زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روانشناسی شناختی» ثبت شده است

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۵ ب.ظ

نامه ی اعمال! (در چارچوب بندی علمی)

پیش نوشت: اگر با برخی مباحث روانشناسی شناختی و هیوریستیک و خطاهای مغز آشنایی نداشته باشید، بعید است مطالعه این مطلب فایده ی قابل توجهی برایتان داشته باشد.

 

فرض کنید بنا به دلایلی قرار است فردا آخرین روز زندگی شما باشد(دور از جانتان).

امروز را با خودتان خلوت کرده اید و می خواهید مروری بر زندگی تان داشته باشید. ضمناً به خطاهای حافظه و تحریف هایی که مغزتان موقع به خاطر آوردن اتفاقات گذشته انجام می دهد آگاه هستید ولی در نهایت مسئله مهم برای شما این است که بعد از این مرور و ارزیابی هایی که انجام می دهید، می خواهید بدانید حس تان(با وجود خطاها و تحریف ها و غیره) در مجموع نسبت به زندگیِ گذشته تان چیست؟ آیا در نهایت با یک حس خوب از این ارزیابی، به فردا قدم خواهید گذاشت یا حس بد و خسران، رفیق سفرتان خواهد بود.

 

بیائید زندگی گذشته را به چهار مجموعه کار تقسیم کنیم تا ارزیابی آن دشواری کمتری داشته باشد:

دسته ی اول: کار هایی که فکر می کردید خوب است انجامشان بدهید و انجامشان دادید. نتیجه ی انجام دادنشان هم برایتان حس خوبی به همراه داشته است(یعنی از انجامش راضی هستید).

دسته ی دوم: کار هایی که فکر می کردید خوب است انجامشان بدهید و انجامشان دادید. اما نتیجه ی انجام دادنشان برایتان حس بدی به همراه داشته است(یعنی از انجامش راضی نیستید).

دسته ی سوم: کار هایی که می توانستید انجام دهید و فکر می کردید که خوب است انجامشان بدهید ولی انجامشان ندادید. فرض کنیم اگر انجامشان می دادید، نتیجه ی آنها حس خوبی برایتان به همراه داشت(یعنی راضی می بودید).

دسته ی چهارم: کار هایی که می توانستید انجام دهید و فکر می کردید که خوب است انجامشان بدهید ولی انجامشان ندادید. فرض کنیم اگر انجامشان می دادید، نتیجه ی آنها حس بدی برایتان به همراه داشت(یعنی راضی نمی بودید).

 

لطفاً به این نکته توجه داشته باشید که ما اینجا در مورد درست و غلطی کارها(چه مطلق و چه نسبی)صحبتی نمی کنیم و صرفاً حسی که به فرد دست می دهد را ملاک ارزیابی قرار می دهیم.حتی ممکن است شما کار بدی انجام داده باشید ولی حس نهایی تان از آن خوب بوده باشد(که باز هم در چهار دسته ی بالا قرار خواهد گرفت).

 

اگر با نظریه چشم اندازِ دنیل کانمن و آموس تورسکی آشنا باشید می دانید که آنها ثابت کردند که دردِ زیان و از دست دادن، تقریباً دو برابرِ لذتِ سود و به دست آوردنِ یک نتیجه ی خاص است. به عبارتی اگر درد و لذت ناشی از از دست دادن و به دست آوردن را واحد بندی کنیم به ازای به دست آوردنِ مثلاً یک میلیون تومان، یک واحد لذت می بریم و برای از دست دادن و زیان همان یک میلیون تومان، دو واحد درد می کشیم.

 

برگردیم به بحث خودمان و چهار دسته بندی ای که انجام دادیم:

برای ملموس تر شدن آن چهار دسته بیائید یک شبیه سازی هم انجام بدهیم.

فرض کنید که "حسن" در بازار بورس اوراق بهادار سابقه ی کوتاهی دارد و اخیراً اخبار مختلفی از کانال های گوناگونی به او رسیده است و تحلیل او از این اخبار این است که احتمالاً ارزش سهام شرکت X بالا خواهد رفت.

برای وضعیتی که حسن در آن قرار دارد هم می توانیم چهار دسته بندی بالا را متصور شویم:

1-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X می کند و ارزش سهام بالا می رود و سود می کند.

2-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X می کند و ارزش سهام پائین می رود و زیان می کند.

3-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X نمی کند و ارزش سهام پائین می رود و سود می بیند.

4-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X نمی کند و ارزش سهام بالا می رود و زیان می بیند.

 

اگر نتایج نظریه چشم انداز را در این چهار حالت دخالت دهیم و با فرض اینکه درصد رشد یا نزول ارزش سهام در هر چهار حالت یکسان باشد(مثلاً 30 درصد)، آنگاه می توانیم نتیجه بگیریم که حسن در حالت های یک و سه، حس می کند یک واحد سود کرده و لذتش را می برد و در حالت های دو و چهار، حس می کند که دو واحد زیان دیده و دردش را می کِشد.

 

میان نوشت:

محققان حوزه روانشناسی شناختی و اقتصاد رفتاری، دو نوع احساس زیان و خسران را از هم تفکیک می کنند:

یک: خطای اقدام(error of commission): این خطا توصیف کننده ی زمانی است که اقدامی  انجام می دهیم و از نتیجه ی این اقدام راضی نیستیم(مثل حالت دو در مثال حسن و دسته ی دوم کارها در طبقه بندی اولِ بحث)

دو: خطای غفلت(error of omission): این خطا توصیف کننده ی زمانی است که اقدامی انجام نمی دهیم و فرصتی را نادیده می گیریم که بعداً می فهمیم نتیجه ی رضایت بخشی برایمان در پی داشت(مثل حالت چهارم در مثال حسن و دسته ی چهارم کارها در طبقه بندی اولِ بحث)

 

نتیجه ای که این محققان از بررسی این دو دسته ی احساس زیان گرفته اند به این صورت است که: با توجه به نظریه چشم انداز(که دردِ زیان دو برابرِ لذت سود است) و نظر به اینکه در حالت دوم مثال حسن، او واقعاً عمل و اقدام سرمایه گذاری را انجام داده و پولش را از دست داده است ولی در حالت چهارم، او عمل و اقدامِ سرمایه گذاری را انجام نداده و صرفاً فرصت کسب سود را از دست داده است، پس احساسِ زیان و نارضایتی ای که در حالت دوم به حسن دست می دهد بیشتر از حالت چهارم است.

 

میان نوشت در میان نوشت: احتمالاً شما هم جمله ای با این مضمون خوانده یا شنیده باشید:

انسان در پایان عمرش، بیشتر از اینکه بخاطر کارهای بدی که انجام داده است احساس پشیمانی کند بخاطر کارهای خوبی که می توانست انجام دهد و انجام نداده، احساس پشیمانی خواهد کرد.

به نظر می رسد که نتایج تحقیقات بر روی انسانها، پیام این جمله را تائید نمی کند.

شاید به این فکر کنید که ممکن است انبوهِ کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم بیشتر از کارهای بدی که انجام دادیم باشد و در این صورت مجموع احساس زیان از کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم نسبت به کارهای بدی که انجام دادیم بیشتر می شود.

ولی به این نکته هم توجه داشته باشید که ما از نتیجه ی خوب یا بدِ کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم آگاه نیستیم. یعنی این کارها، ممکن بود در دسته ی سوم یا چهارم قرار گیرند، ولی ما نمی دانیم. از طرفی در محاسبه ی هزینه ی فرصت یک تصمیم، معمولاً(بر اساس عقل و منطق تصمیم گیری) نتایج حاصل از آلترناتیو های دوم و سوم را محاسبه می کنند و نه آلترناتیو های بیشتری را!

حالا احتمالاً خودتان بتوانید جمله ی بالا را با توجه به نتایج تحقیقات، بازنویسی کنید و برای هر چهار حالت رتبه بندی انجام دهید.خدا را چه دیدید شاید نتایج این رتبه بندی روزی چراغ راهتان شد.

 

پایان میان نوشت و ادامه بحث;)

 

پس بر اساس نظریه چشم انداز و مواردی که در میان نوشت یاد گرفتیم احتمالاً می توانیم اینطور نتیجه بگیریم که برای کار های دسته ی اول(و حالت اول حسن) یک واحد حس خوب، برای کارهای دسته ی دوم(و حالت دوم حسن) دو واحد حس بد، برای کارهای دسته ی سوم(و حالت سوم حسن) حدود نیم واحد حس خوب، و برای کارهای دسته ی چهارم(و حالت چهارم حسن) یک و نیم واحد حس بد لحاظ کنیم.

فعلاً با اغماض فرض کنید که ارزش کارهای دسته های چهارگانه، شبیه مثال حسن(که 30 درصدِ ارزش سهام را برای هر چهار حالت در نظر گرفتیم) تقریباً یکسان است.

 

حالا ممکن است به این فکر کنید که برای ارزیابی نامه ی اعمالتان(با فرض اولی که در ابتدای این مطلب تصور کردیم) باید بنشینید و همه ی کارهایتان را در دسته های چهار گانه قرار دهید و بعد از جمع و تفریق نهایی، تصمیم بگیرید که حس خوب، همسفرتان باشد یا حس بد!

 

قبل از جانماییِ اعمال و جمع و تفریق نتایج حاصله، مثال دیگری را بررسی کنیم:

فرض کنید می خواهید بر سر پرتاب سکه شرط بندی کنید.(فرض دیگرمان این است که سکه سالم است)

طرف مقابلتان می گوید ده بار سکه را پرتاب کنیم و اگر نصف آنها خط آمد یک میلیون به شما می پردازم ولی اگر غیر از این حالت بود شما یک میلیون به من بپردازید. قبول می کنید؟

فرض ما انسانها بر این است(و فرض صحیحی هم هست) که در هر بار پرتاب سکه احتمال و شانسِ خط یا شیر آمدن 50 درصد است و دفعات بعدی پرتاب سکه ربطی به این دفعه ندارد. و اینطور فرض می کنیم که احتمال اینکه در این ده بار پنج بار خط بیاید پنجاه درصد است.

حالا فرض کنید ده بار سکه را پرتاب می کنیم و هفت بار خط می آید و سه بار شیر. یا شاید نه بار شیر بیاید و یک بار خط و الی آخر.

در نوع چیدمان شیر یا خط ها در ده بار پرتاب سکه، ممکن است حالت های مختلفی اتفاق بیفتد اما حالت نصف نصف، حالت محتملی نیست، هر چند که ممکن است.

اما در تعداد پرتاب های بیشتر چطور؟ مثلاً هزار پرتاب. یا ده هزار پرتاب.

وقتی که تعداد پرتاب ها خیلی زیاد می شود، احتمال تحقق فرض پنجاه پنجاه(نصف شیر و نصف خط) بسیار بالا می رود(چیزی شبیه قانون اعداد بزرگ(Law of big numbers) در آمار)

 

بر اساس این فرضیه که جهان ما هم جهان شانس و احتمال و تصادف است(دقت کنید گفتم فرضیه نگفتم که شما حتماً قبولش کنید:) شاید بتوانیم مثال پرتاب سکه و قانون اعداد بزرگ را به کارهای مربوط به دسته های چهارگانه هم ربط بدهیم.

به عبارت دیگر، چون تعداد کارهایی که یک انسان با عمر متوسط در طول زندگی اش انجام می دهد یا می توانست انجام دهد و نداد، بسیار زیاد هستند پس احتمالاً فرض غلطی نخواهد بود اگر تعداد کارهای دسته های چهارگانه را تقریباً برابر فرض کنیم.

اگر این فرض را بپذیریم پس بجای جمع و تفریق نتایج حاصل(حس های خوب و بد بر اساس واحد بندی ای که انجام دادیم) از همه ی کارهای دسته های چهارگانه، می توانیم برای هر کدام یک کار(با ارزش مشابه) در نظر بگیریم و جمع و تفریق را انجام دهیم. پس با در نظر گرفتن واحد بندیِ ناشی از نظریه چشم انداز کانمن و تورسکی و با توجه نتیجه گیری دیگری که در میان نوشت داشتیم:

یک واحد حس خوب(یا سود) برای دسته ی اول+منفی دو واحد برای دسته ی دوم+مثبت نیم واحد برای دسته سوم+منفی یک و نیم واحد برای دسته ی چهارم، مساوی است با منفی دو واحد.

به زبان ساده تر، یعنی اینکه در مجموع شما(و بنده هم همینطور) دو واحد حس بد خواهید داشت. در واقع دو واحد احساس زیان و خسران خواهید داشت.

این یعنی اینکه در نهایت و در ارزیابیِ زندگی گذشته تان، با حس بد و احساس نارضایتی قدم در فردا خواهید گذاشت و دور از جان شما، جان به جان آفرین تسلیم خواهید کرد.(ان الانسان لفی خسر)

 

در اینجا شما را به تفکر و تعمق بیشتر دعوت می کنم و از طرف من مختارید هر نوع نتیجه گیری ای که صلاح می دانید از این مطلب انجام دهید:)

 

اما زیاد نگران نباشید;) مغز ما فکر همه چیز را کرده!

به دو دلیل اساسی(و زیر دلیل های دیگری که جای بحثشان اینجا نیست):

اول اینکه مغز ما انسانها و پردازنده ی دو هسته ایِ آن! توان فهمِ بسیاری از واقعیت های آماری را ندارد و حتی اگر خوره ی آمار هم باشد، بلافاصله بعد از خروج از کلاس آمار، همه چیز را فراموش می کند و به همان مغزِ اجدادمان تبدیل می شود.

دوم اینکه مغز ما و خودِ به یاد آورنده مان(که در دوره پایانی عمر ما، برای خودش پادشاهی می کند)، آنقدر خطاهای جور وا جور دارد که بعید است اکثریت انسانها با احساس زیان و خسرانِ ناشی از ارزیابیِ زندگی شان(با ترس از مرگ قاطیش نکنید) به دیار باقی بشتابند.

 

همین دیگه :)

 

۱ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۵
سامان عزیزی
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۳ ب.ظ

یک کتاب،برای یک سال

وقتی که سالها پیش، برای اولین بار به صورت نظام مند تر با خطاهای بصری(همان خطای دید) آشنا شدم به خودم گفتم "هیچ وقت به سادگی به چیزی که می بینی اعتماد نکن" ولی فکرش را هم نمی کردم  روزی برسد که همین حرف را چندین بار شدید تر و عمیق تر، در مورد "فکرم" (آنچه در ذهن می گذرد) به خودم بگویم. 

وقتی شروع به مطالعه در حوزه روانشناسی شناختی کردم و کمی با نحوه فکر کردنم و تصمیمات و انتخاب هایم آشنا شدم، متوجه شدم آنقدر شناختم از فرآیندهای ذهنم کم بوده است که می توانستم همان مقدار شناخت از ذهنم را هم نادیده بگیرم و بگویم در حد هیچ بوده است!

کسی که این بلا را به سرم آورد یک روانشناس برجسته به نام "دنیل کانمن" بود. برخی از تحقیقات و مطالعاتش را در کتاب های مختلفی خوانده بودم ولی تا قبل از آشنایی با متمم ،به صورت جدی و متمرکز نوشته هایش را نخوانده بودم.

کتابی که قصد دارم معرفی کنم، کتاب "تفکر، سریع و کند" اوست.

 

کانمن متولد 1934 است و چند دهه از عمرش را صرف تحقیق و پژوهش در حوزه روانشناسی شناختی کرده است. او در سال 2002 برنده جایزه نوبل اقتصاد شد .نوبل اقتصاد برای کسی که اقتصاد دان نیست، ولی تحقیقاتش آنقدر بر نظریه های اقتصادی تاثیر گذاشته که رشته جدیدی به نام "اقتصاد رفتاری" را پایه گذاری کرده اند.

این کتاب برنده جایزه بهترین کتاب آکادمی ملی علوم و جایزه کتاب لس آنجلس تایمز و برگزیده منتقدان کتاب نیویورک تایمز به عنوان یکی از ده کتاب سال 2011 شده است.

راستش را بخواهید کتابهای دیگری هم خوانده ام که فهرست جوایزشان بسیار بیشتر از این کتاب بوده است و برخی از آنها را اگر نمی خواندم هم، تغییر خاصی در زندگی و نگرشم ایجاد نمی شد.می خواهم بگویم این فهرست جوایز را صرفاً برای جو گیر کردن خواننده نوشتم.

با اطمینان بالایی می گویم که نگاه شما به خودتان،زندگی تان، زندگی دیگران و آنچه بر شما می گذرد، قبل و بعد از خواندن این کتاب، بسیار متفاوت خواهد بود. البته به شرطها و شروطها.

اگر فکر می کنید این کتاب 681 صفحه ای از آن کتابهایی است که دستتان می گیرید و شروع به خواندن می کنید و در مدت کوتاهی تا آخرش را می روید جلو، باید بگویم که چیز زیادی دستگیرتان نخواهد شد و آنچه را هم که آموخته اید و با خودتان گفته اید "چه جالب"!، بعد از مدت کوتاهی ،بدون اثر خاصی در زندگی تان، به دست فراموشی خواهید سپرد. احتمالاً تنها کابردش هم بشود پُز دادن در جمع کتاب خوانان و غیر کتاب خوانان و به رخ کشیدن چند اصطلاح و واژه و اسم چند خطای شناختی.

فکر میکنم این کتاب از آن کتاب هایی است که حداقل باید یک سال روی میزتان باشد. کمی بخوانید.فکر کنید.فکر کنید.فکر کنید.مصداق پیدا کنید.مصداق پیدا کنید.مصداق پیدا کنید. همه مصداق ها هم از زندگی ذهنی و شخصی خودتان و در مرحله بعد دیگران. باز هم کمی دیگر بخوانید و دوباره همان پروسه.

 

حیف است این کتاب را سریع بخوانید.فست فودی نمی شود از کانمن آموخت. باید آنقدر روی اجاق تان بگذاریدش که حسابی جا بیفتد. باید کند با کانمن جلو رفت. 

 

چند جمله ای هم در مورد محتوای کتاب:

این کتاب در پنج بخش تدوین شده است.37 فصل که به تشریح و توضیح این پنج سر فصل می پردازد.

کانمن برای توضیح فرایند های ذهن ما، در ابتدا آنها را در قالب دو سیستم(سامانه) فرضی خوشه بندی می کند و نحوه کار هر سیستم را به تفصیل بیان می کند.

مزایا و محدودیت های هر سیستم را بیان می کند.آنقدر جنبه های مختلف این دو سیستم فرضی را برایمان نمایان می کند که وجودشان را کاملاً لمس کنیم.طوری که خروجی های این فرایند ها را بتوانیم به خوبی تشخیص دهیم.

بعد از آن تعدادی از خطاهای اساسی ذهن را تشریح می کند. خطاهایی که از شناختنشان کاملاً متعجب خواهیم شد.از حضور همیشگی شان در تمام تصمیم گیری ها و انتخاب هایمان، جا خواهیم خورد. از بدیهی بودن بعضی از آنها و همزمان نادیده گرفتنشان از جانب خودمان شوکه خواهیم شد.

از دور زدن های مغزمان خواهد  گفت. از ناگزیر بودن مغز در دور زدن ها.از کمک هایی که این دور زدن ها در حفظ بقای انسان ها داشته اند.همچنین از بلاهایی که همین دور زدن ها به سرمان آورده و می آورد.

با نحوه تصمیم گیری و کاربردهای آن با هر دو سیستم آشنا خواهیم شد.تحقیقات مختلف این حوزه را مرور خواهیم کرد. راهکارهایی که تا حدی به کمکمان می آیند تا از خطاها کم کنیم،معرفی می شوند.

از اعتماد به نفس بیش از اندازه مغز همه ما سخن خواهد گفت و پیامد های مثبت و منفی  این اعتماد بیش از اندازه را برایمان نمایان خواهد کرد.

از نگاه جالب و متفاوتش به شادی و زندگی شاد چیزهایی خواهیم آموخت که همیشه به کارمان می آید.

و مطالب و موضوعات دیگری که هر کدامشان می تواند فکر ما را ماه ها به خودش مشغول کند و هر کدامشان می تواند دیدگاه و نگرش ما را به بسیاری از موضوعات دگرگون کند.

کانمن این کتاب را بعد از چند دهه تحقیق و بررسی نوشته است.یعنی عصاره نابی است از چندین و چند سال تحقیق و پژوهش و تجربه او و بسیاری از همکارانش. همکاران و شاگردانی که هر کدامشان به تنهایی هم حرف های بسیاری برای گفتن دارند.

 

اگر کتابخوان هستید، پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب را بخوانید ولی لطفاً مثل خیلی از کتابهای دیگری که خوانده اید نخوانیدش. اگر هم کتابخوان نیستید باز هم بخوانیدش تا درک بهتری از تجربه هایی که داشته اید و خواهید داشت پیدا کنید.

 

از آنجا که من کمی آدم خودخواه و کم شعوری هستم،انسان های زنده ی معدودی هستند که وقتی دعا می کنم، از خدا بخواهم از عمر من کم کند و به عمر پر برکت آنها بیفزاید، ولی در همین لیست محدودم،کانمن قطعاً یکی از آنهاست.

 

برای شروع می توانید اسمش را در سایت TED بزنید و سخنرانی هایش را گوش کنید و لذت ببرید.

همچنین می توانید با متمم و درس هایش در مورد آموزه های کانمن شروع کنید.که به نظر من بهترین گزینه است.

 
۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۳
سامان عزیزی
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۰ ب.ظ

نا یادگیری در عمل

ما و ما و نصف ما،نصفه ای از نصف ما،گر تو هم با ما شوی جملگی صدتا شویم!

 

احتمالاً این معما در دوران مدرسه به گوش شما هم رسیده باشد.در پاسخ به این معما، اکثر افراد (البته در جامعه آماری در دسترس من) درگیر پیدا کردن عدد مربوط به "ما" با تکیه بر حدسیاتشان می شوند و فراموش میکنند که می توانند به جای "ما"، "x" بگذارند و به سادگی به جواب برسند.

متاسفانه، این اِشکال ما انسانها فقط محدود به حوزه به کارگیری ریاضیات نیست.

همه ما چیزهای زیادی یاد گرفته ایم. از نخستین روزهای زندگیمان تا همین امروز. از فرو نکردن انگشتمان در خورشت قیمه در حال جوشیدن تا استفاده از نمودار های پیچیده برای تحلیل بازار.

اما خبر بد برای همه ما این است که این یادگیری ها در زمان و مکان مناسب به یاریمان نمی آیند. مثلاً ممکن است در جای دیگری درس انگشت و خورشت! را فراموش کرده باشیم و انگشتمان را در شیر در حال جوشیدن فرو کرده باشیم. چون فکر میکردیم آن یکی رنگش قرمز بود و این یکی سفید است!

یا ممکن است یکی از متخصصان آمار و احتمال که دکترایش را در بهترین دانشگاه دنیا گرفته و هم اکنون در حال تدریس نمودارهای پیچیده احتمالات به دانشجویانش است، بعد از دیدن سانحه سقوط یک هواپیما در تلویزیون، تا مدتها با خودرو شخصیش مسافرت برود. یعنی فراموش کند که احتمال مردنش در سانحه هوایی چندین برابر کمتر از احتمال مردنش در سوانح جاده ای است.

روانشناسان این ویژگی ما را "ویژگی میدان " می نامند(domain specificity)

در واقع می خواهند بگویند کلاس درس یک میدان است و زندگی واقعی میدانی دیگر. ما به اطلاعات، نه بر پایه بار منطقی اش،بلکه از روی چارچوبی که آن را در میان گرفته است، و اینکه چگونه در سامانه احساسی-اجتماعی ما ثبت می شود واکنش نشان می دهیم.

ما ممکن است با یک مسئله منطقی واحد، سر کلاس یک جور برخورد کنیم، و در زندگی روزانه جور دیگر. (احتمالاً اگر معمای "ما و ما" را سر کلاس ریاضی از ما می پرسیدند ،سریعتر به جواب می رسیدیم)

 

سال 1971، دنیل کانمن و آموس تورسکی (روانشناسان شناختی)، استادان آمار را با پرسش های آماری ای که در گزاره های غیر آماری پیچیده شده بود به پرسش گرفتند.

یکی از آن پرسش ها هم سنگ این پرسش بود:

فرض کنید در شهری زندگی زندگی می کنید که دو بیمارستان دارد.یکی بزرگ.دیگری کوچک. در یک روز خاص،در یکی از این دو بیمارستان،شصت درصد نوزادانی که زاده می شوند پسرند. این رویداد در کدام بیمارستان محتمل تر است؟

بیمارستان بزرگ، پاسخ بسیاری از آمارگران بود.

در حالی که بنا بر مبانی بنیادین آمار (که همه آمارگران آنرا آموخته اند)، جامعه آماری بزرگتر پایدار است و در دراز مدت باید از جامعه آماری کوچکتر انحراف کمتری نسبت به میانگین (در اینجا پنجاه درصد برای هر یک از دو جنس دختر و پسر) داشته باشد.

 

این ویژگی میدان دوسره کار میکند، یعنی ما بعضی از مسائل را درزندگی روزانه درک می کنیم و در کلاس درس نه. مسائل دیگری را در کلاس و کتاب درک می کنیم ولی در زندگی روزانه کمتر می فهمیم.

خلاصه اینکه: گرایش ما(یا سوگیری ما) به این است که در حالت های متفاوت، مدل ذهنی متفاوتی را به کار اندازیم. مغز ما فاقد یک رایانه ی مرکزی همه کاره است که با قواعد منطقی به کار فتد و آن قواعد را در تمامی حالت ها،به یکسان، به کار گیرد.

 

ظاهرا طبیعت ما چنین است که "یاد نمی گیریم". به عبارتی آموخته هایمان در یک میدان خاص را نمی توانیم در میدان های دیگر به کار بگیریم. پس به نظر میرسد که در اینجا هم نیاز به تلاش و قیام و عصیان علیه طبیعتمان داریم!

فکر می کنم یکی از چالش های مهم همه کسانی که در مسیر یادگیری و رشد تلاش می کنند، کم اثر تر کردن این گرایش مغز باشد. تمرین برای استفاده از آموخته ها در زندگی عملی .

 

مطلب مرتبط:

یادگیری ما در عمل چقدر به کارمان می آید

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۰
سامان عزیزی