توزیع شدگی خیر و شرّ
دن وایس،دانشجوی جوانی بود که چند سالِ پیش در مرکز جان اف.کندی واشنگتن مشغول کار شده بود. او ابتدا انباردار هدیه فروشی های این مرکز بود ولی بعدها به سمت مدیر ارتقا یافت.
این هدیه فروشی ها که آثار هنری را به بازدیدکنندگان می فروختند توسط افراد داوطلب (که اغلب آنها بازنشستگان و شهروندان خوبی بودند که شیفته ی تئاتر و موسیقی بودند) اداره می شدند که حدود سیصد نفر بودند.
کار و بار این هدیه فروشی ها سکه بود.بیش از چهارصد هزار دلار در سال. فروشنده ها پول های دریافتی را داخل یک صندوق می گذاشتند و در پایان هر روز تحویل می دادند.
مشکلی در کار هدیه فروشی ها بروز کرده بود.سالی صد و پنجاه هزار دلار از مبلغ فروش غیب می شد! و مسئولین امر راه های مختلفی را امتحان کرده بودند که دزد نابکار را پیدا کنند اما هر بار تیرشان به سنگ خورده بود.
هنگامی که دَن مدیر می شود وظیفه ی پیدا کردن دزد را بر عهده می گیرد.او کم کم به کارمند جوانی مظنون می شود که کارش بردن پول ها به بانک بود. او با واحد حراست سازمان پارک های ملی آمریکا تماس می گیرد و کارآگاهی به او کمک می کند تا عملیات تعقیب انجام شود. در یکی از شب های فوریه، آنان تله را پهن می کنند. دن اسکناس های نشان دار را در جعبه ی پول ها می گذارد و می رود.سپس او و کارآگاه به انتظار مظنون در پشت بوته ها به کمین می نشینند. هنگامی که کارمند مظنون از کار شبانه اش فارغ می شود،آنان سر وقتش می روند و مقداری از پول های نشان دار را در جیبش پیدا می کنند.
احتمالاً فکر می کنید که گاو پیشانی سفید را گرفتند و پرونده خاتمه پیدا کرد. ولی اینطور نبود.
پولی که آن جوان کِش رفته بود فقط شصت دلار بود و بعد از اخراج او هم دزدی ها همچنان ادامه داشت.
دن کم کم متوجه شد که مسئله نه وجود یک تک دزد که تعداد زیادی داوطلب سالمندِ درستکار،خوش نیت و هنر دوست بود که کالاهایی را برای خودشان بر می داشتند و پول ها را این ور و آن ور گم می کردند!
به زبان ساده تر صد و پنجاه هزار دلار را یک تک دزد نابکار کِش نمی رفت بلکه تعداد زیادی داوطلب فروش هدایای هنری به اتفاق کِش می رفتند.
ظاهراً هر فرد مشغول کار خودش بوده و به کار کسی هم کار نداشته است. در واقع ما با تعداد زیادی آدم درستکارِ با شخصیت طرف بودیم که هر از گاهی که فرصتش دست می داد دزدی های کوچکی می کردند و در نهایت سالی صد و پنجاه هزار دلار را دسته جمعی غیب می کردند.
بحث توزیع شدگی در سیستم ها هم به همین مفهوم اشاره دارد.(البته تا جایی که تا امروز آنرا فهم کرده ام)
اگر در جامعه ای بیمار زندگی می کنیم که سطح اعتماد و سرمایه ی اجتماعی بسیار پائینی دارد، هر ساله منابع و پول های هنگفتی غیب می شوند و تقریباً بر هر حوزه ای که انگشت بگذارید از شدت عفونت و کثافت تاول می زند(و الباقی قصه که همه شاهدش هستیم و نیاز به قلم فرسایی ندارد)، بخاطر این نیست که فقط چند دزد نابکار یا تعدادی اوباش یا تعدادی شیطان صفت هستند که نتیجه ی کارشان شده این چیزی که می بینیم.
اگر امروز چنین وضعیتی داریم نتیجه ی تلاش ها و خدمات هشتاد میلیون آدمِ خوش نیت و درستکار است.
البته این به آن معنی نیست که منکر وجود و تاثیر تعدادی دزد و اوباش و شیطان صفت باشم، نه، آنها هم هستند و بعضی هایشان را همه می شناسیم ولی سهم آنها در حد همان دزد شصت دلاری یا کمی بیشتر است. غیب کردن صد و پنجاه هزار دلار، ثمره ی کار همه ی ما با هم است.
وقتی از بیماری های فرهنگی صحبت می کنیم فراموش می کنیم که ما و رفتار های ما مانند ذرات گاز داخل یک محفظه هستیم که جنب و جوشمان در نهایت دمای کلی محفظه را می سازد.
در مورد روی دیگر سکه هم همین است.اگر خیری در جامعه ای وجود دارد نتیجه ی کُپه شدن خیر یک یا چند نفر نیست بلکه نتیجه ی منش و رفتار خیرِ تعداد بسیار زیادی از اعضای آن جامعه است.
بنابراین اگر در صدد بهبود و اصلاح جامعه مان هستیم و منتظر نشسته ایم تا دستی از غیب بیاید و ما را نجات دهد، احتمالاً هنوز مفهوم توزیع شدگی در سیستم ها را درک نکرده ایم و صرفاً یک برخورد فرافکنانه با مسائلمان داریم.
فکر می کنم اگر این مفهوم را به درستی درک کنیم، دیگر صرفاً به دنبال گرفتن تعدادی دزد و اوباش و شیطان صفت یا دست هایی از غیب نخواهیم بود و تلاش های شخصی مان برای اصلاح و بهبود را هیچ، نخواهیم پنداشت.بالاخره این حرکت و جنب و جوش ،هر چقدر هم کوچک باشد در دمای محفظه تاثیر خود را خواهد گذاشت.
پی نوشت: مثالی که در ابتدای این مطلب استفاده کردم را از زبان دن اریلی(در کتاب پشت پرده ریاکاری) نقل کردم و ربط دادنش به قضیه ی توزیع شدگی ربطی به ایشان ندارد و مسئولیت آن با من است.
این موضوع دایما از زبان افراد مختلف و به طری مختلف تکرار میشود و البته موضوع درستی است یعنی هر کسی باید ابتدا خود را اصلاح کند تا جامعه اصلاح شود. ولی تصور کنید کسی که از پست و مسولیت و حقوق بیت المالسو استفاده کرده جلوی شما بنشیند و بگوید ما هر دو دزد هستیم. هر کسی به اندازه ی اشتباه کوچک یا بزرگش مقصر است عبور تز چراغ قرمز با بالا کشیدن پول صندوق بازنشستگی را نمی توان در یک ردیف قرار دارد. یک کارگر رده پایین و رییس بانک هر دو باید پاک دست باشند ولی مسولیت و میزان تاثیر گذاریشان قابل مقایسه نیست. هر کسی رو باید بر حسب وظیفه و مسولیت و میزان تاثیر گذاری خیر و شرش باید بازخواست کرد. وطایف و مسولیت یک حاکم یا یک مدیر به دلیل داشتن دسترسی به قدرت سیاسی و پول به مراتب بیشتر از باقی افراد جامعه است و میزان خطا و فساد او تاثیر بیشتری در ناکارآمدی جامعه دارد. در هر کشوری دزد و خلافکار و افراد نابکار وجود دارد ولی این افراد در هر کشوری به رده های بالای حکومتی و سیاسی دسترسی ندارند و یا آنچنان زیر ذره بین رسانه ها هستند که جرات خطا کردن ندارند. خود این پست و حرفهای دین اریلی رو قبول دارم ولی باید دقیق تر و شفاف تر ابعاد اون رو توضیح داد تا هر کسی به نسبت جایگاه مقدار خیانت و تاثیر گذاریش بازخواست شود و با گفتن جمله ی پوپولیستی همه دزدیم و همه مقصر سر و هر کسی خودش رو درست کنه سر و ته مسئله را جمع و جور نکنیم.