زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۹۸ مطلب با موضوع «اجتماعیات» ثبت شده است

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ب.ظ

آخرین پند استاد

پیش نوشت: این مطلب را از وبلاگ قدیمی معلمم-محمد رضا شعبانعلی-برداشته ام(و از آنجا که آن وبلاگ بسته شده است نمی توانم به آنجا لینک بدهم) 

 

بزرگترین استاد شهر، در بستر مرگ افتاده بود. مردم در بیرون خانه جمع شده بودند و می گریستند. شاگردانی که به وی نزدیکتر بودند، در داخل خانه و در کنار بستر او نشسته بودند. یکی از شاگردان که از همه به استاد نزدیکتر بود، آرام خود را به وی نزدیک کرد و پرسید:
ای استاد بزرگ. همه می دانیم که همیشه از بیان کردن آموزه های خود و آموختن به ما شاگردان لذت می برده ای. امروز آخرین درس ات را به ما بگو. بگو که چگونه به چنین شهرت و محبوبیتی دست یافتی که مردم اینگونه در ماتم بیماری تو می گریند

استاد با اشاره انگشت شاگرد را فرا خواند و آرام در گوش او گفت:فرزندم. برای کسب محبوبیت، واقعیتها را با مردم در میان نگذار. رویاهای مردم را به بازی بگیر.
شاگرد هنوز داشت تعجب زده گوش می داد. استاد ادامه داد: 
برای تو سه واقعیت را می گویم و سه رویا را. اما سه واقعیت این است که:

  • تحول آرام و تدریجی است. به کار و تلاش زیادی نیاز دارد. کمی بخت و اقبال. مقدار زیادی فداکاری و بینهایت صبر و حوصله.
  • جامعه تکه تکه است و پر از تضادهای فرساینده.
  • مرگ وجود دارد و واقعیت بازگشت ناپذیر زندگی است.

هر کس از این سه واقعیت با مردم گفته، در فقر و محرومیت و تنهایی، زندگی کرده و مرده است. اما کسانی بوده اند که خیالبافانه با مردم از سه رویا حرف زده اند:

  • میتوان با یک حرکت بزرگ، با یک تحول، یک انقلاب ، ناگهان همه چیز را تغییر داد و دنیای بهتری برای مردم ساخت.
  • میتوان همه انسانها را برای مدت طولانی برای یک هدف واحد گرد هم جمع کرد.
  • پس از مرگ، میتوان زندگی را دوباره تجربه کرد.

کسانی که رویاهای مردم را به بازی گرفتند، توانستند خود مردم را هم به بازی بگیرند و آنها را برای هر حرکتی که میخواستند بسیج کنند.
در آخر نیز در اوج شهرت، محبوبیت و تأثیرگذاری مردند.
استاد پیر در حالی که برای همیشه لب از گفتن فرو می بست گفت: شاگردان من. مردم کسی را برای گفتن واقعیتها پاداش نخواهند داد.
مردم دوست دارند رویاهای خود را بشنوند. دوست دارند خیالهای آنها به بازی گرفته شود. این آخرین درس من برای شماست.
استاد چشم از جهان فرو بست و صدای شیون و ماتم، تمام شهر را برداشت.

 

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۰
سامان عزیزی
يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶ ق.ظ

میکروب شهرت

هر چه بیشتر به رفتار و گفتار دونالد ترامپ (به عنوان یک شخص و نه الزاماً رئیس جمهور آمریکا) نگاه می کنم، اعتقادم نسبت به اینکه شهرت(و قدرت-که در اینجا بحثمان صرفاً در مورد شهرت است) برای عده ای از انسان ها، مانند میکروب است، بیشتر می شود.

از آنجا که ما انسان ها، موجوداتی غیر منطقی هستیم و خطاهای فاحش شناختی داریم، در بسیاری از ارزیابی هایمان در مورد شهرت و افراد مشهور، تا حد زیادی دچار کوری می شویم.

بنابراین فکر میکنم این میکروب شهرت برای عده ای از شهره ها (و نه همه افراد مشهور) می تواند بسیار خطرناک باشد. یعنی هم برای فرد مشهور میکروب مهلکی است و هم برای مردمی که آن فرد نزدشان مشهور است.

امیدوارم محققان حوزه سلامت هر چه سریعتر بتوانند دارویی ضد میکروبی برای این میکروب مهلک بیابند چون من امیدی به داروهای قدیمی تر ندارم و فکر میکنم این میکروب جهش یافته، به دلیل استفاده بی رویه از ضد میکروب های پیشین، نسبت به همه داروهای قبلی مقاوم شده است.

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۶
سامان عزیزی
جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ب.ظ

این روزها...(شایدم شب ها!)

این روزها به هر جا سر میزنم(از بقالی سر کوچه گرفته تا جلسات کاری، از کانال های خبری گرفته تا وبلاگ های دوست و آشنا) صحبت از ریا و زندگی رو زمینی و زیر زمینی است. صحبت از فردی است که من شناختی از او ندارم.

 

عده ای موضع گرفته اند که آی ایهاالناس، چرا حریم خصوصی دیگران برایتان قابل احترام نیست؟

در مقابل عده ای هم فریاد برآورده اند که حریم خصوصی برایمان مهم است ولی طرف ادای واعظان زهد در می آورده و اکنون که صدای طبل رسوایی اش بلند است، باید درسی به او و همکیشانش بدهیم.

عده ای همیشه علاف هم این وسط هستند که تکلیفشان روشن است.اصل ماجرا و درس ماجرا کوچکترین اهمیتی برایشان ندارد.آنها فقط علاف بودن را می فهمند.

به قول معروف اما، نظر بنده به نظر گروه دوم نزدیکتر است.

ولی راستش را بخواهید در دلم ،هم به خودم و هم همگروهی هایم میخندم. چرا؟

زیرا تبی است زودگذر.می آید و بی آنکه درسی برای ما مردم دیر فهم و پر شور(شما بخوانید جَو گیر) داشته باشد،می رود و ما سراغ خبر داغ و بی اهمیت یا کم اهمیت بعدی می رویم...

مردمی که همیشه دو نوع ارزش و فضیلت داشته اند.یکی برای جلوت و دیگری برای خلوت. این فرهنگ چنان در گوشت و پوست و خونشان رسوخ کرده که همین ژست های روشنفکری هم از دسته جلوتشان است. دوستی میگفت در دنیای شیشه ای امروز، دیگر باید خود بود و بی ریا.زیرا که هر دورانی را فضیلتی است و فضیلت امروز خود بودن .

حرف آن دوستم را میفهمم، ولی این را هم می دانم که هیچ فضیلتی نمی تواند از بیرون به ما تحمیل شود اگر در گوشت و پوست و خونمان پرورشش نداده باشیم. اگر هم شد نتیجه ای جز نسخه ای پیشرفته تر  و پیچیده تر از خلوت و جلوت سابق نخواهد بود.

می خواهم بگویم که ظاهراً ما در هر دورانی باید بین نوع فضیلت تمایز قائل شویم: فضلیت های خلوت و فضیلت های جلوت!

 

اما این روزها فکر می کنم یک موضع بی سر و صدا را بیشتر از همه می پسندم که از جنس پرورش است برای گوشت و پوست و خونمان:

اینکه تنها راه شروع این پرورش ،از خودِ خودمان می گذرد.اینکه من برای بهبود این وضعیتی که به آن معترضم و با شور و هیجان خاصی دارم در موردش موضع میگیرم و اظهار فضل می کنم چه کار می توانم بکنم؟

 

پی نوشت کمی نامربوط و کمی مربوط:

از همه اینها گذشته یاد داستان عیسی و مریم مجدلیه افتادم که در آستانه سنگسار مریم، عیسی گفت: اولین سنگ را کسی بزند که گناهی مرتکب نشده است.

ترجمه آن می شود: اولین سنگ را کسی بزند که تا به حال در هیج جا خود را به چیزی غیر از آنچه هست نمایش نداده!

 

۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۳
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ

بی اعتمادی، مالیاتی پنهان و سنگین برای جامعه

پیش نوشت : در مطلبی که قبلاً نوشته بودم، کمی در مورد اعتماد، با هم صحبت کردیم.گفتم اینجا بحث را کمی جلوتر ببریم. 

پیش نوشت دوم: نمودارها و بیشتر مطالب این پست برگرفته از کتاب "اعتماد هوشمندانه" اثر استفان کاوی هستند.

مقدمه: ما هیچ وقت به اندازه ی وقتی که به کسی اعتماد می کنیم، آسیب پذیر نمی شویم، ولی شگفت این که، اگر نتوانیم اعتماد کنیم، نمی توانیم به موفقیت هم دست یابیم.  والتر اندرسون

 

یکی از سوالاتی که برای سنجش سطح اعتماد در کشورهای مختلف استفاده می کنند این است که "آیا می شود به بیشتر مردم اعتماد کرد  یا باید محتاط بود؟" .(جواب شما چیست؟)

نتایج این پرسش ها در چند کشور اینطور بود(در واقع xدرصد گفتند که می شود اعتماد کرد): 

شیلی:13 درصد ، ترکیه: 24 درصد ، دانمارک،سوئیس و نروژ : بیش از 80 درصد 

 

معمولاً، هر چه در کشوری فساد کمتری(اعتماد بیشتر) دیده شود،اقتصاد آن کشور پر رونق تر است و برعکس، هر چه در کشوری فساد بیشتر (اعتماد کمتر) مشاهده شود، رونق اقتصاد آن کشور کمتر است. در نمودار زیر می توانید رابطه میان اعتماد و رونق اقتصادی را در برخی کشورهای جهان ببینید:

این رابطه (همبستگی) میان اعتماد و رونق اقتصادی به این دلیل است که اعتماد همواره بر دو عامل مهم در رونق اقتصادی تاثیر می گذارد: سرعت و هزینه

با پائین رفتن میزان اعتماد در یک رابطه، گروه، سازمان یا کشوری، سرعت کاهش می یابد و در نتیجه هزینه بالا می رود، زیرا اقدامات زیادی باید برای جبران بی اعتمادی به عمل آید. که این خود نوعی مالیات است.مالیات کم اعتمادی!

همه چیز زمان بیشتری می طلبد، نیروی انسانی بیشتری می طلبد، دوباره کاری می خواهد، راستی آزمایی های بیشتری می خواهد، ناظران بیشتر و بیشتری می خواهد، تاخیرهای هزینه بری ایجاد می کند و الی آخر.

کنت ارو-اقتصاددان برنده جایزه نوبل- گفته است:

بر اساس یک استدلال معقولانه می توان علت بیشتر عقب ماندگی های اقتصادی را در جهان، در نتیجه ی نبود اعتماد متقابل دانست.

تحقیقات مختلفی در سطح دنیا انجام شده که نشان می دهد سازمان هایی که اعتماد بالایی در آنها  وجود دارد، به میزان قابل توجهی (تا 288 درصد) بهتر از بازار عمل می کنند.

حتی تحقیق جالبی در سال 2008 توسط جان هلیول و هایفنگ هانگ انجام شد که نشان داد، ده درصد افزایش اعتماد در داخل یک سازمان همان اثری را بر رضایت کارکنان می گذارد که افزایشی 36 درصدی در دستمزد دارد!

جالب است بدانید که میزان شادی در کشورهای مختلف جهان، با سطح اعتماد در آن کشورها رابطه دارد. در اینجا می توانید نتیجه بررسی ای که توسط گالوپ انجام شده را ببینید:

 

اعتماد بجز رونق اقتصادی و شادی، می تواند روی انرژی فرد فرد افراد جامعه، میزان کارایی،سلامت جامعه، مسئولیتهای اجتماعی و موارد مختلف دیگری تاثیر بگذارد.

 

وارن بافت جمله ی جالبی در مورد این بحث دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست:

اعتماد مثل هواست، وقتی که هست هیچ کس متوجه نمی شود، وقتی که نیست ، همه متوجه می شوند.

 

خبر خوب این است که برای اعتماد سازی و بالا بردن شاخص اعتماد در جامعه، حتی یک نفر هم می تواند موثر باشد.(و شاید هر کدام از ما بخواهیم آن یک نفر باشیم)

 

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۱
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ب.ظ

رسانه

چند ماه پیش این تصویر را در جایی دیدم و از ظرافتی که در آن به خرج داده شده خوشم آمد . 

 

ذکر دو نکته در مورد این تصویر ضروری به نظر میرسد :

1-این تصویر به این معنا نیست که حتماً همه رسانه ها مصداقی از این تصویرند، بلکه به این معناست که همه رسانه ها می توانند مصداقی از این تصویر باشند.

2-فکر میکنم مغز و ذهن تک تک ما (با کانتکست و زمینه ی باورها و عقاید و پیش فرض ها و خطاهای ذهنی ما) می تواند به سادگی جای صفحه نمایش آن دوربین موجود در تصویر قرار گیرد. بنابراین عاقلانه تر است که نسبت به صفحه نمایش مغز و ذهنمان آگاهی و هوشیاری بیشتری نشان دهیم تا به صفحه نمایش رسانه ها.

این صفحه نمایش ذهن ماست که در کنترل و اختیار ماست نه صفحه نمایش رسانه ها.

 
۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۰
سامان عزیزی
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۶ ب.ظ

رفتار ما و تاثیر آن روی سطح اعتماد اجتماعی

چند وقت پیش همراه همسرم داشتم توی اتوبان چمران رانندگی میکردم. قسمتهایی از اتوبان ترافیک روانی داشت و هر از گاهی ترافیک سنگین میشد.

داشتم با سرعت 80کیلومتر (خواستم بگم با سرعت مجاز می راندم!) رانندگی میکردم که از دور متوجه شدم که ترافیک سنگین شده و سرعتم رو پائین آوردم و پشت سر یکی از ماشین ها توقف کردم. همین که وایسادم از آینه عقب دیدم که یک ماشین با سرعت زیادی داره نزدیک میشه و در همین حین همه قوانین سرعت و شتاب در فیزیک دبیرستان برایم مرور شد! و هرجور حساب کردم دیدم که حتماً می خوره به ما. 

هیچی دیگه، اومد و محکم خورد به ما!. بعد از چند ثانیه پیاده شدم و دیدم سرنشین های اون ماشین هم پیاده شدن و خودشون هم به شدت ترسیدن. بعد از اینکه مطمئن شدم کسی صدمه ندیده، بهشون گفتم که بریم کنار وایسیم که ترافیک رو سنگین تر نکنیم.

سرنشینان اون ماشین که سه تا جوان هجده نوزده ساله بودن قبول کردن و رفتیم کنار اتوبان وایسادیم. ساعت حدود یازده شب بود و من سپر عقب ماشینم رو که چک کردم، بجز ترکی که برداشته بود متوجه چیزی نشدم. راننده اون ماشین گفت که هر طور شما میگین عمل کنیم.اگه میخواین بگین افسر بیاد یا اینکه خودمون بر سر خسارت توافق کنیم. گفتم خسارت زیاد نیست و اگه شما موافقین به افسر زنگ نزنیم که ممکنه زیاد معطل بشیم. میخواست مدارک ماشینشو به من امانت بده که بعداً قرار بزاریم و ماشینو ببریم تعمیرگاه، که من گفتم لازم نیست، همون شماره تماستو بدی کافیه.

شماره ها رد و بدل شد و من فردای اون روز برای هماهنگی تماس گرفتم و ایشون گفتن که ماشین خودمو آوردم تعمیرگاه و تا یک ساعت دیگه خودم تماس میگیرم. چند ساعتی گذشت و هنوز خبری ازشون نشده بود. دوباره تماس گرفتم و همون جواب قبلی رو گرفتم. راه افتادم سمت خونه و سر راه ماشین رو بردم که چندتا تعمیرکار میزان خسارت رو برآورد کنن. برخلاف تصور من که فکر میکردم فقط سپر خسارت دیده و احتمالاً با حدود دویست هزار تومن درست میشه، اونها همگی خسارتی حدود یک میلیون برآورد کردن چون هر دو شاسی ماشین ضربه خورده بود و من متوجه اون نشده بودم.

بعد از اینکه رسیدم خونه مجدداً تماس گرفتم و ماجرا رو بهشون گفتم و پیشنهاد کردم از بیمه ماشینشون استفاده کنن. قرار شد روز بعد دوباره با هم هماهنگ کنیم. خلاصه سرتونو درد نیارم ، هنوز هم داریم هماهنگ میکنیم!

بعد از چند روز هماهنگی و چند بار تماس، تازه متوجه شدم که ایشون کلاً قصد ملاقات و پرداخت خسارت ندارن و من هم که هیچ آدرس یا نشونه ای ازشون نداشتم، تصمیم گرفتم کار تعمیرات ماشین رو انجام بدم و الی آخر.

 

احتمالاً اتفاقات این چنینی در فضای جامعه برای همه ما پیش اومده باشن و به احتمال زیاد دوباره هم پیش خواهند آمد. این اتفاقات تا حدی اجتناب ناپذیرند اما مسئله مهمی که این وسط وجود داره، نوع رفتار ما با دیگران و تاثیر این رفتارها در ساختن مدل ذهنی جامعه ست.

همه ما میدونیم که قسمت اعظم سرمایه اجتماعی در هر جامعه ای مستقیماً به سطح اعتماد در اون جامعه بر میگرده، بنابراین همه ما در قبال ساختن این اعتماد مسئولیم و همه رفتارهای ما در ساختن اون موثرند.

راستش رو بخواین، توی این ماجرا، نه خراب شدن و عقب افتادن کاری که اون شب داشتم و نه خسارتی که به ماشین نو و آب بندی نشده م وارد شد ناراحتم نکردن، حتی بدقولی های اون راننده هم خیلی ناراحتم نکرد چون ممکن بود معذوریتی داشته باشه و من ندونم، ولی مسئله ای که خیلی ناراحتم میکنه اینه که رفتار ها و بی مسئولیتی های اون راننده باعث میشه که اگر دفعه بعدی اتفاق اینچنینی ای برام بیفته، کمتر میتونم به طرف مقابلم اعتماد کنم. همین برخورد ناشی از بی اعتمادی من، باعث خواهد شد که نفر بعدی مقابل هم رفتاری ناشی از بی اعتمادی با نفر بعدی داشته باشه و در نهایت همگی ما در شکل گرفتن این چرخه افزایشی بی اعتمادی نقش داریم.

وقتی بی اعتمادی بر جامعه ای حاکم بشه، هزینه های پیدا و پنهان زیادی (ممکنه حتی تصورش رو نتونید بکنین که چقدر هزینه های سرسام آوری است) به همه اعضای اون جامعه تحمیل خواهد شد. کوچکترینش کند شدن فوق العاده زیادِ مراودات و تبادلات در تجارت و اقتصاد خواهد بود.

اگر عمر و فرصتی باقی بود، در آینده در مورد هزینه های بی اعتمادی در سطح جامعه بیشتر خواهم نوشت.

 

پی نوشت: سعی خودم رو میکنم تا این اتفاق و برخی اتفاقات مشابه رو نادیده بگیرم و باز هم به نفر بعدی اعتماد کنم، شاید کار کوچک و کم ارزشی باشد و اطرافیانم از اون به ساده لوحی تعبیر کنن، ولی به این امید این کار رو میکنم که حداقل باعث شکستن یکی از حلقه های بیشمار بی اعتمادی در جامعه م بشم. (البته کمی هوشمندانه تر!)

مطلب مرتبط:

بی اعتمادی،مالیاتی پنهان و سنگین برای جامعه

 
۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۶
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ

خوی بت پرستی

 

"برای اینکه بت پرست نباشی، شکستن بت ها کافی نیست، باید خوی بت پرستی را در خود شکسته باشی"

نیچه

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۲
سامان عزیزی
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۱۴ ب.ظ

وضع پیامها در رسانه ها و پلتفرم های اجتماعی

نیل پستمن(2003-1931) -متخصص و نظریه پرداز رسانه- معتقد بود که تلویزیون ایجاب می کند پیامها کوتاه، سطحی و سرگرم کننده باشند. 

به نظر میرسد که امروز، اکثر ما می توانیم به درستی این حرف او گواهی دهیم.

امروز نه تنها تلویزیون بلکه اکثریت قریب به اتفاق رسانه های جمعی و اجتماعی - و با کمی انعطاف و اغماض در تعریف رسانه- حتی کاربران شبکه های اجتماعی هم، که خود را به کمک پلتفرم های اجتماعی صاحب رسانه می دانند ،همگی در تلاش برای جلب توجه مخاطب به هر قیمتی و با هر روشی هستند.

نمی دانم اگر نیل پستمن وضع اسفناک پیام ها و مطالبی که امروز در جاهایی غیر از تلویزیون در حال تبادل است را میدید، این پیامها را از نظر کوتاهی، سطحی بودن و سرگرم کنندگی در چه سطحی ارزیابی می کرد!

احتمال میدهم که "جامه را می درید و آهی میکرد تفت، بعد هم سر دربیابانی می نهاد و می رفت" و با تلویزیون اوقات خوشی را سپری میکرد!

شما می دانید نوع بشر (علی الخصوص بشر ایرانی) تا چند سال دیگر از این همه پیام و محتواهای سطحی و کوتاه و سرگرم کننده، خسته خواهد شد؟

 

پی نوشت: به نظر میرسد که امروز این سه ویژگی ذاتی تلویزیون توزیع شده اند و هر کدام فرزندانی زائیده اند. از کوتاهی پیامها، توییتر زائیده شد، از سرگرم  کنندگی(با تعبیر جدیدتر، شما بخوانید فضولی) ،فیسبوک و اینستاگرام و از سطحی بودن، تلگرام زائیده شد.

 
۰ نظر ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۴
سامان عزیزی

سال های اول دبیرستان بودم و آن موقع خانواده ما در یکی از شهرهای استان کردستان زندگی می کرد. یادم می آید که در آن برهه زمانی شیوه های زیستن مختلفی از طرف مکاتب و فرقه های مختلف تبلیغ می شد (اینکه چرا و چگونه و چه مکاتبی، موضوع بحث الان ما نیست).  خانواده ای با ما ارتباط داشت و پدر این خانواده ، از فعالان یکی از این مکاتب بود. اتفاقاً آن فرد را خیلی قبول داشتم و از نظرم مرد درستکاری بود.

در آن زمان (و احتمالاً در زمانهای قدیم و الان و آینده هم همچنین) این مکاتب بیشتر دنبال جذب جوانترها بودند و مرد آشنای ما چند بار در مورد پیوستن به آنها با من صحبت کرد.

من هم که بدم نمی آمد هویت تازه ای پیدا کنم و چون دنبال چالش ها و ماجراجویی های حقیقت یابانه! دوران نوجوانی بودم تصمیم گرفتم به آن پیشنهاد فکر کنم.

بعد از چند شب فکر کردن به این نتیجه رسیدم که با پدرم مشورت کنم. شبی در جمع خانواده موضوع را با پدرم مطرح کردم.

پرسید آنها چرا تو را دعوت کرده اند ،گفتم چون می گویند صراط مستقیم و راه حق و حقیقت را یافته اند و میخواهند همه را به این راه دعوت کنند.

گفت : حرفشان این است که راه ما راه حق است و دیگران باطلند؟ گفتم بله،همین را می گویند.

گفت: پسرم راه یافتن حقیقت را بلد نیستم ولی از یک چیز مطئنم که اگر کسی گفت حقفقط پیش من است و دیگران باطلند ،باید از او دوری کنی چون خودش در نهایتِ باطلی است

از آن روز هر وقت می خواهم بر سر پذیرش عقیده و مکتب و چیز هایی از این دست که ادعای حقانیت می کنند، فکر کنم، اولین سوالی که از خودم می پرسم این است که :آیا فقط خودش را بر حق می داند و دیگران را باطل؟ 

پی نوشت: این پی نوشت صرفاً برای دوستانی است که دوست دارند بدانند بالاخره تصمیم من بعد از شنیدن این نصیحت پدرانه چه شدسوال . هیچی دیگه ما نپیوستیم.

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹
سامان عزیزی
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ

فرانسه، رو به جلو

چند روزی از برگزاری دور دوم انتخابات فرانسه می گذرد. امانوئل مکرون چهره کمتر شناخته شده سیاست فرانسه با کسب بیش از 65 درصد آرا در مقابل نامزد راست افراطی ،مارین لوپن پیروز شد.

جدای از اینکه برخی تحلیل گران معتقدند که انتخاب مردم فرانسه،انتخاب میان بد و بدتر بود و اگر مکرون رای آورد از حب علی نبود و از بغض معاویه بود، من فکر میکنم مردم این کشور سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفته بودند. یک راه امید به آینده و ساختن آن بود ،اما راه دیگر از بازگشت به گذشته می گذشت. 

اکثریت مردم این کشور، حسرت گذشته و بازگرداندن همان افتخارات را انتخاب نکردند بلکه مسیر ساختن بهتر آینده را برگزیدند. فکر میکنم شکست بزرگی برای نوستالژی بود!

آنها برخلاف بریتانیا که سمت برگزیت رفت، به فرگزیت "نه" گفتند. راهی که به نظرم میاد بیشتر در نوستالژی ریشه دارد و بازگشت به گذشته. همان راهی که آمریکایی ها هم با انتخاب ترامپ، در مسرش قدم برداشتند.

امیدوارم مکرون جوان و ساختارشکن و حزب تازه تاسیسش، با درک این انتخاب، قدم های مفیدی در این مسیر بردارند.

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۱
سامان عزیزی