درباره کتاب تاریخچه خوشبختی
کتاب تاریخچه خوشبختی نوشته نیکلاس وایت را اخیراً خواندهام. این کتاب را در ادامه کتابهایی که در یکسال اخیر در این زمینه(هپی نس!) مطالعه یا مرور کردم، خواندم.
چیز زیادی برای گفتن ندارم، فقط فکر میکنم که اگر کتابهایی را که در پانزدهبیست سال گذشته در مورد خوشبختی، شادی و شادمانی نوشته شدهاند خواندهاید یا خدایِناکرده قصد خواندنشان را دارید، احتمالاً بد نیست که این کتاب را هم در لیستتان قرار دهید.
اگر در مورد دلیلش بپرسید که توضیحات مختصر و کلیای در ادامه مینویسم اما اگر خیلی جدی بپرسید! باید دهها صفحه و چند هزار کلمه بنویسم که نه انرژیاش را دارم و نه شما میخوانید. بنابراین سراغ همان دلیل مختصر برویم:
وقتی به کتابهای این حوزه که در سالهای اخیر نوشته شدهاند نگاه میکنم-مثل کتاب پل دولان، که اتفاقاً یکی از کتابهای خوب این حوزه است، برخلاف کتابهای دیگری که بعد از 2000 نوشته شدهاند-احساس میکنم که نگاهشان تک بعدی است. شاید هم تک بعدی و هم مینیمالیستی.
به نظر نمیرسد حوزهای که هم پیچیدگیهای فراوان و هم ظرافتهای گوناگونی دارد-درست به پیچیدگی و ظرافت ذهن و مغز-را بشود با یک نگاه تک بعدی، سر و تهش را هم آورد.
این کتاب همانطور که از نامش پیداست، این پیچیدگیها و ظرافتها را در طول تاریخِ مکتوب بشر بررسی و مرور کرده است.
مسائل و دغدغههای این حوزه(هپی نس!) چیزهایی نیستند که صرفاً مبتلابه انسان امروزی و مدرن باشند، بلکه قدمتی به طول تاریخ دارند.
در این کتاب رویکردهای مختلف و برجستهای که در طول تاریخ وجود داشتهاند تا حدی مرور میشوند(نه الزاماً تمام رویکردها). از تضادها و تعارضاتی که در هر رویکرد وجود دارد صحبت میشود، نکات برجسته و آموزههایی از هر رویکرد که تا امروز هم دوام آوردهاند شناسایی میشوند و در مجموع نقد و بررسی نسبتاً قابل قبولی از این رویکردها ارائه میشود.
خب فکر میکنم تا همینجا هم تا حدی مشخص شده باشد که دلیل این پیشنهاد چه بود. به نظرم در کنار آن نگاههای تک بعدی و مینیمال، بهتر است با این رویکردها و تناقضات و تعارضات و باگها هم آشنا شویم.
شناخت و آگاهی نسبت به این رویکردها به این معنی نیست که در نهایت چیز قرص و محکمی دستتان را بگیرد! ولی فکر میکنم حتماً از نگاه تک بعدی و کوری ناشی از تک رنگ شدن شیشه عینکمان تا حدود زیادی جلوگیری میکند.
خلاصه که فکر میکنم آفتی که به جان نویسندگان و کتابهای حوزه توسعه فردی(ورژن سیلیکون ولی) افتاده، تا حد زیادی به نویسندگان و کتابهای این حوزه هم سرایت کرده است.
کمی هم در مورد محتوای این کتاب:
این کتاب در هفت فصل نوشته شده است.
در هر فصل تمرکز بر یک رویکرد اصلی است. از دیدگاههای متفکران دوران باستان تا متفکران معاصر را که در یک رویکرد قرار میگیرند مرور میشود.
به نظرم آمد که نیکلاس وایت وزن بسیار بیشتری به متفکران دوران یونان و روم باستان داده است در بررسیهایش. از یک جنبه میتوانم به او حق بدهم و از جنبهای دیگر نه.
اینکه سرمنشا و سرنخ بسیاری از رویکردها به آن دوران باز میگردد و طبیعی است که این روند به خوبی بررسی شود به او حق میدهم. اما اینکه بیشترین تمرکز در بررسی جزئیات رویکردها به دعوای افلاطون و گورگیاس و کالیکلس محدود بماند کمی حوصلهسربر میشود.
البته وایت نکته جالبی را در لابلای کتاب بیان میکند. با وجود اینکه مسئله هپی نس و حواشیاش، مسئلهای نبوده که بشود نادیدهاش گرفت، اما در طول تاریخ فلسفه، بسیار مورد بیتوجهی فیلسوفان قرار گرفته است. یکی از احتمالات این است که فیلسوفان از این موضوع فراری بودهاند، هم بخاطر پیچیدگیهایش و هم اینکه شاید نمیتوانستند چیز زیادی به دانش و تجربه بشری در این حوزه اضافه کنند!
به هر حال، از رویکرد لذت و لذتظلبی بگیرید تا تعاریفی که از خوشبختی ارائه شده تا تلاشهایی برای اندازهگیری خوشبختی شده، تا رویکردهای ارزشی و اخلاقی و جدالشان با سایر رویکردها، میتوانید در این کتاب پیدا کنید.
این کتاب با ترجمه آقای خشایار دیهیمی(که به نظرم این ترجمه جزو بهترین ترجمههای ایشان نبود. البته متن اصلی را هم چک کردم، چندان دلچسب نبود ولی به هر حال) و به همت نشر گمان منتشر شده است.
و در نهایت چند نقل قول کوتاه از کتاب(که امیدوارم کمک کند فضای کتاب را بهتر بشناسید):
* شاید افرادی که همیشه حسرت گذشته را دارند پیش خودشان فکر کنند که فقط در این جهانِ مدرن پرآشوب است که افراد اهداف و خواستههای بس بسیاری را در دل و جان میپرورانند. اما این سخن درست نیست. حتی در سادهترین وضع، شخص همزمان به چیزهای گوناگونی توجه میکند: هم باید پایش را جای سفتی بگذارد، هم از سنگهای بزرگ سر راه پرهیز کند، هم مراقب شاخههای بالای سرش باشد، هم ببیند راهی به بیرون جنگل میتواند بیابد یا نه، هم متوجه باشد صداهای دوروبر از چه چیزهایی خبر میدهند و هم متوجه باشد که آسمان خبر از چه هوایی میدهد و غیره.
گزارشی درست از خوشبختی باید متضمن آگاهی از این واقعیت باشد که اهداف و خواستهها متکثر و البته متضادند. به نظر من برای پروراندن مفهوم خوشبختی بهتر است از همین آگاهی شروع کنیم.
* اگر ما فقط خواهان یک چیز بودیم یا فقط یک چیز را ارزشمند میشمردیم، آنگاه خیلی آسانتر میتوانستیم بگوئیم که خوشبختی چیست.
* کالیکلس میگوید: چگونه میتوان کسی را خوشبخت به حساب آورد که بنده دیگری است؟ گوش فرادار تا زیبایی و عدالت را از نظر طبیعی بر تو روشن کنم: کسی که بخواهد چون آزادمردان روزگار بگذراند باید هوسها و شهواتش را به جای محدود ساختن بپرورد و به آنها نیرو رساند و دانش و زیرکیاش را برای ارضای آنها به کار اندازد.
* افلاطون سقراط را به مبارزه با کالیکلس میفرستد. سقراط میگوید: اگر کسی مبتلا به خارش تن باشد و هیچکس او را از خاراندن تن بازندارد و او همه عمرش را با خاراندن بگذراند، زندگی او را نیز قرین سعادت میشماری؟
* زندگی پر است از به تعویق انداختنها و ترجیح یک هدف به هدفی دیگر در آن زمان و موقعیت.
* کانت میگوید: حتی برای با بصیرتترین فردی که در عین حال قدرتمندترین فرد هم هست، اما به هر روی متناهی است، ناممکن است که مفهومی کاملاً مشخص و قطعی از آنچه واقعاً میخواهد بپروراند.
* آیا یک گزارش واحد میتواند برای همه مفید باشد؟ آیا یک گزارش واحد میتواند برای یک فرد در طول زندگیاش، با همه تغییراتی که شرایط زندگیاش پیدا میکند مفید باشد؟ یا اینکه خوشبختی هر فردی در طول زمان بسی متفاوت از خوشبختی فردی دیگر است، و آیا خوشبختی یک نفر در یک زمان میتواند به کلی متفاوت از خوشبختی او در زمانی دیگر باشد؟
* چرا در مسیحیت بر ایده "روز" داوری پافشاری میشود و نه "هفته" داوری یا "ماه" داوری که متشکل از روزهای داوری بسیار با داوریهای گوناگون بسیار درباره مقولات مختلف با ارزیابی های مختلف میتواند باشد مثل آنچه مثلاً در بازیهای المپیک رخ میدهد؟.......... این مسئله حکایت از این دارد که چقدر این میل و استعداد در وجود همه ما به طور کامل جاگیر شده است که فکر میکنیم ارزیابی وضع و حال یک نفر را میتوان یکجا انجام داد و تکلیفش را یکسره کرد.
* سیسرون: اگر لذت فرمانفرما باشد پس نه تنها باید بزرگترین فضایل را خوار شمرد بلکه علاوه بر آن دشوار میتوان گفت چرا آدمی عاقل نباید رذایلی فراوان داشته باشد.
* پارادوکس لذتطلبی در صورتبندی سیجویک: اگر هدف، رسیدن به حداکثر لذت ممکن است، سنجش و تامل درباره چگونگی تحقق این هدف خود میتواند بدل به مانعی در راه رسیدن به این هدف شود. انسانها نمیتوانند وقتی که فکر میکنند چگونه خوش باشند، به آسانی خوش باشند!