بخش های قبلی این نوشته: (+) و (+) و (+) و (+) و (+) و (+) و (+)
*
احتمالاً در مورد آزمایش مارشملو(مارشملو نوعی شیرینی خوشمزه است.خیلی خوشمزه!) چیزهایی شنیده باشید و شاید این ویدیو را هم قبلاً دیده باشید ولی برای شروع بد نیست نگاهی به آن بیندازید.
دریافت ویدیوی آزمایش مارشملو
حجم: 7.42 مگابایت
توانایی به تاخیر انداختن خواسته ها(Delayed Gratification)، همانطور که از نامش پیداست به این مسئله اشاره دارد که توان و تحمل ما برای برآورده ساختن خواسته ای که با تاخیر زمانی همراه است چقدر است.این تاخیر از چند ثانیه و چند دقیقه در مسائل پیش پا افتاده شروع و تا چندین ماه و سال در مسائل و خواسته های بزرگتر قابل تصور است.
طبیعتاً برای هر به تاخیر انداختنی باید "چرایی" ای داشته باشیم که معمولاً این چرایی، برای دست یافتن به خواسته ای بزرگتر و با ارزش تر است.
این توانایی،آنقدر در زندگی ما انسانها اهمیت دارد که دنیل گلمن(تحت تاثیر روانشناسان این حوزه) در کتاب هوش هیجانی خود، آنرا "استعداد برتر" نامیده است.
آزمایش مارشملو توسط روانشناسی به نام والتر میشل، در دهه ی1960 میلادی طراحی و اجرا شد.او این آزمایش را روی فرزندان کارکنان دانشگاه استانفورد که در کودکستان همانجا بودند انجام داد.والتر میشل بعد از چهارده سال دوباره سراغ کودکان این آزمایش رفت و از جنبه های مختلفی آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار داد.به عبارتی با توجه به نتایج پیشین(اینکه توانسته بودند خواسته ی خود را به تاخیر بیندازند یا نه)، در حوزه های دیگر زندگی آنان،ارزیابی هایی را بعد از چهارده سال ترتیب داد.
نتایج به طور خلاصه به قرار زیر بودند:(نقل از کتاب هوش هیجانی دنیل گلمن)
در سنین بالاتر،تفاوت عاطفی و اجتماعی موجود میان گروه کودکانی که شیرینی را قاپیده بودند و همسالان آنها که خواسته ی خود را به تاخیر انداخته بودند،چشم گیر بود. کسانی که در سن چهار سالگی در مقابل وسوسه خود مقاومت کرده بودند، در دوره نوجوانی،از نظر اجتماعی صالحتر بودند، کارآمد و دارای قدرت ابراز وجود بودند، بهتر می توانستند با ناکامی های زندگی دست و پنجه نرم کنند. احتمال اینکه در اثر فشار روحی از هم بپاشند و قدرت عمل خود را از دست بدهند یا به قهقرا بروند!، بسیار کمتر بود. آنان در رویارویی با مشکلات، به جای کنار کشیدن خود، به استقبال چالش ها می رفتند و با وجود احتمال خطر، از مقابله دست نمی کشیدند، آنان متکی به خود و مستحکم، قابل اعتماد و اطمینان بودند و در طرح ها و کارها از خود خلاقیت نشان می دادند و در آنها غرق می شدند. و در نهایت با گذشت این سالها، هنوز هم می توانستند کامروا سازی خود را به قیمت دستیابی به اهداف خود به تاخیر بیندازند.
اما در مقابل، حدود یک سوم از کودکانی که شیرینی را قاپیدند، تعداد کمی از این خصوصیات را داشتند و کمابیش تصویر روان شناختی نسبتاً مساله دار تری داشتند. آنان در نوجوانی خود را از تماس های اجتماعی کنار می کشیدند، لجوج و فاقد قدرت تصمیم گیری بودند، ناملایمات به آسانی موجب دلسری آنان می شد، خودشان را موجودی بد و کم ارزش می انگاشتند، در مقالب فشار روحی پس می رفتند یا نظم کار را از دست می دادند، از اینکه سهم خود را از زندگی به قدر کافی دریافت نمی کردند،به همه چیز بی اعتماد و از همه چیز آزرده خاطر بودند، احتمال بروز رشک و حسد در آنها زیاد بود، در مقابل بدرفتاری، به صورتی افراطی و با بدخلقی پاسخ می دادند که این کار به مجادلات تحریک کننده و درگیری منجر می شد و پس از تمام آن سالها، هنوز هم نمی توانستند حس کامروا سازی خود را فرو بنشانند.
البته این کودکان بزرگتر شده، از جنبه های دیگری هم از جمله آزمون های هوش و غیره مورد ارزیابی قرار گرفتند که موضوع بحث ما نیست.
*
بر اساس مطالعه ی برخی از روانشناسان، ما قسمت زیادی از این توانایی را به ارث می بریم.در مقابل،عده ی دیگری معتقدند که قسمت زیادی از این توانایی به تربیت و محیط ما وابسته است. و احتمالاً خودتان هم می توانید حدس بزنید که هر روانشناسی، بسته به اینکه از کدام مکتب فکری باشد،مانند بسیاری دیگر از بحث های روانشناسی، نحوه تحلیل و تفسیرش از این توانایی، ممکن است سوگیری های مختلفی داشته باشد.
به هر حال آنچه که تا حدی از آن اطمینان داریم این است که این توانایی ،بر بسیاری از حوزه های زندگی ما تاثیر می گذارد. همچنین می توانیم این اطمینان را هم داشته باشیم که کسب کردن این توانایی،دست کم تا حدی در حیطه کنترل و اختیار ما قرار دارد و با تمرین و ممارست می توان آنرا بهبود بخشید.
*
اما این بحث ها چه ربطی به خشم و مدیریت خشم دارد؟
همانطور که در بحث تعریف خشم اشاره شد، خشم،زمانی در ما پدید می آید که گپ و فاصله ای بین خواسته ی مطلوب ما و واقعیتی که پیش روی ماست وجود داشته باشد.
بر اساس این تعریف و توضیحات بالا، شاید بتوان اینطور نتیجه گرفت که ابراز ِآنی خشم(به عنوان پاداشی که در همان لحظه به خشم مان و خودمان می دهیم) را می توان در مقابل به تاخیر انداختن خشم( که می تواند پاداش های بزرگتری را در هنگام خونسردی عایدمان کند) قرار داد.
در واقع احتمالاً می توانیم بگوئیم که داشتن توانایی به تاخیر انداختن، شرط لازم برای مدیریت خشم است.
سوالی که در اینجا پیش می آید این است که: خوب فرض کنیم، من روی این توانایی ام کار کردم و توانستم آنرا تقویت کنم و در لحظات خشمگینی هم خشمم را به تاخیر انداختم، بعدش چه؟ آیا همین که خشمم را به تاخیر بیندازم، یعنی آنرا مدیریت کرده ام؟ پس خواسته ام(که ممکن است هنوز معتقد باشم درست و به جا بوده است) چه می شود؟ خودت گفتی هر به تاخیر انداختنی بخاطر به دست آوردن دستاورد بزرگتری است.
پاسخی که فعلاً به ذهنم می رسد این است که، به هر حال اینکه من بتوانم جلوی ابراز افسارگسیخته ی خشمم را که معمولاً نتایج زیانباری برای خودم و دیگران دارد، بگیرم و کمی آنرا به تاخیر بیندازم، خودش دستاورد بزرگی است. اما در کنار این دستاورد، فکر می کنم قسمتی از سوال ،هنوز هم به جاست.یعنی اگر هنوز معتقد باشم که خواسته ام درست و به جا بوده است یا حداقل، هنوز هم دنبال آن هستم و گپ و فاصله ی بین مطلوب من و واقعیت ،تغییری نکرده،آنوقت حق دارم از خودم بپرسم که بعد از به تاخیر انداختن خشمم، چکار باید بکنم؟
و این بحث،احتمالاً موضوع پست بعدی خواهد بود.