندن نصیبش خواهد کرد که احتمالِ کتاب خوان شدنش را افزایش می دهد.

همانطور که می فرمایند" معتاد مجرم نیست، بیمار است"، در مورد کتاب نخوان ها هم می توانیم از همین جمله الگو بگیریم!

اینکه با طعنه و انتقاد، یا با توصیه های کلی(مثل اینکه کتاب خواندن خیلی خوب است و دنیای جدیدی به رویت باز می کند) یا هدیه دادن یک کتاب، بخواهیم کسی را که کتاب نخوان است به سمت کتاب بکشانیم، بعید می دانم تاثیر چندانی داشته باشد.(و اعتراف میکنم خودم هم همه این کارها و بیشتر از این کارها!  را کرده ام)

مطمئناً توجه دارید که این پیشنهاد و قدم کوچک، برای کتاب نخوان ها ست.برای معرفی یک کتاب به کسی که اهل یادگیری است و کتابخوان است اشاره ای بس است.هر چند که انجام این کار برای او هم مفید است.

یکبار برای مشتریان شرکتمان، کتابی را تهیه کردیم(حدود پانصد نسخه) و همین کار را برای آنها هم انجام دادیم.برای قشری که چندان کتاب خوان نبودند، آمار مطالعه کردن آن کتاب و بازخورد هایش، فراتر از انتظار بود.

 

پی نوشت: اگر از دانش فروش و بازاریابی هم سر رشته دارید، می توانید از آموزه های آن برای این کار(یعنی معرفی و پیشنهاد کتاب)، بهترین بهره را ببرید.
پی نوشت بعدی: فکر می کنم انجام این کار، فقط برای طرف مقابل مفید نیست بلکه فواید زیادی برای خودمان هم دارد.از جمله مرور آموخته ها و کمک به توجه کردن به عملی کردنشان.

 

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۲
سامان عزیزی