زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خطاهای شناختی» ثبت شده است

سال گذشته که کتاب جدید کانمن و همکارانش را می خواندم برخی قسمتها را برای خودم ترجمه می کردم و از بعضی مطالب آن یادداشت برداشتم.

در بخش پایانی کتاب "نویز" چک لیستی ارائه شده که به نظر میرسد برای کاهش برخی خطاهای شایع و شاید کم کردن دامنه ی نویز در فرایند های تصمیم گیری موثر باشد.

ترجمه من ترجمه ی دقیقی نیست و صرفاً برای خودم انجام شده اما احساس کردم منتشر کردن آن در اینجا برای دوستانی که کتاب ها و منابع حوزه تصمیم گیری و مباحث میانبرها و خطاها را مطالعه کرده اند بتواند مفید باشد.

فکر می کنم این چک لیست بیشتر برای کسانی مفید است که یک آشنایی حداقلی، با این مباحث داشته اند، چون به نظرم مطالعه یک چک لیست تاثیری روی کیفیت تصمیمات ما نمی گذارد.

با توجه به نحوه نگارش این چک لیست توسط کانمن و همکارانش، به نظر میرسد که فرضشان بر این بوده که تصمیمات توسط یک گروه تصمیم گیری اتخاذ می شوند و این چک لیست برای کسی است که ناظرِ این فرایند است اما بیشتر صحبت هایشان قابل تعمیم به فضای تصمیم گیری فردی هم هست.

 

این چک لیست از چهار سرتیتر تشکیل شده که هر کدام چند تیتر فرعی دارند:

 

1-رویکرد ما به قضاوتها

1-1-جایگزینی

آیا شواهد و تمرکز گروه تصمیم گیری اینطور نشان نمی دهد که به جای پاسخ به سوال دشوارتر، به سراغ پاسخ به سوال ساده تر رفته اند و آنرا جایگزین کرده اند؟

آیا گروه یک عامل مهم را نادیده نگرفته است؟ (یا اینکه آیا به عامل نامربوطی، وزن بیش از حد نداده است؟)

2-1-نگاه به درون

آیا گروه در گفتگوها و مشورت های خودش نگاه به بیرون دارد و به جای ارزیابی کامل(درونی و بیرونی) سعی در اعمالِ ارزیابیِ مقایسه ای و رقابتی دارد؟ 

3-1-تنوع دیدگاه ها

آیا دلیلی وجود دارد که گمان کنیم که اعضای گروه دارای خطاها و تعصبات مشترکی هستند که می تواند باعث همبستگیِ خطاهای آنها شود؟ در مقابل، آیا می توانید به دیدگاه یا تخصص مرتبطی فکر کنید که در گروه وجود نداشته باشد؟(و باید باشد)

 

2-پیش داوریها و خاتمه دادن های زودتر از موعد

1-2-پیش داوریهای اولیه

آیا هیچ یک از تصمیم گیرندگان، نفع بیشتری از یک خروجی و نتیجه گیری خاص نسبت به خروجی و نتیجه گیری دیگری نمی برد؟

آیا کسی از قبل الزام و تعهدی برای به نتیجه رسیدن ندارد؟ آیا دلیلی برای مشکوک شدن به تعصب ورزیِ فرد خاصی وجود دارد؟

آیا مخالفان نظراتشان را بیان کردند؟

آیا ریسک تشدید تعهدات در صورت از دست دادنِ زمان و دوره ی اقدامات عملیاتی وجود دارد؟(به عبارتی، اگر زمان مناسب اقدامات اجرایی رو از دست بدیم، آیا تعهداتمان مضاعف می شود؟)

2-2-خاتمه دادن های زودتر از موعد (بخصوص در انسجام بیش از حد گروه)

آیا سوگیریِ تصادفی ای در انتخاب ملاحظاتی که در ابتدا مطرح شدند وجود داشته است؟

آیا گزینه های جایگزین(آلترناتیوها) به طور کامل در نظر گرفته شده اند؟ و آیا برای یافتنِ حمایت فعالانه از این گزینه ها تحقیق شده است؟

آیا داده ها یا نظرات ناراحت کننده، سرکوب یا نادیده گرفته نشده اند؟

 

3-پردازش اطلاعات

1-3-در دسترس بودن یا برجسته بودن اطلاعات

آیا مشارکت کنندگان در مورد یک رویداد خاص، به دلیل اینکه تازه اتفاق افتاده یا دراماتیک بوده یا داشتن ارتباط شخصی با آن رویداد، اغراق نمی کنند حتی اگر در ظاهر قابل تشخیص نباشد؟

2-3-بی توجهی به کیفیت اطلاعات

آیا قضاوتها بیش از حد بر روایت ها، داستان ها و آنالوژی ها تکیه نداشته است؟ آیا داده ها این داستانها و آنولوژی ها را تائید می کنند؟

3-3-اثر لنگر

آیا اعدادی که از صحت یا مرتبط بودن آنها مطمئن نیستیم در قضاوت نهایی نقش مهمی ایفا نکرده اند؟

4-3-پیش بینی بازگشت ناپذیر

آیا مشارکت کنندگان، برونیابی یا تخمین یا پیش بینی های بازگشت ناپذیر انجام نداده اند؟

 

4-تصمیم

1-4-خطا(مغالطه) برنامه ریزی

وقتی از پیش بینی ها استفاده می شد، آیا مشارکت کنندگان  درباره منابع و اعتبار این پیش بینی ها سوال کردند؟ آیا از دید یک ناظر بیرونی، این بیش بینی ها به چالش کشیده شدند؟

آیا برای اعدادی که از درستی شان مطمئن نیستیم از بازه های اطمینان بخش(confidence intervals) استفاده شد؟ آیا این بازه به اندازه کافی وسیع در نظر گرفته شد؟

2-4-ترس از دست دادن

آیا ریسک پذیری تصمیم گیرندگان با ریسک پذیری سازمان همسو است؟ آیا تیم تصمیم گیری بیش از حد محتاط است؟

3-4-خطای تمرکز بر زمان حال(دید کوتاه مدت)

آیا محاسبات (از جمله نرخ تنزیل مورد استفاده) منعکس کننده تعادلِ اولویت های کوتاه مدت و بلند مدت سازمان است؟

 

۱ نظر ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۰
سامان عزیزی
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ب.ظ

خطای معلمی

اگر در حوزه های شناختی(cognitive) و بخصوص در حوزه روانشناسی شناختی مطالعه کرده باشید، مطمئناً با بحث "خطاهای شناختی" و "هیوریستیک" یا قاعده های خود ساخته ذهن آشنایی دارید. مفهومی که در این مطلب هم معرفی می شود زیر مجموعه همین بحث است.

این خطای ذهنی در متون علمی به "The Curse Of Knowledge" معروف است که در کتاب ها و مقالاتی که ترجمه شده اند اصطلاحِ "نفرینِ دانستن" یا "آفتِ دانستن" برای آن انتخاب شده است. با توجه به مفهوم این خطا، فکر می کنم اصطلاحِ "خطای معلمی" یا "خطای معلم" برای آن، چندان بیراه نباشد، یا حداقل، من فکر می کنم مصداق های ملموس تری از این خطا با این اصطلاح تحت پوشش قرار می گیرند.

ذکر این نکته هم ضروری است که منظورم از "معلم"، اشاره به معنای کلی این مفهوم است و نه معنای خاصِ معلم(یعنی کسی که معلم است یا شغلش معلمی است). در واقع در توضیح این خطا در این مطلب، منظور از معلمی، همه ی موقعیت هایی است که کسی می خواهد چیزی را به دیگری بیاموزد یا توضیح دهد. در این حد کلی که مثلاً شما یک دست انداز را می بینید و به راننده می گوئید که مراقب آن دست انداز باشد!

به هر حال، اسمش چندان مهم نیست، چیزی که اهمیت دارد فهمیدن آن و نفوذ هر چه بیشترش به خودآگاه مان است.

اما بعد.

 

* احتمالاً برایتان پیش آمده باشد که بخواهید به دوستتان آدرس خانه یا محل کارتان را بدهید. طرف مقابل بعد از کلی کش و قوس بالاخره خودش را پیش شما می رسانذ و اولین واکنشش این است که می گوید "عجب آدرس پر پیچ و خم و پیچیده ای داری". شما هم در کمال تعجب شروع به دفاع از آدرستان می کنید که: اتفاقاً خیلی هم سر راست است. "نگاه کن به همین سادگی و سر راستی که گفتم!".  فکر می کنید چرا این اتفاق می افتد؟ چرا در مورد آدرسی به این سادگی(لطفاً استثنائات را نادیده بگیرید!) انقدر اختلاف نظر دارید؟

 

* استاد مشغول توضیح مسئله ای است و بعد از اتمام توضیحاتش نگاهی به دانشجویش می اندازد و به نظرش قیافه ی دانشجو اصلاً شبیه کسانی نیست که مسئله را فهمیده اند(با اینکه این دانشجو، دانشجوی باهوشی است و سر کلاسها هم حاضر بوده و مطالب درس مربوطه را هم فهمیده است).

 

* چند نفر از کارکنان ارشد سازمان دور هم جمع شده اند تا در مورد موضوع مهمی تصمیم گیری کنند. کارشناس فنی توضیحات لازم را ارائه می کند و در پایان جلسه، مدیر عامل نظرات را جمع بندی می کند و تصمیم نهایی را اعلام می کند. کارشناس فنی به مدیرعامل خیره می شود و از اینکه توضیحاتش به این تصمیم منجر شده تعجب می کند. مجبور می شود توضیحاتش را دوباره ارائه دهد و این بار جزئیات و جوانب بیشتری را توضیح می دهد تا موضوع را شفاف تر و آنطور که در ذهنش است توصیف کند.

 

* مشاور عالی اقتصادی رئیس جمهور، طرحی ارائه کرده و در جلسه ای برای رئیس جمهور و وزرای اقتصادی او توضیحش می دهد. قرار می شود طرح اجرایی شود ولی بعد از مدتی می بیند که کارهایی که هیئت دولت در قالب این طرح انجام می دهند اصلاً طبق توافقات جلسه و توضیحات او نیست! (فرضمان بر این است که هیئت دولت واقعاً می خواسته طرح را اجرا کند;)

 

* یک متخصص برنامه نویسی، نرم افزاری برای یک شرکت طراحی می کند(مثلاً نرم افزار مالی) و از نظر خودش طراحی ساده و شفافی ارائه کرده است. به نظرش هر کاربری با حداقلی از سواد می تواند به راحتی با آن کار کند. مثلاً فکر می کند فرایند ثبت یک سند حسابداری را آنقدر ساده و روان طراحی کرده که هر حسابداری به راحتی می تواند مسیر ثبت سند حسابداری را در نرم فزار پیدا کند. چند روز بعد از تحویل پروژه با انبوهی از تماس ها از طرف کارفرمایش مواجهه می شود که:  حسابدار با سابقه شرکت هم نمی داند چطور باید یک سند را در نرم افزار شما ثبت کند!

 

* چند نفر متشکل از توسعه دهنده ها و کد نویس ها و استراتژیست ها و گرافیست ها و غیره! دور هم جمع می شوند و تصمیم می گیرند یک استارت آپ هوا کنند. چند ماه به سختی کار می کنند و در نهایت، وبسایت و اپلیکیشن شان آماده فروش محصولاتشان به مشتریان می شود. خوشحال و خندان منتظر اولین مشتریان می مانند که خریدی انجام دهند. با اینکه آمارها نشان می دهد که افراد زیادی تمایل به خرید محصولاتشان دارند و چند گام را هم برای خرید محصول طی می کنند اما تعداد بسیار کمی خریدشان را نهایی می کنند. بعد از مدتی یکی از مشتریان سمج! تماس می گیرد و می پرسد خانم یا آقا " چطور فلان محصول رو به سبد خریدم اضافه کنم؟ اصلاً چطور فرایند خریدم رو نهایی کنم و پرداختش رو انجام بدم؟! "

 

* تیم تحقیق و توسعه یک شرکت تولید کننده پس از ماه ها تحقیق و بررسی و نظرسنجی و طراحی پرسشنامه های فراوان و تحلیل و آنالیز دقیق این داده ها، مایکروفر جدیدشان را آماده عرضه به بازار می کنند. در نهایت طی چند جلسه که متخصصان محصول حضور دارند، در مورد جانمایی دگمه های مایکروفر و چگونگی استفاده مشتریان از این دگمه ها و دستورالعمل ها(برای انواع استفاده ها و پخت غذاها) تصمیم می گیرند و محصول راهی بازار می شود. بعد از فروش های اولیه ی خوبی که به واسطه ی اعتماد مشتریان به برند صورت می گیرد، کم کم فروش به شدت افت می کند و راهکارهای مختلف واحد بازاریابی و فروش هم تاثیر خاصی نمی گذارند و افت فروش ادامه پیدا می کند. تا اینکه به صورت اتفاقی یکی از کارکنان ارشد شرکت از یکی از آشنایانش می شنود که مایکروفر تولیدی تان خیلی با کیفیت است ولی اصلاً نمی شود به راحتی از آن استفاده کرد. دستورالعمل ها آنقدر عجیب و پیچیده هستند که با کمک دفترچه راهنما هم به سختی می توان انجامشان داد و اصلاً در ذهن نمی مانند و دفعه بعد هم مجبور می شوم دوباره دفترچه راهنما را بخوانم. از خریدم پشیمانم!

 

* جناب دکتر بعد از تجویز یک گونی قرص و کپسول و شربت با خطِ اکثراً عامدانه بدخطش! بیمار را روانه می کند. بیمار به خانه نرسیده تماس می گیرد که کدام قرص ها را دو هفته بخورم؟ کدام کپسول ها را از هفته سوم شروع کنم؟ آیا بعد از شروع کپسول ها، مصرف قرص ها را قطع کنم؟!

 

* مدیرعامل انجام یک کار را به یکی از کارکنان شرکت واگذار می کند. چند هفته بعد کارمند از همه جا بیخبر می رود برای گزارش کار. در حین گزارش می بیند که نوع نگاه کردنِ مدیرش در حال وخیم تر شدن است. مدیر با خودش فکر می کند که چرا کار را اینطور انجام داده؟ اصلاً قرار نبود اینطوری انجام دهد. و کارمند با خودش فکر می کند که "من که دقیقاً همان کاری را که گفته بود انجام دادم"

 

* یک وبلاگ نویس مطلبی را می نویسد و منتشر می کند(مثل همین مطلب ;). با خودش فکر می کند که به خوبی جوانب موضوع را دیده و شفاف و واضح توضیحش داده است. چند روز بعد از انتشار، چندین کامنت دریافت می کند و با خواندن کامنت ها برق از سرش می پرد. با خودش فکر می کند که اصلاً موضوع مورد بحث من چیز دیگری بود، چرا کامنت ها کلاً بیربط به موضوع هستند؟ آیا من به درستی مفهوم را منتقل نکرده ام و دچار کج بیانی! شده ام یا مخاطبم دچار کج فهمی شده است؟

 

نمونه هایی که انتخاب کردم نمونه های ساده و به اصطلاح تابلویی بودند تا مفهوم ملموس تر باشد اما فکر می کنم خودتان بتوانید ده ها نمونه ی دیگر به این مثال ها اضافه کنید.

خطای معلمی زمانی اتفاق می افتد که ما فکر می کنیم که برخی از اطلاعاتی که خودمان می دانیم و در ذهن داریم را طرف مقابلمان هم می داند و در ذهن دارد. در واقع فرض می کنیم که طرف مقابل هم در آن موضوع خاص، عیناً مثل ما فکر می کند و اطلاعات ما را دارد.

طبیعتاً مفهوم مورد بحث در این خطا، این نیست که ما هیچ توضیحی به طرف مقابل نداده ایم یا تعمداً اطلاعاتی را فیلتر کرده ایم. مسئله این است که در توضیح هر موضوعی، ما یکسری پیش فرض و مفروضات داریم که فکر می کنیم طرف مقابل مان هم همان پیش فرض ها و مفروضات را دارد و این فرض غلط ما باعث می شود که این اطلاعات را نادیده بگیریم و در موردشان صحبتی نکنیم. به عبارتی، ما دانسته هایی داریم که فکر می کنیم دیگران هم همان دانسته ها را دارند(وجه تسمیه این خطا(آفت دانستن) هم از همینجا می آید)

 

آیا راهکاری برای کاهش بروز این خطا وجود دارد؟

فکر می کنم درصد قابل توجهی از همه ی خطاهایی که در این حوزه مرتکب می شویم قابل درمان نباشد. دلیل آن "توان محدود مغز" ماست. نمی توانیم از مغزمان انتظار داشته باشیم که همیشه و در همه ی موارد، توضیح به دیگران را از نقطه صفر و بدون هیچ پیش فرضی آغاز کند(یا به زبانی دیگر: آنتروپی را حداکثر کند). در واقع این خطا و همه ی خطاهایی که تا کنون به عنوان خطاهای شناختی شناخته ایم، میانبرهای مغزمان هستند برای مدیریت انرژیِ مصرفی اش. در واقع یکی از راهکارهای مغزمان برای مدیریت منابعش، استفاده از همین میانبرها بوده است.

از طرفی در مورد این خطا، برخی از دانسته ها و مفروضاتمان "ناخود آگاه" هستند و نیازمند تاباندن نور به تاریکیِ شان هستیم تا برای خودمان هم شفاف تر شوند.

اما آگاه شدن به خطاها و شناخت آنها، به خودی خود قدم مثبتی برای کاهش بروز آنهاست. وقتی یک خطا را بشناسیم و احتمال بروز آن را بدهیم قدم اول را برای پیشگیری از بروز آن هم برداشته ایم.

بنابراین حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که در مواردی که اهمیت بالاتری برایمان دارند و احتمال می دهیم که در صورت بروز این خطا پیامد های بزرگ و نامطلوبی انتظارمان را می کشند، کمی انرژی صرف کنیم و فرض نکنیم که طرف مقابل مان هم پیش فرض های ما را دارد و تا جای ممکن شفاف سازی کنیم و دانسته هایی را که بدیهی فرض می کردیم ارائه کنیم.

ماکس بیزرمن در این زمینه توصیه می کند که به جای تمرکز و تاکید بر شباهت هایمان با انسان های دیگر، بیشتر روی تفاوت هایمان متمرکز شویم تا امکان بروز این خطا را کاهش دهیم.

مثلاً اگر طراحان مایکروفر(که بالاتر اشاره کردم) فرض نمی کردند که مشتریان هم شبیه آنها فکر می کنند و بر تفاوت های نگاه خودشان با نگاه مشتریان متمرکز می شدند، احتمالاً طراحی بهتر و کاربر پسند تری ارائه می کردند.

جالب اینجاست که معمولاً در موقعیت هایی که فرض ما بر این است که طرف مقابل با ما خیلی متفاوت است، بروز این خطا در کمترین حد آن است. مثلاً فرض کنید در نمونه اول این مطلب، به جای آدرس دادن به یک دوست یا آشنا، به فردی کاملاً غریبه(که شهر را هم نمی شناسد) آدرس می دادید. احتمالاً نوع آدرس دادنتان شفاف تر از حالت قبلی می بود.

 

طرف مقابل(مخاطب) هم می تواند در کاهش بروز این خطا نقش داشته باشد(که به دلیل قرار نگرفتن این نقش در "حوزه کنترل" ما از توضیحش صرف نظر می کنم). اما معنای دیگر این جمله این است که وقتی خودمان در نقش طرف مقابل(مخاطب) قرار گرفتیم، می توانیم با پرسیدن سوالات درست و درخواست شفاف سازی بیشتر، به کاهش بروز این خطا کمک کنیم.

 

پی نوشت: به طور کلی در مورد خطای معلمی و در همه مثال هایی که مطرح شد، دو دسته از انسان ها را استثنا کنید: دسته اول، کسانی که توانایی ذهنی پائینی دارند و به معنای واقعی کلمه "توانایی های شناختی شان کمتر از متوسط است". دسته دوم، کسانی که منافعشان ایجاب می کند که نفهمند( یا همان هایی که مصداق این جمله معروفند که " سخت ترین کار، فهماندن چیزی به کسی است که نفعش در نفهمیدن آن است"). بنابراین اگر خواستید برای این مفهوم مصداق یابی کنید، این دو دسته را استثنا کنید.

پی نوشت بعدی(مخصوص طراحان سایت و طراحان اپلیکیشن): به نظرم درک این خطا، بی ارتباط به درک فلسفه ی به وجود آمدن بحث UI و UX نباشد. و البته می دانید که بحث "تجربه کاربری" فقط مختص وبسایت ها و اپلیکیشن ها نیست و در اغلب کسب و کارها می تواند مطرح باشد.

۳ نظر ۰۱ دی ۹۹ ، ۱۳:۵۰
سامان عزیزی
دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۵ ب.ظ

نامه ی اعمال! (در چارچوب بندی علمی)

پیش نوشت: اگر با برخی مباحث روانشناسی شناختی و هیوریستیک و خطاهای مغز آشنایی نداشته باشید، بعید است مطالعه این مطلب فایده ی قابل توجهی برایتان داشته باشد.

 

فرض کنید بنا به دلایلی قرار است فردا آخرین روز زندگی شما باشد(دور از جانتان).

امروز را با خودتان خلوت کرده اید و می خواهید مروری بر زندگی تان داشته باشید. ضمناً به خطاهای حافظه و تحریف هایی که مغزتان موقع به خاطر آوردن اتفاقات گذشته انجام می دهد آگاه هستید ولی در نهایت مسئله مهم برای شما این است که بعد از این مرور و ارزیابی هایی که انجام می دهید، می خواهید بدانید حس تان(با وجود خطاها و تحریف ها و غیره) در مجموع نسبت به زندگیِ گذشته تان چیست؟ آیا در نهایت با یک حس خوب از این ارزیابی، به فردا قدم خواهید گذاشت یا حس بد و خسران، رفیق سفرتان خواهد بود.

 

بیائید زندگی گذشته را به چهار مجموعه کار تقسیم کنیم تا ارزیابی آن دشواری کمتری داشته باشد:

دسته ی اول: کار هایی که فکر می کردید خوب است انجامشان بدهید و انجامشان دادید. نتیجه ی انجام دادنشان هم برایتان حس خوبی به همراه داشته است(یعنی از انجامش راضی هستید).

دسته ی دوم: کار هایی که فکر می کردید خوب است انجامشان بدهید و انجامشان دادید. اما نتیجه ی انجام دادنشان برایتان حس بدی به همراه داشته است(یعنی از انجامش راضی نیستید).

دسته ی سوم: کار هایی که می توانستید انجام دهید و فکر می کردید که خوب است انجامشان بدهید ولی انجامشان ندادید. فرض کنیم اگر انجامشان می دادید، نتیجه ی آنها حس خوبی برایتان به همراه داشت(یعنی راضی می بودید).

دسته ی چهارم: کار هایی که می توانستید انجام دهید و فکر می کردید که خوب است انجامشان بدهید ولی انجامشان ندادید. فرض کنیم اگر انجامشان می دادید، نتیجه ی آنها حس بدی برایتان به همراه داشت(یعنی راضی نمی بودید).

 

لطفاً به این نکته توجه داشته باشید که ما اینجا در مورد درست و غلطی کارها(چه مطلق و چه نسبی)صحبتی نمی کنیم و صرفاً حسی که به فرد دست می دهد را ملاک ارزیابی قرار می دهیم.حتی ممکن است شما کار بدی انجام داده باشید ولی حس نهایی تان از آن خوب بوده باشد(که باز هم در چهار دسته ی بالا قرار خواهد گرفت).

 

اگر با نظریه چشم اندازِ دنیل کانمن و آموس تورسکی آشنا باشید می دانید که آنها ثابت کردند که دردِ زیان و از دست دادن، تقریباً دو برابرِ لذتِ سود و به دست آوردنِ یک نتیجه ی خاص است. به عبارتی اگر درد و لذت ناشی از از دست دادن و به دست آوردن را واحد بندی کنیم به ازای به دست آوردنِ مثلاً یک میلیون تومان، یک واحد لذت می بریم و برای از دست دادن و زیان همان یک میلیون تومان، دو واحد درد می کشیم.

 

برگردیم به بحث خودمان و چهار دسته بندی ای که انجام دادیم:

برای ملموس تر شدن آن چهار دسته بیائید یک شبیه سازی هم انجام بدهیم.

فرض کنید که "حسن" در بازار بورس اوراق بهادار سابقه ی کوتاهی دارد و اخیراً اخبار مختلفی از کانال های گوناگونی به او رسیده است و تحلیل او از این اخبار این است که احتمالاً ارزش سهام شرکت X بالا خواهد رفت.

برای وضعیتی که حسن در آن قرار دارد هم می توانیم چهار دسته بندی بالا را متصور شویم:

1-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X می کند و ارزش سهام بالا می رود و سود می کند.

2-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X می کند و ارزش سهام پائین می رود و زیان می کند.

3-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X نمی کند و ارزش سهام پائین می رود و سود می بیند.

4-حسن اقدام به خرید سهام شرکت X نمی کند و ارزش سهام بالا می رود و زیان می بیند.

 

اگر نتایج نظریه چشم انداز را در این چهار حالت دخالت دهیم و با فرض اینکه درصد رشد یا نزول ارزش سهام در هر چهار حالت یکسان باشد(مثلاً 30 درصد)، آنگاه می توانیم نتیجه بگیریم که حسن در حالت های یک و سه، حس می کند یک واحد سود کرده و لذتش را می برد و در حالت های دو و چهار، حس می کند که دو واحد زیان دیده و دردش را می کِشد.

 

میان نوشت:

محققان حوزه روانشناسی شناختی و اقتصاد رفتاری، دو نوع احساس زیان و خسران را از هم تفکیک می کنند:

یک: خطای اقدام(error of commission): این خطا توصیف کننده ی زمانی است که اقدامی  انجام می دهیم و از نتیجه ی این اقدام راضی نیستیم(مثل حالت دو در مثال حسن و دسته ی دوم کارها در طبقه بندی اولِ بحث)

دو: خطای غفلت(error of omission): این خطا توصیف کننده ی زمانی است که اقدامی انجام نمی دهیم و فرصتی را نادیده می گیریم که بعداً می فهمیم نتیجه ی رضایت بخشی برایمان در پی داشت(مثل حالت چهارم در مثال حسن و دسته ی چهارم کارها در طبقه بندی اولِ بحث)

 

نتیجه ای که این محققان از بررسی این دو دسته ی احساس زیان گرفته اند به این صورت است که: با توجه به نظریه چشم انداز(که دردِ زیان دو برابرِ لذت سود است) و نظر به اینکه در حالت دوم مثال حسن، او واقعاً عمل و اقدام سرمایه گذاری را انجام داده و پولش را از دست داده است ولی در حالت چهارم، او عمل و اقدامِ سرمایه گذاری را انجام نداده و صرفاً فرصت کسب سود را از دست داده است، پس احساسِ زیان و نارضایتی ای که در حالت دوم به حسن دست می دهد بیشتر از حالت چهارم است.

 

میان نوشت در میان نوشت: احتمالاً شما هم جمله ای با این مضمون خوانده یا شنیده باشید:

انسان در پایان عمرش، بیشتر از اینکه بخاطر کارهای بدی که انجام داده است احساس پشیمانی کند بخاطر کارهای خوبی که می توانست انجام دهد و انجام نداده، احساس پشیمانی خواهد کرد.

به نظر می رسد که نتایج تحقیقات بر روی انسانها، پیام این جمله را تائید نمی کند.

شاید به این فکر کنید که ممکن است انبوهِ کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم بیشتر از کارهای بدی که انجام دادیم باشد و در این صورت مجموع احساس زیان از کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم نسبت به کارهای بدی که انجام دادیم بیشتر می شود.

ولی به این نکته هم توجه داشته باشید که ما از نتیجه ی خوب یا بدِ کارهایی که می توانستیم انجام دهیم و ندادیم آگاه نیستیم. یعنی این کارها، ممکن بود در دسته ی سوم یا چهارم قرار گیرند، ولی ما نمی دانیم. از طرفی در محاسبه ی هزینه ی فرصت یک تصمیم، معمولاً(بر اساس عقل و منطق تصمیم گیری) نتایج حاصل از آلترناتیو های دوم و سوم را محاسبه می کنند و نه آلترناتیو های بیشتری را!

حالا احتمالاً خودتان بتوانید جمله ی بالا را با توجه به نتایج تحقیقات، بازنویسی کنید و برای هر چهار حالت رتبه بندی انجام دهید.خدا را چه دیدید شاید نتایج این رتبه بندی روزی چراغ راهتان شد.

 

پایان میان نوشت و ادامه بحث;)

 

پس بر اساس نظریه چشم انداز و مواردی که در میان نوشت یاد گرفتیم احتمالاً می توانیم اینطور نتیجه بگیریم که برای کار های دسته ی اول(و حالت اول حسن) یک واحد حس خوب، برای کارهای دسته ی دوم(و حالت دوم حسن) دو واحد حس بد، برای کارهای دسته ی سوم(و حالت سوم حسن) حدود نیم واحد حس خوب، و برای کارهای دسته ی چهارم(و حالت چهارم حسن) یک و نیم واحد حس بد لحاظ کنیم.

فعلاً با اغماض فرض کنید که ارزش کارهای دسته های چهارگانه، شبیه مثال حسن(که 30 درصدِ ارزش سهام را برای هر چهار حالت در نظر گرفتیم) تقریباً یکسان است.

 

حالا ممکن است به این فکر کنید که برای ارزیابی نامه ی اعمالتان(با فرض اولی که در ابتدای این مطلب تصور کردیم) باید بنشینید و همه ی کارهایتان را در دسته های چهار گانه قرار دهید و بعد از جمع و تفریق نهایی، تصمیم بگیرید که حس خوب، همسفرتان باشد یا حس بد!

 

قبل از جانماییِ اعمال و جمع و تفریق نتایج حاصله، مثال دیگری را بررسی کنیم:

فرض کنید می خواهید بر سر پرتاب سکه شرط بندی کنید.(فرض دیگرمان این است که سکه سالم است)

طرف مقابلتان می گوید ده بار سکه را پرتاب کنیم و اگر نصف آنها خط آمد یک میلیون به شما می پردازم ولی اگر غیر از این حالت بود شما یک میلیون به من بپردازید. قبول می کنید؟

فرض ما انسانها بر این است(و فرض صحیحی هم هست) که در هر بار پرتاب سکه احتمال و شانسِ خط یا شیر آمدن 50 درصد است و دفعات بعدی پرتاب سکه ربطی به این دفعه ندارد. و اینطور فرض می کنیم که احتمال اینکه در این ده بار پنج بار خط بیاید پنجاه درصد است.

حالا فرض کنید ده بار سکه را پرتاب می کنیم و هفت بار خط می آید و سه بار شیر. یا شاید نه بار شیر بیاید و یک بار خط و الی آخر.

در نوع چیدمان شیر یا خط ها در ده بار پرتاب سکه، ممکن است حالت های مختلفی اتفاق بیفتد اما حالت نصف نصف، حالت محتملی نیست، هر چند که ممکن است.

اما در تعداد پرتاب های بیشتر چطور؟ مثلاً هزار پرتاب. یا ده هزار پرتاب.

وقتی که تعداد پرتاب ها خیلی زیاد می شود، احتمال تحقق فرض پنجاه پنجاه(نصف شیر و نصف خط) بسیار بالا می رود(چیزی شبیه قانون اعداد بزرگ(Law of big numbers) در آمار)

 

بر اساس این فرضیه که جهان ما هم جهان شانس و احتمال و تصادف است(دقت کنید گفتم فرضیه نگفتم که شما حتماً قبولش کنید:) شاید بتوانیم مثال پرتاب سکه و قانون اعداد بزرگ را به کارهای مربوط به دسته های چهارگانه هم ربط بدهیم.

به عبارت دیگر، چون تعداد کارهایی که یک انسان با عمر متوسط در طول زندگی اش انجام می دهد یا می توانست انجام دهد و نداد، بسیار زیاد هستند پس احتمالاً فرض غلطی نخواهد بود اگر تعداد کارهای دسته های چهارگانه را تقریباً برابر فرض کنیم.

اگر این فرض را بپذیریم پس بجای جمع و تفریق نتایج حاصل(حس های خوب و بد بر اساس واحد بندی ای که انجام دادیم) از همه ی کارهای دسته های چهارگانه، می توانیم برای هر کدام یک کار(با ارزش مشابه) در نظر بگیریم و جمع و تفریق را انجام دهیم. پس با در نظر گرفتن واحد بندیِ ناشی از نظریه چشم انداز کانمن و تورسکی و با توجه نتیجه گیری دیگری که در میان نوشت داشتیم:

یک واحد حس خوب(یا سود) برای دسته ی اول+منفی دو واحد برای دسته ی دوم+مثبت نیم واحد برای دسته سوم+منفی یک و نیم واحد برای دسته ی چهارم، مساوی است با منفی دو واحد.

به زبان ساده تر، یعنی اینکه در مجموع شما(و بنده هم همینطور) دو واحد حس بد خواهید داشت. در واقع دو واحد احساس زیان و خسران خواهید داشت.

این یعنی اینکه در نهایت و در ارزیابیِ زندگی گذشته تان، با حس بد و احساس نارضایتی قدم در فردا خواهید گذاشت و دور از جان شما، جان به جان آفرین تسلیم خواهید کرد.(ان الانسان لفی خسر)

 

در اینجا شما را به تفکر و تعمق بیشتر دعوت می کنم و از طرف من مختارید هر نوع نتیجه گیری ای که صلاح می دانید از این مطلب انجام دهید:)

 

اما زیاد نگران نباشید;) مغز ما فکر همه چیز را کرده!

به دو دلیل اساسی(و زیر دلیل های دیگری که جای بحثشان اینجا نیست):

اول اینکه مغز ما انسانها و پردازنده ی دو هسته ایِ آن! توان فهمِ بسیاری از واقعیت های آماری را ندارد و حتی اگر خوره ی آمار هم باشد، بلافاصله بعد از خروج از کلاس آمار، همه چیز را فراموش می کند و به همان مغزِ اجدادمان تبدیل می شود.

دوم اینکه مغز ما و خودِ به یاد آورنده مان(که در دوره پایانی عمر ما، برای خودش پادشاهی می کند)، آنقدر خطاهای جور وا جور دارد که بعید است اکثریت انسانها با احساس زیان و خسرانِ ناشی از ارزیابیِ زندگی شان(با ترس از مرگ قاطیش نکنید) به دیار باقی بشتابند.

 

همین دیگه :)

 

۱ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۵
سامان عزیزی
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ق.ظ

تمرکز بر آخرین آموخته ها

در روستایی دور افتاده، مدتی بود که درمانگاه کوچکی راه اندازی شده بود که اهالی روستا را از مراجعه به شهر و تحمل هزینه ها و مشقات سفرهای درمانی بی نیاز کند یا حداقل، تا جای ممکن کم کند.

به دلیل کمبود امکانات! و اعتبارات، دکتر جوانی را به عنوان تنها دکتر درمانگاه در نظر گرفته بودند که تا جای ممکن، اکثر کارهای درمانی(از تشخیص و تجویز گرفته تا جراحی های ساده) را خودش انجام دهد. دکتر که انگیزه زیادی برای خدمت داشت، با اینکه زحمت زیادی در دانشکده پزشکی کشیده بود و به عنوان یک پزشک عمومی مورد تائید اساتیدش بود، جهت محکم کاری و البته در راستای تامین هر چه بهتر هدف ماموریتش-یعنی بی نیاز کردن اهالی از مراجعات درمانی به شهر های اطراف- حجم بزرگی از کتابهای ریز و درشت پزشکی(از جمله تشریح و توصیف بیماری های مختلف و روش های درمان آنها) را با خودش به اقامتگاه روستایی اش آورده بود.

می خواست به دانش عمیق تری از بیماری های مختلف و درمانشان دست پیدا کند بنابراین برنامه ریزی کرده بود که هر هفته روی یک بیماری متمرکز شود و تا جایی که می تواند اطلاعاتش را در مورد آن بیماری افزایش دهد.

کتاب های مربوط به آن بیماری را می خواند و مقالات پزشکی مرتبط را هم بررسی می کرد.

به خاطر تازه تاسیس بودن درمانگاه و شکل نگرفتن اعتماد اهالی روستا به این درمانگاه جدید و دکترش، سر دکتر خلوت بود و با فراغت بال و جدیت زیادی، مشغول پیاده کردن برنامه مطالعاتی اش برای رشد و تعمیق دانشش از بیماری ها بود.

 

دکتر برای آشنایی بیشتر با روستا و اهالی آن، هر از گاهی چرخی در روستا می زد و به صورت ریز و زیر پوستی! به تبلیغ خودش و درمانگاهش می پرداخت.

اگر در صحبت هایش با اهالی، بحث به دانش و تخصصش می کشید، با توجه به اینکه بیشتر وقتش در آن هفته به مطالعه یک بیماری گذشته بود، توضیح و تشریح جانانه ای از آن ارائه می داد که بیشتر اهالی روستا چیزی از آن نمی فهمیدند ولی با توجه به استفاده دکتر از کلمات و واژه های تخصصی در توضیحاتش، تحت تاثیر قرار می گرفتند! و کم کم مسیر اعتماد به دکتر و درمانگاهش داشت تسهیل میشد(در واقع دکتر مشغولِ نوعی از بازاریابی محتوا بود;) ).

 

مدتی گذشت و اولین بیمار از راه رسید.

جناب دکتر که از دیدن اولین بیمارش بسیار ذق زده شده بود، یک ساعتی را به گپ و گفت و در نهایت گرفتن شرح حالِ بیمار اختصاص داد.

بیمار، که پیرمردی کشاورز از اهالی روستا بود،از دردی عجیب در ناحیه شکمش شکایت داشت که مدتی بود امانش را بریده بود. گاهی تسکین پیدا می کرد و گاهی دردش تشدید می شد.گاهی درد به جاهای دیگری سرایت پیدا می کرد و حتی چند باری هم همراه درد ناحیه شکمش، سر درد دردناکی هم گرفته بود.(ظاهراً هر چه چای-نبات هم مصرف کرده بود جواب نگرفته بود!)

 

دکتر که در هفته گذشته روی بیماری زخم معده متمرکز شده بود، هر چه بیشتر به صحبت های پیرمرد گوش میداد بیشتر مطمئن میشد که مشکل پیرمرد زخم معده است.

مثل روز برایش روشن بود که بیماری را درست تشخیص داده است.همه ی علائم و دردها حکایت از زخم معده داشتند.

برای اطمینان بیشتر، چند سوال دیگر از هم از بیمار پرسید تا یقینش از تشخیصش بیشتر شود.

کار تمام بود. دکتر که نحوه درمان زخم معده را از بر بود، به سرعت به داروخانه ی کوچکش رفت و داروهای شفا دهنده اش را به پیرمرد داد و همراه آن یکسری توصیه ی غذایی هم برایش نوشت و در آخر،به سبک دکترهای پیشکسوتی که در دوره های کارآموزی اش دیده بود، از بیمار خواست که در مدت درمان عصبی نشود و سعی کند در همه حال آرامشش را حفظ کند.

 

از مراجعه ی پیرمرد ده روز نگذشته بود که دوباره سراغ دکتر آمد.

به دکتر گفت که چند روزی حالش بهتر شده ولی از سه چهار روز پیش، درد هایش خیلی بیشتر شده است و دارد تحملش را از دست می دهد.

با توضیحاتیکه پیرمرد داد، دکتر جوان متوجه شد که احتمالاً تشخیصش اشتباه بوده است و تسکین موقتی درد هم شاید ناشی از مسکن هایی بوده که همراه سایر داروها تجویز کرده است اما به روی خودش نیاورد.

 

وضعیت جدید بیمار نشان می داد که مشکل از آپاندیسش است، که اتفاقاً همین هفته ی پیش کلی در موردش مطالعه کرده بود.

محکم کاری های همیشگی اش را برای تشخیص درست انجام داد و پیرمرد را قانع کرد که فردا برای عمل برداشتن آپاندیس آماده باشد.

پیرمرد که از توضیحات تخصصی دکتر، قانع! شده بود برای عمل آپاندیسش مراجعه کرد و جراحی به خوبی و خوشی انجام گرفت.

دکتر نفس راحتی کشید و از اینکه چقدر به موقع مطالعاتش در مورد آپاندیس به داد بیمارش رسیده بود احساس بسیار خوبی داشت.

پیرمرد را به خانه اش بردند و دکتر در یک هفته ای که بیمارش مشغول استراحت و بهبود بود چند باری به او سر زد. پیرمرد هنوز شکایت هایی از درد در ناحیه شکمش و گاهاً حالت تهوع داشت ولی به نظر دکتر ، این دردها طبیعی بودند و از مراحل بهبودِ بعد از عمل به حساب می آمدند.

 

بار آخری که دکتر به پیرمرد سر زده بود حالش اصلاً خوب نبود و رنگش به زردی میزد. دکتر کمی به تشخیص اخیرش شک کرده بود، مخصوصاً که در هفته گذشته روی کیسه صفرا مطالعاتی انجام داده بود و بعضی از علائمی که در پیرمرد می دید با علائم سنگ صفرا همخوانی داشت. حتی مشابهت هایی با مشکلات کبدی(مثل سیروز کبدی) هم می دید که به تازگی مشغول تعمیق مطاعاتش در مورد آن بود.

 

مدتی گذشت.یک شب که دکتر مشغول انجام برنامه ی مطالعاتی اش بود زنگ درمانگاه به صدا در آمد.یکی از فرزندان پیرمرد دنبال دکتر آمده بود و می گفت حال پدرش وخیم است.آنطور که از صحیت های پدرشان فهمیده بودند اخیراً در دفعیاتش خون دیده بود و دردهای شکمش غیر قابل تحمل شده است.

دکتر به سرعت خودش را بر بالین بیمارش رساند.ظاهراً نفس های آخرش را می کشید. تنها کاری که از دست دکتر بر آمد این بود که مقداری مسکن برایش تزریق کند که کمتر درد بکشد.

دکتر همانطور که آنجا نشسته بود داشت به علائم مسمومیت های شدید گوارشی که گاهی به مسمویت خونی هم تبدیل می شوند فکر می کرد و اینکه علائم تازه ی بیماری پیرمرد چقدر با آن علائم همخوانی دارند!.

اما افسوس که دیگر دیر شده بود.

دیگر نمیشد آموخته های جدیدش را برای شفای پیرمرد به کار بگیرد.

 


 

پی نوشت: راستش را بخواهید در اینجا چندان با پزشک ها کاری ندارم،آرزو میکنم چنین پزشک هایی پیدا نشوند(می گویند "آرزو" برای نرسیدن است!)، روی صحبتم بیشتر با فعالان کسب و کار است.بخصوص مدیران و مشاوران.

اگر با خطاهای ذهنی آشنا باشید،احتمالاً می توانید حدس بزنید که خطایی که در این نوشته مطرح شد می تواند مصداقی از "خطای تمرکز بر آخرین اطلاعات در دسترس" باشد، اما تا جایی که من دیده ام و تجربه کرده ام-هم در مورد خودم و هم در مورد بسیاری از افرادی که می شناسم- این خطا را کمتر در مورد آموخته هایمان مد نظر داریم، شاید به این دلیل که آموختن چیزهای جدید و تازه جایگاه مثبت و ویژه ای در ذهنمان دارد.

مطالعه کردن و کلاً هر نوع آموختنی، قطعاً یکی از بهترین موهبت ها و نعمت هایی است که می تواند نصیب هر کسی شود و در این قضیه هیچ شکی نیست(حداقل،من که اینطور فکر می کنم)، ولی این آموخته ها هم مانند هر ورودی دیگری که به مغزمان وارد می شود احتیاج به مدیریت کردن دارد.احتیاج به تحلیل و بررسی دارد.نیاز دارد که ذهن جامع نگری آنرا بسنجد و بسیاری چیزهای دیگر.

توجه نکردن به "تصویر کلی"،ناتوانی یا بی توجهی در تحلیل جامعتر موضوع، شورِ پیاده کردن و نشان دادنِ آموخته های تازه،در نقشِ چکش رفتن و میخ دیدن همه چیز،  خطرشان اگر به اندازه ی نادانی و جهل در مورد آن موضوع نباشد، کمتر نیست.

 

و نصیحت پایانی! : بیائید کمی به پیرمردهای زندگی مان رحم کنیم.

 

برخی مطالب مرتبط با خطاهای شناختی و ذهنی:

خطاهای حافظه و استفاده آنها در تبلیغات

چرا باید در مقابل پیشنهادات رایگان محتاط باشیم

مغالطه قمارباز

مغز ما و نسبیت

نخستین تصمیم، سرنوشت ساز است

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۲
سامان عزیزی
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۳ ب.ظ

یک کتاب،برای یک سال

وقتی که سالها پیش، برای اولین بار به صورت نظام مند تر با خطاهای بصری(همان خطای دید) آشنا شدم به خودم گفتم "هیچ وقت به سادگی به چیزی که می بینی اعتماد نکن" ولی فکرش را هم نمی کردم  روزی برسد که همین حرف را چندین بار شدید تر و عمیق تر، در مورد "فکرم" (آنچه در ذهن می گذرد) به خودم بگویم. 

وقتی شروع به مطالعه در حوزه روانشناسی شناختی کردم و کمی با نحوه فکر کردنم و تصمیمات و انتخاب هایم آشنا شدم، متوجه شدم آنقدر شناختم از فرآیندهای ذهنم کم بوده است که می توانستم همان مقدار شناخت از ذهنم را هم نادیده بگیرم و بگویم در حد هیچ بوده است!

کسی که این بلا را به سرم آورد یک روانشناس برجسته به نام "دنیل کانمن" بود. برخی از تحقیقات و مطالعاتش را در کتاب های مختلفی خوانده بودم ولی تا قبل از آشنایی با متمم ،به صورت جدی و متمرکز نوشته هایش را نخوانده بودم.

کتابی که قصد دارم معرفی کنم، کتاب "تفکر، سریع و کند" اوست.

 

کانمن متولد 1934 است و چند دهه از عمرش را صرف تحقیق و پژوهش در حوزه روانشناسی شناختی کرده است. او در سال 2002 برنده جایزه نوبل اقتصاد شد .نوبل اقتصاد برای کسی که اقتصاد دان نیست، ولی تحقیقاتش آنقدر بر نظریه های اقتصادی تاثیر گذاشته که رشته جدیدی به نام "اقتصاد رفتاری" را پایه گذاری کرده اند.

این کتاب برنده جایزه بهترین کتاب آکادمی ملی علوم و جایزه کتاب لس آنجلس تایمز و برگزیده منتقدان کتاب نیویورک تایمز به عنوان یکی از ده کتاب سال 2011 شده است.

راستش را بخواهید کتابهای دیگری هم خوانده ام که فهرست جوایزشان بسیار بیشتر از این کتاب بوده است و برخی از آنها را اگر نمی خواندم هم، تغییر خاصی در زندگی و نگرشم ایجاد نمی شد.می خواهم بگویم این فهرست جوایز را صرفاً برای جو گیر کردن خواننده نوشتم.

با اطمینان بالایی می گویم که نگاه شما به خودتان،زندگی تان، زندگی دیگران و آنچه بر شما می گذرد، قبل و بعد از خواندن این کتاب، بسیار متفاوت خواهد بود. البته به شرطها و شروطها.

اگر فکر می کنید این کتاب 681 صفحه ای از آن کتابهایی است که دستتان می گیرید و شروع به خواندن می کنید و در مدت کوتاهی تا آخرش را می روید جلو، باید بگویم که چیز زیادی دستگیرتان نخواهد شد و آنچه را هم که آموخته اید و با خودتان گفته اید "چه جالب"!، بعد از مدت کوتاهی ،بدون اثر خاصی در زندگی تان، به دست فراموشی خواهید سپرد. احتمالاً تنها کابردش هم بشود پُز دادن در جمع کتاب خوانان و غیر کتاب خوانان و به رخ کشیدن چند اصطلاح و واژه و اسم چند خطای شناختی.

فکر میکنم این کتاب از آن کتاب هایی است که حداقل باید یک سال روی میزتان باشد. کمی بخوانید.فکر کنید.فکر کنید.فکر کنید.مصداق پیدا کنید.مصداق پیدا کنید.مصداق پیدا کنید. همه مصداق ها هم از زندگی ذهنی و شخصی خودتان و در مرحله بعد دیگران. باز هم کمی دیگر بخوانید و دوباره همان پروسه.

 

حیف است این کتاب را سریع بخوانید.فست فودی نمی شود از کانمن آموخت. باید آنقدر روی اجاق تان بگذاریدش که حسابی جا بیفتد. باید کند با کانمن جلو رفت. 

 

چند جمله ای هم در مورد محتوای کتاب:

این کتاب در پنج بخش تدوین شده است.37 فصل که به تشریح و توضیح این پنج سر فصل می پردازد.

کانمن برای توضیح فرایند های ذهن ما، در ابتدا آنها را در قالب دو سیستم(سامانه) فرضی خوشه بندی می کند و نحوه کار هر سیستم را به تفصیل بیان می کند.

مزایا و محدودیت های هر سیستم را بیان می کند.آنقدر جنبه های مختلف این دو سیستم فرضی را برایمان نمایان می کند که وجودشان را کاملاً لمس کنیم.طوری که خروجی های این فرایند ها را بتوانیم به خوبی تشخیص دهیم.

بعد از آن تعدادی از خطاهای اساسی ذهن را تشریح می کند. خطاهایی که از شناختنشان کاملاً متعجب خواهیم شد.از حضور همیشگی شان در تمام تصمیم گیری ها و انتخاب هایمان، جا خواهیم خورد. از بدیهی بودن بعضی از آنها و همزمان نادیده گرفتنشان از جانب خودمان شوکه خواهیم شد.

از دور زدن های مغزمان خواهد  گفت. از ناگزیر بودن مغز در دور زدن ها.از کمک هایی که این دور زدن ها در حفظ بقای انسان ها داشته اند.همچنین از بلاهایی که همین دور زدن ها به سرمان آورده و می آورد.

با نحوه تصمیم گیری و کاربردهای آن با هر دو سیستم آشنا خواهیم شد.تحقیقات مختلف این حوزه را مرور خواهیم کرد. راهکارهایی که تا حدی به کمکمان می آیند تا از خطاها کم کنیم،معرفی می شوند.

از اعتماد به نفس بیش از اندازه مغز همه ما سخن خواهد گفت و پیامد های مثبت و منفی  این اعتماد بیش از اندازه را برایمان نمایان خواهد کرد.

از نگاه جالب و متفاوتش به شادی و زندگی شاد چیزهایی خواهیم آموخت که همیشه به کارمان می آید.

و مطالب و موضوعات دیگری که هر کدامشان می تواند فکر ما را ماه ها به خودش مشغول کند و هر کدامشان می تواند دیدگاه و نگرش ما را به بسیاری از موضوعات دگرگون کند.

کانمن این کتاب را بعد از چند دهه تحقیق و بررسی نوشته است.یعنی عصاره نابی است از چندین و چند سال تحقیق و پژوهش و تجربه او و بسیاری از همکارانش. همکاران و شاگردانی که هر کدامشان به تنهایی هم حرف های بسیاری برای گفتن دارند.

 

اگر کتابخوان هستید، پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب را بخوانید ولی لطفاً مثل خیلی از کتابهای دیگری که خوانده اید نخوانیدش. اگر هم کتابخوان نیستید باز هم بخوانیدش تا درک بهتری از تجربه هایی که داشته اید و خواهید داشت پیدا کنید.

 

از آنجا که من کمی آدم خودخواه و کم شعوری هستم،انسان های زنده ی معدودی هستند که وقتی دعا می کنم، از خدا بخواهم از عمر من کم کند و به عمر پر برکت آنها بیفزاید، ولی در همین لیست محدودم،کانمن قطعاً یکی از آنهاست.

 

برای شروع می توانید اسمش را در سایت TED بزنید و سخنرانی هایش را گوش کنید و لذت ببرید.

همچنین می توانید با متمم و درس هایش در مورد آموزه های کانمن شروع کنید.که به نظر من بهترین گزینه است.

 
۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۳
سامان عزیزی
شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ب.ظ

خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن(فایل pdf)

 

مطالبی که در این فایل خواهید دید خلاصه ای است از کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" رولف دوبلی که توسط عادل فردوسی پور،بهزاد توکلی و علی شهروز به فارسی ترجمه شده است.

ذکر چند نکته در مورد این خلاصه ضروری به نظر می رسد:

  • فکر میکنم کتاب رولف دوبلی، خودش یک خلاصه است!. در واقع او سعی کرده است که تعداد زیادی از خطاهای شناختی انسان ها را لیست کند و توضیحات مختصری در مورد هرکدامشان بدهد.
  • نقد های زیادی به این کتاب وارد شده است ولی من فکر میکنم این کتاب با وجود همه نقد ها و نواقصش، ارزش خواندن دارد.
  • به نظر میرسد که خواندن این کتاب و به طریق اولی خواندن خلاصه ای از این خلاصه در این مطلب، برای کسانی مفیدتر خواهد بود که حداقل مطالعاتی در حوزه روانشناسی شناختی داشته اند و با مباحث این حوزه آشنایی حداقلی دارند.
  • دسته بندی ای که برای خلاصه کردن این خطاها انجام داده ام(خطاهای مرتبط با دنیای درون-خطاهای مرتبط با دنیای بیرون-خطاهای مرتبط با دنیای بین فردی و ارتباطات) هیچ مبنای علمی ای ندارد و شما صرفاً به عنوان راه حلی برای دسته بندی و جدول بندی آنها در سه ستون روی آن حساب باز کنید!
  • این خلاصه را برای خودم برداشته بودم و ممکن است برای شخص دیگری کاربرد نداشته باشد(در واقع یک خلاصه برداری شخصی است و با نیت انتشار برای دیگران تدوین نشده است) ولی فکر کردم ممکن است برای کسانی که این کتاب را خوانده اند و به حوزه روانشناسی شناختی علاقه مند هستند جهت مرور و یادآوری خطاها  کمی مفید باشد
  • پیشنهاد میکنم قبل از خواندن کتاب هنر شفاف اندیشیدن، کتاب های "تفکر،کند و سریع" اثر دنیل کانمن، "قوی سیاه" اثر نسیم طالب، "نابخردی های پیش بینی پذیر" اثر دن اریلی و "53 اصل تصمیم گیری" اثر روبرت گانتر را مطالعه کنید. در واقع اگر میخواهید لیستی که رولف دوبلی در کتابش معرفی می کند، برایتان معنی داشته باشد و کمک کند که خطاها، تا حدی در خودآگاه تان نفوذ کنند و در خاطرتان بمانند، شاید باید به عنوان پنجمین کتاب سراغ آن بروید!

 

برای دانلود فایل خلاصه کتاب روی این لینک کلیلک کنید: دریافت خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن (حجم: 141 کیلوبایت)
 

پیشنهاد مطالعه مطالب مرتبط:

 

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۳
سامان عزیزی