زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «روانشناسی» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ق.ظ

مدیریت خشم-بخش اول(مقدمات)

وقتی که داخل جلسه ،یکی از همکاران صحبت هایی را مطرح کرد که از نظرش ربطی به موضوع نداشت و باعث انحراف از موضوع شد، چنان خشمگین شده بود که ادامه دادن جلسه در توانش نبود.همان موقع شروع کرد به تخلیه خشمش و تا می توانست صحبت های همکارش را زیر سوال برد.کم کم داشت از این مرحله هم گذر می کرد و وارد تخریب شخصیت همکارش می شد که هر طور بود سایر همکاران جلسه را جمع کردند و قرار شد در فرصت دیگری به مسئله مورد بحث رسیدگی کنند.

همه صحبت های خوب قبلی فراموش شده بود و ذهن اعضا کاملاً درگیر بحث و جدل آخر شده بود. با بروز خشم او،همکارش هم دنبال فرصتی بود تا عصبانیتش را روی او خالی کند.

*

به همسرش گفته بود وقتی که به مهمانی می روند، در جمع خانواده مسائل شخصی شان را مطرح نکند. یک شب که در جمع چند نفر از اقوام نشسته بودند داشت می شنید که همسرش در مورد اتفاق تازه ای که در زندگی شان رخ داده صحبت می کند. یکباره کنترلش را از دست داد و با لحن بسیار تندی وارد بحث شد. همسرش که متوجه اوضاع شده بود همه ی تلاشش را کرد تا آرامش کند ولی فایده ای نداشت.انگار تلاش های او برای آرام کردنش آتش خشمش را شعله ور تر می کرد.

*

وقتی که داشت به خانه بر می گشت، داخل کوچه پسرش را دید که مشغول بازی کردن با بچه های همسایه است. چندین بار به او گفته بود که قبل از تاریک شدن هوا به خانه بیاید و وسط کوچه شلوغ و پر از ماشین، بازی نکند. آنقدر خسته بود که بدون هیچ فکری از ماشین پیاده شد و یک کشیده آبدار نثار پسر کوچکش کرد...

*

در یک پروژه تیمی،کارها را تقسیم کرده بودند و او که مسئول هماهنگی تیم بود از بی تفاوتی و نرساندن کار یکی از اعضای تیم به شدت دلخور بود. قبل از ورود او او در اتاق نشسته بود و داشت از دست هم تیمی اش حرص می خورد. وقتی که دوستش وارد اتاق شد آنقدر درگیر افکارش بود که بدون مقدمه شروع به بازخواست و بازجویی دوستش کرد. در مقابل جبهه گیری او، دیگر کنترلش را از دست داد و با داد و بیداد خودش را خالی کرد.

*

مرور و یادآوری نمونه های ابراز خشم، که در شبکه های اجتماعی رخ می دهند را بر عهده خودتان می گذارم.

*

ما انسان ها هیجانات مشترک زیادی داریم. ترس، شادی،اندوه،تعجب،عشق و انزجار از جمله آنها هستند.هیجان ها در اصل تکانه هایی برای عمل کردن هستند.برنامه هایی برای حفظ زندگی که تکامل در وجود ما به تدریج به ودیعه نهاده است.

معمولاً فعل و انفعالات یکسانی هم در زمان بروز این هیجانات در بدن و مغز ما اتفاق می افتد.مثلاً در هنگام ترس، خون به سمت عضلات اسکلتی بزرگ مانند عضلات پا جریان می یابد و فرار را آسانتر می کند. در همین زمان صورت چنان سفید می شود که انگار خونی در آن وجود ندارد و این احساس پدید می آید که خون در رگها "ماسیده" است.در همان حال بدن یک لحظه خشکش می زند. مدارهای موجود در مراکز هیجانی مغز، جریانی از هورمون ها را آزاد می کنند که بدن را در حالت آماده باش قرار می دهد و آن را حساس و آماده ی عمل می سازد. توجه فرد بر تهدیدی که پیش روی او قرار دارد متمرکز می شود تا بهترین پاسخ ممکن را ارزیابی کند.

خشم هم یکی از این هیجانات مشترک است.

به گفته پل اکمن (از روانشناسان و محققان برجسته در حوزه هیجانات) ، خشم خطرناک ترین هیجان است. "برخی از عمده ترین مشکلاتی که این روزها جامعه ی ما را به نابودی کشانده اند، از طغیان خشم حاصل شده اند. در حال حاضر خشم از کمترین قدرت انطباق برخوردار است، زیرا ما را برای مبارزه مهیا می سازد. هیجانات ما زمانی ظهور و تحول یافتند که از فن آوری قدرتمندی برای مهار آنها برخوردار نبودیم. در زمان های پیش از تاریخ، زمانی که در آن به خشمی دچار می شدید و ظرف یک دقیقه می خواستید کسی را بکشید، نمی توانستید این کار را به سرعت انجام دهید، اما امروز می توانید."

در هنگام خشم، خون به سمت دست ها جریان می یابد و از این طریق گرفتن سلاح یا حمله به دشمن را آسان تر می سازد. ضربان قلب شدت می یابد و افزایش ترشح هورمون هایی چون آدرنالین، موجی از انرژی تولید می کند که توان لازم برای دست زدن به اعمال شدید را فراهم می آورد.

نمونه هایی که در ابتدای این مطلب ذکر شدند را می توان مثال هایی برای خشمگین شدن دانست.اگر شدت بروز این خشم در ما بیشتر شود به حالتی وخیم تر دچار می شویم که به آن "تسخیر عصبی" (Neural Hijacking) می گویند. مثل فرمانده ای که در یک عملیات جنگی بر علیه یک گروه شورشی، در زمانی که شورشی ها را محاصره کرده اند،خبردار می شود پسرش که همراه او به عملیات آمده توسط شورشی ها به شدت زخمی شده است و بعد از دیدن وضعیت پسرش، فرمان قتل عام شورشی ها را صادر می کند و خودش هم مشغول کشتار می شود.

شواهد نشان می دهند که در آن لحظات، مرکزی در مغز لیمبیک حالت فوق العاده اعلام می کند و بقیه ی قسمت های مغز را در خدمت برنامه ی فوری خود می گیرد.تسخیر عصبی در یک آن انجام می پذیرد، یعنی پیش از آنکه قشر تازه مخ،یعنی مغز متفکر، فرصتی برای بررسی آنچه در حال رخ دادن است داشته باشد، چه برسد به اینکه در مورد خوبی یا بدی آن قضاوتی انجام دهد، و ظرف چند دقیقه واکنش شدید را به راه می اندازد. نشان چنان تسخیری آن است که پس از سپری شدن آن لحظات،کسانی که در چنین حالتی قرار گرفته اند، به یاد نمی آورند که چه بر سرشان آمده است.

این قبیل تسخیر های عصبی را نمی توان رویداد های اتفاقی و هولناک دانست که به جنایات وحشیانه ای مانند جنایت فرمانده می انجامد. این حالت ها به وفور بر ما هم عارض می شوند و اگر چه به چنان نتایج فاجعه باری نمی انجامند، اما از شدت زیادی برخوردارند.

تمام تسخیر های عصبی نوعی کودتای عصبی هستند که از بادامه ی مغز یعنی مرکزی در مغز لیمبیک سرچشمه می گیرند. البته باید بدانیم که همه تسخیر های لیمبیک ناخوشایند نیستند.هنگامی که شنیدن لطیفه ای موجب انفجار خنده در شخص شنونده می شود نیز پاسخی لیمبیک داده شده است.این حالت در شادمانی شدید نیز پیش می آید.

دنیل گلمن،که بخشی از مطالبی که خواندید را از کتاب هوش هیجانی او وام گرفته ام، معتقد است(البته تحت تاثیر تحقیقات روانشناسان این حوزه) که توانایی کنترل تکانه ها(که خشم هم یکی از آنهاست)، مبنای اراده و شخصیت است.

اما به نظر می رسد که نه کنترل کامل و سرکوب خشم، و نه ابراز افسار گسیخته ی آن (که هر دو دیدگاه طرفدارانی برای خود دارند)، شیوه های مناسبی برای مواجهه با خشم مان نیستند.شاید مدیریت این هیجان همه گیر، یکی از چالش های مهم ما در طول زندگی باشد.

پی نوشت: منابعی که در تدوین مطالب مدیریت خشم مورد استفاده ام خواهند بود: کتاب هوش هیجانی-دنیل گلمن، نظریه های شخصیت-شولتز، روانشناسی خشم-کارول تاوریس،ارتباط بدون خشونت-مارشال روزنبرگ، تسلی بخشی های فلسفه-آلن دوباتن، عصبیت و رشد آدمی-کارن هورنای و احتمالاً موارد دیگری در بین یادداشت برداری هایی که کرده ام.

۱ نظر ۰۱ آذر ۹۶ ، ۰۱:۰۳
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ق.ظ

chooser هستیم یا picker

chooser ها کسانی هستند که به تصمیم ها و انتخاب هایشان فکر می کنند.

 چوزر ها تشخیص می دهند که کجا ضرورت دارد تصمیم بگیرند و کجا درگیر فرآیند تصمیم گیری نشوند.بخصوص در مورادی که پروسه ی انتخاب و تصمیم گیری نتیجه ای جز استهلاک روح و روان شان ندارد.

آنها با تمام قوا دنبال گزینه ی مطلوبشان می گردند و اگر پیدایش نکنند راهی برای افزایش مطلوبیت گزینه هایشان پیدا می کنند.

آنها معمولاً با تصمیم هایشان دنیای بهتری برای خود و اطرافیانشان می سازند.

چوزرها فرصت و روحیه ی این را دارند که اهدافشان را تغییر دهند

چوزرها می دانند که تصمیم خوب گرفتن،احتیاج به زمان و انرژی و توجه دارد و می توانند تشخیص دهند که این منابع محدودِ زمان و توجه و انرژی شان را در کجا صرف کنند .آنها با تکیه بر تجربه کردنش هایشان قوانین و دستورالعمل های ساده ای برای مدیریت این منابعشان پیدا می کنند(مثلاً با کمک تصمیم های مرتبه دو*).

چوزر ها می دانند برای هر تصمیمی ،چقدر وقت و انرژی صرف کنند.می دانند که نباید آنقدر سریع و چشم بسته گزینه ای را انتخاب کنند که مطلوبیت و رضایتشان را قربانی انتخاب سریع کنند و آنقدر برای یک تصمیم ساده وقت صرف نکنند که انرژی و وقت و توجه شان قربانی شود.

آنها یاد می گیرند که گزینه هایشان را محدود کنند(در واقع تعداد زیادی از گزینه های پیش رو را با هوشمندی حذف می کنند) تا بتوانند تصمیم بهتری بگیرند.

picker ها غالباً به انتخاب ها و تصمیم هایشان فکر نمی کنند.

آنها صرفاً می خواهند هر چه سریعتر از بین گزینه های موجود یکی را انتخاب کنند و خودشان را از فرآیندِ دشوار تصمیم گیری که نیازمند فکر کردن و صرف انرژی ذهنی است، خلاص کنند.

پیکر ها معمولاً تصمیمات گله ای می گیرند.به عبارتی بخاطر فکر نکردن به تصمیم ها و انتخاب ها یشان، و ترس از باخت در انتخاب هایشان، سراغ انتخاب های کم ریسک تر می روند که مورد تائید عرف و عامه ی مردم است.(مثل دروازه بان هایی که می دانند احتمال مهار توپ در ضربات پنالتی که به سمتشان می آیند،چه به سمت چپ یا راستشان بپرند و چه در جای خودشان بمانند برابر است، ولی چون در جای خود ماندن و هیچ کاری نکردن، مورد تائید عامه مردم نیست و ممکن است به آنها خرده بگیرند که "چرا هیچ کاری نکردی؟"، باز هم به صورت شانسی به یک سمت دروازه جهش می کنند)

پیکر ها به دلایل مختلفی، توان و فرصت تغییر اهدافشان را ندارند و می خواهند زودتر یک گزینه را بردارند و بروند.

آنها معمولاً رضایت و مطلوبیت انتخاب هایشان را قربانی تصمیم های سریعشان می کنند.

پیکر ها در موارد زیادی دچار "خطای عمل" می شوند و می خواهند فعال به نظر بیایند،حتی اگر به چیزی نرسند.

آنها معمولاً در میان گزینه های مختلف دچار گنگی و گیجی می شوند و مجبور می شوند که بدون فکر یک گزینه را انتخاب کنند.

 

منابع: کتاب paradox of choice نوشته بری شوارتز-کتاب هنر شفاف اندیشیدن رولف دوبلی


* تصمیم مرتبه دو، به تصمیماتی گفته می شود که ما یکبار برای همیشه(یا برای مدت معینی)، شیوه ی مواجهه با آنها را انتخاب می کنیم و هر بار، مجدداً فکر نمی کنیم و خودمان را درگیر پروسه تصمیم گیری برایشان نمی کنیم.مثال معروف آن بستن کمربند ایمنی خودرو است. به عبارتی یک بار تصمیم می گیریم که هر وقت پشت فرمان نشستیم کمربند را ببندیم حتی اگر برای چند دقیقه قرار است رانندگی کنیم، و هر دفعه این چالش را با خودمان نداریم که الان کمربند را ببندم یا نبندم.

۱ نظر ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۷
سامان عزیزی

یکبار توی یه جاده باریک و پر پیچ و خم کوهستانی مشغول رانندگی بودم.جاده نسبتاً شلوغ بود و کامیونهای زیادی هم در حال تردد بودند. من و تعداد زیادی خودرو سواری دیگر،پشت سر یکی از کامیون های هجده چرخ بودیم.وضعیت پیچ و خم جاده طوری بود که نمیشد سبقت گرفت و در جاهایی که خط جاده ممتد نبود و اجازه سبقت داشتیم ،با توجه به محدودیت دید به خاطر بزرگی کامیون و صف بلند خودروهای دیگر،عملاً امکان سبقت گرفتن وجود نداشت.در قسمتی از جاده که شانه خاکی بیشتری داشت، کامیون کنار رفت و متوقف شد تا خودرو های دیگر بتوانند عبور کنند.

طی مدت زیادی که رانندگی کرده ام،چندین بار چنین رفتاری رو از برخی رانندگان خودروهای سنگین دیدم.البته همونطور که میدونید تعداد این رانندگان نسبت به رانندگانی که چنین رفتارهایی ندارند یا کاملاً برعکس رفتار می کنند! بسیار کم است.

در این فقره آخر، بعد از دیدن این رفتار راننده کامیون، من هم به سمت شانه خاکی رفتم و توقف کردم و پیاده شدم و از راننده بخاطر این کارش تشکر کردم.بهش گفتم: مطمئناً شما برای این کار تون نیازی به تشکر من ندارین.میتونستین این کار رو نکنین و بیخیال، به راهتون ادامه بدین.اصلاً به شما چه که ملت باید با سرعت ده کیلومتر پشت سر شما بیان. ولی شما تصمیم گرفتین با چند دقیقه توقف کوتاه به بقیه راه بدین.دمتون گرم" و خلاصه از همین حرفها.

ایشون هم که از این کار خوشحال شده بود کمی منو تحویل گرفت و یکی دوتا از تجربه های دیگه شو در این زمینه برام گفت.یه چایی هم باهم خوردیم و عازم شدیم.

*

مدیر یکی از شرکت هایی که با هم دوستی نزدیکی داریم تعریف میکرد که :

دوتا کارشناس در یکی از بخش های سازمان داشتیم که عملکرد هردوشونم خوب بود.قرار بود در پایان سال حقوق و مزایای هر دوتاشون افزایش پیدا کنه.یکی از اونها چند ماه مونده به پایان سال رفتار های عجیبی از خودش نشون میداد.گاهی گزارش هاشو گنگ و ناقص تنظیم میکرد و کاری میکرد که حتماً نیاز به حضور خودش برای فهم جوانب گزارش وجود داشته باشه. سم پاشی های مختلفی رو در سازمان شروع کرده بود و کارهای مختلفی از این دست. بعد از مدتی حدس زدم که دوتا هدف رو دنبال میکنه.اول اینکه میخواست قدرت چانه زنی شو برای افزایش حقوق بالا ببره.دوم اینکه یه گروه رو دور خودش جمع کنه و بهشون نشون بده که آدم قلدر و مهمیه و حرفش در این سازمان برو داره و الی آخر.

آخر سال شد و هر دو نفر در جلسات جداگانه ای برای بحث افزایش حقوق مراجعه کردن. کارشناس بی حاشیه در کمال احترام درخواستشو مطرح کرد و توضیحات مختصری در مورد عملکرد و میزان ارزش آفرینی ش داد و از نگاه خودش هم وضعیت سازمان رو تحلیل کرد و به من فهموند که شرایط هر دو طرف رو در نظر گرفته و داره این درخواست رو مطرح میکنه.

کارشناس با حاشیه هم اومد و از همون اول شروع کرد به توضیح اینکه من چقدر خوبم و این شرکت بدون من اینجا نبود و از این قصه ها.درخواستش هم که خیلی بیشتر از حد و اندازه های کار و عملکردش بود مطرح کرد و رفت.

نتیجه اینکه افزایش ده درصدی برای حاشیه دار و بیست درصدی برای بی حاشیه.

چند مورد دیگه هم در بحث عملکرد و گزارش ها پیش اومد و با همین پاسخ ها، کم کم کارشناس داستانمون حاشیه هاشو کنار گذاشت و چسبید به کارش و ما هم بیشتر از قبل خوشحالش کردیم.

*

پسر بچه پنج ساله ای یاد گرفته بود که هر وقت چیزی میخواست با داد و فریاد و گریه و زاری و لجبازی،پدر و مادرشو مجبور به اجابت خواسته اش می کرد. هر بار که موفق و کامیاب میشد،دفعه بعدی جسورتر و لجباز تر میشد و حتماً باید به خواسته هاش میرسید.در واقع با این رفتارش،پاداشی رو که میخواست دریافت میکرد.

پدر و مادرش تصمیم گرفتن که هر وقت چیزی درخواست کرد ولی داد و فریاد نکرد، براش تهیه کنن و کم کم شروع کردن به پاسخ منفی دادن به خواسته هایی که با چاشنی داد و لجبازی همراه بود.

بعد از چند ماه بچه یاد گرفته بود که اگر در خواستی داره مسالمت آمیز مطرح کنه و در موردش حرف بزنه.چون فهمیده بود با این روش زودتر و بهتر از روش سابق میتونه به خواسته هاش نزدیک بشه.

*

در یک فامیل نسبتاً پر جمعیت، دو سه نفر بودن که به دلیل ثروت و جایگاهشون ،به شدت و به طرق مختلف مورد توجه و احترام همه فامیل بودن. ظاهراً این احترام و توجه ، بدون توجه به اینکه این ثروت و جایگاه از کجا اومده بود  و صرفاً بخاطر پولدار بودن اون اشخاص ادامه داشت. حدود پانزده سال بعد، اکثر جوان های فامیل در هر جایی که بودند مشغول پول در آوردن از هر راهی بودن تا از مزایای پولدار بودنی که قبلاً دیده و آموخته بودن بهره مند بشن.

*

مثال هایی از این دست فراوانند و با کمی دقت و موشکافی،احتمالاً بتوانیم نمونه های مختلف دیگری را در محیط و شرایط گوناگون پیدا کنیم.

وقتی سیستمی،به رفتار های خاصی پاداش میده،طبیعیه که اون رفتار ها تقویت بشن و احتمال تکرارشون بیشتر و بیشتر بشه.

در اینجا قصد ندارم وارد مباحث علمی روانشناسی رفتاری بشم و بحث "تقویت رفتار" را برای شما که خودتان به راحتی می توانید با مطالعه کتاب ها و منابع روانشناسی رفتارگرا، یاد بگیرید بازگو کنم. همه ما به صورت شهودی و تجربی تاثیر پاداش و تنبیه را تا حدی میفهمیم.

نکته ای که با این مثال ها دنبال آن هستم این است که ما معمولاً آگاهانه به رفتار های خودمون و اطرافیانمون پاداش نمیدیم. متاسفانه بیشترین تمرکز ما در سطح جامعه بر روی رفتار های منفی و زیر ذره بین قرار دادن اونهاست.

نمیگم که این کار بده، ولی باعث میشه که رفتارهای خوب و مثبت رو بدیهی فرض کنیم و با خودمون بگیم "خوب باید همینطوری رفتار میکرد".

بسیاری از اوقات، ما نا آگاهانه به رفتاری پاداش میدیم و اونو تقویت می کنیم که اگر آگاهانه بهش فکر کنیم،بعیده که این کار رو انجام بدیم.

بیاین کمی از تصویر مدینه فاضله ی خیالی ذهنمون فاصله بگیریم و شرایط واقعی زندگی اجتماعی خودمون رو ببینیم. قبول، باید همینطوری می بودیم که تصویر خیالی مون میگه ولی نیستیم.اتفاقاً خیلی وقتها برعکسشم رفتار می کنیم. پس اگر کمی واقعی تر به خودمون و جامعه مون نگاه کنیم، خواهیم دید که رفتارهای خوب و مثبتی که گاهاً در دیگران مشاهده می کنیم، انقدر ها هم که فکر می کنیم (با در نظر گرفتن شرایط امروز جامعه مون) حق مسلم ما نیست!

کاری که می تونیم انجام بدیم تا روز به روز بهتر بشیم و به همون مدینه ی فاضله ی ذهنی مون نزدیکتر بشیم، اینه که به رفتار هایی که در سطح جامعه می بینیم و از نظرمون خوب و مثبته پاداش بدیم.

منظورم از پاداش در اینجا، صرفاً توجه نشون دادن و ابراز محبت و احترامه. نه بیشتر از این.

اتفاقاً تحقیقات روانشناسان در بحث تقویت(تحقیقات مرتبط با اقتصاد ژتونی-فیلیپس،کینتزی،نوبل و آ کاندی،2008-کازدین،1989-دالری،گلن و ریف،2007)، نشون داده که پاداش ها و تقویت کننده هایی مثل لبخند،تحسین، توجه مثبت و چیزهایی از جنس محبت کردن، تاثیر ماندگار تری بر رفتار ها میگذارن و احتمال اینکه این رفتار تقویت شده در محیط های دیگری هم تکرار بشه رو افزایش میدن و تا حدی میتونن جلوی خاموش شدن این رفتارها رو بگیرن.

 

با این کارِمون، حداقل تاثیری که ممکنه روی جامعه بگذاریم اینه که احتمال تکرار این رفتار رو بالاتر می بریم و همین کار باعث میشه که چرخه های مثبتی برای تقویت رفتار های مثبت و خوب، شکل بگیره.

مطمئناً با مطالعه و آشنایی بیشتر با بحث "تقویت" می تونیم راهکارهای علمی تر و دقیق تری رو یاد بگیریم.با تقویت منفی که کاربرد های جالبی داره آشنا بشیم و غیره. ولی برای شروع میتونیم از ساده ترین و در دسترس ترین راهکارها آغاز کنیم.

 

با کمی دقیق تر شدن نسبت به رفتار های مثبت دیگران،و بی تفاوت نبودن نسبت به اون رفتار ها، می تونیم به اندازه وسع خودمون اثر مثبتی روی محیطی که در اون زندگی و کار می کنیم بگذاریم.

برخی اوقات ما برعکس رفتار می کنیم.یعنی صرفاً به رفتار های منفی و نامطلوب دیگران توجه نشون میدیم. بدانید و آگاه باشید! که کسانی هستند که همین توجه و واکنش منفی شما، برایشان نقش پاداش را دارد.پس خیلی از اوقات بی تفاوتی بهترین واکنش به آن رفتارهاست. بنابراین به جای اینکه نسبت به رفتار های مثبت بی تفاوت باشیم و در عوض به رفتارهای منفی توجه نشون بدیم، بهتره این روند رو معکوس کنیم و به رفتارهای مثبت توجه نشون بدیم و منفی ها رو نادیده بگیریم.

و در آخر خواهشی که دارم اینه که مثل شو من ها نپرین وسط و تشکر کنینwink.اگر واقعاً فکر کردین که یک رفتار، مثبت و خوبه، طرف میتونست انجام نده و کسی هم زیاد بهش خرده نمیگرفت، بهش توجه نشون بدین و طوری که صلاح میدونین! به طرف مقابل این پیام رو بدین که متوجه رفتار خوبش شدین.همین.

*

پایان مطلب.

*

لطفاً اگر تا اینجای مطلب قانع شدین یا حداقل با خودتون گفتین که " بد نیست مدتی امتحانش کنم و ببینم در عمل به چه نتیجه ای میرسم " و " ببینیم این بابا چی داره واسه خودش میگه"، دیگه سراغ پی نوشت ها نرین ولی اگه غیر اینه که بفرمائید:

 

 

 

 

پی نوشت: محض رضای خدا دنبال بهانه نگردین.نگین که این کار باعث میشه که دیگران احساس کنند کاری فراتر از وظیفه و مسئولیتشون انجام میدن و عادت میکنن به اینکه اگر رفتار مثبتشون دیده نشه دیگه این کار رو انجام نمیدن.نگین که توقعشون میره بالا(یا به اصطلاع کف بازاری "پر رو میشن") و هزار و یک بهانه دیگه. ما تا رسیدن به این چالش ها فاصله ی زیادی داریم و وقتی که به اونجا رسیدیم راهکار های مختلفی براش وجود داره.بنابراین  تا چندین و چند سال آینده، با خیال راحت دنبال شکار رفتار های مثبت در سطح جامعه و تقویت اونها باشین.اگر مشکلی هم پیش اومد بیاین همینجا و فحش هاشو به من بدین.

پی نوشت بعدی: همونطور که خدمتتون عرض کردم، این پیشنهادات و یادآوری ها در این نوشته، برای زندگی اجتماعی هستند.یعنی در سطح جامعه و برای دیگرانی که کمتر با آنها ارتباط روزمره و همیشگی داریم. از فردا نرین دم به ساعت از کارمنداتون یا همسرتون یا هر کسی که زیاد باهاش حشر و نشر دارین هی تشکر کنین و بهشون محبت کنین و بعد بیاین اینجا بگین حرفهات وضع رو بدتر کرد.هر چند که اگر کمی دقیق تر و علمی تر مباحث رفتاری در روانشناسی رو مطالعه کنین و از اونها استفاده کنین این اتفاقات هم نمیفته و راضی خواهید بود.ان شالله.

پی نوشت بعدی(برای مخاطبان خاص!): بله ،منم از نقد هایی که به رفتارگرایان وارد میشه اطلاع دارم و چشم بسته چنین پیشنهادی رو مطرح نکردم.همین الان هم قسمت زیادی از وقت من و شما در شبکه های اجتماعی با تکیه بر نتایج و دستاوردهای همین علم روانشناسی رفتاری داره تلف میشه.بگذارین از جنبه های مثبتش هم ،هر چند کوچک و اندک، استفاده کنیم.

پی نوشت بعدی: مطمئناً به این مسئله واقف هستین که اگر یک جاهایی از چاشنی طنز و شوخی استفاده کردم، بخاطر این بود که با لبخند مطالعه بفرمائید و حمل بر جسارت بنده نمی گذارید.(فعل و انفعالات شیمیایی مغز رو دست کم نگیرید)

پی نوشت آخر!: اگر شما هم تجربیاتی در این زمینه(یعنی تقویت رفتارهای خوب و مثبت در سطح جامعه) دارید خوشحال میشم که اینجا بازگو کنید تا من و سایر دوستان هم بتونیم از تجربه تون استفاده کنیم

 

 

 

۲ نظر ۱۹ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۱
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

ما و چهار پایه هایمان

رام کنندگان شیر ها وقتی می خواهند وارد قفس یک شیر وحشی بشوند، یک چهار پایه همراه خود می برند .این چهار پایه را روبروی صورت شیر می گیرند و با همین کار ساده، تمرکز شیر را برای حمله و هجوم به هم می ریزند.

ظاهرا شیر بیچاره در مواجهه با این چهار پایه، تقریباً فلج می شود و نمی تواند تمرکز کند و تصمیم گیری برای زدن به هدف برایش دشوار می شود.نمی داند روی کدام یک از پایه ها که جلو صورتش قرار گرفته تمرکز کند.به نظر میرسد با این کار سیستم توجه و تمرکزش مختل می شود.

 

*

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۴۵ ق.ظ

چند مزیت مهارت خندیدن به خود

در مطلبی که در اینجا(+) نوشته بودم کمی در مورد مهارت خندیدن به خود صحبت کردیم.

همانطور که در آن مطلب اشاره شد فکر می کنم این مهارت، مهارت ارزشمندی است.بنا به خواسته یکی از دوستانم،چند مورد از مزایای این مهارت را که به ذهنم میرسد اینجا لیست می کنم:

  • فکر می کنم اولین خاصیت این کار این است که باعث می شود گاهی از دل زندگی در جریانمان خارج شویم و از دور به آن نگاهی بیندازیم. معمولاً وقتی در بطن زندگی روزمره هستیم،به دلایل مختلف، نمی توانیم فاصله بگیریم و از دور به خودمان نگاه کنیم.
  • این کار باعث می شود سنگینی "فشار محوری" زندگی کاهش یابد.فشاری که گاهی خودمان خیلی بیشتر از محیط به آن دامن می زنیم.با قوانین سفت و سخت ذهنمان،که گاهاً از آنها آگاه هم نیستیم.
  • این مهارت کمک می کند که ذهن انعطاف پذیر تری داشته باشیم.وقتی قبلاً تمرین کرده ایم و یاد گرفته ایم به خودمان بخندیم، با دیدن و فهمیدن چیز های تازه ای که با دانسته های قبلیمان در تناقض هستند و می توانند افق تازه ای روبروی چالش هایمان باز کنند، راحت تر هستیم و احتمالاً پذیرنده تر خواهیم بود.
  • غیر از کاهش فشار محوری،و کمی شبیه به آن، این کار باعث می شود که استرس کمتری داشته باشیم.بسیاری از ما ممکن است کمال گرا باشیم که به نظرم استرس زاست.فکر میکنم تجربه ی خندیدن به خود،می تواند در کاهش این استرس ها موثر باشد.
  • به نظرم این کار می تواند تواناییِ برخاستن بعد از باخت را در ما تقویت کند و باعث تسهیل آن شود.
  • این مهارت کمک می کند که در رها کردن هدف هایی که مصداق "کوبیدن دیوار به جای در" هستند توانمند تر شویم.
  • کمک می کند کمتر تعصب کورکورانه داشته باشیم.ربط دادنش با خودتان.
  • و فکر می کنم کمک می کند که انسان تر شویم و به زمین نزدیکتر.

 

پی نوشت: فکر نمی کردم بتوانم انقدر دلیل برایش بتراشم!

 

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۶ ، ۰۱:۴۵
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ق.ظ

یاد بگیریم به خودمان بخندیم

گوردون آلپورت (روانشناس) معتقد بود که :

بیمارانی که یاد می گیرند به خود بخندند، به احتمال زیاد در مسیر درمان قرار گرفته اند.

 

اینکه بیمار روانی به چه کسی گفته می شود، خودش ماجرایی طولانی است. راهنمای تشخیصی ای به نام DSM وجود دارد که منبع مورد استفاده روانشناسان است.

با وجود این، کم نیستند روانشناسانی که اطلاق اسم بیمار روانی به طیف گسترده ای از بیماران را قبول ندارند و نقد های جدی ای به آن مطرح می کنند. نمونه ی دوست داشتنی آنها دیل آچر است که کتابی در همین زمینه نوشته است.

 

به هر حال کاری ندارم که خودتان را بیمار می دانید یا نه. باور خود من این است که اگر بخواهیم طبق DSM دنبال نشانه های بیماری روانی در خودمان بگردیم، می توانیم لیست بلند بالایی تهیه کنیم.برخی تحقیقات هم نشان داده اند که روانشناسانی که در مطب هایشان نشسته اند، پتانسیل بالایی در تهیه این لیست برای افراد سالم دارند. بگذریم.اصلاً بحثم مطرح کردن این حرف ها نبود.

*

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه. برای مدت های مدیدی با جدیت خاصی، یک رفتار خاص را از خودمان نشان داده ایم، یا هدف خاصی را به شدت دنبال کرده ایم.مدتی که از آن میگذرد و یاد آن رفتار یا هدفمان می افتیم، از ته دل به خودمان می خندیم.

یا به عنوان مثال، وقتی عادت یا رفتاری را که خودمان هم می دانیم اشتباه است در شرایطی احساسی و هیجانی از خودمان بروز می دهیم ولی بعد از آن خودمان از آن عادت یا رفتارمان خنده مان می گیرد.

فکر می کنم مهارت خندیدن به خود ، مهارت ارزشمندی است.

تقریباً هر وقت توانسته ام به برخی رفتار ها و عادات و افکار خودم بخندم، نتایج و پیامد های خوبی برایم داشته است.(خودمانی بگویم: بعضی وقتها آنقدر لذتبخش است که هیچ چیز دیگری نمی تواند جایش را بگیرد!)

اگر تا به حال امتحانش نکرده اید، لطفاً راحت باشید!.امتحانش کنید.ضرری ندارد.لازم نیست همیشه با یک قیافه قمر در عقرب و اخمو که انگار خیلی جدی و مهم هستیم! به خودمان و رفتار و افکار و اهدافمان نگاه کنیم.می توانیم گاهی از ته دل به خودمان بخندیم.

 

مثلاً اینطوری:

 

 

اگر نتوانستید، اینطوری هم قبول می کنیم:

 

پی نوشت: این مسئله آنقدر جدی و مهم بود که ویکتور فرانکل،روانشناس برجسته و کار بلد، روش درمانی ای بر پایه آن بنا کرد : قصد متضاد.(Paradoxical Intention)

پی نوشت بعدی: در زبان کردی ضرب المثلی وجود دارد که نشان می دهد نیاکان کرد ما قبل از آلپورت و فرانکل،از این روش آگاه بوده اند ولی متاسفانه به دلیل بی ادبی بودن این ضرب المثل از نوشتن آن در اینجا معذورم!

 

۱ نظر ۲۳ مهر ۹۶ ، ۰۲:۰۶
سامان عزیزی

 

احتمالاً شما هم مثل من، کسانی را دیده اید که چند ماه یا چند سال از وسیله ای مانند موبایلشان استفاده می کنند که تقریباً تمام تنظیمات آن هنوز روی "تنظیمات کارخانه" است. همان حالت Default یا پیش فرض.

مثلاً زنگ موبایلشان هنوز همانی است که از روز اول بوده، کیفیت عکس ها همان کیفیتی است که شرکت سازنده به عنوان پیش فرض قرار داده و مثال هایی از این دست. اینها همان هایی هستند که هیچ گاه گزینه ی Personalize را از منوی تنظیمات موبایلشان انتخاب نکرده اند.

در مقابل این دسته از افراد، کسانی هم هستند که بدون مطالعه دفترچه راهنما یا هر توضیح دیگری، مستقیماً سراغ دل و روده موبایشان می روند و آنقدر تنظیماتش را دستکاری می کنند که مجبور به ریست فکتوری می شوند! .اینجا با این دسته کاری نداریم تا در زمان مناسب سراغشان برویم. فعلاً با دسته اول کار داریم که در مطلبی که قرار است در موردش صحبت کنیم شباهت زیادی با بسیاری از ما انسان ها دارند.

 

*

 

 

کمی به دو تصویر بالا نگاه کنید.

وقتی به تصویر سمت چپ نگاه می کنید ضربان قلبتان افزایش می یابد.حتی پیش از آنکه متوجه شوید چه چیز موجود در این عکس ترسناک است،ضربان قلبتان سریع تر شده بود.پس از چند دقیقه ممکن است تشخیص داده باشید که اینها چشمان فردی دچار ترس است.چشمان سمت راست با لبخندی مختصر کشیده شده اند و خوشحالی را نشان می دهند و هیچ حس هیجانی ای به وجود نمی آورند.(البته کیفیت عکس ها چندان مناسب نیست-این تصویر را از کتاب تفکر،سریع و کند کانمن برداشته ام).

در یک آزمایش ،این تصاویر به افرادی که در حال انجام دادن اسکن مغز بودند نشان داده شد.هر تصویر به مدت کمتر از 0.02 ثانیه نشان داده شده و هیچ یک از افراد به صورت خودآگاه نمی دانستند که تصاویر چشم را دیده اند اما یک قسمت از مغزشان بدون تردید می دانست: آمیگدالا (amygdala) که نقش محوری به عنوان "مرکز تهدید" مغز را به عهده دارد. تصاویر مغز،واکنش های شدید را در مورد تصویر تهدید کننده ای که بیننده متوجه آن نشده است نشان داد.

اتفاق مشابهی سبب می شود چهره های خشمگین(تهدید بالقوه) سریع تر و کارآمد تر از چهره های خوشحال مورد پردازش قرار گیرند. برخی پژوهش ها نشان داده اند که چهره ای خشمگین در میان انبوهی از چهره های خوشحال به سرعت مشخص می شود اما چهره ای خوشحال در جمع چهره های خشمگین شناسایی کردنی نیست.

به نظر میرسد که مغز ما (و دیگر حیوانات) طوری طراحی شده است که اخبار بد را در اولویت قرار می دهد. این به آن معنا نیست که ما نشانه های غذا یا دوستی را تشخیص نمی دهیم، به این معنی است که تهدیدات جایگاه بالاتر و اولویت بیشتری دارند و باید هم چنین باشد(جهت زنده ماندن و بقا).

این اولویت به حدی است که مغز، حتی به تهدیدات نمادین هم بسیار سریع واکنش نشان می دهد. کلمات دارای بار احساسی به سرعت توجه را جلب می کند و کلمات بد(جنگ، جرم) سریع تر از کلمات خوب(صلح، عشق) سبب جلب توجه می شوند.

روانشناسی به نام پل رازین نشان داده است که یک سوسک می تواند گیرایی خواستن یک کاسه ی توت را به طور کامل از  بین ببرد اما یک توت نمی تواند با یک کاسه سوسک هیچ کاری انجام دهد!

خلاصه ی پژوهش ها در این حوزه نشان می دهد که برای مغز ما "بد قوی تر از خوب است".

شاید بتوان اینطور گفت که : ما ژنتیکاً بد بین هستیم. توجه ما بیشتر به سمت بد ها جلب می شود. بد ها را سریع تر و دقیق تر پردازش می کنیم.تخصص ما در دیدن نیمه ی خالی لیوان است.

*

برگردیم به مثال موبایل. 

به نظر میرسد که "تنظیمات کارخانه" ما انسان ها بر روی بدبینی تنظیم شده است(که لازمه بقا و حیاتمان بوده اند)، اما با توجه اینکه روند تغییر "تنظیمات کارخانه" ی مغزمان، نسبت به تغییرات شرایط و محیط زندگی مان، بسیار کندتر است، فکر میکنم لازم داشته باشیم تا خودمان هم کمی روی تسریع این روند تاثیر بگذاریم و به اصطلاح ،تا جایی که امکان دارد این تنظیمات را دستکاری کنیم.

با توجه به اینکه ما دقیقاً شبیه موبایل ها نیستیم! و داخل تنظیماتمان بخشی به نام personalize تعبیه نشده است که به سادگی بتوانیم تنظیماتمان را دستکاری کنیم، نیاز داریم تا با صرف تلاش و تمرین و ممارست، تا جایی که می توانیم روی تنظیمات اولیه خودمان تاثیر بگذاریم. 

طبیعتاً فعلاً نمی توانیم در بسیاری از تنظیماتمان دست ببریم(فعلاً را از آن جهت می گویم که پیشرفت های علم ژنتیک آنقدر سرعت پیدا کرده اند که هیچ بعید نیست در سال های نه چندان دور،بتوانیم در منوی تنظیماتمان، دسترسی آسانی به بخش personalize داشته باشیم) و شاید در موارد زیادی اصلاً لزومی هم نداشته باشد و همان تنظیمات برایمان بهترین گزینه باشند، ولی برای زندگی در دنیای امروز، احتمالاً لازم است روی تعدادی از این تنظیمات کار کنیم. 

فکر میکنم با توجه به این توضیحات و توان کم ما برای اثر گذاری روی این کد های ژنتیکی، اولین قدم برای شروع فرآیند کندِ اصلاح، آگاه شدنمان از این تنظیمات است.

آگاه بودن به این مسئله، حداقل تاثیری که دارد این است خواهیم دانست که مغز مان، توجه و اولویتش با سرعت بسیار بالایی به سمت مسائل منفی سوگیری دارد، بنابراین لازم است در برخی ارزیابی ها و قضاوت ها و تصمیم گیری هایمان، در مقابل این سرعت مقاومت کنیم و مسیر کند تری را برای ارزیابی و قضاوت و تصمیم گیری در این حوزه ها در پیش بگیریم.

فکر می کنم، یکی از اصلی ترین تفاوت هایی که انسان ها را از همدیگر متمایز می کند، میزان تلاش و تاثیرگذاری شان، در دستکاری کردن این تنظیمات اولیه خودشان است.

 

پی نوشت: در تدوین این مطلب، از کتاب "تفکر،سریع و کند" دنیل کانمن کمک گرفته ام.

پی نوشت بعدی(برای دوستان متاهل): جان گاتمن که دانشمندی شناخته شده در زمینه روابط زناشویی است، متوجه شده است که موفقیت بلند مدت یک رابطه، بیشتر به اجتناب از جنبه های منفی بستگی دارد تا به دنبال جنبه های مثبت بودن.(او تخمین می زند که رابطه ای با ثبات نیاز دارد که رفتار خوب از رفتار بد، دست کم به نسبت پنج به یک بیشتر باشد- به عنوان مثال، احتمالاً بسیاری از ما تجربه روابط دوستانه ای را داشته ایم که سالها زمان برده است ولی با یک حرکت بد نابود شده باشد)

 

۲ نظر ۲۰ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۲
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ

ویلیام بی.اروین و کتاب فلسفه ای برای زندگی

فکر می کنم یکی از روز های سال 94 بود که طبق عادت معمولم که چند وقت یکبار سری به کتاب فروشی های خیابان انقلاب میزنم و گشت و گذاری روح افزا! نصیبم می شود، به یکی از کتابفروشی هایی که اغلب از آنجا خرید می کنم رفتم. یکی از فروشنده های آنجا که چند سالی است به واسطه ی مراجعات مکرر من،همدیگر را می شناسیم،هر بار که سری به او می زنم یکی دو کتاب معرفی می کند(احتمالاً دستش آمده که در چه حوزه هایی مطالعه می کنم). کتابی که آنروز به من معرفی کرد تیتر جذابی داشت (و به همین دلیل هم، نزدیک بود که آنرا نخرم!).

آن گشت و گذار هایم در کتابفروشی های انقلاب، صرفاً از روی علاقه و حال خوبی است که برایم به ارمغان می آورد و الا لیست بلند بالایی از کتابهای نخوانده همیشه همراهم است.این لیست را به مرور و به توصیه معلمانم ،دوستان اهل مطالعه ام، یا نویسندگانی که در کتابهای خودشان کتاب دیگری را پیشنهاد کرده اند تهیه می کنم و معمولاً پیشنهادات فروشنده ها را که اغلب اوقات بر اساس پر فروش بودن یک کتاب مطرح می شود،جدی نمی گیرم. به هر حال، به پیشنهاد ایشان، کتاب "فلسفه ای برای زندگی" اثر ویلیام بی.اروین را خریدم که زحمت ترجمه آنرا آقای محمد یوسفی کشیده اند(که ترجمه ایشان، به نظرم ترجمه بسیار شیوا و روانی آمد) و نشر ققنوس آنرا منتشر کرده است.

 

ویلیام اروین که مطالعات گسترده ای در زمینه فلسفه داشته است اعتراف می کند که تا میانسالی تقریباً هیچ آشنایی ای با فلسفه و فیلسوفان رواقی نداشته است اما بعد از چند اتفاق در زندگی اش به سمت مطالعه و تحقیق در فلسفه رواقیان کشیده می شود. پس از آنکه می بیند این مکتب فلسفی چه پند ها و توصیه های عملی و کاربردی ای برای زندگی خودش دارد، سعی در پیاده کردنشان می کند و بعد از تجربه این آموزه ها، شروع به نوشتن این کتاب می کند.

تیتر دوم کتاب، خود به خود گویای محتوای آن است: روش های کهن رواقی برای زندگی امروز

فکر میکنم کتاب خیلی خوبی است که  حتماً ارزش خواندن را دارد. برخی توصیه ها و آموزه هایش هنوز هم کاربرد زیادی برای زندگی ما دارد.توصیه هایی ساده اما تاثیر گذار.

 

این کتاب 326 صفحه ای از چهار بخش تشکیل شده که در بخش اول آن به روند پیدایش تفکر رواقی پرداخته است.

در بخش دوم به فنون روانشناختی مکتب رواقی می پردازد که نکات خواندنی ای را به خصوص برای علاقه مندان روانشناسی در خود جا داده است.

بخش سوم به بیان یازده مورد از اندرزهای فلسفه رواقی می پردازد که در زندگی به کارمان می آیند.

و در بخش آخر به بیان دیدگاه هایش از مکتب رواقی برای زندگی امروز پرداخته است.

 

اگر می خواهید چیزی دستگیرتان شود که به کارتان بیاید،خوب است که کتاب را کامل مطالعه کنید،اما شاید بد نباشد چند جمله ای از این کتاب را اینجا هم نقل کنم:

ویلیام اروین با پرسش مهمی کتابش را آغاز میکند که شاید برای بسیاری از ما هم دغدغه باشد: از زندگی چه می خواهید؟

  • رواقیان از هر چیزخوبی که در دسترسشان بود بهره می بردند اما در عین حال،آمادگی آنرا هم داشتند که همان چیزها را رها کنند.
  • فلسفه رواقی مانند دشت حاصلخیزی است که ، منطق به مثابه ی حصاری است که آنرا فرا گرفته ، اخلاق به مثابه محصول (منظور از اخلاق،روش زندگی سعادتمندانه و شادی آفرین است نه تعبیر امروزی اخلاق)، و فیزیک به مثابه خاک آن.
  • شکرگزاری، خود نمودی است از تجسم منفی (خلاصه تجسم منفی: بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد)
  • هدف نهایی تجسم منفی لذت بردن از داشته هایمان است.
  • درونی کردن اهداف و رهاندن آنها از قید نتایج بیرونی،آرامش و سکینه بیشتری را نصیب ما می کند.
  • دیدگاه رواقیان و دو گانگی کنترل- یا به تعبیر ویلیام اروین،سه گانگی کنترل- :1-اموری که روی آن کنترل داریم2-اموری که روی آنها تا حدی کنترل داریم 3-اموری که روی آنها هیچ کنترلی نداریم. رواقیان معتقدند عاقلانه این است که دغدغه آن قسمتی را داشته باشیم روی آن کنترل و تا حدی کنترل داریم (همپوشانی با بحث اختیار حداقلی + و + )
  • اپیکتتوس: هنگامی که تنهائیم، خو و الگویی خاص برای خود سامان دهیم، بعد هنگام مصاحبت با دیگران بر همان خو و الگو باقی بمانیم
  • سنکا: معایب مسری اند.پس مواظب هم نشینانمان باشیم
  • سنکا: از کسانی که دائم در حال ناله کردن هستند بپرهیزید. کسی که همیشه ناراحت است و در حال مویه کردن از هر چیز، دشمن آرامش است.
  • اگر در خود خشم و نفرت یافتیم و به فکر انتقام افتادیم، یکی از بهترین شکل های انتقام این است که مانند آنها نشویم!
  • مواجهه متقابل با توهین: بهترین راه پاسخ به توهین، پاسخ دادن با شوخی است(مثل شوخی هایی که متضمن انتقاد از خودند)
  • رواقیان معتقدند که هزینه کسب شهرت بسیار بیشتر از منافعش است(آنها برای آزادی و استقلال خود ارزش زیادی قائلند و از این رو مایل نبودند کاری کنند که دیگران بتوانند بر آنها سلطه یابند-اگر به دنبال شهرت باشیم به دیگران این امکان را می دهیم که بر ما تسلط داشته باشند-)
  • داشتن زندگی مجلل با خطری همراه است و آن اینکه توانایی خود را در لذت بردن از چیزهای ساده از دست می دهیم
  • آیا زندگی ای که در آن هیچ چیز ارزش مردن نداشته باشد،ارزش زیستن دارد؟
  • سنکا: انسان به همان اندازه که خود را بدبخت می داند،بدبخت است.
  • فلسفه های زندگی شامل دو مولفه هستند: اول. به ما می گویند چه چیزی ارزش پیگیری دارد. دوم .چگونه می توان به آن چیزهای ارزشمند دست یافت

 

 

۲ نظر ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۲۲
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ق.ظ

چرا باید در مقابل پیشنهادات رایگان محتاط باشیم

پیش نوشت: قبلاً در مورد دن اریلی توضیحاتی داده بودم (اینجا). در این مطلب هر چه می گویم یا از اوست یا از او آموخته ام.

 

آخرین باری که یک چیز رایگان به شما پیشنهاد شد را به یاد دارید؟ یک شربت رایگان در خیابان. یک غذای رایگان در یکی از هیئت های کوچه پائینی خانه تان. یک بلیط رایگان سینما یا تئاتر. یک سفر رایگان تفریحی از طرف شرکت. حضور در یک سمینار رایگان موفقیت. استفاده رایگان از یک شبکه اجتماعی. یک اپلیکیشن رایگان برای نصب روی موبایتان. یک سفر درون شهری رایگان و الی آخر.

بیائید کمی در مورد آخرین تجربه مان در این زمینه فکر کنیم.

اگر این پیشنهاداتی که به رایگان به ما عرضه شدند، با قیمتی به مراتب ارزانتر از قیمت واقعی شان به ما عرضه می شدند، مثلاً برای یک پرس جوجه با مخلفاتش، هزار تومان از ما طلب می کردند یا برای سمینار موفقیت، ده هزار تومان یا برای شبکه اجتماعی ماهی یازده هزار تومان، آیا باز هم آن پیشنهاد را با همان سرعت و ولع قبول می کردیم؟

 

روانشناسان آزمایشی ترتیب دادند که در آن دو گزینه را در مقابل شرکت کنندگان قرار دادند:

1-یک دلار بدهید و در مقابل یک کارت هدیه ده دلاری هدیه بگیرید

2-هشت دلار بدهید و در مقابل یک کارت هدیه بیست دلاری هدیه بگیرید

شما کدام را انتخاب می کنید؟

 

بعد از آن گزینه ها را کمی تغییر دادند:

1-یک کارت هدیه ده دلاری رایگان 

2-هفت دلار بدهید و یک کارت هدیه بیست دلاری هدیه بگیرید

حالا کدام را بر می گزینید؟

 

اما نتیجه آزمایش: در حالت اول اکثریت افراد گزینه دو را انتخاب کردند و در حالت دوم اکثریت گزینه یک را برگزیدند!

خودتان کمی گزینه ها را با هم مقایسه کنید و منفعت های هر گزینه را با گزینه های دیگر ارزیابی کنید و ببینید چرا این نتایج کمی عجیب به نظر می رسند.

 

این آزمایش و آزمایش های متعدد دیگر ،نشان داده اند که پیشنهادات رایگان، بسیاری از معادلات را به هم می ریزند و اثر عجیبی بر مغز ما می گذارند.

به نظر می رسد،ما وقتی که با قیمت صفر (رایگان) مواجهه می شویم عقلمان را از دست می دهیم. دیگر معادله و ارزیابی و سنجش به کارمان نمی آید.

 

بگذارید سه جمله از دن اریلی را که  این وضعیت و وضعیت های مشابه را توصیف می کند با هم مرور کنیم:

- صفر یک قیمت نیست.صفر دگمه داغ عاطفی است! منبعی برای هیجان زندگی نابخردانه.

- چیز هایی که هرگز به فکر خریدشان نیستیم، به محض اینکه رایگان می شوند، به طرزی باور نکردنی خواستنی می شوند!

- عرضه با قیمت صفر دلار و عرضه با قیمت یک دلار، زمین و آسمان فرق می کند!

 

در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر، مثال جالب دیگری هست که خواندنش خالی از لطف نیست:

سایت آمازون دات کام، طرح فروشی می گذارد که به ازای هر خرید بالای 30دلار، هزینه حمل رایگان است(در صورتی که اگر خرید زیر 30دلار می بود، 3.95 دلار هزینه حمل به آن تعلق می گرفت).

بعد از این طرح، فروش در همه جای دنیا افزایش چشمگیری پیدا می کند بجز فرانسه. این استثنا باعث تعجب مدیران آمازون می شود و شروع به بررسی موضوع می کنند و می بینند که واحد فروش فرانسوی آمازون، این طرح را مقداری تغییر داده است. آنها برای خرید های بالای 30دلار، به جای هزینه حمل رایگان، یک فرانک (عددی ناچیز در مقابل30دلار) از مشتری مطالبه می کردند!. بلافاصله طرح را اصلاح می کنند و هزینه حمل رایگان می شود. افزایش فروش در فرانسه هم استارت می خورد.

 

مثال در این زمینه فراوان است، به عنوان نمونه ما حتی یک نوشیدنی با کالری صفر را به یک نوشیدنی با کالری 3، که تقریباً هیچ تفاوتی با هم ندارند، ترجیح می دهیم و حس می کنیم که نوشیدنی سبکتری نوشیده ایم و سالم تر هستیم!

 

افراد زیادی بوده و هستند که چه در زمینه کسب و کار و چه در سایر زمینه های زندگی، از این دگمه عاطفی انسانها استفاده یا سوء استفاده کرده اند.حتی امروزه بر پایه همین دگمه عاطفی، یک مدل قدرتمند کسب و کار تعریف شده است (فریمیوم). که شرکتهایی مثل گوگل یا اسکایپ یا فیسبوک یا تلگرام و غیره از آن بهره می برند.

نتیجه اینکه، به نظر میرسد ما انسانها، به محض مواجهه شدن با عدد صفر (البته نه در کتاب ریاضی بلکه در زندگی واقعی) و گزینه های رایگان، عقلمان پاره سنگ بر می دارد. بنابراین اگر می خواهیم عقلمان تا حدی سر جایش بماند، از این به بعد که حضور عدد صفر را حس کردیم(یعنی پیشنهادات رایگانی به ما عرضه شد) بهتر است کمی مکث کنیم ،طمأنینه بیشتری به خرج دهیم و ارزیابی مختصری انجام دهیم تا گرفتار این دگمه داغ عاطفی نشویم.(ظاهراً پیشینیان ما هم طور دیگری به این مسئله نظر داشته اند که گفته اند: مفت باشه کوفت باشه!)

این صحبت ها و بحث ها به این معنی نیست که همه گزینه های رایگانی که به ما عرضه می شوند، بد یا بی ارزشند، اتفاقاً برخی از آنها بسیار با ارزش هم هستند. نکته مهم این است که از جو گیری مان نسبت به صفر آگاه باشیم. بدانیم که بسیاری از گزینه های رایگان، واقعاً رایگان نیستند و گاهی با خودمان حساب کنیم که در مقابل به دست آوردن این چیز رایگان، چه چیزی را هزینه می کنیم؟

 

جدای از این بحث، فکر می کنم در این عالم، هیچ چیز رایگان نیست. هر چیزی بهایی دارد حتی اگر ما متوجه آن هزینه کرد مان نشده باشیم.ممکن است برای بدست آوردن چیز رایگانی، نقداً چیزی پرداخت نکرده باشیم ولی ممکن است از وقت مان، از انرژی زندگی مان، از کیسه عزت نفس مان، یا از خیلی جاهای دیگر مان، هزینه ای به مراتب بیشتر پرداخته باشیم.

 

پی نوشت: ربط مستقیمی به مطلب بالا ندارد ولی بی ربط هم نیست.دلم می خواهد این بیت مولانا را هم کنار این مطلب بگذارم:

هر که او ارزان خرد ارزان دهد  //  گوهری،طفلی به قرصی نان دهد

 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۵۸
سامان عزیزی
شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ

دعایی پیشنهادی از دنیل کانمن برای فرزندانمان

اگر هنوز دنیل کانمن را نمی شناسید، می توانید به این مطلب و لینک هایش مراجعه کنید تا شناختی اولیه از او پیدا کنید.

زمانی که کتاب تفکر،سریع و کند کانمن را می خواندم، چند خط از یکی فصولش برایم جالب بود. جایی که پیشنهاد می کند که اگر می خواهید برای فرزندتان دعایی(آرزویی) بکنید، آرزو کنید که او فردی خوشبین باشد.

پیشنهاد می کنم این توصیه کانمن را خیلی جدی بگیرید. در شرح دلایلش می توانید کتاب "خوشبینی آموخته شده" مارتین سلیگمن را که به فارسی هم ترجمه شده مطالعه کنید که کتابی ساده و روان و دلنشین است. اما می خواهم بگویم اگر تنها دلیل موجود برای این آرزو، توصیه کانمن هم می بود، باید آنرا جدی می گرفتیم.فقط بخاطر اینکه او گفته است! (البته من کسی نیستم که فقط بخاطر اعتبار گوینده، بدون اعتبار سنجی گفته، گفته ای را تائید کنم.حداقل، تلاشم را کرده ام که اینگونه نباشم.ولی می توانم گاهی استثنا هم قائل شوم!. چنانکه مولانا گفته است: عقل چندان خوب است و مطلوب است که ترا بر در پادشاه آورد.چون بر در او رسیدی عقل را طلاق ده که این ساعت عقل زیان توست و راهزن است.همچنانکه بیمار، عقل او چندان نیک است که او را بر طبیب آرد. چون بر طبیبش آورد بعد از آن عقل او در کار نیست و خویشتن را به طبیب تسلیم کردن.)

 

دلم می خواهد عین جمله ی خودش را اینجا نقل کنم:

اگر اجازه داشته باشید، تنها یک آرزو برای فرزندتان بکنید، جداً آرزوی خوشبین بودن را در نظر بگیرید.

 

پی نوشت: و اگر می خواهید در کنار دعا کردن، کاری هم برای فرزندتان کرده باشید، می توانید آن کتاب مارتین سلیگمن را مطالعه کنید و وقتی فرزندتان بزرگتر شد، به او هم هدیه اش بدهید.

پی نوشت بعدی: عذر میخواهم که در پی نوشت قبلی، شبیه واعظان و نصیحت کنندگان با شما حرف زدم.قصد بدی نداشتم.

 

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۲۳
سامان عزیزی