زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ

من اگر مهاجرت می کردم...

همانطور که احتمالاً می دانید و آمارها و نظرسنجی ها هم تائید می کند درصد بالایی از جمعیت کشور(بخصوص جمعیت جوانتر) یا در حال مهاجرتند یا در آرزوی مهاجرت.

می خواهم از این موضوع مهم و بدیهی بگذرم که خاک بر سر مسئولین و تصمیم گیرانی که وضع کشور را به این نقطه رسانده اند و الی آخر.

اما در این مطلب میخواهم از چیزی که بین کسانی که در حال مهاجرتند یا مهاجرت کرده اند می بینم صحبت کنم(آن هم اشاره وار). این که در صحبت ها و گفتگوهایشان، چیزهایی به زبان می آورند که اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم و به مدل ذهنیِ پشت این صحبت ها برسیم یک مدل ذهنیِ حال به هم زن خواهیم دید! که برای من بسیار تعجب برانگیز است.

همین ابتدا بگویم که خوشبختانه چنین موضع گیری هایی چندان فراگیر نشده(حداقل در جامعه آماری من) و طیف کوچکی از کسانی که تصمیم به مهاجرت دارند را شامل می شود.

 

بگذریم. به هر حال من اگر مهاجرت می کردم سعی می کردم هیچ وقت این جملات بر ذهن و زبانم جاری نشوند :

-این مملکت دیگه جای زندگی نیست.شماها که موندین چطور تحمل می کنین؟

یکی نیست بهش بگه آخه بنده ی خدا! ما هم شرایط رو می دونیم و داریم باهاش دست و پنجه نرم می کنیم. منتظر ننشسته بودیم که تو بهت الهام غیبی بشه و شرایط مملکت رو برامون کشف و سپس تفسیر کنی.

از این گذشته، چندین میلیون نفر دارن زندگی شونو با وجود همه سختی هاش توی این مملکت ادامه میدن، فکر نمیکنی این حرفت توهین به همه ی اوناست؟

البته این حرف خیلی حال به هم زن تر میشه وقتی که اون رو از دهن کسانی می شنوم که در زمان زندگی زالو وارشون در این آب و خاک انواع رانت و رشوه و کثافت خروار خروار به حلقوم سیری ناپذیرشون سرازیر می شد و حالا که دلشون از شرایط لرزیده  میخوان فلنگ رو ببندن، آدمو یاد کسانی میندازن که میگن "دیگی که برای من نجوشه ...". بدون اغراق میگم وقتی این دسته دوم رو میبینم که چنین چیزی بر زبانشون جاری میشه به زور جلوی استفراغ کردنمو میگیرم.

توضیح: اون جمله رو میشه طوری دیگه ای هم گفت که نشه بهش خرده گرفت(مثلاً: شرایط برای من خیلی سخت شده و از تحملم خارجه.فکر نمی کنم دیگه بتونم اینجا ادامه بدم)

 

-بابا هرکی سرش به تنش می ارزه داره میره. اینجا که قدر آدمو نمی دونن.

البته بعضی ها هم انقدر وقیح هستن که رسماً خودشونو "مغز" و "نخبه" و "الیت" خطاب می کنن و خجالتی هم در چهره شون دیده نمیشه!

اول باید اینو بهشون یادآوری کرد که کسی که مجبور باشه خودشو مغز و نخبه و الیت صدا کنه که قطعاً جزو مغزها و نخبه ها نیست!

دوم اینکه اینو باید دیگران در موردت بگن نه اینکه خودت هرجا میشینی جارش بزنی.

از نظر من همه آدمها حیفن که برن از کشورشون ولی اگه تونستی ده نفر رو پیدا کنی که بعد از رفتنت معتقد باشن که این آدم حیف بود که رفت اونوقت میشه یه ذره(فقط یه ذره!) برات تره خرد کرد.

اگه دنبال "قدر" بودی، باید بگم که قدر با مفید بودن برای مردم و جامعه به دست میاد(محصول جانبیه). متاسفانه مملکت ما مملکت شایسته سالاری نیست و اینو همه میدونیم اما اگه شایسته سالار هم بود می بایست سخت کار میکردی و مفید می بودی. پس در اون شرایط هم کسی نمی اومد کشفت کنه نخبه جان!

طبیعتاً به همین دلیلِ شایسته سالار نبودن مملکت درصد بسیار کمی هستن که علیرغم میل شون مجبور به مهاجرت میشن(که بالاتر گفتم خاک بر سر باعث و بانیش) ولی دیگه روا نیست که منی که هیچ رقمه جزو اون دسته نبودم و نیستم حالا که دارم میرم خودمو بچپونم توی دسته ی اونها!(این کارم اجحاف در حق اون درصد کوچیکه)

چند وقت پیش یکی از دوستان! که در آستانه مهاجرت بود بهم میگفت واقعاً دلم نمیخواد برم ولی اینجا قدر آدمو نمیدونن و همون بهتر برم جایی که قدرمو بدونن!

واقعاً میگم! من حتی یابومم دست این آدم نمیدادم که ببره آب بده! اینو با شناخت کامل میگم. هیچی دیگه. چاره ای جز نگاه مات و مبهوت برام نگذاشته بود که تحویلش بدم.منم که هیچ  وقت دلم نمیاد توی ذوق کسی بزنم.خلاصه یکی دو ساله حرفهای آدمهای مختلف تلنبار شده و اینجا داره میریزه بیرون ;)

نکته تسلی بخش اینه که خیلی از این تیپ آدمها، وقتی میرن بعد از یه مدت یه اصلاح کامل در مدل ذهنیشون اتفاق میفته! دیگه از حالت طلبکار بودن از زمین و زمان خارج میشن(یا خارجشون میکنن!) و وقتی دوباره به حرف میان میگن اینجا باید درست و حسابی کار کنی تا یه چیزی بشی. از "قدر" و این چیزا! هم که دیگه صحبتی به میان نمیارن.

فکر می کنم کسی که سرش به تنش میارزه و حیاتش برای خودش و دیگران مفیده، چه اینجا باشه و چه هر جای دیگه ای توی این دنیا، بازم مفیده. و بقیه طیف ها هم همینطور! دیگه نیازی به اثبات و توی چشم دیگران فرو کردنش نداره.

 

آیا این حرفها و برون ریزی هام به معنی اینه که با مهاجرت مخالفم یا اونو بد میدونم؟ نه.

من معتقدم جامعه(و سیستم) در مقابل فرد یک وظایف حداقلی داره(فراهم کردن یک سری زیرساختها و فرصت های برابر و غیره) و فرد هم در مقابل جامعه یکسری وظایف حداقلی(حتی توقعم اینقدر پائینه در این زمینه که همیشه میگم سلول سرطانی نباشم کافیه).

وقتی این چرخه به هم میخوره خیلی اتفاقات میفته. پس به هیچ عنوان نمیتونم حکمی برای کسی در ذهنم صادر کنم.

درسته که هر کدوم از ما مثل یه نهال کوچکیم که از منابع جامعه تغذیه می کنیم تا به ثمر بشینیم و بی انصافی نیست اگه بگیم که قسمتی از میوه هامونم باید به جامعه مون پس بدیم(فراموش نکنیم که این مملکت مال ما مردمه.مثل عده ای کم عقل نباشیم که فکر میکنن مملکت مال دولته)، ولی وقتی چرخه به هم میخوره دیگه نمیشه با این صراحت صحبت کرد و الی آخر.

من با مهاجرت مخالف نیستم و به نظرم هر کسی حق داره هر جور که دوست داره و هر جا که دلش میخواد یا فکر میکنه براش بهتره زندگی کنه. حرفهایی که زدم از جنس دیگه ای بود.البته خیلی های دیگه شم نگفتم(فقط به دو جمله پرتکرار اشاره کردم) چون گفتنش توی این شرایط سخت کمی بی انصافیه.

 

کلاً تصمیم به مهاجرت تصمیم سختیه و اغلب اوقات وقتی کسی به اون مرحله میرسه یعنی تحمل شرایط سخت شده براش و ممکنه کلی سختی و مشقت دیگه هم منتظرش باشه.من هم این موضوع رو کاملاً درک می کنم و میفهممش.اما به نظرم کار درستی نیست که وقتی که من میخوام مهاجرت کنم با صحبت هام شرایط رو برای دیگرانی که چنین تصمیمی ندارن سخت تر کنم. یا بدتر از اون، بیام و بار ارزشی مثبت به مهاجرتم بدم در سطح کلان( اینکه من به مهاجرت کردنم ارزشگذاری مثبتی در سطح فردی بدم با اینکه بیام این تصمیم رو در سطح جمعی و کلان بهش ارزش مثبت بدم با هم خیلی متفاوتند). شاید بهتر باشه کمی بیشتر فکر کنم و پیامد های ارزشگذاری مثبت در سطح جمعی رو بهتر بسنجم. ممکنه اگه اون پیامدها رو بدونم هیچ وقت حرفها و صحبتهای خاصی بر ذهن و زبانم جاری نشن.

 

به هر حال بگذریم. آرزو میکنم همه ی اونهایی که تصمیم گرفتن برن و همه اونهایی که تصمیم گرفتن بمونن، از زندگی شون راضی باشن و روزهای خوبی منتظرشون باشه. و بتونن همدیگه رو درک کنن.

 

۰۲/۰۵/۲۰
سامان عزیزی

نظرات  (۲)

۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۸ محمدصادق اسلمی

سلام سامان
اتفاقا چندوقت پیش داشتم به این موضوع فکر میکردم. چند روز پیش خونه یکی از دوستان دعوت بودم که تا یه ماه دیگه داره میره. همسرش برگشت بهم گفت که چرا تو نمیری مگه خری موندی (دقیقا با همین لحن) منم با پذیرفتن خر بودنم گفتم اره.

به نظرم این موضوع اجتناب ناپذیره و ما هر روز توی زمینه‌های دیگه هم داریم اونو می‌بینیم. یعنی من امروز یه تصمیمی میگیرم یا دارم یه کاری انجام میدم و برای اینکه فشارش از روم کم بشه دیگران رو احمق و نادان میدونم که چرا این کار رو انجام نمیدن.

معمولا هر چه نتیجه تصمیم یا کار هم مبهم تر باشه این نوع رفتار هم تشدید میشه.

به نظرم گاهی حرفها و رفتار‌های ما با کسانی که دارن مهاجرت میکنن هم درست نیست. مثلا خود من هر بار به این دوستم از مصائب و مشکلاتی که مهاجرت داره میگفتم. اینکه باید بری از صفر شروع کنی. اینکه اونجا شهروند درجه دو هستی. اینکه اونجا دوست و آشنایی نداری و...

یه روز برگشت بهم گفت صادق این تصمیم به خودی خودش سخت هست تو دیگه سخترش نکن.

بعد اومدم نشستم دیدم واقعا چه حرفای اشتباهی بهش میزدم. قطعا اونم از مشکلات رفتن باخبر بوده و نیازی به گفتن من نیست.
به این نتیجه رسیدم که شاید من برای اروم شدن خودم و اینکه تصمیم به موندن گرفتم این حرفارو میزدم تا بارها و بارها به خودم بگم که تصمیم خوبی گرفتی که موندی.

جمله آخر رو هم اینطوری بگم که با توجه به شرایط حال حاضر نه اونایی که میمونن میتونن طعم رضایت رو بچشن نه اونایی که رفتن. همه یه چیزایی رو داریم قربانی میکنیم.

پاسخ:
مخلصیم محمد صادق.
حرفت کاملاً درسته به نظر منم.
بالاخره هر تصمیمی سختی های خودشو داره و با گرفتن هر تصمیمی یه سری چیزها رو از دست میدیم که ممکنه دردآور هم باشه.
باهات موافقم که برعکس اون مسئله ای که در این مطلب گفتم هم صادقه. یعنی ممکنه کسانی که موندن رو انتخاب کردن با گفتن یکسری حرفها رفتن رو سخت تر کنن برای کسانی که تصمیم به رفتن دارن.
اتفاقاً ظرف چندسال گذشته از دوستان و اطرافیان منم خیلی ها رفتن. من وقتی میدیدم که تصمیمشون قطعی شده و تقریباً همه شونم از شرایطی که ممکنه منتظرشون باشه آگاه بودن، دیگه همیشه بهشون امید میدادم و کاملاً مواظب بودم که از طرف من کار براشون سختتر نشه.
میخوام بگم اون چیزی که توی مطلب گفتم اصلاً جنبه شخصی برام نداره. اون جملات پرتکراری که مثال زدم هم بجز دو مورد، هیچ وقت مخاطبشون من نبودم(یعنی خطاب به من گفته نشدن). توی خیلی از اطرافیان دیگه ام دیدم که اون نوع جملات چه تاثیری روشون گذاشته(توضیحش مفصله). و اینکه تصمیم گرفتم شکل و شمایل نوشتن این مطلب به این صورت باشه دلیل داشتم براش(که فکر می کنم واضحه و خودت هم حدسش میزنی)

اما خارج از صحبتهایی که مطرح کردی(که کاملاً درست هم هستن)، موضوعی که سعی داشتم در این مطلب بگم، نه سختی ها و شرایط رفتن بود و نه سختی ها و شرایط موندن(که هر کدومشون یه مثنویه برای خودش)، موضوع فراتر از اینهاست. همون چیزیه که آخر مطلب گفتمش(اگه تونسته باشم درست بیانش کنم).  بار ارزشی مثبت دادن به رفتن در سطح جمعی و کلان جامعه که به نظرم پیامدهاش اصلاً خوب نخواهند بود.

در مورد اون موضوع هم که در شرایط و موقعیت های دیگه هم مغزمون همون روش رو داره باهات موافقم. در واقع اینطور طراحی شدیم! و خطاهای فاحشی هم در این زمینه داریم همه مون.
مغز ماشین توجیهه دیگه! (هر چند که هر چیزی رو هم به بهانه ماشین توجیه بودن مغز نباید توجیه کنیم چون خطاهامون دوبل میشن)

جمله آخرت رو هم کاملاً میفهمم و درکش میکنم.
ولی بازم محکومیم به امید داشتن.
۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۵۰ امیر حیدری

سلام

 

 با این جملات خلی حال کردم. واقعا خیلی هامون هم فقط چون مد شده می ریم. البته که عده ایی با توجه به شرایطشون توی ایران به صلاح هست که برن و اصلا نمیشه بهشون ایراد گرفت. حالا یا جنبه های مثبت رفتن یا منفی و اجبار به رفتن

 

جملات:

اینجا باید درست و حسابی کار کنی تا یه چیزی بشی. از "قدر" و این چیزا! هم که دیگه صحبتی به میان نمیارن.

 

فرد هم در مقابل جامعه یکسری وظایف حداقلی(حتی توقعم اینقدر پائینه در این زمینه که همیشه میگم سلول سرطانی نباشم کافیه).

 

من حتی یابومم دست این آدم نمیدادم که ببره آب بده! (واقعا بعضی ها جوری سیس استیو جابز می گیرن که فکر میکنی 10 تا پروژه ایی که دنیا لنگشون بوده ایشون ارائه کرده و نذاشتن کار کنه)

 

 

 

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی