چگونه عقلانی زندگی کنیم؟-بخش دوم
در مطلب قبلی عقلانیت را به دو بخش عقلانیت نظری و عقلانیت عملی تقسیم کردیم و مولفه های عقلانیت نظری را با هم مرور کردیم. در این بخش به مولفه های عقلانیت عملی می پردازیم.
ما اگر بخواهیم عقلانی زندگی کنیم، باید در مقام عمل و تصمیم گیری هم عقلانیت را پاس بداریم. برای پاس داشت عقلانیت عملی می بایست این سه مولفه را دارا باشیم:
1-عقلانیت در اهداف
اول مولفهی عقلانیت عملی در باب اهداف زندگی است. یک انسان عقلانی همیشه باید این تأمل را داشته باشد که آیا اهدافی که من برای زندگی خود انتخاب کردهام اهداف درخوری هستند؟ اهداف لایق و (مستدلی) هستند یا نه. چه هدفی اگر برای زندگی ام انتخاب کنم هدف درخوری نیست؟ هدفی که هزینههای رسیدن به آن، از سودی که از رسیدن به آن میپردازم بیشتر باشد. هروقت هدفی در زندگیم انتخاب کردم که مجموعه خسارتها و هزینههایی که برای رسیدن به آن باید متحمل شوم بیشتر از سودی باشد که از رسیدن به هدف عایدم میشود، در این صورت من هدفم را عقلانی انتخاب نکردهام. و این خیلی مهم است که اهداف بلندی که در زندگیمان داریم یعنی اهدافی که کل زندگی ما را تحت الشعاع قرار میدهند و کل زندگی ما دویدنی است در پی آنها، کل زندگی ما، سکوت ما، سخن ما، رفت و آمد ما، همه این حرکات و سکنات ما تحتالشعاع آن یک، دو یا n هدف است. این اهداف باید عقلانی انتخاب شوند.
برای اینکار میتوانیم از روشی که ارسطو پیشنهاد میکند استفاده کنیم. یعنی بیائید صد چیزی را که دوست دارید در زندگی داشته باشید لیست کنید. من سراغ یکیک اینها بیایم و بگویم شما این اولی را برای چه میخواهید؟ بگویید اولی را میخواهم برای اینکه به فلان چیز برسم، دومی را برای چه میخواهی؟ برای رسیدن به فلان چیز، سومی به همین ترتیب. ممکن است بعد از تأمل شما ببینید این صد چیزی که میخواستهاید برای این بوده است که از طریق این صد چیز به بیست چیز دیگر برسید، معلوم میشود آن بیست چیز دیگر مهمتر از این صدتاست. مثلاً ممکن است بگویم من پول میخواهم، بعد بگویید پول برای چی؟ برای اینکه میخواهم خانه و ماشین بخرم و مسافرت بروم. پس معلوم میشود خود پول هدف اصلی نبوده، خانه و ماشین و مسافرت هدف اصلی بوده. خوب، ممکن است این صدتا در یک تحلیل ثانوی به بیست تا برسند. حالا برویم سراغ بیست تای بعدی. بگویم این بیست تا را برای چه میخواهید؟ و شما ببینید که این بیست تا هم برای رسیدن به هدف دیگری است بنابراین ممکن است از تعداد بیست تا هم کم شود و در مرحله سوم مثلاً به هشت تا هدف برسد. ممکن است بعد ازتحلیل چهارم و پنجم به سه هدف، دو هدف یا یک هدف برسید.
2-عقلانیت در وسایل
عقلانیت عملی در باب وسایل به این معنی است که وقتی انسان هدفی را انتخاب کرد فقط دنبال وسایلی برود که آن وسایل او را زودتر، مطمئنتر و بدون عواقبتر به هدف برسانند.
این سه ویژگی باید در ناحیه وسایل وجود داشته باشد و گرنه اگر من هدفی را انتخاب کرده باشم ولی برای رسیدن به این هدف وسایلی را انتخاب کرده باشم که راه من را دور میکنند یا درجه اطمینان رسیدن به هدف در اینها کم است یا اگر هم مرا به هدف برسانند بعداً عواقب سویی به همراه خواهند داشت، این روش عقلانی نیست. هر هدفی که در زندگی فردی و زندگی جمعی هست از لحاظ این نوع عقلانیت باید کاملاً آزموده شود که آیا این، بهترین راه رسیدن به آن هدف است؟ یعنی زودترین و مطمئنترین و بیعواقبترین راه رسیدن.
3-عقلانیت در گفتار
آخرین نوع عقلانیت عملی به یکی از اعمال خاص ما مربوط میشود. یکی از اعمال خاص ما که شاید مهمترین عملی است که هر کس در زندگیش انجام میدهد، و آن عمل سخن گفتن است. سخن گفتن یک عمل است، مهمترین عملی هم هست که هر کس در زندگیش انجام میدهد. هیچکدام از ما، در کل زندگیمان کاری مهمتر از سخن گفتن انجام نمیدهیم. درواقع مهمترین کارها، سخنهایی است که ما میگوییم. پس اگر سخن یک نوع عمل است و اگر عقلانیت عملی اقتضا میکند که ما در همه اعمالمان عقلانی باشیم، در سخن گفتن هم باید عقلانی باشیم. حالا عقلانی بودن سخن به چیست؟ قبلاً در باب کل اعمال، عرض میکردم که عقلانی بودن هر عملی آن است که بتواند ما را سریعتر، مطمئنتر و بدون عواقبتر به هدف برساند. پس اگر میخواهیم ببینیم چه سخنی عقلانی است، باید ببینیم مراد ما از سخن گفتن چیست. از سخن گفتن میخواهیم به چه هدفی برسیم. واقعیت این است که سخنگفتن کارکردهای فراوانی دارد ولی مهمترین کارکرد سخنگفتن این است که من میخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم میگذرد به مخاطب خودم انتقال دهم، این مهمترین هدف سخنگفتن است. البته در سخنگفتن اهداف دیگری هم هست ولی مهمترینش این است که من میخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم میگذرد چه در ناحیه عقایدم، چه در ناحیه احساسات و عواطفم، چه در ناحیه خواستهها و نیازهایم؛ در این سه ناحیه که شما در آن از درون من بیخبر هستید و نمیدانید من چه عقایدی دارم، چه احساسات و عواطفی دارم، چه خواستهها و نیازهایی دارم، برای اینکه شما از این سه ساحت بیخبر هستید و برای اینکه من شما را باخبر کنم، شروع میکنم به سخن گفتن. بنابراین غرض مهم، و هدف ما از سخنگفتن این است که ما آنچه را در ذهن و ضمیرمان میگذرد به دیگران ابلاغ کنیم و اگر این طور باشد، عقلانیت در گفتار یعنی اینکه ما طوری صحبت کنیم که این انتقال دادن ذهن و ضمیرمان به دیگری را سریعتر، مطمئنتر و بدون عواقبتر انجام دهیم. اگر من طوری سخن بگویم که به سریعترین و مطمئنترین و بیعواقبترین صورتی بتوانم مافیضمیر خودم را به شما انتقال دهم، عقلانیت گفتاری دارم.
در اینجا به شش ویژگی گفتار عقلانی می پردازیم:
1-وضوح سخن و پرهیز از دشوار گویی
انسان برای اینکه عمیق باشد، نباید غامض سخن بگوید. جمع بین عمیق سخنگفتن و واضح سخنگفتن، هنر یک انسان است. هر انسانی که بتواند نه وضوح را فدای عمق کند و نه عمق را فدای وضوح کند، انسانی است به لحاظ گفتاری، عقلانی.
2-پرهیز از ابهام در سخن
باید سعی کنیم منظورمان را از واژه هایی که برای انتقال پیام به کار می بریم، شفاف بیان کنیم. مثلاً من به شما می گویم پسرم در امتحانش نمره خوبی گرفته است. بعد از مدتی شما متوجه می شوید که نمره پسر من 16 بوده است. به من می گوئید که "تو که گفتی پسرت نمره خوبی گرفته است". در اینجا ممکن است نمره 16 از نظر من نمره خوبی باشد ولی از نظر شما نه. در واقع اگر من از همان اول منظورم را شفاف بیان کرده بودم، دیگر چنین ابهامی در گفتارم پیش نمی آمد.
3-پرهیز از ایهام در سخن
ابهام و ایهام با هم متفاوتند. ابهام، به عدم شفافیت اشاره دارد ولی ایهام از دو پهلو سخن گفتن. یعنی من واژه یا جمله ای را به کار ببرم که دو معنای مختلف بتوان از آن برداشت کرد.
عقلانیت گفتاری اقتضا میکند که سخن دارای ایهام نگوییم. کسانی که سخن دارای ایهام میگویند، به این دلیل است که هروقت شما بخواهید بخاطر سخنشان گریبانشان را بگیرید فوراً بگویند ما آن معنای دیگر در ذهنمان بود، نه این معنایی که تو گفتی.
4-تناظر گفتار با موضوع سخن
به این معنا که اگر من قرار است در مورد عقلانیت سخن بگویم، باید فقط در مورد عقلانیت صحبت کنم و اگر از چیزی غیر از عقلانیت صحبت کنم، گفتارم با موضوع سخن تناظر ندارد.
وقتی شما یک سوال خاصی دارید، راجع به هر چیزی سخن میگویند غیر از آن موضوع. این سخنان هرچقدر درست باشد، هرچقدر متین باشد، هرچقدر قابل دفاع باشد، سخنی است که عقلانیت ندارد. سخن عقلانی، سخنی است که صرفاً درباره همان چیز باشد. ما به تعبیری باید همیشه ناظر به یک موضوع خاص سخن بگوییم. نه اینکه بخواهیم درباره هر چیزی، تحت آن عنوان سخن بگوییم. در رسالههای دکترا و فوقلیسانس، مثلاً میگوییم مقایسه نظر «صدرای شیرازی» با «کانت» درباره ادله اثبات خدا. خوب این باید هرچه در این رساله مینویسد درباره همین باشد. اما اگر دقت کنید، اولش مینویسد شرح حال «صدرای شیرازی». مثل اینکه کتاب تاریخ است. یک فصل مفصل هم شرح حال «کانت». اینها عقلانیت گفتاری نیست و ما باید دقت کنیم.
5-اختصار و تطویل در حد هدف سخن
معنای پنجم عقلانیت گفتاری آن است که سخن، نه مفصلتر از حدی که برای هدف کافی است باشد و نه مختصرتر از آن. رعایت اختصار و تطویل در حد هدف
6-از تلقی خود از عالم سخن بگوئیم
عقلانیت در گفتار اقتضا میکند که انسان همیشه طوری سخن بگوید که این، رأی من است. نه اینکه عالم اینطوری است. همیشه آدم باید طوری صحبت کند که گویا دارد آراء خود را بیان میکند، نه اینکه در مورد عالم حرف میزند. هر چه ما در این جهت ورزیدهتر عمل کنیم، یعنی طوری حرف بزنیم که داریم آراء خود را در مورد عالم میگوییم نه عالم را گزارش میکنیم. خیلی فرق است بین عالم را گزارش کردن و آراء خود را در مورد عالم گفتن. فرض کنید من به چراغی نگاه میکنم و میبینم سرخ است. دو جور میتوانم حرف بزنم. یکی اینکه بگویم رنگ این چراغ سرخ است، یکی اینکه بگویم رنگ این چراغ به نظر من سرخ میآید. چه فرقی دارد؟ گزاره اول یک ادعایی درباره عالم است. گزاره دوم ادعایی است درباره تلقی من از عالم. نگفتهام عالم اینطور است. گفتهام به نظر من عالم اینطور است. اقتضای عقلانیت گفتاری این است که در عمل به این برسیم که چه تصریحاً و چه تلویحاً که ما «عالم به ماکون به مایکون» نیستیم. هر چه میگوییم رأی خودمان است درباره عالم.
پی نوشت: محتوای این پست از درسگفتارهای معلم خوبم مصطفی ملکیان و با تغییرات بسیار مختصری در جزئیات آن دوباره نویسی شده است.