زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲۷۰ مطلب با موضوع «از زندگی» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ

از گلستان (بخش دوم)

در مطلب قبلی توضیحات مختصری در مورد مواجهه‌ام با گلستان سعدی و اینکه گزیده‌هایی از آن را نقل کنم نوشته بودم، این مطلب در ادامه آن است.

*

در مقدمه‌ای که محمدعلی فروغی بر گلستان نوشته، اشاره‌ای به این موضوع دارد که بسیاری از خوانندگان گلستان، تعجب می‌کنند از اینکه سعدی هفتصد سال پیش(و الان حدود هشتصد سال پیش) به زبان امروزی ما سخن می‌گفته، "ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم سخن می‌گوئیم. یعنی سعدی شیوه نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که ربان او زبان رایج فارسی شده است"

شعرا و نویسندگان بسیاری بعد از سعدی بوده‌اند که خود معترفند که در نویسندگی هرچه دارند از سعدی دارند.

بگذریم برگردیم به نقل چند بخش خواندنی دیگر از گلستان:

 

درویشی مستجاب‌الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن.

گفت: خدایا جانش بستان.

گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟

گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.

ای زبردستِ زیردست آزار // گرم تا کی بماند این بازار؟

به چه کار آیدت جهانداری؟ // مردنت به، که مردم آزاری

*

احتمالاً همه ما تجربه کرده‌ایم که گاهی دلمان می‌خواهد در هر کاری دخالت کنیم و انگار نمی‌توانیم در مقابل این میل مقاومت کنیم(این رفتار می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد. از احساس "همه چیز دانی" و "دانای کل" بودن تا فخر فروختن و کمال طلبی افراطی). مصداق‌هایش فراوانند از زندگی شخصی و خانوادگی‌مان بگیرید تا مدیریت ذره‌بینیِ یک مدیر کسب و کار.

بنابراین این بیت را حفظ کرده‌ام که هر وقت خودم را در چنین موقعیتی دیدم یکبار در ذهنم مرورش کنم. یا حداقل ذهنم مشغول این بیت شود و کمتر دخالت کنم!

چو کاری بی فضول من برآید // مرا در وی سخن گفتن نشاید

*

یکی از بزرگان گفت پارسایی را: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟ 

گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

هر که را جامه پارسا بینی // پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست // محتسب را درون خانه چه‌کار؟

*

دبیری(ببخشید زاهدی!) مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخواستند بیش از آن کرد که عادت او  تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی // کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است

چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت، گفت: ای پدر، باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست // عیب‌ها برگرفته زیرِ بغل

تا چه خواهی خریدن ای مغرور // روز درماندگی به سیم دغل

*

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنانِ رنگینِ دلاویزِ متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آنکه نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار.

البته سعدی از زبان پدر این فقیه، توضیحاتی داده که پسرم بهتر است بخاطر این چیزها خودت را از کسب علم و حکمت این متکلمان و حکما و کوچ و منتورها محروم نکنی. ولی چون قبول و موافقِ طبعم نبود نقلش نکردم;)

 

پی نوشت: بخاطر اینکه ممکنه حوصله‌تون سر بره، باقی رو میگذارم برای پست بعدی.

 

 

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۴ ، ۱۹:۴۰
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۴۱ ب.ظ

از گلستان (بخش اول)

فکر می‌کنم سیزده یا چهارده سالم بود که پدرم یک نسخه نفیس از گلستان سعدی و یک نسخه معمولی از بوستان سعدی برایم خرید.

نمی‌دانم بخاطر نفیس بودن نسخه گلستان بود :) یا دلایل دیگری داشت، ولی از گلستان خیلی بیشتر از بوستان خوشم آمد و بهتر توانستم با آن ارتباط بگیرم. 

یادم هست که دوبار به طور کامل گلستان را خواندم و هرازگاهی در سال‌های بعد سری به گلستان میزدم. سالها گذشت و من دیگر حتی یکبار هم سری به گلستان نزدم تا اینکه فروردین امسال که در یک کتابفروشی میچرخیدم تصحیح محمد‌علی فروغی به چشمم خورد و خریدم. از همان موقع کتاب روی میزم بوده و هر وقت انرژی و حوصله‌ای داشته‌ام لابلای کارها جلو رفته‌ام و خوانده‌ام.

مقایسه تصویری که در نوجوانی از گلستان داشتم با تصویر امروزم تجربه جالبی بود.

به نظرم بسیاری از آموزه‌های گلستان هنوز هم زیبا و گیرا و الهام‌بخشند، در کنار بسیاری آموزه‌های دیگرش که زیبا و نادرست و ناصحیح‌اند.

برایم جالب بود که فروغی در مقدمه‌ای که بر گلستان نوشته، به این موضوع اشاره کرده بود که گلستان از قدیم تبدیل شده به "کتاب کودکان". به این معنی که رسم بوده که بعد از اینکه کودکی خواندن و نوشتن یاد میگرفته، اولین کتابی که برای خواندن و تعلیم زندگی دیدن به او میدادند گلستان سعدی بوده.

فروغی به این مسئله خرده گرفته بود که نباید اینطور می‌بود و جایگاه گلستان بالاتر از این است که به کتاب کودکان معروف شود. در نهایت توصیه کرده بود که اگر در کودکی هم گلستان خوانده‌اید، حتماً در بزرگسالی دوباره سراغش بروید که آموزه‌هایش حیف‌ومیل نشوند با نگاه تحلیلی و عمیق‌تری بازخوانی شوند. به هر حال من که از این توصیه جناب فروغی خبر نداشتم و اتفاقاً یکی از دلایلی که دوباره این کتاب را خریدم دیدن اسم فروغی روی جلدش بود و وقتی دیدم مقدمه نسبتاً طولانی‌ای بر گلستان نوشته، بخاطر ارادتی که به فروغی دارم آنرا خریدم.

به هر صورت اتفاق خجسته‌ای بود و لذت زیادی عایدم کرد.

تصمیم گرفتم در دو یا سه مطلب، بخش‌های از گلستان را که از نظرم جذاب و جالب و خواندنی‌اند اینجا هم نقل کنم که هم خودم لذت دوباره‌ای ببرم و هم شما هم شاید پسندید و لذت بردید.

*

نثر سعدی به "ایجاز" معروف است و حقا که بارها شما را حیرت‌زده میکند از گنجاندن چندین صفحه سیاهه در یکی دو خط. مثل این جمله که وصف حال خود را به چه زیبایی و اختصاری بیان میکند:

" یک شب تامل ایام گذشته می‌کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می‌خوردم و سنگ سراچه‌ی دل به الماس آبِ دیده می‌سفتم و ..."

*

در مورد کمتر سخن گفتن و خاموشی، در ادبیات ما بسیار سخن گفته‌اند و سعدی هم بارها گفته، اما مرور این چند بیت هم لطف خود را داشت:

"سخندان پرورده پیر کهن // بیندیشد، آنگه بگوید سخن

مزن تا توانی به گفتار دم // نکو گوی گر دیر گویی چه غم

بیندیش و آنگه برآور نفس // و زان پیش بس کن، که گویند بس

به نطق آدمی بهتر است از دواب // دواب از تو به، گر نگویی صواب"

*

و اینجا چه زیبا یادآوری کرده که بستر را بسنجیم قبل از اینکه ناشیانه اظهار فضل کنیم:

"نخل‌بندی دانم ولی نه در بستان و شاهدی فروشم، ولیکن نه در کنعان. لقمان را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند"

*

و اینجا توصیف جالبی از حسود کرده لابلای یکی از حکایات:

" همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الا به زوال نعمت من"

*

زیاد شنیده‌ایم که قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید:

"پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او مُنَغّص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم. گفت غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند، به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون برآمد، به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید"

طبیعتاً هرجایی نمی‌شود این روش را به کار گرفت! اما فکر می‌کنم گاهی بهترین راهکار همین است. خاطره‌ای دارم که کاملاً منطبق بر روش حکیمِ داستان سعدی نیست ولی بیربط هم نیست:

یادم می‌آید که پدرم و سه نفر از دوستانش تابستان‌ها برای شنا و ماهیگیری می‌رفتند دریاچه زریوار(در مریوان). من بچه بودم و هنوز هم آنچنان که باید و شاید شنا کردن و مخصوصاً شناور ماندن روی آب را یاد نگرفته بود. پدرم و دوستانش چندین و چند جلسه وقت گذاشته بودند که انواع شنا کردن و شناور ماندن را یادم بدهند اما یاد نمی‌گرفتم! میگفتند همه چیز را یاد گرفته‌ای ولی چرا شنا نمیکنی را نمیدانیم! به نظرم از دستم خسته شده بودند. جایی که برای شنا و ماهیگیری میرفتند حداقل سه چهار متر عمق داشت. در واقع جایی بود که از میان نی‌زارهای اطراف دریاچه عبور میکردی و وقتی به لبه آب میرسیدی از کرانه کم عمق دریاچه گذشته بودی و به محض اینکه پایت را در آب میگذاشتی حداقل سه متری عمق داشت. خلاصه یک روز(که بعداً فهمیدم از قبل نقشه‌اش را چیده بودند) که به پاتوق ماهیگیری‌شان رسیدیم چند نفری آمدند و من را چند متری به داخل دریاچه پرتاب کردند!

واقعاً تجربه وحشتناکی بود. بعد از کلی دست‌وپا زدن و وارد شدن یکی دو لیتر آب دریاچه از دهان و بینی‌ام بالاخره با هر بدبختی‌ای بود کمی خودم را آرام کردم و توانستم شناور بمانم. همه‌شان آن‌کنار ایستاده بودند و میخندیدند و دست میزدند! خودم را که بهشان رساندم برای اولین بار در زندگی‌ام آنقدر سر پدرم و دوستانش داد و فریاد کشیدم که هنوز هم که دوستان پدرم را میبینم آنروز را یادشان نرفته!

در عوض شنا و شناور ماندن را طوری یاد گرفتم که فقط سونامی میتواند غرقم کند :)

 

پی نوشت: بخش‌های بعدی بماند برای پست‌های بعدی.

۰ نظر ۰۸ آبان ۰۴ ، ۱۹:۴۱
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۳۹ ب.ظ

درباره کتاب تاریخچه خوشبختی

کتاب تاریخچه خوشبختی نوشته نیکلاس وایت را اخیراً خوانده‌ام. این کتاب را در ادامه کتابهایی که در یکسال اخیر در این زمینه(هپی نس!) مطالعه یا مرور کردم، خواندم.

چیز زیادی برای گفتن ندارم، فقط فکر میکنم که اگر کتابهایی را که در پانزده‌بیست سال گذشته در مورد خوشبختی، شادی و شادمانی نوشته شده‌اند خوانده‌اید یا خدایِ‌ناکرده قصد خواندنشان را دارید، احتمالاً بد نیست که این کتاب را هم در لیستتان قرار دهید.

اگر در مورد دلیلش بپرسید که توضیحات مختصر و کلی‌‌ای در ادامه می‌نویسم اما اگر خیلی جدی بپرسید! باید ده‌ها صفحه و چند هزار کلمه بنویسم که نه انرژی‌اش را دارم و نه شما می‌خوانید. بنابراین سراغ همان دلیل مختصر برویم:

وقتی به کتاب‌های این حوزه که در سالهای اخیر نوشته شده‌اند نگاه میکنم-مثل کتاب پل دولان، که اتفاقاً یکی از کتابهای خوب این حوزه است، برخلاف کتابهای دیگری که بعد از 2000 نوشته شده‌اند-احساس میکنم که نگاهشان تک بعدی است. شاید هم تک بعدی و هم مینیمالیستی.

به نظر نمیرسد حوزه‌ای که هم پیچیدگی‌های فراوان و هم ظرافت‌های گوناگونی دارد-درست به پیچیدگی و ظرافت ذهن و مغز-را بشود با یک نگاه تک بعدی، سر و تهش را هم آورد.

این کتاب همانطور که از نامش پیداست، این پیچیدگی‌ها و ظرافت‌ها را در طول تاریخِ مکتوب بشر بررسی و مرور کرده است.

مسائل و دغدغه‌های این حوزه(هپی نس!) چیزهایی نیستند که صرفاً مبتلابه انسان امروزی و مدرن باشند، بلکه قدمتی به طول تاریخ دارند.

در این کتاب رویکردهای مختلف و برجسته‌ای که در طول تاریخ وجود داشته‌اند تا حدی مرور میشوند(نه الزاماً تمام رویکردها). از تضادها و تعارضاتی که در هر رویکرد وجود دارد صحبت میشود، نکات برجسته و آموزه‌هایی از هر رویکرد که تا امروز هم دوام آورده‌اند شناسایی میشوند و در مجموع نقد و بررسی نسبتاً قابل قبولی از این رویکردها ارائه میشود.

خب فکر میکنم تا همینجا هم تا حدی مشخص شده باشد که دلیل این پیشنهاد چه بود. به نظرم در کنار آن نگاه‌های تک بعدی و مینیمال، بهتر است با این رویکردها و تناقضات و تعارضات و باگها هم آشنا شویم.

شناخت و آگاهی نسبت به این رویکردها به این معنی نیست که در نهایت چیز قرص و محکمی دستتان را بگیرد! ولی فکر میکنم حتماً از نگاه تک بعدی و کوری ناشی از تک رنگ شدن شیشه عینک‌مان تا حدود زیادی جلوگیری میکند.

خلاصه که فکر میکنم آفتی که به جان نویسندگان و کتابهای حوزه توسعه فردی(ورژن سیلیکون ولی) افتاده، تا حد زیادی به نویسندگان و کتابهای این حوزه هم سرایت کرده است.

 

کمی هم در مورد محتوای این کتاب:

این کتاب در هفت فصل نوشته شده است.

در هر فصل تمرکز بر یک رویکرد اصلی است. از دیدگاه‌های متفکران دوران باستان تا متفکران معاصر را که در یک رویکرد قرار میگیرند مرور میشود.

به نظرم آمد که نیکلاس وایت وزن بسیار بیشتری به متفکران دوران یونان و روم باستان داده است در بررسی‌هایش. از یک جنبه میتوانم به او حق بدهم و از جنبه‌ای دیگر نه. 

اینکه سرمنشا و سرنخ بسیاری از رویکردها به آن دوران باز میگردد و طبیعی است که این روند به خوبی بررسی شود به او حق میدهم. اما اینکه بیشترین تمرکز در بررسی جزئیات رویکردها به دعوای افلاطون و گورگیاس و کالیکلس محدود بماند کمی حوصله‌سربر میشود.

البته وایت نکته جالبی را در لابلای کتاب بیان میکند. با وجود اینکه مسئله هپی نس و حواشی‌اش، مسئله‌ای نبوده که بشود نادیده‌اش گرفت، اما در طول تاریخ فلسفه، بسیار مورد بی‌توجهی فیلسوفان قرار گرفته است. یکی از احتمالات این است که فیلسوفان از این موضوع فراری بوده‌اند، هم بخاطر پیچیدگی‌هایش و هم اینکه شاید نمی‌توانستند چیز زیادی به دانش و تجربه بشری در این حوزه اضافه کنند!

به هر حال، از رویکرد لذت و لذت‌ظلبی بگیرید تا تعاریفی که از خوشبختی ارائه شده تا تلاش‌هایی برای اندازه‌گیری خوشبختی شده، تا رویکردهای ارزشی و اخلاقی و جدالشان با سایر رویکردها، میتوانید در این کتاب پیدا کنید.

این کتاب با ترجمه آقای خشایار دیهیمی(که به نظرم این ترجمه جزو بهترین ترجمه‌های ایشان نبود. البته متن اصلی را هم چک کردم، چندان دلچسب نبود ولی به هر حال) و به همت نشر گمان منتشر شده است.

 

و در نهایت چند نقل قول کوتاه از کتاب(که امیدوارم کمک کند فضای کتاب را بهتر بشناسید):

* شاید افرادی که همیشه حسرت گذشته را دارند پیش خودشان فکر کنند که فقط در این جهانِ مدرن پرآشوب است که افراد اهداف و خواسته‌های بس بسیاری را در دل و جان می‌پرورانند. اما این سخن درست نیست. حتی در ساده‌ترین وضع، شخص همزمان به چیزهای گوناگونی توجه میکند: هم باید پایش را جای سفتی بگذارد، هم از سنگهای بزرگ سر راه پرهیز کند، هم مراقب شاخه‌های بالای سرش باشد، هم ببیند راهی به بیرون جنگل میتواند بیابد یا نه، هم متوجه باشد صداهای دوروبر از چه چیزهایی خبر میدهند و هم متوجه باشد که آسمان خبر از چه هوایی میدهد و غیره.

گزارشی درست از خوشبختی باید متضمن آگاهی از این واقعیت باشد که اهداف و خواسته‌ها متکثر و البته متضادند. به نظر من برای پروراندن مفهوم خوشبختی بهتر است از همین آگاهی شروع کنیم.

* اگر ما فقط خواهان یک چیز بودیم یا فقط یک چیز را ارزشمند میشمردیم، آنگاه خیلی آسانتر میتوانستیم بگوئیم که خوشبختی چیست.

* کالیکلس میگوید: چگونه میتوان کسی را خوشبخت به حساب آورد که بنده دیگری است؟ گوش فرادار تا زیبایی و عدالت را از نظر طبیعی بر تو روشن کنم: کسی که بخواهد چون آزادمردان روزگار بگذراند باید هوس‌ها و شهواتش را به جای محدود ساختن بپرورد و به آنها نیرو رساند و دانش و زیرکی‌اش را برای ارضای آنها به کار اندازد.

* افلاطون سقراط را به مبارزه با کالیکلس میفرستد. سقراط میگوید: اگر کسی مبتلا به خارش تن باشد و هیچکس او را از خاراندن تن بازندارد و او همه عمرش را با خاراندن بگذراند، زندگی او را نیز قرین سعادت میشماری؟

* زندگی پر است از به تعویق انداختن‌ها و ترجیح یک هدف به هدفی دیگر در آن زمان و موقعیت.

* کانت میگوید: حتی برای با بصیرت‌ترین فردی که در عین حال قدرتمندترین فرد هم هست، اما به هر روی متناهی است، ناممکن است که مفهومی کاملاً مشخص و قطعی از آنچه واقعاً میخواهد بپروراند.

* آیا یک گزارش واحد میتواند برای همه مفید باشد؟ آیا یک گزارش واحد میتواند برای یک فرد در طول زندگی‌اش، با همه تغییراتی که شرایط زندگی‌اش پیدا میکند مفید باشد؟ یا اینکه خوشبختی هر فردی در طول زمان بسی متفاوت از خوشبختی فردی دیگر است، و آیا خوشبختی یک نفر در یک زمان میتواند به کلی متفاوت از خوشبختی او در زمانی دیگر باشد؟

* چرا در مسیحیت بر ایده "روز" داوری پافشاری میشود و نه "هفته" داوری یا "ماه" داوری که متشکل از روزهای داوری بسیار با داوری‌های گوناگون بسیار درباره مقولات مختلف با ارزیابی های مختلف میتواند باشد مثل آنچه مثلاً در بازیهای المپیک رخ میدهد؟.......... این مسئله حکایت از این دارد که چقدر این میل و استعداد در وجود همه ما به طور کامل جاگیر شده است که فکر میکنیم ارزیابی وضع و حال یک نفر را میتوان یکجا انجام داد و تکلیفش را یکسره کرد.

* سیسرون: اگر لذت فرمانفرما باشد پس نه تنها باید بزرگترین فضایل را خوار شمرد بلکه علاوه بر آن دشوار میتوان گفت چرا آدمی عاقل نباید رذایلی فراوان داشته باشد.

* پارادوکس لذت‌طلبی در صورتبندی سیجویک: اگر هدف، رسیدن به حداکثر لذت ممکن است، سنجش و تامل درباره چگونگی تحقق این هدف خود میتواند بدل به مانعی در راه رسیدن به این هدف شود. انسانها نمیتوانند وقتی که فکر میکنند چگونه خوش باشند، به آسانی خوش باشند!

 

 

۰ نظر ۱۸ مهر ۰۴ ، ۱۲:۳۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ

چرا سرخ نمی‌شویم؟

" از دیدن انسان فاسد تعجب نمی‌کنم،

اما شرمنده نبودن فاسدان مرا شگفت‌زده می‌کند"

 

از وقتی که این جمله جاناتان سوئیفت را خوانده‌ام(در متمم) از ذهنم خارج نمی‌شود، نه به این خاطر که جمله تکان‌دهنده‌ای! گفته، یا اینکه آنرا درست یا غلط بدانم، بلکه دقیقاً به این خاطر که هنوزم که هنوز است من هم درست همینطورم.

بخش اول جمله که بدیهی است و جاناتان سوئیفت را هم شگفت‌زده نکرده.

موضوع مهمتر بخش دوم جمله است.

اگر بخواهم منطقی به بخش دوم نگاه کنم، واقعیت این است که بخش دوم هم شگفت‌زده شدن ندارد!

از آنجا که مغز همه ما "ماشین توجیه" است، ما مفسد فی الارض هم باشیم، مغزمان بالاخره از پس توجیه آن برخواهد آمد و به خوبی و خوشی و در صلح و صفا روزگار خواهیم گذراند. 

مغز ما "تعارض شناختی" را برنمی‌تابد. اگر باور یا مدل ذهنی ما در مورد موضوعی، با رفتار و عملکرد ما در آن موضوع در تضاد و تعارض باشد، غالباً این "باور و مدل ذهنی" ماست که تغییر می‌کند(آگاهانه یا ناآگاهانه) تا از شرّ آن تعارض شناختی راحت شویم و به راحت قلب و آرامش روان برسیم.

یادم می‌آید سالها پیش، یکی از دوستانم که تازه دوسه سالی بود کارش را شروع کرده بود، با هزار پیچ‌وتاب و سختی و سرخ شدن از دو راهی‌ای که با آن مواجه شده بود برایم گفت. می‌خواست بداند که در فلان پروژه که در آن مشغول به کار است، اگر کسی با او تماس بگیرد و چند سوال بپرسد و او هم جواب دهد و آن طرف هم حق المشاوره‌اش! را جبران کند یا اینکه کسی تماس بگیرد و درخواست کند که یکی دو خط از نقشه را کمی جابجا کند!، آیا کار بدی مرتکب شده است یا نه؟

اما امروز بدون هیچ پیچ‌وتاب و سختی و سرخ شدنی، آش را با جاش جابجا می‌کند. شیرینی‌های طلایی می‌دهد تا پروژه های بیشتری سرازیر شوند و شیرینی‌های طلایی می‌گیرد تا به سوالات مختصری جواب دهد یا خطوط مختلفی را جابجا کند. طرح توجیهی هم برایش می‌نویسد!

بگذریم این فقط یک نمونه بود وگرنه ده ها نمونه خیلی خیلی بزرگتر هست که مثال بزنم فقط حیف که اسلام دست و بالمان را بسته است!

 

برگردیم به جمله جناب سوئیفت.

پس بخش دوم هم واقعاً جای شگفتی ندارد. ولی باز هم یک جایی در اعماق ذهنم زخمی و شگفت‌زده می‌شود وقتی کسی با طی کردن پله‌های ترقی در کثافت و فساد هیچ شرمندگی و سرخ شدنی را تجربه نمی‌کند. طبیعتاً می‌دانید که بسیاری از مفاسد و کثافات! اصلاً شبیه این کلمات به نظر نمیرسند و بسیار تمیز و شیک و مجلسی اجرا می‌شوند، طوری که مرتکبشان آب در دلش هم تکان نمی‌خورد.

خلاصه کنم: به نظرم مغز عزیزمان در مسیر تکاملش راه‌هایی را یافته که بسیار کارامد هستند اما ظاهراً همگی نیمه‌ی تاریکی هم دارند که بسیار ترسناک است.

والسلام العلیکم و رحمه‌الله.

 

۱ نظر ۲۸ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۱۰
سامان عزیزی

از آشنایی ام با نسیم طالب بیش از ده سال می گذرد. احتمالاً خوانندگان این وبلاگ می دانند که بانی این آشنایی محمدرضا شعبانعلی و متمم هستند.

اولین جرقه هایی که انگیزه ای شدند برای نزدیک شدن بیشترم به طالب، چند مطلب از روزنوشته های محمدرضا بودند که با استفاده از آموزه های طالب نوشته شده بودند. شاید کمی اغراق آمیز به نظرتان بیاید ولی بعضی از این مفاهیم بودند که از نظرم آنقدر عمیق و جالب بودند که تا دو سه ماه ذهنم مشغول شان بود. به معنای واقعی کلمه غرق آن مفاهیم شده بودم و هر روز مشغول تعمیق و مصداق یابی برایشان بودم. 

گذشت و متمم شروع کرد به ارائه درس هایی که با استفاده از کتاب های طالب تدوین می شدند.

و داستان من با آموزه های طالب کماکان با همان شور و اشتیاق پیش میرفت. بارها و بارها آن مفاهیم را مرور میکردم، تمرین درس ها را انجام میدادم و بیرون از فضای متمم هم همچنان مشغول مصداق یابی بودم.

شاید در کنار برخی سرفصل های دیگر متمم(مثل تفکر سیستمی و چند مورد دیگر)، سرفصل های مربوط به طالب، یکی از ناب ترین و لذتبخش ترین دوران های مطالعه من در متمم بوده اند. حتی هنوز هم که به آن دوران فکر میکنم همان میزان لذت و غرقگی را حس میکنم.

مدتی گذشت و سراغ کتابهایش رفتم. اولین کتاب "قوی سیاه" بود که تنها کتاب ترجمه شده اش بود. چندبار کتاب را خواندم(در عرض یکی دو سال). با توجه به اینکه با کمک محمدرضا و متمم با بسیاری از پایه های تفکر طالب آشنا شده بودم از بار دوم مطالعه قوی سیاه به بعد بهتر حرف های طالب را میفهمیدم.

لطفاً تعجب نکنید! کتاب های طالب جزو سخت خوان و سخت فهم ترین کتاب هایی هستند که من خوانده ام. احتمالاً میدانید که من کتاب زیاد خوانده ام، کتاب های سخت هم زیاد خوانده ام، در ادامه توضیح خواهم داد که چرا در مورد کتاب های طالب چنین نظری دارم.

بقیه کتاب هایش ترجمه نشده بودند هنوز، این بود که با هر زحمت و بدبختی بود شروع کردم به مطالعه نسخه انگلیسی "فریب خورده تصادف" و بعدتر کتاب "پادشکننده".

خاطره:)

به نظرم خواندن نسخه های انگلیسی کتاب های طالب مثل خوردن تلخ ترین داروهاست. میدانی به بهبودی ات کمک میکند ولی مثل زهرمار است خوردنش.

خلاصه که خبر دار شده بودم که نشر آریاناقلم کتاب فریب خورده تصادف را در برنامه ترجمه گذاشته است(قرار بود آقای محجوب-مترجم توانای قوی سیاه- ترجمه اش کند اما چند سال بعد آریاناقلم با مترجمی دیگر روانه بازارش کرد). هر روز موقع خواندن کتاب آنقدر عذاب میکشیدم که بلافاصله به وبسایت آریانا قلم میرفتم و به هر طریقی بود تحریکشان میکردم که زودتر کار ترجمه کتاب را تمام کنند! چقدر هم گوششان بدهکار بود! سالها گذشت. محتوای فریب خورده تصادف بیات شد و بعدش تازه کتاب به بازار اومد. البته از حق نگذریم ترجمه خوبی بود. 

حرف ترجمه کتاب های طالب شد، نظرم را دوباره اینجا تکرار کنم.

فکر میکنم بهترین ترجمه از کتاب های طالب مربوط به ترجمه آقای محجوب از قوی سیاه باشد. واقعاً ترجمه سخت خوانیست. چندان روان نیست ولی با بررسی دقیق می گویم که دقیق ترین ترجمه است. بدانید و آگاه باشید که در مورد طالب و ترجمه کتابهایش، مهمترین مسئله، دقیق بودن است.

آنقدر استعاره و کنایه و پیچیده گویی و پیچیدگی و (کثافت!) در کتابهایش فراوان است که اگر دقیق نفهمید مطمئنم برعکس میفهمید(و با کمی اغماض، اشتباه و ناقص میفهمید).چنانچه من هم بارها دچارش شده ام.

بگذریم.

*

ظرف این سالها آن پنج کتاب(اینسرتو) طالب را بارها خوانده ام. سرجمع شاید بیشتر از سی بار(مجموعشان را).

هنوز هم هر وقت حوصله خواندن هیچ کتابی را ندارم، کتاب پادشکننده در کنار چهار کتاب دیگر(از نویسندگان دیگر) یکی از کتابهایی است که همیشه مرا سر ذوق می آورد و شوق خواندنم را بیدار میکند.

فکر میکنم بهترین کتاب طالب، با اختلاف بسیار زیاد(واقعاً بسیار زیاد، اصلا خیلی خیلی زیاد!) کتاب پادشکننده است.

به نظرم هر چیزی که طالب خواسته بگوید، نقل کند، آموزش دهد و بلند بلند فریادش بزند را می توانید در پادشکننده پیدا کنید.

رتبه های بعدی به نظرم اینها هستند:

فریب خورده تصادف

قوی سیاه

پوست در بازی(باید پای خودت در بازی گیر باشه)

تخت پروکروستس

 

پادشکننده کم اشتباه ترین، معتبرترین و با اصل و نسب ترین کتاب از بین آثار طالب است. میدانم گفتم! دوباره گفتنش ضرری ندارد.

*

احتمالاً تا اینجای مطلب، مطمئن شده اید که با یک "طالبی" طرف هستید.(طالبی: یعنی طرفدار بی چون و چرای طالب! غلیظ ترش کنیم: مرید طالب)

ولی اصلاً اینطور نیست.

واقعیت این است که از همان سال های اولیه آشنایی ام با طالب، اگر نگویم حالم از طالبی ها به هم میخورد حداقل می توانم بگویم که تمام تلاشم را کردم که حداکثر فاصله را با طالبی ها حفظ کنم.

دلیلش ساده است. بارها و بارها دیده ام که سطحی ترین فهم را از مفاهیم طالب، طالبی ها دارند. و کلاً از کسانی که متفکر یا نویسنده ای را پیامبر وار دنبال میکنند فاصله ایمن و مطمئنی را حفظ میکنم. 

معمولاً دو اتفاق برای این نوع افراد میفتد. یا در همان سطح سطحی فهم از مفاهیم می مانند تا آخر عمرشان و یا بعد از مدتی و پس از پی بردن به برخی باگ ها در تفکر متفکر مطبوعشان، بدون برداشتن تحفه ای، از آن ور بام میفتند.

بیشتر بازش نمیکنم و شما هم بیشتر بازش نکنید.

فقط یک موضوع در این زمینه سر دلم مانده که بد نیست بازگو کنم:

یکی از اولین کسانی که(و بر اساس بررسی های من اولین کسی که) طالب را به فارسی زبانان معرفی کرد محمدرضا شعبانعلی بود. البته این را بگویم که این مسئله اصلاً در ذهن من بار ارزشی ندارد، ساده تر بگویم: اصلاً برام مهم نیست که کی اول بوده. در همه زمینه ها همین باور را دارم. این موضوع را صرفاً به عنوان یک واقعیتی که اتفاق افتاده گفتم. اما از اولین بودن مهمتر و اتفاقاً در ذهن من هم با ارزشی بسیار زیاد، کسی که مفاهیم و آموزه های طالب و کسانی که طالب هم از آنها یاد گرفته بود را هم عمیق و هم با مصداق و تحلیل به فارسی زبانان ارائه کرد باز هم او بود.

حالا درسی که از محمدرضا گرفتم را بگویم.

طی این سالها بارها و بارها پیش آمد که طالبی ها با سر و صدای زیاد و حس مالکیت عجیب نسبت به طالب! هرجایی که تصورش را بکنید مثل مور و ملخ میریختند و برداشت های سطحی شان را جار میزدند. و القصه.

حتی یکبار ندیدم که محمدرضا واکنشی نشان بدهد یا حرفی بزند. 

دلایلش را به خوبی میفهمم اما باز هم رفتارش را ستایش می کنم. حتی بیشتر از وقتی که دلالیش را نمیفهمیدم.

و می بینید که درسی که از محمدرضا گرفتم چندان کارساز نبوده و دم خروسم اینجا زد بیرون! 

مدتی قبل محمدرضا مطلبی نوشته بود تحت عنوان"نسیم طالب، شام خوب صبحانه بد". در آن مطلب نکات مهمی را از رویه و سبک سیاق طالب گفته بود(و کمتر در مورد محتوای کتابهای طالب) و این رویه و سبک و سیاق را نقد کرده بود. فعلاً کاری به محتوای صحبت های محمدرضا ندارم که با بیشتر نقدهایش موافقم(شاگرد کم سواد فقط می تواند از استادش بیاموزد) و اینجا هم هر حرفی که میزنم صرفاً بیان تجربه شخصی خودم در مواجهه با طالب است.

اما بعد از آن مطلب، دیدم در شبکه های اجتماعی عده ای خر ذوق شده اند که بیا و ببین شعبانعلی چیز! برای طالب نگذاشته.

من هیچوقت ادعا نکرده ام که حافظه خوبی دارم ولی آدم های "رو مخ" و رفتارهای "رو مخ" را خوب یادم میماند. برخی از این دوستان را یادم هست که درست در همان زمانی که طالب داشت شناسانده میشد بهشان! چطور "طالبی وار" مدح بی چون و چرا و مطلق میگفتند. آخه شما چقدر داغونید ;)

از این هم بگذریم.

*

در مورد نقدهای وارد شده به طالب:

واقعیت این است که اشتباهات طالب در کتابهایش کم نیستند. همه میدانیم که او آدم نسبتاً پر شور و شوق و پر سر و صدایی است(محترمانه گفتم) و میل شدیدی در نوشته هایش هست که هر چیزی را با هیجان بسیار زیادی بیان کند(که البته من مشکلی با این بخش دوم ندارم چون میارزد). همینها برای توضیح اشتباهات ریز و درشت کتابهایش کفایت می کند.

اما از اشتباهات ریز و بعضاً مثالها و مصداق هایی که انطباق کاملی با مفهوم ارائه شده اش ندارند که بگذریم برخی از اشتباهات واقعاً بزرگند و شایسته توجه ویژه.

از معدود کتابهایی که در چند سال اخیر به شدت حاشیه نویسی کرده ام کتابهای طالبند. دقیق نشمرده ام ولی بیشتر از سی یا چهل مورد تناقض گویی و اشتباه از کتابهایش در آورده ام. چهار پنج مورد از آنها را بعدها فهمیدم که اشتباه از فهم من بوده و تصحیح کردم. تناقض گویی در کار هر نویسنده ای ممکن است پیش بیاید اما برخی از تناقض ها، تناقض در پایه های اصلی مفاهیم ارائه شده هستند. مثلاً در فاصله سی یا چهل صفحه، دو آموزه متناقض را مطرح کرده که هیج جوره نمی توانند در کنار هم بنشینند.

شاید بیشترین موارد هم مربوط به کتاب پوست در بازی باشند.

 

نقد دیگری که به طالب وارد می شود(باز هم بیشتر برای مفهوم پوست در بازی) این است که در نظر و عمل، سطوح خرد و کلان را یکسان فرض میکند و نسخه های یکسانی برای هر سطح ارائه میدهد.

به نظرم نقد کاملاً بجایی است. اشتباهی که من هم با کمک طالب بارها مرتکبش شده ام.

 

و نقد دیگری هم این است که طالب و کتابهایش نوعی بن بست هستند. کوچه ای که بن بست است و تو را به کوچه ها و خیابان های دیگر(و بهتر) هدایت نمی کند.

واقعیت این است که من در حدی نیستم که بتوانم در مورد این نقد نظر بدهم تنها چیزی که می توانم بگویم این است که برای من چطور پیش رفته است. برای من طالب بن بست نبود. از اولین کتابش مرا به سمت مندلبرو فرستاد. وادارم کرد خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم، می توانم از سنکا یاد بگیرم. چندین و چند کوچه و خیایان دیگر نشانم داد. با اینکه بحث های فنی پشت مفاهیم هم برایم دشوار بود و هم دوست نداشتنی، ولی تعداد ارجاع هایش برایم کم نبوده اند.

 

بسیاری از نقدها در حوزه آموزه های اقتصادی طالب مطرح می شوند. منطق بسیاری از این نقدها را درک می کنم. اما نکته جالبی که در مواجهه من با طالب پیش آمده این است که بجز چند توصیه ساده، تقریباً هیچ آموزه اقتصادی ای از طالب برایم جالب نبوده و به نظرم بهترین و ارزشمندترین آموزه های طالب در حوزه اقتصادی نیستند.

من نه معامله گر بوده ام و نه دلال سهام که بنشینم و با ادعاهای طالب ارضا شوم! 

تذکر مهم: لطفاً هر جا که گفته ام "آموزه های طالب"، شما دقیقاً اینطور بخوانیدش: "آموزه هایی که از زبان طالب و با صورت بندی ای که طالب به آنها داده بیان شده اند. گاهی این آموزه ها از آن خود اویند و بیشتر اوقات از دیگران هستند که در صورت بندی ای به سبک طالب بیان می شوند".

 

و چندین و چند نقد دیگر که هم از حوصله این مطلب و هم احتمالاً از حوصله شما خارج است.

طبیعتاً بررسی جز به جز کتابها و مفاهیمی که طالب مطرح میکند و همچنین آن تناقض هایی که گفتم نیازمند وقت و انرژی زیادی است که به نظرم از حوصله ام خارج است و فکر میکنم این وظیفه برعهده هر خواننده ی جدی ای ست که میخواهد از طالب بیاموزد که این کار را برای خودش انجام دهد.

*

در مورد آموزه های طالب:

قبل از هر چیز موضوعی را تکرار کنم که قبلاً هم بارها در این وبلاگ گفته ام. بجز برخی از علوم محض مثل فیزیک و ریاضی، در مورد هر دانش و علم و فلسفه ای-بخصوص در علوم انسانی و علوم اجتماعی- اگر آن دانش و علم و فلسفه به کار زندگی انسان ها نیاید و به فهمشان از جهان و چگونگی کار کردنش کمک نکند از نظرم وقت صرف کردن برایش وقت تلف کردن است. منظورم از "به کار آمدن"، به کار آمدن در همه ساحت های زندگی ذهنی و عملی است. ممکن است علم و دانش و فلسفه ای به شکل دادن مدل ذهنی ما کمک کند و مستقیماً عملی یا کاربردی محض نباشد اما غیر مستقیم این کار را بکند. میدانم که در این باورم باگ های زیادی وجود دارد ولی ترجیح میدهم همینطوری بمانم.

بسیاری از نوشته ها و آموزه های طالب از همین جنس اند برای من. یعنی به کار می آیند.

بگذارید با قصه ای که خود طالب تعریف میکند منظورم را بهتر برسانم:

حیف که پیروان متجدد نظریه تصمیم، جاده یکطرفه ای را از نظریه به عمل طی می کنند. آنها مشخصاً جذب پیچیده ترین اما به دردنخورترین مسائل می شوند و اسم این فرایند را میگذارند "کار علمی". حکایتی هست درباره استادی به نام تریفات(که من اسمش را عوض میکنم چون این داستان شاید جعلی باشد، هرچند از آنچه من شاهدش بوده ام خیلی هم متداول است). او یکی از دانشگاهیان بسیار مورد استناد و مرجع در زمینه نظریه تصمیم گیری است. ایشان کتاب درسی اصلی این رشته را نوشت و به ایجاد و بسط چیزی پرجلوه و بی فایده به نام "تصمیم گیری منطقی" کمک کرد که سرشار است از بدیهیات مدیهیات پر جلوه و بیفایده. احتمالات محتمالات و حتی از آن هم بیفایده تر.

آنوقت ها تریفات در دانشگاه کلمبیا، برای تصمیم گیری درباره پذیرفتن منصبی در دانشگاه هاروارد با خودش در کلنجار بود- خیلی از افرادی که درباره ریسک حرف میزنند ممکن است عمرشان را طوری سپری کنند که حتی با ریسک پذیری ای سختتر از این نوع تصمیم گیری هم مواجه نشوند. یکی از همکاران به او پیشنهاد می کند که چندتا از تکنیک های دانشگاهی بسیار مورد توجه و مورد احترام و نشاندار خودش را برای این مسئله استفاده کند، مثل چیزی شبیه تکنیک "حداکثر سود مورد انتظار" چون همانطور که آن همکار به او گفت: "شما همیشه درباره اش می نویسید". تریفات با عصبانیت جواب میدهد: "بیخیال، این قضیه جدیه!"

برعکس او، سنکا در حرف و عمل چیزی نیست جز "این قضیه جدیه".

در حالی که آثار آن دانشمند هارواردی را فقط آنهایی میخوانند که سعی دارند مقاله بنویسند و مقاله هایشان را کسانی میخوانند که می خواهند مقاله بنویسند و خوشبختانه توسط چرندیاب بی رحم تاریخ کنار گذاشته خواهند شد، آثار سنکا را مردم واقعی همچنان دو هزار سال بعد از مرگ او میخوانند.

 

من با کمک آموزه های طالب، سه مسئله بزرگ و مهم کسب و کارم را که بسیار پرتکرار هم بودند(یعنی هر ماه تکرار میشدند) حل کردم. چندین و چند مورد را در زندگی غیرکاری ام حل کردم. و تازه اینها فقط موضوعات و مسائل بزرگترند، مسائل ریزتر را که به وفور. 

از اینها مهمتر، تاثیر طالب و آموزه هایش در جرح و تعدیل مدل ذهنی و اصول و ارزش هایم است که معدود نویسنده و متفکری را سراغ دارم که انقدر برای من تاثیرگذار بوده باشد.

در این حرفی که میخواهم بزنم هیچ اغراقی نیست. بجز نیچه هیچ متفکر و نویسنده ای را سراغ ندارم که با او آشنا شده باشم و به اندازه طالب نکات و آموزه های پرمغز و به دردبخور برای زندگی واقعی و روزمره و روی زمین برایم داشته باشد. منظورم به تنهایی است! وگرنه اگر آماری و تعدادی مقایسه کنم مثلاً در حوزه روانشناسی شناختی و اقتصاد رفتاری، شاید حدود ده متفکر و نویسنده با هم به اندازه طالب آموزه داشته باشند برای زندگی من.

موارد زیادی پیش آمده که آموزه ای از طالب را از قبل می دانستم و با آن آشنا بودم اما صورت بندی طالب، بسیار بهتر و کاربردی تر بوده و استفاده از آن آموزه را برایم چارچوب مند و ساده تر کرده است.

*

احتمالاً این را همه ما می دانیم که بسیاری از نکته ها و آموزه های طالب مال خود او نیست. از اعماق تاریخ تا همین امروز منظومه ای را جمع کرده که با چند ایده محوری ای که روی آنها تاکید دارد همخوانی و انسجام درونی دارند. من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم. 

بگذارید مثال بزنم.

در حوزه "هوش هیجانی"، احتمالاً دنیل گلمن را می شناسید. گلمن به هیچ وجه جزو دانشمندان تراز اول این حوزه نیست. حتی شاید دانشمند هم نباشد! ولی به نظرم بیشتر از همه دانشمندان تراز اول این حوزه به توضیح و شناساندن آموزه های این حوزه به مردم اثرگذار بوده است. توضیح و شناساندنی معتبر و علمی و قابل اتکا.

ایده ها و نکته ها و آموزه ها زیادی در کتاب های طالب هست(واقعاً زیاد)، ولی در برخی حوزه ها می شود نقشی مثل گلمن در حوزه هوش هیجانی را برای طالب هم قائل شد. ضمن اینکه طالب یک نیمچه نقشی به عنوان فیلسوف برای خودش قائل است که نظرم کاملاً برازنده او هم هست.

واقعیت این است که من بخش هایی از کتاب ماندلبرو را هم خواندم. حقا که دانشمند تراز اولی است. ولی فکر نمیکنم اگر طالبی نبود امروز ما مندلبرویی را هم میشناختیم. منظورم از "ما"، ما مردم عادی ای ست که درگیر مشکلات و مسائل عادی و واقعی زندگی مان هستیم و نه محققان و دانشمندان این حوزه.

باز هم خاطره:

دوره دبیرستان وقتی برای اولین بار با فیزیک مکانیک آشنا شدم واقعاً فیزیک مکانیک را نمیفهمیدم. میگفتند بهترین معلم مکانیک را برایتان آورده ایم که خیلی باسواد و معروف هم بود. هرچه بیشتر پیش میرفتیم من گیج تر میشدم و بیشتر حالم به هم میخورد. تا اینکه با یک معلم مکانیک دیگر آشنا شدم. چند کتاب معرفی کرد و خودش هم با روش همان کتابها برایم توضیح داد. جنس توضیح دادنش فرمولی نبود. دقیقاً روی زمین برایم توضیح داد. احتمالاً همانطوری که فیزیکدانان قبل از اینکه فرموله کردن مکانیک را شروع کنند میفهمیدند! مکانیک را طوری یاد گرفتم که بدون نیاز به فرمول های کنکوری! با ذوق و شوق تمام هر مسئله ای را حل میکردم.

نمی گویم در همه آموزه های طالب، اما در برخی از آنها دقیقاً همین نقش را برایم داشته است. مثلاً میدانم فلان داشنمند فلان حوزه، غولی است که طالب مورچه هم نیست پیش او، ولی در آن حوزه خاص، طالب برای من بهتر کار کرده است.

*

به هر حال بگذریم و جمع کنیم برویم پی کارمان! چون اگر بخواهم این مطلب را ادامه دهم باید چندین برابر این مطلب، کاغذ سیاه کنم.

طالب آدم تمیزی نیست. مثلاً مثل دنیل کانمن نیست. عاشق دشمن تراشی است. علاوه بر چند نقد مختصر بالا نقدهای دیگری هم به او و نوشته هایش وارد شده و می شود. در برخی حوزه ها بیش از حد پرمدعاست، اهل هوچی گری و جار و جنجال هم هست و جمع این ویزگی ها خاصیتی به او میدهد که نباید از نظر دور بداریم!

اما در پایان میخواهم بگویم که طالب هم مثل هر نویسنده دیگری انسان است. سیاه و سفید دیدنش بیشتر از اینکه به حال او بد باشد به حال خودمان بد است. به نظرم او متفکر و نویسنده ای ست که ارزش خوانده شدن و حتی بارها خوانده شدن را دارد.

پس طالب عزیزم، با وجود همه نواقص انسانی ات و تناقض گویی هایت و اشتباهات بزرگ و کوچکت و هوچی گری هایت، به احترام همه ی آموزه های ارزشمندی که برایم داشته ای، می ایستم و کلاه از سر برمیدارم و تا عمر دارم خود را مدیون تو و آموزه هایت می دانم.

 

۰ نظر ۲۴ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۲۳
سامان عزیزی
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

آن میلیاردها سلولی که من شدند

بیش از همه وقت، به کوچکی وجود خودم آگاهم. و با این حال، چه معجزه‌ای!

به این مجموعه شگفت انگیز مولکول‌ها که چند زمانی "من" شده است پنداری از بیرون می‌نگرم. و در عمق وجودم آن مبادلات اسرارآمیز را که بی انقطاع، از سی و چندسال پیش، میان این میلیاردها سلول تن من برقرار شده است گویی حس می کنم. آن واکنش های شیمیایی مرموز را، آن تحولات نیرو را که، پنهان از من، در سلول های مغزم در فعالیت است و در این لحظه مرا به صورت جانوری که می اندیشد و می نویسد درآورده است. اندیشه ام، اراده ام و جز اینها. آن همه فعالیتهای ذهنی که مایه مباهاتم بوده است هیچ چیز نیست جز ترکیبی از واکنش ها، مستقل از من، هیچ چیز نیست جز پدیده ای طبیعی و ناپایدار که اگر فقط چند دقیقه اکسیژن به سلول هایش نرسد تا ابد ناپدید خواهد شد...

دوباره دراز کشیده ام، آرامش، ذهن روشن، اندکی سرمست.

همچنان درباره انسان و درباره زندگی می اندیشم. با تعجبی آمیخته به تحسین، سلسله موجوداتی که من منتهی شده در نظر می آورم. پشت سر خود همه مراتب تکامل حیات را می بینم. از منشا نخستین، از آن ترکیب شیمیایی توضیح ناپذیر و شاید عارضی که روزی، در گوشه ای، در ته دریاهای گرم یا روی پوسته خاکی زمین به وجود آمد و سلول های آغازی از آن زائیده شد، تا این جانور عجیب و پیچیده، دارای خودآگاهی و قادر به درک نظم و قوانین عقل و عدالت و .... تا دکارت، تا ویلسون.

...

نمی توانم معتقد به طرحی کیهانی باشم که در آن به بشر نقش ممتازی داده شده است. من نامعقولیها و تناقض های طبیعت را آن قدر دیده ام که نمی توانم به نظم و توازن از پیش بوده ای معتقد باشم. هیچ خدایی هرگز به نداها و پرسش های بشر پاسخ نداده است. آنچه به نظر انسان پاسخ می آید فقط انعکاس صدای خودش است. جهان انسان فروبسته و محدود به خود اوست. تنها آرزویی که می تواند داشته باشد این است که این قلمرو محدود را که به نسبت خردی او مسلماً بسیار بزرگ می نمایدولی به نسبت کیهان ذره ای بیش نیست بر طبق نیازهای خود به بهترین وجه منظم کند. آیا علم روزی این شیوه ی قناعت را به او خواهد آموخت؟ تا توازن و خوشبختی را در شعور به کوچکی خود ببیند؟ محال نیست. علم هنوز کارها می تواند بکند. می تواند به انسان بیاموزد چگونه باید محدودیتهای طبیعی اش را و تصادف هایی را که موجب هستیش بوده اند بپذیرد. می تواند او را به آرامش پایداری برساند که من نیز امشب در خود حس می کنم. به این مشاهده نسبتاً آرام فنا که در انتظار من است، فنایی که همه چیز در آن مستحیل می شود.

 

پی نوشت: نقل از کتاب "خانواده تیبو" نوشته روژه مارتین دوگار و ترجمه ابوالحسن نجفی(انتشارات نیلوفر)

پی نوشت دو: بخشی که نقل کردم از جلد چهارم کتاب و گزیده ای بود از مجموعه نامه هایی که "آنتوان" برای برادر زاده اش می نویسد.

 

۲ نظر ۳۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۴۲
سامان عزیزی

دکتر محسن رنانی در بخشی از سخنرانی رونمایی از کتاب روایت مسعود صحبت‌هایی در مورد نقش کورتکس مغز در توسعه‌یافتگی اروپائیان بیان کردند.

ایشان تلویحاً مخاطب را به این نکته ارجاع دادند که یکی از عوامل توسعه نیافتن ایران ضخامت کمتر کورتکس مغز ایرانیان است.

در توضیح این ضخامت کمتر هم عواملی مثل فرهنگ چند همسری و ازدواج‌های فامیلی و غیره را برشمردند.

 

واقعیت این است که من طی سال‌های گذشته از دکتر رنانی چیز‌های زیادی آموخته‌ام هرچند که هیچگاه این رغبت را در خودم ندیدم که تمام آثارشان را مطالعه کنم.

در مجموع انتظار اینکه یک روشنفکر همیشه و در همه زمینه‌ها حرف درست و معتبری بزند انتظار کودکانه و دور از واقعیتی است. نه تنها در مورد روشنفکران بلکه در مورد هر فرد دیگری هم، انتظار کامل بودن نشانه نابالغ بودن ماست. روشنفکر قرار است در زمینه تخصصی‌اش حرف درست و معتبر برای مخاطبش بزند. همین.

می‌دانم بدیهیات را بازگو کردم ولی نگرانم که این بدیهیات را فراموش کنیم.

 

اما بعد.

دو روز است که تا جایی که توانسته‌ام همه تحقیقات معتبر و علمی‌ای که در مورد ضخامت کورتکس مغزی در جمعیت‌های مختلف انجام شده است را مرور کنم.

برخی از خرده‌گزاره‌های ایشان که در این سخنرانی بیان کردند را می‌شود قبول کرد که منطبق یا نزدیک به نتایج این تحقیقات است اما من که نتوانستم هیچ تحقیقی پیدا کنم که ادعای کلی ایشان را تائید کند.

توضیح واضحات است که تفاوت در ضخامت کورتکس باعث تفاوت در توانایی‌های شناختی و روانی می‌شود. توانایی‌هایی مثل تصمیم گیری، استدلال منطقی، تحلیل عقلانی و غیره.

تحقیقاتی در مورد تفاوت ضخامت کورتکس میان جمعیت‌های مختلف انجام شده که بسیار محدود هستند و قابل اتکا نیستند. هرچند همین تحقیقات هم تفاوت معناداری را در تفاوت ضخامت کورتکس در بین مثلاً جمعیت انگلستان با جمعیت عراق نشان نمی‌دهد.

تفاوت ضخامت کورتکس در تحقیقات میان جمعیتی امری پذیرفته شده برای دانشمندان است. مثلاً اگر در بین جمعیت انگلستان یا بین جمعیت عراقی‌ها دست به تحقیق بزنید مطمئناً به تفاوتهای معناداری در ضخامت کورتکس می‌رسید اما این مسئله خیلی ربطی به انگلیسی بودن یا عراقی بودن ندارد.

حالا از این مسئله می‌گذرم و بررسی بیشتر را برای علاقه‌مندانش می‌گذارم.

اما فکر می‌کنم چنین تحلیل‌هایی از توسعه‌نیافتگی حداقل از دو عامل سرچشمه می‌گیرد که مختص فقط جناب رنانی نیست و آفتی برای ذهن و تحلیل و مدل ذهنی بسیاری از روشنفکرانمان تبدیل شده است.

تا جایی که به عقل ناقص من رسیده که در این سالها توسعه ایران دغدغه‌ام بوده و پای صحبت و نوشته‌های اساتید مختلفی نشسته‌ام، صورت مسئله‌ی توسعه‌نیافتگیِ اقتصادی ما یک صورت مسئله‌ی نسبتاً واضح و بدیهی در جهان است.

دقت بفرمائید که گفتم توسعه اقتصادی  و نه همه  وجوه توسعه. قطعا وجوه توسعه را نمیتوان به صورت مطلق تفکیک کرد اما حتماً میتوان اولویتهایی برای حرکت در مسیر توسعه قائل شد.

در واقع منظورم این است که برای توسعه اقتصادی یک کشور، موانعی وجود دارد که باید برداشته شوند و کارهایی باید انجام شوند که یک کشور در مسیر توسعه اقتصادی قرار بگیرد. این موانع و این راهکارها و راهبردها، چیزی نیستند که پنهان باشند و در دنیا تجربه نشده باشند. تقریباً همه اقتصاددانان و ان شالله روشنفکران ما هم از آن آگاهند و می‌دانند که باید چه کنیم و چه نکنیم.

بنابراین تا حد زیادی صورت مسئله امروز ما ایرانیان این نیست که نمیدانیم چطور می‌شود توسعه پیدا کرد بلکه صورت مسئله این است که چرا انجامش نمیدهیم یا چرا نمیتوانیم انجامش دهیم؟

مختصات نقطه‌ای که ما امروز در آن ایستاده‌ایم، مختصات بی سابقه‌ای در جهان نیست. مسئله نداستن نیست مسئله اراده و خواستن است برای عملی کردنش.

امیدوارم به ساده سازی و ساده انگاری متهمم نکنید! داریم در مورد وضعیتی صحبت میکنیم که یک فرد تشنه است و می داند باید آب بخورد و نه در مورد فردی که میخواهد بداند چطور آب مصرف کند که روی هملکرد نورون های مغزی‌اش سه درصد اثر مثبت بگذارد.

از این هم بگذریم!

 

آن دو آفتی که گفتم به نظرم اینها هستند:

1-استیصال

استیصال از اینکه سالهاست راه‌حل ها را می‌دانند ولی سالهاست اسیر بی‌عملی و آشفته بازار تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازانمان هستیم و هی درجا می‌زنیم و گاهاً پس رفت هم می کنیم. بنابراین روشنفکران عزیزمان! خسته از این استیصال، مشغول هم زدنِ مختصات نقطه وضع موجودمان می‌شوند و گاهی حرفهای عجیب و غریبی از آنان می‌شنویم.

به نظرم خیلی جا دارد که بیشتر این بحث باز شود ولی احساس میکنم همین سرنخ کافی است برای الان.

2-عطش حرف تازه زدن برای شنیده شدن

همانطور که گفتم بسیاری از مسائل حوزه توسعه اقتصادی امروز ایران روشن و واضحند برای قشر الیت و تصمیم گیران. روشنفکرانمان مجبورند! اینجا وآنجا هی حرف بزنند و تحلیل ارائه کنند. حرف و تحلیل و راهکار تکراری‌ای که بارها گفته شده هم خریدار ندارد این است که برخی از آنها تصمیم میگیرند حرف و تحلیل تازه از خود در کنند! نتیجه را هم که همه می دانیم.

مثلاً این صحبت دکتر رنانی در مورد نقش ضخامت کورتکس، مثل این است که در دستورالعمل پختن املت، شروع به فلسفه‌بافی و تاکید روی اضافه کردن کمی فلفل سیاه به املت کنیم. غافل از اینکه برای پختن املت اول باید در مورد تخم‌مرغ و گوجه و روغن صحبت کنیم. فلفل سیاه هم اگر نزدیم نزدیم! حتی به اندازه اضافه کردن نمک هم مهم نیست.

 

پی نوشت: لطفاً آشفتگی و پراکندگی این نوشته را بر من ببخشید. با حالی عصبی و کثیف! نوشتمش و دگمه ارسال را زدم ;)

۱ نظر ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۰۲
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

فهرست کتاب‌هایی که در سال 1403 خواندم

خب :)

واقعیت این است که پیش خودم تصمیم گرفته بودم پنج سال چرتکه بیندازم برای کتاب خواندن‌هایم. به حول و قوه الهی این مطلبی که میخوانید هفتمین چرتکه کتابخوانی است. پس دو سال هم بیشتر از تعهدم پای تصمیمم ماندم. و تمام.

دیگر قصد ندارم این روند لیست کردن و شمردن را ادامه دهم. تا قبل از شروع این روند هیچوقت تعداد کتابهایی که خوانده بودم را نشمرده بودم، تعداد فصل‌هایی که مطالعه کرده بودم دستم نبود و خلاصه اینکه هیچ داده آماری ثبت شده‌ای از کتاب خواندنم نداشتم.

این ثبت کردن‌ها در این چند سال فوایدی برایم داشته است که به نظرم برایتان قابل حدس است. از شاخص‌سازی و حس خوب و باد غبغب و الی‌ماشالله. نمیدانم، شاید برای خودم حفظش کردم ولی دیگر منتشر کردن آن کار معنی داری نیست برایم.

زین پس در این وبلاگ اگر قرار بود از کتابی حرف بزنم تلاش میکنم در مورد محتوای کتاب یا چیزهایی که برای من داشته صحبت کنم و بیخیال چرتکه هایم شوم. امیدوارم که قبول افتد :) این آخری را هم فقط بخاطر گل روی شما می نویسم که بیخبر این روند را قطع نکرده باشم.

 

سال 1403 هم مثل سال قبلترش وقت کمتری برای کتابخوانی داشتم و تقریباً چهار ماه نتوانستم هیچ کتابی بخوانم اما نسبتاً راضی‌تر بودم.

در مجموع 509 فصل و حدود 8900 صفحه خواندم که با توجه وقت محدودتر کارنامه بدی نیست برایم.

خب این از بخش اول چرتکه، بریم برای بخش دوم و لیست کتابها:

 

1-هویت-میلان کوندرا-پرویز همایون پور-نشر قطره

2-خنده و فراموشی-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

3-عشق های خنده دار-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

4-آهستگی-میلان کوندرا-کیومرث پارسای-نشر علم

5-جشن بی معنایی-میلان کوندرا-الهام دارچینیان-نشر قطره

6-دورماندگی-میلان کوندرا-سحر بهشتی-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

7-زندگی جای دیگری است-میلان کوندرا-پانته‌آ مهاجر کنگرلو-نشر نو

8-بار هستی-میلان کوندرا-پرویز همایون پور-نشر قطره

9-شوخی-میلان کوندرا-فروغ پوریاوری-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

 

10-خرده‌جنایت های زناشوهری-اریک امانوئل اشمیت-شهلا حائری-نشر قطره

11-همنوایی شبانه ارکستر چوبها-رضا قاسمی-انتشارات نیلوفر

12-کرگدن-اوژن یونسکو-جلال آل احمد-انتشارات مجید

13-لبه تیغ-ویلیام سامرست موام-مهرداد نبیلی-انتشارات علمی و فرهنگی

 

14-سقراط اکسپرس-اریک وینر-شادی نیک رفعت-نشر گمان

15-آرامش-آلن دوباتن-مریم بردبار-نشر کتیبه پارسی

16-طرح و نقشه ای برای شادکامی-پل دولان-بهنام شهائی-نشر ترجمان

17-لیزخوردن روی شادی-دنیل گیلبرت-ثمین صداقت کار-نشر میلکان

 

18-تفکر سریع و کند-دنیل کانمن-فاطمه امیدی-نشر نوین

19-تخت پروکروستس-نسیم طالب-طاهره شفیعی-نشر نوین

20-پادشکننده-نسیم طالب-مینا صفری-نشر نوین

21-راهنمای عملی رواقی زیستن-ویلیام اروین-شادی نیک رفعت-نشر گمان

22-عشق به سرنوشت-ماسیمو پیلیوچی-مهدی رضایی-انتشارات سروش مولانا

 

23-از کتاب-محمدرضا شعبانعلی-نشر متمم

24-چگونه کتاب بخوانیم-مارتیمر آدلر و چارلز لینکلن ون دوون-محمد صراف تهرانی-به نشر

25-بیست و هشت اشتباه نویسندگان-جودی دلتون-محسن سلیمانی-انتشارات سوره مهر

 

26-واقعیت ناپیدا-کارلو روولی-علی شاهی-نشر نو

 

27-ایده خطرناک داروین-دنیل دنت-احسان شاه قاسمی-نشر لوگوس

28-آیا علم و دین سازگارند؟-مناظره آلوین پلینتینگا و دنیل دنت-مهدی غیاثوند-نشر کرگدن

29-دجال-فردریش نیچه-سعید فیروزآبادی-نشر جامی

30-انسانی، زیاده انسانی-فردریش نیچه-ابوتراب سهراب و محمد محقق نیشابوری-نشر مرکز

31-حکمت شادان-فردریش نیچه-جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند-نشر جامی

 

32-بده و بستان-آدام گرانت-مریم حیدری-نشر نوین

 

میلان کوندرا جزو نویسندگان محبوب من است ولی متاسفانه همه کتابهایش را نخوانده بودم. بارها با خودم قرار گذاشته بودم که همه کتابهایش را بخوانم اما به بهانه‌های مختلف به تعویق افتاده بود. پارسال هر کتابی که از کوندرا گیرم آمد خواندم. راضی‌ام از کتابهایش!

سال گذشته هم طبق روال هرساله چند کتاب به دلایل مختلف در لیست بازخوانی قرار گرفت مثل کتابهای طالب. کتاب تفکر سریع و کند کانمن را مثل سری‌های قبلی، در عرض چند ماه بازخوانی کردم و به نظرم باز هم میارزید به همه وقت و انرژی‌ای که برایش گذاشتم. این بار ترجمه نشر نوین را خواندم. فکر میکنم به نسبت ترجمه خانم تالوصمدی ترجمه بسیار بهتری بود هرچند که به نظرم خیلی جای بهتر شدن داشت. این کتاب لایق این هست که بهترین مترجم‌های کشور سراغش بروند.

کتاب لبه تیغ را چند سال پیش خوانده بودم و بدم نمی‌آمد که دوباره بخوانمش. قرار بود دوسه هفته را جایی باشم و دسترسی به هیچ کتاب دیگری نداشتم این بود که فقط همین کتاب را با خودم بردم و اتفاقاً شرایطم طوری بود که همنشینیِ بسیار دلنشینی بین‌مان شکل گرفت و حسابی لذت بردم از بازخوانی‌اش.

 

با توجه به اینکه کتاب‌های به سبک سقراط اکسپرس در سالهای اخیر زیاد شده‌اند گمان نمیکردم که این کتاب بتواند چندان جذبم کند اما واقعاً خوب بود. به نظرم از کتابهایی که با این سبک و سیاق نوشته شده‌اند یک سروگردن بالاتر بود.

 

کتاب ویلیام اروین و پیلیوچی هم هر دو خوب بودند و خواندنی. شاید هنوز هم کتاب قبلی اروین(فلسفه‌ای برای زندگی) کمی از این دو بهتر باشد ولی این دو هم ارزش خواندن دارند به نظرم.

 

در مورد"از کتاب" و برخی دیگر از کتابهای لیست، قبلاً توضیحاتی نوشتم که لینک داده‌ام.

و در نهایت اینکه، خوشبختانه هیچکدام از کتابهای لیست پارسال کتابی نبودند که بتوانم در موردش بگویم "ارزش خواندن نداشت".

 

امیدوارم سال خوبی پیش‌روی همه ما باشد همراه با لذت خواندن کتابهای خوب.

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۴
سامان عزیزی

پویا ناظران یکی از کارشناسان و صاجب‌نظرانی است که چندین سال است دنبال می‌کنم. اخیراً با مشارکت پادکست سکه، در چهار اپیزود روایت خودش را از وضعیت ایران، مسئله‌هایی که با آنها درگیریم و راه‌های برون‌رفت از شرایط کنونی و قرار گرفتن در مسیر توسعه را تشریح کرد. از همان زمانِ انتشار اپیزود اول و با توجه به شناختی که از ایشان داشتم(که مطمئن بودم چیزهای زیادی برای آموختن خواهد داشت) قصد داشتم اینجا در موردش صحبت کنم اما واقعیت این است که احساس کردم اگر قرار باشد در نهایت همان حرف های قبلی‌شان یا حرف‌هایِ تکراری‌ای که دیگر کارشناسان و صاحبنظران می‌زنند مجدداً بازگو شود بهتر است از حرف زدن در موردش پرهیز کنم.

دیروز اپیزود چهارم و نهاییِ این پروژه و روایت منتشر شد و به دلایلی که در ادامه خواهم گفت، فکر می‌کنم برای همه ما مردم ایران لازم و مفید باشد اگر حداقل یکبار این صحبت‌های دکتر ناظران را گوش کنیم. اگر به این چهار اپیزود گوش دادید و با من موافق بودید، به نظرم تا می‌توانید به دیگران هم معرفی‌اش کنید که هرچه بیشتر شنیده شود.

 

* اول اینکه ناظران آدم باسوادی است، علمی و با پشتوانه شواهد حرف می‌زند. به زبان ساده‌تر و خودمانی، چرت‌وپرت نمی‌گوید، پوپولیستی و شعارگونه حرف نمی‌زند، اهل خود‌شیرینیِ توده‌پسند(هرچه تندتر نقدهای پوپولیستی بکنی محبوبتری!) و توهم‌زدن و رویافروشی و ساده‌انگاری تحقق مدینه فاضله! نیست و اهل قلمبه‌گویی به قصدِ ژرف‌نمایی نیست. تک‌تک این توصیفات را با دقت انتخاب کردم با توجه به وجود مصداق‌های پرسروصدایشان در جامعه روشنفکری! خودمان.

 

* علیرغم نکته اولی که درباره او گفتم، به نظرم کاملاً آگاهانه و تعمدی تلاش کرد در این صحبت‌هایش تا جای ممکن از واژه‌ها و اصطلاحات تخصصی و پیچیده پرهیز کند و ساده و قابل فهم برای عموم صحبت کند.

 

* فکر می‌کنم واقعیت روی زمینِ ایران، یا به قولِ ایشان، "صفحه شطرنج قدرت" در ایران، که حدود دو ساعت از زمان این برنامه به توصیف و توضیح آن گذشت، یکی از موضوعاتی است که همه ما مردم ایران آنرا از نزدیک لمس کرده‌ایم اما به نظرم صورت‌بندی‌ای که ناظران از این موضوع ارائه کرد صورت‌بندی مفیدتری است که احساس می‌کنم در مقاطع مختلف و در تصمیم‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌های سرنوشت‌ساز خیلی به دردمان خواهد خورد.

 

* به نظرم توصیه و تجویزهایی که ناظران در این گفتگو ارائه کرد یک تفاوت اساسی با بسیاری از توصیه و تجویزهایی که تا کنون گفته شده و شنیده‌ایم دارد. راهی که به نظر میاد بسیاری(نه همه) از کارسناسان و صاحبنظران ما طی کرده‌اند این است که پس از مطالعه برخی مدل‌ها و تئوری‌ها، به هر دلیلی، از مدلی خوششان می‌آید، همان را درسته برمی‌دارند و با تمام توصیه و تجویزهایش می‌آورند و در بوق و کرنا می‌کنند که ایهالناس بیائید که راه‌حل را یافتم!

در واقع اینها راه را برعکس طی می‌کنند. از بررسی و شناخت مسئله به راه‌حل یا راه‌حلها نمی‌رسند بلکه ابتدا عاشق راه‌حلی می‌شوند و بعد برای تطابق آن راه‌حل با شرایط موجود، دنبال شواهد تائیدکننده می‌گردند و همانطور که بارها گفته‌ام در آش شله‌قلم‌کار وضع موجود هرچه بخواهید یافتنی است! سوگیری‌ها و خطاهای شناختی‌ای ذهن هم آتش‌بیار معرکه خواهند شد و هرچه که دلشان بخواهد ببینند را خواهند دید.

به نظرم رسید که توصیه‌های ناظران از این جنس نبودند. حالا قضاوتش بر عهده خودتان.

 

* ممکن است با توصیه‌هایی که ناظران در نهایت ارائه می‌کند موافق یا مخالف باشید. طبیعی است که قابل نقدند و نقد هم خواهند شد اما به نظرم کارشناس یا صاحبنظری که هر دو سوی بایدها و بخصوص نبایدها را به خوبی بررسی و کارشناسی کرده باشد قابل اتکاتر است(یعنی هم وجوه ایجابی و هم وجوه سلبی را)

 

* فکر می‌کنم کمتر تبیین و توصیفی از شرایط ایران شنیده یا خوانده باشم که یک تصویر کلی، بدون باگ‌های بزرگ، ارائه دهد که هم توان توصیف و هم توان تحلیل و هم توان کنش و البته پیش‌بینی به مخاطبش بدهد.

اصلاً منظورم این نیست که از صفر تا صدِ تصویر و تبیین ناظران درست است و خوب است آنرا بپذیریم. بلکه منظورم این است که برای شرایط امروز ما، مدلی که بتواند این چهار ابزار را در اختیار مخاطبش قرار دهد کمیاب است و فارغ از درستی یا نادرستی برخی زوایا و جوانبش، حتماً کمک ذهنی و کاربردیِ مفیدی برای مخاطبش خواهد داشت. خواه این مدل را بپذیرد خواه مدل دیگری را. حتی اگر آشنایی با این مدل، تنها یک دستاورد برای مخاطبش داشته باشد به نظرم همان کافی است. چه دستاوردی: کمک به شکل‌گیری یک سیستم و دستگاه چرندیاب در مواجهه با سایر مدل‌هایی که این روزها از همه طرف بر سرمان آوار می‌شوند.

 

* آیا هیچ مدل یا تبیینی از صاحبنظران دیگری وجود ندارد که اینهمه به شنیدن این مدل اصرار داری؟ چرا اتفاقاً هست(مثل مدل تحلیل سیستمی یا مدل نظم‌های دسترسی محدود) اما به نظرم مدل ناظران هم مدلی غیرسیستمی نیست. حتی در توصیه و تجویزهایش هم به نظرم کاملاً سیستمی به موضوعات نگاه می‌کند. خارج از این موضوع، همانطور که در توضیح اول و دوم گفتم، به نظرم ادبیات و چارچوبی که ناظران به کار می‌گیرد برای عموم مردم قابل‌فهمتر و ملموس‌تر خواهد بود بخصوص که مخاطب اصلی صحبتهای او عموم مردمند و نه قشر الیت جامعه.

 

* حرف‌های ناظران در این مدل، همانطور که خودش هم توضیح می‌دهد از جنس سیاستگذاری نسیتند و به همین دلیل فکر می‌کنم به واقعیت روی زمینِ ما در شرایط امروز ایران نزدیکترند.

 

دلایل دیگری هم هست ولی به نظرم همین چند مورد برای برای قانع شدنمان کفایت می‌کنند ;)

 

پی‌نوشت یک: فکر می‌کنم اگر صحبت‌های ناظران توسط تعداد بیشتری از مردم شنیده شوند نیاز باشد که چند پیوست به توضیحات این چهار اپیزود اضافه شود مخصوصاً پیوست‌هایی برای تشریح و توضیح بیشترِ چند موضوعی که در اپیزود چهارم بیان شدند.

پی‌نوشت دو: همتی(رئیس اسبق بانک مرکزی در دوره اول ترامپ و وزیر اقتصاد دولت چهاردهم تا امروز!) در کنار همه عیب‌هایی که داشت به نظرم یک ویژگی خوب داشت و آن اینکه در برخی موضوعات به نظرات کارشناسان و صاحبنظران توجه میکرد(مثل هشدار ونزوئلایی شدن در دوره اول ترامپ). فکر میکنم دلیل اصلی استیضاح شدنش این بود که در یک زمینه خاص، و البته بسیار محدود، داشت منافعِ الیگارشی که ناظران توضیحش میداد را کمی محدود میکرد(حتی به اندازه اپسیلونی!). به فوریت حذف شد تا درسی شود برای دیگرانی که حتی فکر قدم گذاشتن در آن مسیر به ذهنشان خطور کرده است!

پی نوشت سه: کانال تلگرامی پویا ناظران(t.me/Economics_and_Finance) و کانال پادکست سکه در تلگرام(t.me/Sekke_Podcast). پادکست سکه روی پادگیرها هم هست(کست باکس و شنوتو و گوگل پادکست و ...)

پی نوشت چهار: اگر هنوز حوصله‌تون سر نرفته، یه نگاهی هم به این مطلب بندازین، شاید کمتر فحشم دادین(+)

۱ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۰۷
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ

درباره طرح و نقشه پل دولان برای شادکامی

نمی‌دانم چه سرّی‌است که هر وقت حجم درد و رنج در زندگی ما انسان‌ها بیشتر می‌شود، بیشتر از همیشه دنبال راه و روشی برای شاد بودن و شادکامیِ بیشتر در زندگی‌مان می‌گردیم! خب بدیهی است، وقتی تشنه‌ایم دنبال آب می‌گردیم. ولی واقعاً فکر نمی‌کنم در این حد بدیهی هم باشد!

به هر حال. چند وقت پیش رفتم سراغ کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌ام و قرعه به نام "طرح و نقشه‌ای برای شادکامی" نوشته روانشناسِ(استاد علوم رفتاری) دوست‌داشتنی جناب پل دولان افتاد.

اگر شما هم مثل من لیست بلند بالایی از کتاب‌های نخوانده داشته باشید که طی سالها تکمیلش کرده باشید احتمالاً درک می‌کنید که گاهی پیش می‌آید که سالها پیش کتابی در لیستتان وارد کرده‌اید که موضوعش دغدغه آن روزهایتان بوده ولی بعد از سالها که بالاخره سراغ مطالعه‌اش میروید دیگر آن موضوع دغدغه‌تان نیست یا کمتر برایتان اولویت دارد. البته این اتفاق الزاماً چیز بدی نیست اتفاقاً بعضی وقتها وقتی که از بطن موضوعی که دغدغه‌مان بوده فاصله می‌گیریم بیشتر و بهتر یاد می‌گیریم.

نمی‌خواهم بگویم که این کتاب کاملاً از آن جنس است برایم. دلایل دیگری هم داشتم که سراغش رفتم. قصد داشتم دوباره بررسی‌اش کنم.

اگر از قدیم خواننده این وبلاگ بوده باشید احتمالاً می‌دانید که چند سال پیش "فرمول خوشبختی" ای که با مشقت فراوان به آن رسیده بودم را ارائه کردم! نمی‌دانم شما چقدر آن فرمول را جدی گرفتید ولی خودم چندین سال از آن فرمول کمک گرفته بودم و تا حد خوبی هم جواب داده بود(اگر جواب نداده بود که در آن زمان ارائه‌اش نمی‌کردم!). خلاصه گفتم کتاب دولان را زیر و رو کنم و ببینم فرمول خودم بهتر بود یا فرمول دولان ;)

بسیاری از مفاهیم کتاب را قبلاً در کارگاه زندگی شاد متمم دیده بودم اما خود کتاب را کامل نخوانده بودم. با توجه به میزان دگم بودنم هنوز هم فرمول خودم را کاملتر می‌دانم و بیشتر مورد پسندم است :) اما فکر می‌کنم اگر در حوزه شادکامی و زندگی شاد فقط یک کتاب باشد که بخواهم به کسی پیشنهادش بدهم، حتماً همین کتاب است. بنابراین اگر دنبال این هستید که زندگی شادتری داشته باشید پیشنهاد می‌کنم این کتاب را در لیست مطالعه‌تان قرار دهید. پشیمان نمی‌شوید ;)

 

تلاش می‌کنم در ادامه توضیحاتی در مورد محتوای کتاب بنویسم، اما خارج از این موضوع، چیزی که مدتی است ذهنم را به خودش مشغول کرده این است که دولان، شادکامی(Happiness) را نه به عنوان یکی از اهداف یا ارزش‌های زندگی بلکه مهمترین و اصلی‌ترین(و حتی تنهاترین) هدف و غایت زندگی می‌داند.

این حرفش به این معناست که هرجا بین اهدافمان یا ارزش‌هایمان تعارضی پیش آمد، چیزی که باید تکلیفمان را روشن کند، حرکت در جهت شادکامی بیشتر است.

واقعیت این است که من هیچوقت از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم و در ذهنم به این شفافیت تکلیف را روشن نکرده بودم. دولان در این کتاب طوری این موضوع را تبیین می‌کند که تقریباً نمی‌توانید قانع نشوید. من تلاشم را کردم که دو راهی‌هایی طراحی کنم که بتوانم حرفش را نقض کنم ولی در اکثر موارد به این نتیجه رسیدم که متاسفانه تحلیلم سطحی است!

در نهایت فکر می‌کنم اگر روزی به اندازه دولان به این موضوع باور پیدا کنم و با همه ابزارهای شناختی‌ام بپذیرم که کاملاً درست است، به احتمال زیاد زندگی شادتر و آرام‌تری خواهم داشت.

بگذریم. فقط مطرحش کردم که اگر شما هم کتاب را خواندید نادیده‌اش نگیرید.

 

کمی هم در مورد محتوا و ساختار کتاب:

 
دولان در این کتاب با نگاهی علمی و عملی، نشان می‌دهد که خوشبختی یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه نتیجه‌ی مجموعی از انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه است. او با طرد شعارهای کلیشه‌ای مثل «مثبت فکر کن!» یا «پول خوشبختی نمی‌آورد!»، به ما می‌آموزد چگونه با درک رفتارهای خود و اصلاح آن‌ها، مسیر زندگی را به سمت شادی هدایت کنیم.  

 ساختار کتاب:  
کتاب در هشت فصل سازماندهی شده است که هر فصل به یکی از ابعاد کلیدی خوشبختی می‌پردازد. دولان در هر فصل، ابتدا مفاهیم نظری را توضیح می‌دهد، سپس با ارائه داده‌های تحقیقاتی و مثال‌های ملموس، راهکارهای عملی پیشنهاد می‌کند. برخی از موضوعات کلی کتاب به صورت تیتروار عبارتند از:

  خوشبختی چیست؟ 
- دولان خوشبختی را ترکیبی از لذت (احساسات مثبت کوتاه‌مدت) و معنا یا هدفمندی (رضایت بلندمدت) تعریف می‌کند.  
- او تاکید می‌کند که تعادل بین این دو عنصر کلیدی است. مثلاً کار کردن سخت برای یک هدف معنادار (معنا) بدون استراحت یا تفریح (لذت)، در نهایت به فرسودگی منجر می‌شود.  

 نقش پول در خوشبختی  
- برخلاف باور رایج، پل دولان ادعا نمی‌کند که «پول بی‌اهمیت است». او نشان می‌دهد پول تا حد خاصی (معمولاً درآمدی که نیازهای اولیه را تامین کند) بر شادی تاثیر مستقیم دارد، اما پس از آن، رابطه پول و خوشبختی ضعیف می‌شود.  
- مقایسه اجتماعی بزرگترین دشمن شادی است. حتی اگر درآمد شما افزایش یابد، مقایسه خود با دیگران می‌تواند این شادی را نابود کند.  

  تاثیر روابط اجتماعی 
- تحقیقات نشان می‌دهد کیفیت روابط نزدیک (خانواده، دوستان) قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده خوشبختی است.  
- دولان هشدار می‌دهد که شبکه‌های اجتماعی مجازی، با ایجاد توهم ارتباط، ما را از واقعیت عمیق انسانی دور می‌کنند.  

  مدیریت توجه و زمان 
- ما در عصر توجهِ تکه‌تکه زندگی می‌کنیم. دولان توضیح می‌دهد که چگونه چندوظیفگی (مولتی‌تسکینگ) تمرکز و رضایت ما را کاهش می‌دهد.  

  عادت‌های روزانه 
- خوشبختی یک رویداد نیست، بلکه نتیجه عادت‌های کوچک است. دولان توضیح می‌دهد چگونه تغییرات ساده مثل پیاده‌روی روزانه یا کاهش زمان شبکه‌های اجتماعی می‌توانند تاثیرات بزرگی داشته باشند.  

 

 قانون ۸۰/۲۰ خوشبختی  
- ۸۰ درصد شادی شما از ۲۰ درصد فعالیت‌های زندگیتان ناشی می‌شود. این فعالیت‌ها را شناسایی کنید (مثلاً وقت گذراندن با فرزندان، مطالعه یا ورزش) و زمان بیشتری به آن‌ها اختصاص دهید.  

 طراحی محیط شادی‌ساز  
- محیط اطراف ما بر رفتارمان تاثیر می‌گذارد. مثلاً اگر می‌خواهید کمتر از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنید، اعلان‌های موبایل را غیرفعال کنید یا برنامه‌ها را در صفحه دوم موبایل پنهان کنید.  

 تمرین «قدردانی هدفمند»  
- هر شب قبل از خواب، ۳ اتفاق کوچک مثبت را که در روز رخ داده یادداشت کنید. این کار مغز را تمرین می‌دهد تا بر جنبه‌های خوب زندگی تمرکز کند.  

 تبدیل پول به تجربه  
- به جای خرید اشیای مادی، پول خود را صرف تجربه‌های به یاد ماندنی کنید (مثلاً سفر، کلاس آموزشی یا مهمانی با دوستان). تحقیقات نشان می‌دهد خاطرات مثبت، شادی پایدارتری ایجاد می‌کنند. 

 پذیرش ناکامل‌بودن  
- به قول دولان: "خوشبختی به معنی نداشتن روزهای بد نیست، بلکه به معنی داشتن روزهای خوب بیشتر است." خود را به خاطر اشتباهات سرزنش نکنید و بر پیشرفت تدریجی تمرکز کنید.   

 

پی‌نوشت: این کتاب را نشر ترجمان با ترجمه بهنام شهائی روانه بازار کرده است. ترجمه نسبتاً خوبی است به نظرم. هرچند میشد خیلی بهتر از این هم باشد! مخصوصاً فصول میانی کتاب.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۱
سامان عزیزی