زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ

پهلو های تصمیم گیری

داشتم فکر می کردم اگر در هر تصمیمی که می گیریم به دو تا سوال جواب بدهیم، جلوی درصد قابل توجهی از تصمیم گیری های اشتباهمان را خواهیم گرفت:

1-این تصمیم را برای چه افق زمانی ای می گیرم؟

برای حل همین مسئله امروزم؟ برای یک ماه؟یک سال؟ 

2-زمانی را که صرف عملی کردن این تصمیمیم میکنم، صرف چه تصمیم و کار دیگری میتوانم بکنم که از این کارم بهتر باشد؟

 

 

دوست داشتم که بیشتر بنویسم در توضیح و بسط این دو سوال اما چه کنم الان نوشتنم نمی آید! 

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۹
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ

دگردیسی

پیش نوشت: این نوشته برداشت های شخصی من از یکسری آموخته هاست که ممکن است کاملاً اشتباه باشند. هرچند که من این معنا دهی به این آموخته ها را ترجیح داده ام.

 

نیچه معتقد بود  باید باورهایمان را که از کودکی تا بزرگسالی در ما شکل گرفته و نهادینه شده، بشکنیم و دوباره همچون کودکی تازه متولد شده شروع به ساختن باورهایمان کنیم.

و در این مسیر ناگزیریم از سه دگردیسی: شتر و شیر و کودک

شتر نماد مطیع و بودن و مقلد بودن است (که اکثریت قریب به اتفاق گونه ما انسانها تا دوران نوجوانی و جوانی زیر همین نامگذاری قرار میگیریم)

شیر نماد شهامت و جسارت است (که درصد بسیار کمی از ما انسانها زیر این نامگذاری قرار خواهیم گرفت و درصد قابل توجهی تا پایان عمر شتر باقی خواهیم ماند)

کودک نماد کنجکاوی و تازه گی و شروع است. کودک شدن برای ساخت دوباره باورهایمان پس از شکستنشان لازم خواهد بود.

شتر بودن بد نیست،  که همه ما ناگزیریم از شتر بودن زیرا لازمه انسان شدن است. این شتر ماندن است که بد است که افتضاح است که راه انسان شدنمان را مسدود می کند. کور خواهیم و کر. زندگی خواهیم کرد بدون فکر کردن. مانند برخی از جانداران هموطنمان در کره زمین. بزرگ میشویم و به بلوغ جسمی میرسیم ،ازدواج میکنیم و بعد از آن تولید مثل! بعد از آن مانند سایر حیوانات از بچه هایمان مراقبت میکنیم تا بزرگ شوند و آنها هم مثل ما تولید مثل کنند. و بدین ترتیب به بقای نسلمان که زیر مجموعه ایست از بقای چرخه طبیعت، کمک می کنیم. اما باز هم شتر خواهیم بود و شتر خواهیم مرد.

معتقدم در پاراگراف بالا کمی در حق حیوانات دیگر ظلم کرده ام. زیرا که حیوانات بر اساس غریزه بکر خود این چرخه را طی میکنند ولی ما بجز غریزه در یوغ فرهنگ و تربیت خانواده و جامعه هم گرفتاریم که اگر نه همه آموزه ها و رسوماتش ،ولی درصد قابل توجهی از آنها در جهت زیان رساندن به طبیعت و چرخه بقاست. پس اگر معیار ارزیابی مان را در این قسمت، طبیعی بودن و بر اساس غریزه زیستن بگیریم، فکر میکنم گونه شتر صفت ما انسانها در رده ای پائین تر از سایر حیوانات قرار خواهد گرفت.(معنی گونه شتر صفت، بر اساس نامگذاری نیچه و توضیحات بالاست)

 

به شیران بازگردیم. شیران آزادی را تجربه خواهند کرد. آزادی از بند باورهای کهنه . تجربه آزادی، تحمل می خواهد. آزادی اراده واقعاً شیر می خواهد. "آزادی"  همیشه با "مسئولیت" همسفر بوده است. کسی که خود را از بند باورهایش آزاد می کند باید تاب تحمل اراده کردن را داشته باشد و بار مسئولیت انتخاب ها و تصمیماتش را به دوش بکشد. دیگر باورهای کهنه و رسومات و قوانین خانواده و جامعه نیستند که او بار مسئولیت تصمیماتش را به دوششان بیندازد و خود در گوشه ای بنشیند و با فراغت بال زندگیش را بکند! شاید خیل زیادی از شترانی که جرأت نزدیک شدن به شیر بودن را ندارند از ترس همین آزادی اراده و بار مسئولیتی که همراهش است به این مسیر کشیده نمی شوند.

شیر بودن زیباست و سخت. خودت را در همه ی هستی تنها احساس میکنی. یکباره زیر پایت خالی شده و وسط زمین و آسمان معلقی. جایی برای چنگ زدنت نیست. در ادامه مسیرت روشنایی احساس نمیکنی ولی میدانی که پشت سرت را هم نمی خواهی.از آن گذشته ای و اکنون رهای رهایی.

کودک بودن از جنس ساختن است. همین را میدانم! کاش میتوانستم شرح مفصلی بر کودک بودن بنویسم. از ساختن بنای جدیدم. از دانه دانه ی آجرهایی که بعضی از آنها را با مشقت زیاد قالب گرفته ام که مهیای ساختن دیوارهای بنایم باشند. اما هنوز خیلی زود است.هنوز راه درازی دارم. نمی شود با چند آجر ساخته شده طرح بنا را توصیف کرد.

شاید از این پس دیگر معماری نیز نباشد که طرح بنا را بیفکند یعنی شاید دیگر اصلاً نیاز نباشد. شاید باید آجر به آجر پیش رفت تا راه بر ما نمایان شود.

آرزو می کنم همه ما انسانها قبل از آنکه جان به جان آفرین تسلیم کنیم کودک شدن دوباره را تجربه کنیم. می دانم آرزوی محالیست ولی آرزو هم برای همین محالات است!

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۷
سامان عزیزی

بعضی روزها ذهنم آنقدر درگیر افکار مختلف می شود که دلم میخواهد با مشت ضربه ای محکم نثارش کنم به امید آنکه ناک اوت شود.

گاهی دنبال دگمه ای در اطراف سرم میگردم!  شاید با زدن آن مغزم آرام بگیرد مثل زمان رفتن برقها در اتاقمان که یکباره غرق تاریکی و سکوت میشویم.

مشغول فکر کردن به مسئله ای هستم ناگهان موضوع دیگری یادم می آید ،در حال کاویدن موضوع اخیرم که میبینم دارم به مسئله ی سومی می اندیشم، هنوز سومی به جایی نرسیده، چهارمی از راه میرسد، چهارمی را نصفه نیمه رها می کنم چون یاد خاطره ای مرتبط با این موضوع افتادم، هنوز در خاطره غوطه ورم که یکباره احساس شدیدی را که در زمان آن خاطره داشتم زنده می شود، خونم به غلیان می افتد، کمی به خودم می آیم و می گویم، اغتشاش بس است، برگرد سراغ مسئله ی اول.

برمیگردم. چند ثانیه ای نگذشته که ریمایندر موبایلم صدایش در می آید و اعلام می کند وقت رسیدگی به موضوعی است که از قبل قولش را داده بودی. نگاهی به ریمایندرم می اندازم و با خودم می گویم بگذار تا نیم ساعت دیگر سراغش خواهم رفت، فعلاً مسئله قبلی را به سرانجامی برسانم. برمیگردم سر مسئله اول و سعی میکنم تمرکز کنم که اینبار ذهنم منحرف نشود. در میانه ی این تمرکز رضایتبخش تصویر صفحه موبایلم که موضوعی را یاد آوری میکرد از ذهنم محو نمی شود، تلاشم را میکنم تا نادیده اش بگیرم ولی انگار دست بردار نیست. وسط این تمرکز فکرم مشغول این شده که واقعاً کدامشان اولویت بیشتری دارد! نکند اینکه تصویر موضوع صفحه موبایلم که قصد محو شدن ندارد نشانه این است که مهمتر است؟ کمی با خودم کلنجارمی روم انگار پشت گردنم در این فاصله غیرعادی میخارد. کمی پشت گردنم را میخارانم. در همین حال به ذهنم خطور میکند که نکند این موضوعات وبال گردنم هستند که پشت گردنم میخارد! بعد با خودم می گویم احتمالاً برخی از این نویسندگان آبکی زبان بدن که کتابهای بازاری می نویسند هم در همین حال من بودند که باور کردند خاریدن پشت گردن به معنای وبال گردن بودن است. بعد با خودم می اندیشم که نباید در تحلیل این موضوعاتی که در ذهنم است مانند این نویسندگان آبکی فکر کنم.باید دقیقتر و علمی تر و مستندتر به این موضوعات بپردازم. بعد کمی خوشحال می شوم که فکر میکنم مانند آنها نیستم و قبراق تر از یک دقیقه پیش باز هم سراغ موضوع ذهنیم بر میگردم.

این بار با خودم می گویم که چون چند دقیقه پیش تمرکز کافی نداشتم بهتر است از اول موضوع را بررسی کنم. به اول داستان بر میگردم .کمی جلوتر که می روم به دلیل اینکه مسائل برای مغزم تکراری هستند، مغزم بی سر و صدا سراغ میانبرها می رود، گناهی ندارد میخواهد کمی انرژی ذخیره کند!. سعی میکنم جلویش را بگیرم، تا حدی موفق می شوم ولی احساس میکنم خسته تر از آنم که تمرکز لازم را  داشته باشم.

می روم کمی استراحت کنم. صفحه لپ تاپم را باز میکنم و برای استراحت ذهنی سری به وبلاگ یکی از دوستان خوبم میزنم. مطلب کوتاهی نوشته که میخوانم. میانه ی نوشته به سندی لینک داده است که آنرا باز میکنم.درگیر بررسی سند میشوم که در پائین صفحه لینک جذابی در مورد همین موضوع میبینم. ناخودآگاه وارد لینک جدید می شوم و میبینم اتفاقاً موضوع مفیدی است و رابطه زیادی با موضوع پست وبلاگ دوستم دارد. تا انتها میخوانم. به واژه ای تخصصی بر میخورم که هنوز معنای شفافی برایم ندارد.گوگل را باز میکنم و دنبال معنی آن میگردم. بر حسب اتفاق وبسایتی میبینم که نه تنها این واژه بلکه مفهوم کلی تر آنرا به طرز جالبی توضیح داده است.از خواندن این صفحه به وجد آمده ام که با خودم میگویم بهتر است مطلب بعدی آنرا هم بخوانم چون من که دیگر به این سایت بر نمیگردم و آنقدر تعداد بوک مارکهایم هم زیاد شده که اگر این را هم اضافه کنم احتمالاً هرگز آنرا نخواهم خواند. با این استدلال سراغ مطلب جذاب بعدی این سایت می روم و آنرا هم میخوانم. ساعتم را نگاه میکنم میبینم زمان زیادی گذشته و بهتر است دیگر ادامه ندهم. به وبلاگ دوستم بر میگردم تا کامنتی برایش بگذارم.

مشغول نوشتن کامنت می شوم و در قسمتی از آن میخواهم منبعی را که قسمتی از حرفم بر پایه آن است لینک کنم. وبسایت منبعم را گوگل میکنم و به صفحه اول میروم و خیلی اتفاقی میبینم که مطلب جدید و مرتبطی با موضوع مورد نظر من نوشته شده. حیفم می آید که نخوانم چون الان درگیر نوشتن کامنت در مورد همین موضوعم، بدون معطلی شروع به خواندنش میکنم. در نهایت باز میگردم و کامنتم را تمام میکنم.با خودم میگویم دیگر بس است باید برگردم سر مسئله خودم. و در گوشه ای از ذهنم ماشین توجیه م به کار افتاده و به من می گوید زیاد سخت نگیر، یادگیری کریستالی یعنی همین!

با خستگی ای بیشتر از قبل به فکر کردن در مورد موضوعم میپردازم ولی فکر دیگری به فکرهای قبلیم اضافه شده و آن اینکه واکنش دوستم به کامنت من چه خواهد بود. با خودم می گویم به واکنشش فکر نکن، بعد از تمام کردن این موضوع به وبلاگش سری خواهی زد و واکنشش را خواهی دید. با زحمت و دردسر موضوع را تمام میکنم.

یادم می آیدکه موضوعی را که ریماندرم یادآوری کرد تمام نکرده ام و وقت کمی برای اتمامش دارم. سراغش می روم و همزمان برنامه فردا یادم می آید که باید در مورد این موضوع در جلسه ای که دارم صحبت کنم. ذهنم درگیر فکر کردن به مسائلی که در جلسه باید مطرح کنم می شود.سعی می کنم انسجامی به افکارم بدهم. یکساعتی طول میکشد تا موضوع را تمام کنم. 

کمی بعد می خواهم سری به وبلاگ دوستم بزنم که صدای زنگ در افکارم را قیچی می کند. از پشت لپ تاپم بلند می شوم و با احساس سرگیجه عجیبی به سمت در می روم...

 

داشتن تمرکز و مدیریت کردن توجه ، گنج های دنیای امروز ما هستند. امیدوارم به خودمان،زندگی مان و ذهنمان رحم کنیم و فکری برای کسب این نعمات کنیم که نداشتنشان غیر از له کردن آرامش ذهنیمان ،جلوی موفقیت و رشدمان را هم خواهد گرفت.

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۷
سامان عزیزی
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۵ ب.ظ

خطاهای حافظه و استفاده آنها در تبلیغات

پیش نوشت: احتمالاً شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفته اید که با یک نفر از دوستان دوران کودکی تان بر سر اتفاقی که در همان دوران برایتان پیش آمده بحث کنید. شما داستان را طوری به خاطر می آورید و او داستان را طور دیگری.

شما از حافظه تان مطمئنید و مثل روز برایتان روشن است که دارید درست می گوئید و دوستان هم با همین اطمینان از صحت وقایعی که به خاطر می آورد می گوید. 

غالباً در این نوع گفتگوها، نظر هیچکدام از طرفین تغییری نمیکند و هر دو از تصاویری که به یاد می آورند اطمینان دارند.

پایان پیش نوشت.

 

چند وقت پیش، داشتم کتاب روانشناسی شناختی نوشته رابرت استرنبرگ رو مطالعه میکردم که با تحقیقات روانشناسی به نام "الیزابت لافتوس" (Elizabeth Loftous) آشنا شدم که در زمینه حافظه سرکوب شده و به خصوص در مورد شاهدان عینی در دادگاه ها تحقیق می کند.

بر اساس آمارهایی که دادستانیهای ایالات متحده در سال1995 ارائه کرده ،در هر سال 77000 متهم بر اساس شناسایی شاهدان عینی دستگیر می شوند.

مطالعات روی 1000 مورد محکومیتی که اشتباه شناخته شده است،به اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی به عنوان "بزرگترین عامل احکام اشتباه" اشاره دارد (ولز،1993)

در سال 1986 مردی به نام تیموتی به عنوان متهم قتل وحشیانه مادر و دختری جوان دستگیر شد. با وجود اینکه شواهد فیزیکی زیادی بر علیه تیموتی وجود نداشت ولی شهادت شاهدان عینی حاکی از این بود که او هنگام وقوع قتل در نزدیکیهای صحنه جنایت بوده است. او دو سال و چهار ماه در زندان در انتظار مرگ بود که سرانجام مشخص شد که مردی که به تیموتی شباهت داشته مکرراً به محله قربانیان جنایت سر می زده است و مجدداً تیموتی را محاکمه و سپس تبرئه کردند.

داستانهایی مانند داستان تیموتی فراوانند و تحقیقات مختلفی اشتباه بودن تشخیص شاهدان عینی را نشان داده است. تخمین زده شده است که در ایالات متحده سالانه تا 10000 نفر ممکن است به اشتباه بر اساس شهادت عینی نادرست محکوم شوند(کاتلر و پنراد،1995. لافتوس و کچام،1991)

مطالعات مختلف نشان میدهد که ما به سادگی ممکن است به سمت ساختن حافظه ای هدایت شویم که با آنچه واقعاً اتفاق افتاده متفاوت باشد.

 

حال بیایید کمی از جرم و جنایت و شاهدان عینی دور شویم و ببینیم این خطای حافظه ما انسانها، در چه موقعیت های دیگری ممکن است ما را دچار خطا کند.

موضوع یکی از تحقیقات الیزابت لافتوس در مورد اثر این خطای حافظه و ارتباط آن با تبلیغات شرح حال نگاری است که ممکن است هر یک از ما در معرض آن قرار بگیریم.

لافتوس گزارش تحقیقش را با این سوال شروع می کند: (تحقیقی با همکاری کتی براون و ریانون الیس انجام شد)

آیا زمانی را که کوچک بودید و خانواده شما به دیسنی لند رفت به یاد می آورید؟ نقطه برجسته سفر شما دیدار با میکی موس بود که با شما دست داد. آیا شما آنرا به یاد می آورید؟

بازاریابها از تبلیغات شرح حال نگاری برای ایجاد حسرت گذشته (نوستالژی) در مورد محصولاتشان استفاده می کنند.

لافتوس و همکارانش به بررسی این موضوع پرداختند که آیا چنین ارجاعی می تواند افراد را به این باور برساند که در کودکی تجربه ای مانند آنچه در چنین تبلیغی آمده است،داشته اند؟

آزمودنی ها ابتدا در معرض تبلیغی قرار گرفتند که می گفت آنها در کودکی با میکی موس دست داده اند. بعداً آنها به سوالاتی درباره تجارب دوران کودکی خود در دیسنی پاسخ دادند. در مقایسه با گروه گواه، تبلیغ اعتماد آنها به اینکه در کودکی شخصاً در والت دیسنی با میکی موس دست داده اند را افزایش داد.

آنها بعد از بررسی به این نتیجه رسیدند که افزایش اعتماد می تواند ناشی از 1- زنده شدن یک حافظه واقعی یا 2- خلق یک حافظه جدید و کاذب باشد. پس ممکن بود که آنها واقعاً در کودکی میکی موس را ملاقات کرده باشند و اینکه هر دو حالت ممکن بود محتمل باشند. بنابراین آنها آزمایش دومی را انجام دادند که آزمودنی ها تبلیغات دروغینی را درباره دیسنی مشاهده می کردند که نشان میداد آنها با یک شخصیت غیر ممکن به اسم "باگزبانی" دست داده اند.  مجدداً در مقایسه با گروه گواه، تبلیغات موجب افزایش اعتماد آنها به این مسئله شد که شخصاً با باگزبانی دست داده اند!

اگر چه احتمال چنین اتفاقی غیرممکن بود چون "باگزبانی" یک شخصیت وارنر برادرز  بود که مرده ی آن هم نمیتوانست در سرزمین دیسنی پیدا شود ولی حدود 16درصدآزمودنی ها بعداً گفتند که به یاد دارند که چنین اتفاقی واقعاً برایشان رخ داده است.

گروه تحقیق بعدها این تبلیغات را با هدف مقایسه دو نوع تبلیغ تصویری و متنی تکرار کردند و نتیجه گرفتند که تبلیغات تصویری موجب تقویت اساسی اثر حافظه کاذب می شود. (48درصد در مقابل 17درصد)

این یافته ها نشان میدهند که تبلیغاتی که در بر گیرنده ارجاعات شرح حال نگاری است می تواند در حافظه شخصی دوران کودکی مداخله کند. تبلیغ کنندگان احتمالاً جزئیات کاذبی را ذکر نمی کنند بلکه آنها جزئیاتی را که می تواند درست باشد ذکر می کنند. البته در مورد همه درست نیست.ممکن است وقتی در دیسنی بودید تصویر میکی موس را دیده باشید ولی هیچ وقت با او ملاقات نکرده باشید یا با او دست نداده باشید. تبلیغ ممکن است شما را به این فکر وادار کند که چنین کرده اید.

از آنجا که ما هزاران تبلیغ را هرماه مشاهده میکنیم، آیا همگی ما می توانیم مصداق ناخواسته تجربه تحریف حافظه باشیم؟

در ایران نیز ما در معرض تبلیغات مختلفی از این دست قرار گرفته و خواهیم گرفت، بنابراین باید بیشتر از قبل مواظب نوستالژی هامون باشیم!

در مورد خطاهای شناختی، دانشمندان مختلفی مشغول تحقیق هستند که تا کنون نتایج این تحقیقات نشان داده است که ما دچار خطاهای فراوانی هستیم. فکر میکنم حداقل کاری که ما می توانیم انجام دهیم شناختن این خطاهاست. همین شناخت شاید به ما کمک کند تا گاهی به برخی از این خطاها آگاه شویم و بدانیم که مشغول خطا کردن هستیم! (چون در بسیاری از موارد جلوگیری از این خطاها بسیار سخت یا ناممکن است) و یاد بگیریم که در موارد مختلف آنقدر با سماجت و یقین فکر نکنیم که حتماً درست میگوییم و آنچه می گوییم مبتنی بر واقعیاتیست که اتفاق افتاده است.

اگر عمر و فرصتی باقی بود قصد دارم تا در آینده از برخی از این خطاها و تحقیقات مرتبط با آنها بنویسم. فکر میکنم مرور و نوشتن از این خطاها حداقل برای خودم مفید خواهد بود.

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۵
سامان عزیزی