زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکر سیستمی» ثبت شده است

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۱ ق.ظ

ما و سیستم ها

" ما انسان ها سیستم ها را می سازیم و سپس، این سیستم ها هستند که ما انسان ها را می سازند". راسل اکاف

پی نوشت: می دانم که ممکن است بارها این جمله ی اکاف را خوانده یا شنیده باشید، اما بعضی مفاهیم هستند که با هر بار تکرارشان و مصداق یابی های جدید برایشان، انگار کمی بهتر از قبل در ذهن و ضمیرمان جا می افتند.

فکر می کنم چندین سال پیش بود که برای اولین بار این جمله را خواندم. و مطمئن بودم که کاملاً هم مفهومش را فهمیده ام (که اگر بخواهم صادق باشم، همان حسی است که امروز هم نسبت به این جمله دارم! و احتمالاً همان حسی که سالها بعد هم(اگر زنده باشم) خواهم داشت. به هر حال...!). اما امروز دغدغه مهمتری که دارم این است که چقدر توانسته ام و می توانم با عینک این مفهوم زندگی و کسب و کار و اتفاقاتِ ملموسِ اطرافم را ببینم و تحلیل کنم.

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۹ ، ۱۱:۳۱
سامان عزیزی
جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۰۲ ب.ظ

The Biggest Little Farm

بزرگترین مزرعه کوچک (the Biggest Little Farm)، نام فیلم مستندی است که به کارگردانی جان چستر ساخته شده است.

در واقع تجربه زندگیِ هفت ساله ی کارگردان(جان چستر) و همسرش "مولی" است که تصمیم می گیرند به مزرعه ای در نزدیکی لس آنجلس نقل مکان کنند.

این زوج که چندان از کار کشاورزی سر در نمی آورند با گشتن در اینترنت شخصی به نام آلن را پیدا می کنند که با ایده هایی عجیب و جالب به کمک شان می آید.

در طول این هفت سال، اتفاقات مختلفی برایشان رقم می خورد که در نهایت به آنها کمک می کند که کم کم با زبان طبیعت آشنا شوند و به قول خودشان، می فهمند که "مشاهده و خلاقیت" چطور به کارشان می آید.

بیشتر از این از داستان فیلم برایتان تعریف نمی کنم تا اگر خواستید ببینید، جذابیت هایش از بین نرفته باشد.

جالب ترین آموزه فیلم برای من، پروسه یادگیری این زوج از طبیعت بود. اینکه چطور کم کم با طرز کار بخش هایی از اکو سیستم آشنا شدند و توانستند با آن به صلح برسند. و این به صلح رسیدن(یا به قول خوشان: چیزی شبیه موج سواری) کمک شان کرد تا اهدافشان را هم محقق کنند.

 

به هرحال خواستم به دوستانی که اینجا سر می زنند پیشنهاد کنم که اگر وقتش را دارند این مستند را ببینند. فکر می کنم ارزشش را دارد(با وجود همه نقد های مثبت و منفی ای که می شود در موردش بحث کرد).

این فیلم را می توانید از طریق فیلیمو (یا سایر موارد مشابه) ببینید. البته با یک سرچ ساده هم می توانید به آن دسترسی داشته باشید (در هر صورت حقوق مالک اثر که بر باد رفته!)

 

پی نوشت: به نظرم "این روزها" هم زمان مناسبی برای دیدن این مستند است. در آن نشانه هایی است برای کسانی که ایمان آورده اند، نه ببخشید! برای کسانی که تأمل می کنند ;)

 

۵ نظر ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۰۲
سامان عزیزی

قبلاً یک فایل صوتی تحت عنوان "تعریفی از اصلاح گری" از دکتر محمد فاضلی را در وبلاگ گذاشته بودم. اگر آن فایل را دوست داشته اید و از نظرتان مفید بوده، فکر می کنم از گوش دادن به گفتگوی جدید دکتر فاضلی در پادکست سکه، تحت عنوان "نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی ایران" پشیمان نخواهید شد.

دکتر فاضلی در این گفتگو درباره مسائلی از این دست صحبت می کند:

- چرا سوخت قاچاق می شود؟

- چرا کارمندان سازمان ها درست کار نمی کنند؟

- چرا بین دو خط رانندگی نمی کنیم؟

- چرا در طبیعت آشغال می ریزیم؟

- چرا ما مثل دانمارک یا کره جنوبی نمی شویم؟

- آیا ما ایرانیان بی فرهنگ هستیم و برای حل کردن مشکلات اقتصادی و توسعه مان باید فرهنگ سازی کنیم؟

- و سوالاتی از این دست.

 

هر چند که فکر می کنم میزبان این پادکست(دکتر مهدی ناجی) سوالات خوب و مهمی مطرح کرد ولی به نظرم در یکی از مهمترین قسمت های بحث، یعنی اشاره دکتر فاضلی به بحث ظرفیت حل مسئله(که به نوعی ادامه بحث ایشان در فایل اصلاح گری بود)، کمی کم لطفی کرد و بحث را به سمت یک سوال کلیشه ای برد(اینکه فرهنگ سازی اصالت دارد یا حکمرانی؟). اما فارغ از این بحث ها، به نظرم صحبت های دکتر فاضلی(که سیستم و تفکر سیستمی و اصلاح سیستمی را به خوبی می شود در حرف هایشان فهمید) در این زمینه ارزش گوش کردن و فکر کردن دارند و می توانند برای من و امثال من بسیار آموزنده باشند.

 

این پادکست را می توانید از طریق کانال تلگرام پادکست سکه گوش کنید. (اپیزود سیزدهم)

یا اگر به تلگرام دسترسی ندارید، می توانید در ناملیک به این گفتگو دسترسی داشته باشید.

مدت زمان پادکست: 73 دقیقه

 

 

۳ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۳
سامان عزیزی
جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ق.ظ

"به تدریج" و دو دام آن

در اغلب سال های زندگی ام(و نه در همه ی آن) و در بیشترِ حوزه هایش به حرکت تدریجی و پیوسته برای رسیدن به اهداف و مطلوب هایم اعتقاد داشته ام و دارم.

همه ی ما این بیت معروف جناب مولانا را خوانده یا شنیده ایم که می فرمایند:

" رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود "

شاید این بیت تا حد زیادی بیانگر مدل ذهنی ام در مسیر اهدافم باشد.

از دوره هایی در نوجوانی ام که گاهاً با خیالبافی یک شبه دانشمند شدن، یا یافتن گنجی بزرگ به اتفاقی، یا آرزوهایی از این دست به خواب شبانگاهی می رفتم بگذریم اکثر اوقات به این فکر می کردم که گام هایی که باید یکی یکی طی کنم تا به هدفم برسم چه گام هایی هستند. مسیر و نقشه راه را تا جایی که به عقلم می رسید ترسیم می کردم و اگر انگیزه ام و انگیزاننده هایم همراهی می کردند تلاشم را به جای خیالبافی های قبلی ام صرف پیمودن گام های مسیر می کردم.

در حوزه هایی که پیگیریِ شان کرده ام(و نه آنهایی که رهایشان کرده ام) لذت طی کردن مسیر و رسیدن به نقاطی که فکر می کردم ایستگاه هایی در راه رسیدن به هدفم هستند را چشیده ام و همین تصورِ در مسیر بودن خودش انگیزه ام را بیشتر هم می کرد.

اینها را از آن جهت عرض کردم که بگویم با حرکت تدریجی و آهسته و پیوسته رفتن بیگانه نیستم و حداقل تا لحظه ی نگارش این متن، هنوز جزو اصول و قوانین زندگی ام هست.

 

در تائید حرکت تدریجی، مؤید های مختلفی از حوزه های گوناگون وجود دارند. از الهام از روند های طبیعت بگیرید تا آموزه های تفکر  سیستمی.بنابراین در اینجا نیازی به قلم فرسایی من نیست که در مورد مزایای این نوع نگاه بنویسم. در نکته ی کوچکی هم که در ادامه خواهم گفت فرض را بر این گذاشته ام که در مدل ذهنی مخاطب این مطلب، این نوع نگاه مفید ارزیابی شده است.

نکته ای می خواهم یادآوری کنم نکته ی ساده و بدیهی ای به نظر می رسد اما در عمل، هم در زندگی خودم و هم در زندگی افراد و سازمان های مختلفی نادیده گرفتن و فراموش کردنش را شاهد بوده ام.

اینکه در این قدم برداشتن های تدریجی و حرکت آهسته و پیوسته، مقیاس و بستر، بسیار مهم و تعیین کننده هستند.

فرض کنید سوژه ی مورد بررسی ما، انسانی است که حرکت تدریجی را در مسیر هدفش یک گام بیست سانتی متری در نظر می گیریم. حالا فرض کنید مقیاس همین انسان مورد نظر به اندازه یک فیل(و در همان هیبت انسانی) تغییر کند. به نظرتان حرکت تدریجی و آهسته و پیوسته برای این مقیاس جدید همان بیست سانتی متر است؟

اگر بستر حرکت این انسان یک دشت هموار و مسطح باشد با زمانی که بستر حرکتش یک سراشیبی تند و سنگلاخ باشد، تفسیر درست از حرکت تدریجی و گام به گام یکسان است؟

 

با ثابت فرض کردن متغیر های دیگر در مسیر حرکت به سوی هدف، تقریباً مطمئن هستم که وقتی به این سوالها فکر می کنیم پاسخمان "نه" است و باز هم تا حد زیادی مطمئن هستم که اگر با دقت و صداقت به برخی حوزه های زندگی مان در عمل نگاه کنیم مواردی را پیدا می کنیم که چندان با قاطعیت نمی توانیم بگوئیم "نه".

به فردی فکر کنید که برای رسیدن به هدفی،مهارتهای لازم را به دست آورده ولی همچنان با توجیه کردن خودش با "حرکت تدریجی و گام به گام"، دنبال مهارتهای دیگری است.مثلاً سه سال برای کسب مهارتهای لازم برای این هدف تلاش کرده ولی به هر دلیلی(از ترس های مختلف گرفته تا اهمال کاری و شاید تنبلی) نمی خواهد تغییر مقیاسش را از ابتدای این سه سال تا نقطه ی انتهایش بپذیرد و همچنان قدم بیست سانتی متری را مصداق حرکت تدریجی تفسیر می کند.

به سازمانی فکر کنید که در سالهای اول شروع فعالیتش برداشتن یک قدم بیست سانتی متری، مصداقی مفید و صحیح برای حرکت تدریجی اش بود ولی بعد از گذشت چندین سال( با وجود تغییر مقیاسش و زمین بازی اش) همچنان و به دلایلی واهی، خودش را سرگرم همان قدم های بیست سانتی متری کرده و با شعار آهستگی و پیوستگی و سیستمی دیدن مسیرش خودش را توجیه می کند.

 

امیدوارم شما نتوانید مصداقی برای این نکته ی ساده در زندگیتان بیابید(البته در حوزه هایی که مهم می دانید و جزو اولویت هایتان است). چون معنی ضمنی وجود چنین مواردی در زندگی مان ،ظرفیت هایی استفاده نشده و منبع سوزی خواهد بود.

 

۲ نظر ۰۹ آذر ۹۷ ، ۰۲:۳۲
سامان عزیزی
جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ق.ظ

توزیع شدگی خیر و شرّ

دن وایس،دانشجوی جوانی بود که چند سالِ پیش در مرکز جان اف.کندی واشنگتن مشغول کار شده بود. او ابتدا انباردار هدیه فروشی های این مرکز بود ولی بعدها به سمت مدیر ارتقا یافت.

این هدیه فروشی ها که آثار هنری را به بازدیدکنندگان می فروختند توسط افراد داوطلب (که اغلب آنها بازنشستگان و شهروندان خوبی بودند که شیفته ی تئاتر و موسیقی بودند) اداره می شدند که حدود سیصد نفر بودند.

کار و بار این هدیه فروشی ها سکه بود.بیش از چهارصد هزار دلار در سال. فروشنده ها پول های دریافتی را داخل یک صندوق می گذاشتند و در پایان هر روز تحویل می دادند.

مشکلی در کار هدیه فروشی ها بروز کرده بود.سالی صد و پنجاه هزار دلار از مبلغ فروش غیب می شد! و مسئولین امر راه های مختلفی را امتحان کرده بودند که دزد نابکار را پیدا کنند اما هر بار تیرشان به سنگ خورده بود.

هنگامی که دَن مدیر می شود وظیفه ی پیدا کردن دزد را بر عهده می گیرد.او کم کم به کارمند جوانی مظنون می شود که کارش بردن پول ها به بانک بود. او با واحد حراست سازمان پارک های ملی آمریکا تماس می گیرد و کارآگاهی به او کمک می کند تا عملیات تعقیب انجام شود. در یکی از شب های فوریه، آنان تله را پهن می کنند. دن اسکناس های نشان دار را در جعبه ی پول ها می گذارد و می رود.سپس او و کارآگاه به انتظار مظنون در پشت بوته ها به کمین می نشینند. هنگامی که کارمند مظنون از کار شبانه اش فارغ می شود،آنان سر وقتش می روند و مقداری از پول های نشان دار را در جیبش پیدا می کنند.

احتمالاً فکر می کنید که گاو پیشانی سفید را گرفتند و پرونده خاتمه پیدا کرد. ولی اینطور نبود.

پولی که آن جوان کِش رفته بود فقط شصت دلار بود و بعد از اخراج او هم دزدی ها همچنان ادامه داشت.

دن کم کم متوجه شد که مسئله نه وجود یک تک دزد که تعداد زیادی داوطلب سالمندِ درستکار،خوش نیت و هنر دوست بود که کالاهایی را برای خودشان بر می داشتند و پول ها را این ور و آن ور گم می کردند!

به زبان ساده تر صد و پنجاه هزار دلار را یک تک دزد نابکار کِش نمی رفت بلکه تعداد زیادی داوطلب فروش هدایای هنری به اتفاق کِش می رفتند.

ظاهراً هر فرد مشغول کار خودش بوده و به کار کسی هم کار نداشته است. در واقع ما با تعداد زیادی آدم درستکارِ با شخصیت طرف بودیم که هر از گاهی که فرصتش دست می داد دزدی های کوچکی می کردند و در نهایت سالی صد و پنجاه هزار دلار را دسته جمعی غیب می کردند.

 

بحث توزیع شدگی در سیستم ها هم به همین مفهوم اشاره دارد.(البته تا جایی که تا امروز آنرا فهم کرده ام)

اگر در جامعه ای بیمار زندگی می کنیم که سطح اعتماد و سرمایه ی اجتماعی بسیار پائینی دارد، هر ساله منابع و پول های هنگفتی غیب می شوند و تقریباً بر هر حوزه ای که انگشت بگذارید از شدت عفونت و کثافت تاول می زند(و الباقی قصه که همه شاهدش هستیم و نیاز به قلم فرسایی ندارد)، بخاطر این نیست که فقط چند دزد نابکار یا تعدادی اوباش یا تعدادی شیطان صفت هستند که نتیجه ی کارشان شده این چیزی که می بینیم.

اگر امروز چنین وضعیتی داریم نتیجه ی تلاش ها و خدمات هشتاد میلیون آدمِ خوش نیت و درستکار است.

البته این به آن معنی نیست که منکر وجود و تاثیر تعدادی دزد و اوباش و شیطان صفت باشم، نه،  آنها هم هستند و بعضی هایشان را همه می شناسیم ولی سهم آنها در حد همان دزد شصت دلاری یا کمی بیشتر است. غیب کردن صد و پنجاه هزار دلار، ثمره ی کار همه ی ما با هم است.

 

وقتی از بیماری های فرهنگی صحبت می کنیم فراموش می کنیم که ما و رفتار های ما مانند ذرات گاز داخل یک محفظه هستیم که جنب و جوشمان در نهایت دمای کلی محفظه را می سازد.

در مورد روی دیگر سکه هم همین است.اگر خیری در جامعه ای وجود دارد نتیجه ی کُپه شدن خیر یک یا چند نفر نیست بلکه نتیجه ی منش و رفتار خیرِ تعداد بسیار زیادی از اعضای آن جامعه است.

بنابراین اگر در صدد بهبود و اصلاح جامعه مان هستیم و منتظر نشسته ایم تا دستی از غیب بیاید و ما را نجات دهد، احتمالاً هنوز مفهوم توزیع شدگی در سیستم ها را درک نکرده ایم و صرفاً یک برخورد فرافکنانه با مسائلمان داریم.

 

فکر می کنم اگر این مفهوم را به درستی درک کنیم، دیگر صرفاً به دنبال گرفتن تعدادی دزد و اوباش و شیطان صفت یا دست هایی از غیب نخواهیم بود و تلاش های شخصی مان برای اصلاح و بهبود را هیچ، نخواهیم پنداشت.بالاخره این حرکت و جنب و جوش ،هر چقدر هم کوچک باشد در دمای محفظه تاثیر خود را خواهد گذاشت.

پی نوشت: مثالی که در ابتدای این مطلب استفاده کردم را از زبان دن اریلی(در کتاب پشت پرده ریاکاری) نقل کردم و ربط دادنش به قضیه ی توزیع شدگی ربطی به ایشان ندارد و مسئولیت آن با من است.

 

۵ نظر ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۱۱
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۵۴ ب.ظ

سیستم سازی یا فرهنگ سازی؟

 

نمی دانم این طرفداران متعصبِ سیستم سازی را دیده اید یا نه. همان ها که واژه ی "آلمان" از زبانشان نمی افتد. سر و ته شان را که بزنی به مثال های کشور آلمان می رسند.

در سر دیگر طیف، طرفداران متعصب فرهنگ سازی هستند.همان ها که معتقدند تا تک تکِ افراد جامعه اصلاح نشوند راه به جایی نمی بریم.اینها هم واژه ی "ژاپن" از زبانشان نمی افتد. "دیدید در فلان حادثه ژاپنی ها چطور رفتار کردند؟!".

 

آنچه که امروز به عقل و شعور من می رسد(که نارسایی های زیادی هم دارد) این است که هیچ سیستمی بدون مشارکت افراد آن سیستم راه به جایی نمی برد و از طرف دیگر بعید است بتوان از فرهنگ سازی و افراد ،انتظار معجزه را داشت. این دو( که دوئیتی هم بین شان نیست) باید در کنار هم کار کنند تا روند درستی شکل بگیرد.

اگر کمی عمیق تر با آلمانی ها و تاریخ شان آشنا شویم، احتمالاً بتوانیم رگه های قدرتمندی از فرهنگ و سبک زندگی و رفتار های آنها را ببینیم که نقش مهمی در سیستم کنونی کشورشان داشته است. و برعکس در مورد ژاپنی ها هم همینطور.

اصولاً همانطور که در بحث تفکر سیستمی  گفته می شود داستان افراد و سیستم ها داستان مرغ و تخم مرغ است.افراد سیستم ها را به وجود می آورند و سیستم ها افراد را و این دور و چرخه ادامه پیدا می کند.

 

پی نوشت:اگر انتظار پستی طولانی برای مقایسه این دو را داشتید عذر می خواهم که ناامیدتان می کنم.فکر می کنم بحث کردن بر سر این موضوع که کدامشان باید اول باشد جز اتلاف وقت چیزی برایمان ندارد.

 

۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۴
سامان عزیزی