تولید مثل!
تصمیم به بچه دار شدن چگونه تصمیمی است؟
اینکه ما طبق چه اصول،اهداف،ارزش ها،نیازها،غرایز یا هر دلیل عقلی و غیر عقلی دیگری تصمیم بگیریم که یک انسان دیگر به این کره خاکی اضافه کنیم یا نه؟ چرا و چگونه تصمیم میگیریم که به این سوال جواب آری بدهیم؟چرا و چگونه تصمیم میگیریم که جواب نه بدهیم؟
به نظر میرسد که طبیعت ابزار این عمل طبیعی را در طبیعت ما کار گذاشته است. به عبارت دیگر اگر فقط به روند طبیعی و تکاملی انسان به عنوان یکی از حیوانات زمین بنگریم ،ما انسانها نیز باید همچون سایر حیوانات،بر اساس طبیعت و غریزه مان رفتار کرده و در جهت بقا و تکامل نسل،اقدام به تولید مثل نماییم.
برایم بسیار پیش آمده که از کسانی که بچه دار شده اند پرسیده باشم که دلیل بچه دار شدنتان چه بوده است؟ (البته بجز انهایی که میگویند به اتفاقی،صاحب فرزند ناخواسته ای شده اند!-و آه که چقدر این اتفاق برای من مایه درد و رنج عمیقی است که جوابی بجز لال شدن برایش نداشته ام-)
غالباً جوابهایی از این دست گرفته ام: که تا بوده همین بوده،همانطور که والدین ما ما رو بدنیا آوردند ما هم باید صاحب فرزندانی میشدیم، یا اینکه : بچه شیرینی زندگی است و بچه دار شدن کلاً خوب است! ، یا : ما که تشکیل خانواده دادیم و ازدواج کردیم و برای گرمی بخشیدن به زندگی مشترکمان داشتن بچه لازم است ، و تعدادی از همین قبیل جواب ها که شما نیز با نگاهی به اطافتان به سرعت برایتان قابل تشخیص خواهند بود.
به نظر میرسد بیشتر این جوابها از جنس همان جواب طبیعی اولیه باشد که لباس به ظاهر رنگین تری به تنش کرده ایم .
جوابهایی از جنس بودن.
بودن و هست شدنی که انسان تا قبل از هست شدن آنرا نمیشناخت!
به قول مولانای عزیز :ما نبودیم و تقاضامان نبود // لطف تو ناگفته ی ما میشنود
یا به قول اونامونو( که دغدغه بیشتر زندگیش روی جاودانگی و در و رنج ناشی از نرسیدن به آن گذشت) :ما انسانها با تمام وجود خواهان جاودان شدنمان هستیم و برای تسکین این میلمان هر کاری انجام میدهیم (هر چند که او در نهایت به این اعتقاد رسید که این جاودانگی و هست شدن در وجود فرد دیگر،پاسخ اصیلی به این نیاز بشر نیست). شاید یکی دیگر از دلایل تولید مثل ما میلمان به بقای نسل(یا همان جاودانگی عاریتی) باشد.ولی از نظر من همین هم از جنس بقاست و به همان دلیل طبیعی مان خواهد رسید.
بسیاری از دلایل ما در جواب آری گفتن به این سوال،اگر کمی دقیقتر و موشکافانه تر بررسی کنیم،به احتمال زیاد به این دلیل طبیعی مان باز خواهد گشت.
اما در این میان اگر بخواهیم انسان گونه تر فکر کنیم با چالش بسیار بزرگی مواجه خواهیم بود.
آیا ما زندگی را به عنوان یک فرصت مینگریم یا به عنوان یک جبر مهیج؟
به عبارتی آیا ما حق حیاتمان را به عنوان فرصتی لذتبخش،تجربه ای با ارزش،راهی با معنا یا لطفی ویژه می انگاریم یا اینکه زندگی میکنیم چون والدینمان خواستند ما زندگی کنیم و دنیا را آنقدر با معنی و بارزش نمیدانیم که این درد و رنج حیات را به فرد دیگری تحمیل کنیم؟!
میتوان براحتی تصمیم گرفت و میتوان از جنبه و پتانسیل انسانی هم بهره برد و کمی درباره اش فکر کرد.
کسی که راه فکر کردن را برگزیند ،حداقل کاری که کرده این است که از وجه تمایزش با حیوانات هم وطنمان در این کره خاکی،استفاده کرده است.