زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

مدتی است که چیز زیادی در وبلاگ ننوشتم، دلایل زیادی داشته، از مشغله های کاری گرفته تا سایر دغدغه ها و مسائل زندگی. اما اگه بخوام صادقانه بگم اصلی ترین دلیلش این بوده که این روزها و هفته ها حال و حوصله و دل و دماغ نوشتن نداشتم.

توی دوره ای که تلاش کردم تمرین نوشتنم رو رها نکنم، بارها پیش اومده که حرفی برای گفتن نداشته باشم و به زور و زحمت چیزی دست و پا کردم و وبلاگ رو بروز کردم. اما سکوت و ننوشتنِ این دوره ی اخیرم از این جنس نبود. نمی دونم برای شما هم پیش اومده که گاهی انقدر حرف برای گفتن داشته باشین که ندونین از کجاش بگین یا نه؟ و در نهایت ترجیح بدین ساکت بمونین. ننوشتنِ اخیرم از این جنسه ;)

به هر حال بخاطر قولی که به خودم دادم که در ماه حداقل یک مطلب توی وبلاگ بگذارم این مطلب منتشر میشه(شما که غریبه نیستین).

 

از جولین بارنز کتاب های زیادی نخوندم. کتاب "درک یک پایان" و کتاب "عکاسی، بالن سواری، عشق و اندوه" تنها کتابهایی هستن که ازش خوندم. به نظرم قلم شیوا و صمیمی ای داره. داستان ها و روایت هاش ساده هستن اما از متن زندگی میان.

چند ماه پیش کتاب عشق و اندوهش رو به عنوان یک زنگ تفریح بین کتاب های جدی تر امسال خوندم(میدونین که جدی تر به معنای مهمتر نیست!). گفتم چند جمله ای رو که حین خوندنش برام جالب بودن اینجا بگذارم:

 

* ارتفاع، همه چیز را به تناسب ابعادش کوچک می کند و به حقیقت فرو می کاهد. غم و غصه ها، پشیمانی و نفرت، همه غریبه می شوند. چه آسان بی تفاوتی، حقارت و غفلت از بین می روند... و بخشایش جاری می شود.

 

* ویلیام اندرس، خلبانِ سفینه ی ماه نشینِ آپولو، بعد ها اینطور به خاطر می آورد که:

" به گمانم این طلوع زمین بود که همه ما را عمیقاً متاثر کرد. ما داشتیم به سیاره خودمان نگاه می کردیم. جایی که تکامل یافته بودیم. زمین ما در مقایسه با سطح ناهموار، نخراشیده، نتراشیده، درب و داغون و حتی حوصله سر برِ ماه، کاملاً رنگی و قشنگ و لطیف بود. به گمانم چیزی که همه ما را تحت تاثیر قرار داد این بود که ما 380.000 کیلومتر آمده بودیم تا ماه را ببینیم و حالا می دیدیم که این زمین است که واقعاً ارزش تماشا دارد."

 

* در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم می شود: آنها که لذت تن دیگری را چشیده اند و آنها که هنوز نه. بعدش تقسیم می شود به آنها که عشق را شناخته اند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش -اقل کم اگر خوش شانس باشیم(یا از جهاتی هم بدشانس)- جهان به دو دسته تقسیم می شود: آنها که بارِ اندوهی را به دوش می کشند و آنها که هنوز نه. این تقسیمات بی چون چرا هستند. همچون نوار حارّه ای زمین که از آن گذر می کنیم.

 

* ما با مرگ -آن چیز پیش پا افتاده ی بی همتا- خوب کنار نمی آئیم. نمی توانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعده ی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فورستر "یک مرگ ممکن است خیلی واضح و مشخص باشد اما هیچ کمکی به درکِ باقی مرگ ها نمی کند"

 

* دوستی، یک یا دو سال بعد، وقتی زنم مرد، برایم نوشت:

"چیزی که هست این است که طبیعت بسیار دقیق است. رنجِ هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزش آن است. این است که به گمانم انسان یک جورهایی به رنج رغبت دارد. اگر مهم نمی بود، اهمیتی هم نمی داشت"

 

* اگر انبوهیدنِ عشق در سالیان ممکن است، چرا اندوه نتواند تلنبار شود؟

 

این کتاب رو عماد مرتضوی ترجمه کرده و به همت نشر گمان روانه بازار کتاب شده است.

 

۰۰/۰۹/۲۶
سامان عزیزی

جولین بارنز

نظرات  (۲)

سامان جان ممنونم که روایت خودت رو از کتابها با ما به اشتراک میگذارید.تا حالا از بارنز کتابی نخوندم ولی جملات این پست مرا راغب کرد در لیست مطالعاتی ام قرار دهم.

من کتاب رو نخوندم اما واقعا با تکه های انتخابی ارتباط برقرار کردم. ممنون از پستت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی