The Biggest Little Farm
بزرگترین مزرعه کوچک (the Biggest Little Farm)، نام فیلم مستندی است که به کارگردانی جان چستر ساخته شده است.
در واقع تجربه زندگیِ هفت ساله ی کارگردان(جان چستر) و همسرش "مولی" است که تصمیم می گیرند به مزرعه ای در نزدیکی لس آنجلس نقل مکان کنند.
این زوج که چندان از کار کشاورزی سر در نمی آورند با گشتن در اینترنت شخصی به نام آلن را پیدا می کنند که با ایده هایی عجیب و جالب به کمک شان می آید.
در طول این هفت سال، اتفاقات مختلفی برایشان رقم می خورد که در نهایت به آنها کمک می کند که کم کم با زبان طبیعت آشنا شوند و به قول خودشان، می فهمند که "مشاهده و خلاقیت" چطور به کارشان می آید.
بیشتر از این از داستان فیلم برایتان تعریف نمی کنم تا اگر خواستید ببینید، جذابیت هایش از بین نرفته باشد.
جالب ترین آموزه فیلم برای من، پروسه یادگیری این زوج از طبیعت بود. اینکه چطور کم کم با طرز کار بخش هایی از اکو سیستم آشنا شدند و توانستند با آن به صلح برسند. و این به صلح رسیدن(یا به قول خوشان: چیزی شبیه موج سواری) کمک شان کرد تا اهدافشان را هم محقق کنند.
به هرحال خواستم به دوستانی که اینجا سر می زنند پیشنهاد کنم که اگر وقتش را دارند این مستند را ببینند. فکر می کنم ارزشش را دارد(با وجود همه نقد های مثبت و منفی ای که می شود در موردش بحث کرد).
این فیلم را می توانید از طریق فیلیمو (یا سایر موارد مشابه) ببینید. البته با یک سرچ ساده هم می توانید به آن دسترسی داشته باشید (در هر صورت حقوق مالک اثر که بر باد رفته!)
پی نوشت: به نظرم "این روزها" هم زمان مناسبی برای دیدن این مستند است. در آن نشانه هایی است برای کسانی که ایمان آورده اند، نه ببخشید! برای کسانی که تأمل می کنند ;)
چند ماه پیش و از روی کنجکاوی این مستند رو دیدم و باید بگم یکی از بهترین چیزهایی بود که تا اون زمان دیده بودم!
دقیقا مسئلهای که اشاره کردی، نظر منو هم به خودش جلب کرد: یاد گرفتن!
چون از ابتدای کار و با اون همه سختی وقتی یک زمین تقریبا بایر رو تبدیل به یک مزرعهی واقعی کردند، گفتم دیگه کار تمومه اما اتفاقاتی که در حین کار افتاد و مثلا ایده هایی که واسه کنترل روباه ها داشتن، فوق العاده بود! از این جهت که رسما، مزرعه و دغدغه هاش، بخشی از وجودت میشن و از دست دادن یک مرغ، مثل از دست دادن فرزندت میمونه! :))
به هر حال فیلمی بود که منو دوباره به فکر چیزی که از بچگی بهش علاقه داشتم، انداخت: داشتن یک مزرعه!
هرچند شاید اینجا و در این موقعیت جغرافیایی، بعضا شبیه به یک ارزوی محال به نظر برسه اما ارزویی هست که به ادمی انرژی میده!