زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سردترینِ هیولاهای سرد

شهریور ماه 1395 همراه همسرم حوالی میدان ونک بودیم. پیاده رو چندان شلوغ نبود و ما هم داشتیم پیاده به سمت مقصد می رفتیم.

مردی ریشو همراه زنی چادری و سیاه پوش از سمت خیابان به ما نزدیک شدند. سلام کردند و گفتند اگر ممکنه چند لحظه صحبت کنیم. ما هم از همه جا بی خبر، صرفاً به خاطر حس کنجکاوی گفتیم بفرمائید.

وقتی کنار خیابان رفتیم تازه فهمیدم از مزدبگیران گشت ارشاد هستند. نسبت ما را پرسیدند و گفتند همسرتان باید همراه ما به مرکز وزرا بیاید و در کلاس آموزشی و توجیهی شرکت کند!

من هم در کمال خونسردی از هر دو کارت شناسایی خواستم. مرد ریشو کارتش را نشان داد.از زن سیاهپوش هم کارت خواستم که در نهایت مجبور شد به داخل ون برود و از داخل کیفش کارت شناسایی بیاورد.

از آنها توضیح خواستم که توضیح دهند پوشش همسرم-که کاملاً مطابق عرف جامعه لباس می پوشد و حتی از نظر علم الهدی هم مشکلی نخواهد داشت- چه مشکلی دارد؟ هیچ توضیحی نتوانستند بدهند.

حس می کردم که شبیه افسران راهنمایی رانندگی که گاهی مجبورند قبض های جریمه شان را تمام شده تحویل بدهند، اینها هم باید با ونِ پر از مسافر برگردند.

کم کم داشتم عصبانی میشدم که همسرم گفت مشکلی نیست. همراهشان می روم. آدرس را از ریشو گرفتم و یک تاکسی خبر کردم و رفتم سمت مرکز وزرا.

وقتی رسیدم دیدم حدود صد یا صد و پنجاه نفر جلوی در پایگاه ازدحام کرده اند. با چند نفر صحبت کردم که روال کار چطوره و چکار باید بکنیم. هر کس چیزی می گفت، یکی میگفت باید مدارک بیاریم یکی میگفت باید چادر بیاریم چون تا چادر براشون نیاریم منتظر نگه شون میدارن و آزادشون نمیکنن و الی آخر.

دیدم از شدت خشم و عصبانیت، دیگر تحمل صحبت کردن و پرس و جو ندارم. رفتم جلو در ورودی و با نگهبان که زن سیاهپوشِ دیگری بود صحبت کردم و گفتم از کادر پلیس آگاهی هستم و میخوام بیام داخل و با مسئول اینجا کار دارم. ازم کارت شناسایی خواست ولی هر طور بود قانعش کردم که کارتم داخل ماشین است و فاصله زیاد.

خلاصه داخل رفتم و مرد ریشوی میدان ونک را هم دیدم که با تعجب نگاهم میکرد. از او خواستم مسئول پایگاه را نشانم بدهد. به نظرم فکر کرده بود فرزند مسئولی چیزی هستم!

مرد ریشوی دیگری را به عنوان جانشین مسئول پایگاه نشانم داد.

سرتان را درد نیاورم. از همان ایتدا گفتم که چظور وارد شده ام و به دروغ خودم را افسر آگاهی معرفی کرده ام و از او خواستم توضیح بدهد که با چه مجوز یا قانونی همسرم را که همراهم بوده به اینجا آورده اند.

وقتی خشم و عصبانیتم را دید ابتدا خواست کمی آرامم کند و توضیحاتی در مورد نحوه کار و وظایفشان داد. من هم توضیحات و حرفهایم را زدم.

در نهایت راضی شد که همسرم را از سالن روبرو صدا کنند.

نمی دانم برای حفظ ظاهر بود یا هر چیز دیگری، گفت که یک تعهدنامه داریم که باید امضاش کنین بعد میتونین برین. زیر بار نرفتیم ولی در نهایت همسرم که حدود یک ساعت با بقیه خانم هایی که توسط ریشوها و سیاهپوش ها به مرکز آورده بودند همصحبت شده بود و استرس و نگرانی در چهره اش موج میزد، گفت امضا کنیم و بریم.

قبل از خروج از ریشوی مسئول پرسیدم که فرض کنیم دغدغه ی حجابتون از نظر خودتون درسته، به نظرتون اینکه اینطور فضایی برای بچه های مردم و خانواده هاشون به وجود میارین راه و رسم درستی برای اون دغدغه تونه؟ گفت بالاخره همین کار باعث میشه که دفعه ی بعد بیشتر بترسن و پوشش شون طور دیگه ای باشه! دقیقاً همینو گفت!

*

راستش الان نه حوصله ی تحلیل دارم نه حوصله ی درس های تاریخی و نه امید به اصلاح این چرخه های نهادیِ شوم. این خاطره را هم صرفاً بخاطر اینکه کمی از زهر صحبت های خط بعدی کم کنم تعریف کردم. میدونم به شدت احساساتم درگیره ولی باید یه جایی خالیش میکردم و قرعه به نام وبلاگ افتاد.

فقط خدا می داند که در یکسال گذشته چقدر تلاش کرده ام که امیدم را حفظ کنم، تلاش های همیشگیم رو ادامه بدم، کوچکترین نکات و اتفاقات مثبت جامعه و حکومت رو برای خودم بولد کنم که از پا نیفتم و ده ها تلاش دیگه. اما از دیشب پر از درد و رنج و اندوهم. پر از نفرت نسبت به همه ی چیزهای نفرت انگیزی که بر سرمان آوار شده اند. حسی(نفرت) که خیلی کم در زندگیم تجربه اش کردم. آره بدون شک حسم نفرته. و چقدر متاسف و دل نگرانم از اینکه حسم نفرته. و به این فکر می کنم که نکنه حس اغلبِ مردم هم همین باشه.

مهسا امینی فقط یک نمونه از صدها و هزاران نمونه ای بوده که در گوشه و کنار این چرخه ی نهادی شوم اتفاق افتاده. هزاران نمونه ای که صداشون به گوش مردم نرسیده یا اگر رسیده با سکوت از کنارشون عبور کردیم.

 

۰۱/۰۶/۲۵
سامان عزیزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی