زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲۶۰ مطلب با موضوع «از زندگی» ثبت شده است

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ

مغالطه قمارباز

"مغالطه قمار باز" باور اشتباهی است که احتمال وقوع یک حادثه تصادفی مثل پیروزی یا شکست در یک بازیِ مشروط به شانس را متاثر از حوادث تصادفی قبلی می داند.

مثلاً قمار بازی که پنج بازی پشت سر هم را می بازد، ممکن است فکر کند که در ششمین بازی احتمال بیشتری برای پیروزی دارد. در صورتی که هر بازی یک حادثه مستقل است و احتمال برد یا باخت آن، برابر است. در واقع احتمال بردن قمار باز در بار ششم بیشتر از بار اول نیست (یا بار هزار و یکم).

خیلی بدیهی به نظر میرسد، نه؟ 

ولی بیایید با خودمان فکر کنیم که چند بار برایمان پیش آمده که گرفتار همین استدلال نادرست شده باشیم. 

در تصمیم گیری های تا حدی مبتنی بر شانس مان، چند بار خودآگاه یا ناخودآگاه، با خودمان گفته ایم "این بار شانس بیشتری دارم"

 
۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۶
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ

متخصصان باتجربه باید مواظب باشند

در سال 1996 مطالعه ای توسط مک نامارا (روانشناس) و همکارانش انجام گرفت که در آن تعدادی متون زیست شناسی را به کودکان عرضه کردند.

در این مطالعه نیمی از کودکان در حوزه زیست شناسی دانش سطح بالایی داشتند و دانش نیمی دیگر در سطح پائینی بود.

علاوه بر این، نیمی از متن از انسجام بالایی برخوردار بود به این معنا که چگونگی ارتباط مفاهیم مختلف متن را با یکدیگر روشن میساخت. نیمی دیگر از متون، انسجام پائینی داشتند. به عبارت دیگر، خواندن آنها مشکل بود چون ایده های متن به آسانی منتقل نمی شد.

سپس خوانندگان می بایست بر اساس آنچه خوانده بودند مسائل مختلفی را حل می کردند.

نتایج جالب بودند:

-آزمودنی هایی که از دانش تخصصی کمی برخوردار  بودند، عملکرد بهتری در مورد متون منسجم داشتند.

این یافته به طور کلی نشان می دهد که وقتی مواد جدید به صورت منسجم به یادگیرندگان عرضه می شود بهتر عمل می کنند.

-وقتی متون از انسجام کمی برخوردار بودند، گروهی که دارای دانش بالایی بودند عملکرد بهتری داشتند.

نتیجه اینکه آزمودنی هایی که دانش بالایی دارند ممکن است در زمان خواندن متونی که انسجام بالایی دارند، به صورت خودکار عمل کنند، یعنی توجه زیادی نداشته باشند ، زیرا فکر می کنند محتوای متن را می دانند. متونی که انسجام کمی دارند آنها را مجبور به توجه بیشتری می کند.

این نتایج اهمیت فرایند توجه را در هنگام حل مسئله خاطر نشان می سازد بخصوص در مورد کسانی که در حوزه ی خاصی تخصص دارند.

همه ما می دانیم که داشتن تجربه و تخصص چیز خوبی است و طبیعی است که مغز ما با تکیه بر این تخصص و تجربه، راه های میانبری را با صرف انرژی کمتری، برای حل مسائل مربوط به آن حوزه خاص، پیدا کند، اما متخصصان با تجربه نباید فراموش کنند که در برخی موارد تکیه بر تجربه می تواند به فاجعه منتهی شود (التماس دعا دارم برای همه با تجربه گان، بخصوص پزشکان مجرب عزیز)

 
۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۲
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۱۶ ب.ظ

تعطیل است!

در مطلب قبلی ای که نوشته بودم(نقش استراحت دادن به مغز در تقویت قدرت حل مسئله) همانطور که از عنوانش پیداست به نقش استراحت دادن به مغز برای بالا بردن تواناییمان در حل مسئله اشاره کرده بودم. نوشته ای از مرحوم حسین پناهی را می خواندم و به نظرم رسید که میتوانم از این نوشته به عنوان "بیان شاعرانه ی آن مفهوم" تعبیر کنم.

گفته های زیبای حسین پناهی در این مورد:

 

می دانی، یک وقتهایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشت شیشه افکارت

باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی، دستهایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی و بیخیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آنوقت با خودت بگویی، بگذار منتظر بمانند.

 
۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۶
سامان عزیزی
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

نقش استراحت دادن به مغز در تقویت قدرت حل مسئله

در روانشناسی اصطلاحی وجود دارد به نام "incubation" که به "رشد نهفته" یا دوره نهفتگی ترجمه می شود.

منظور از رشد نهفته، کنار گذاشتن مسئله برای مدتی، بدون فکر کردن آگاهانه درباره ی آن است. در واقع رشد نهفته توقف کردن در مراحل حل مسئله است.

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که مشغول فکر کردن روی یک مسئله باشید و هر کاری که می کنید از عهده حل آن بر نمی آئید و هیچ یک از راه حل هایی که به آن فکر کرده اید در به نتیجه رساندن شما تاثیری ندارد. اگر در این مواقع سعی کنید مسئله را برای مدتی کنار بگذارید تا فرصت رشد نهفته پدید بیاید، احتمالاً شانس بیشتری برای حل کردن مسئله خواهید داشت.

در جریان رشد نهفته، قرار نیست ما به صورت آگاهانه به مسئله فکر کنیم هر چند که آن مسئله احتمالاً به صورت نیمه هوشیار در حال پردازش است.

 

برخی از پژوهشگران حل مسئله، ادعا کرده اند که رشد نهفته مرحله ای اساسی از فرایند حل مسئله است(کتل،1971 و هلمهولتز،1896)

از طرفی برخی پژوهشگران دیگر در یافتن حمایت تجربی برای رشد نهفته موفق نبوده اند(بارون،1988) با وجود این،حمایت روایتی فراوانی برای آن مطرح شده است(پوانکاره،1913)

برخی روانشناسان معتقدند که یکی از فواید رشد نهفته برای حل مسئله، به حداقل رساندن "انتقال منفی" است.

توضیح انتقال منفی: انتقال منفی زمانی رخ می دهد که حل مسئله قبلی باعث دشوار تر شدن حل مسئله بعدی می شود. 

به هر حال، چند احتمال مختلف برای آثار سودمند رشد نهفته مطرح شده است که از این قرارند:

-وقتی چیزی را مدتی طولانی در حافظه فعال نگه داری نمی کنیم،اجازه میدهیم برخی از جزئیات غیر مهم آن از بین برود و فقط جنبه های معنادار تر آن در حافظه نگه داری می کنیم. آنگاه اختیار داریم این جنبه های معنادار را از نو بازسازی کنیم.به این ترتیب تعداد بسیار معدودی از محدودیتهای ذهنی قبلی باقی می مانند (اندرسون،1975)

-با گذشت زمان،حافظه های جدیدتر بیشتر با حافظه های موجود قبلی،یکپارچه می شوند.(اندرسون،1985)

-با گذشت زمان، محرکهای جدید (چه درونی و چه بیرونی) ممکن است دیدگاه های جدیدی را درباره مسئله فعال سازند. این محرکها ممکن است محدودیتهای ذهنی را تضعیف کنند(باستیک،1982)

-یک محرک درونی یا بیرونی ممکن است حل کننده مسئله را به درک مشابهتی میان مسئله فعلی و مسئله دیگری هدایت کند. در نتیجه حل کننده مسئله ممکن است به سرعت راه حل مقایسه ای پیدا کند یا حتی راه حل شناخته شده ای را به راحتی به کار گیرد.(لانگلی و جونز،1988. سیفرت و همکاران،1995)

-و مورد دیگر اینکه این استراحت دادن به مغز ممکن است باعث افزایش فراخنای توجه (و شاید افزایش ظرفیت حافظه کاری) شود که همین مسئله امکان دریافت فزاینده ی نشانه های دور دست و نگه داری هم زمان آنها را در حافظه فعال فراهم سازد.(لوریا،1973و1984)

 

دو روانشناس به نامهای کاپلان و دیویدسون در سال 1989 بیان کردند که رشد نهفته را می توان به دو طریق تقویت کرد:

1-در آغاز، زمان کافی برای مسئله را در نظر بگیرید.در تمام ابعاد مسئله کاوش کنید.چندین راه حل مسئله را بررسی کنید

2-به رشد نهفته زمان کافی بدهید.به طوری که تداعیهای قدیمی ناشی از انتقال منفی به نوعی تضعیف شوند.

 

منبع مورد استفاده برای تدوین این بحث: کتاب روانشناسی شناختی نوشته رابرت استرنبرگ

 
۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۰
سامان عزیزی

سال های اول دبیرستان بودم و آن موقع خانواده ما در یکی از شهرهای استان کردستان زندگی می کرد. یادم می آید که در آن برهه زمانی شیوه های زیستن مختلفی از طرف مکاتب و فرقه های مختلف تبلیغ می شد (اینکه چرا و چگونه و چه مکاتبی، موضوع بحث الان ما نیست).  خانواده ای با ما ارتباط داشت و پدر این خانواده ، از فعالان یکی از این مکاتب بود. اتفاقاً آن فرد را خیلی قبول داشتم و از نظرم مرد درستکاری بود.

در آن زمان (و احتمالاً در زمانهای قدیم و الان و آینده هم همچنین) این مکاتب بیشتر دنبال جذب جوانترها بودند و مرد آشنای ما چند بار در مورد پیوستن به آنها با من صحبت کرد.

من هم که بدم نمی آمد هویت تازه ای پیدا کنم و چون دنبال چالش ها و ماجراجویی های حقیقت یابانه! دوران نوجوانی بودم تصمیم گرفتم به آن پیشنهاد فکر کنم.

بعد از چند شب فکر کردن به این نتیجه رسیدم که با پدرم مشورت کنم. شبی در جمع خانواده موضوع را با پدرم مطرح کردم.

پرسید آنها چرا تو را دعوت کرده اند ،گفتم چون می گویند صراط مستقیم و راه حق و حقیقت را یافته اند و میخواهند همه را به این راه دعوت کنند.

گفت : حرفشان این است که راه ما راه حق است و دیگران باطلند؟ گفتم بله،همین را می گویند.

گفت: پسرم راه یافتن حقیقت را بلد نیستم ولی از یک چیز مطئنم که اگر کسی گفت حقفقط پیش من است و دیگران باطلند ،باید از او دوری کنی چون خودش در نهایتِ باطلی است

از آن روز هر وقت می خواهم بر سر پذیرش عقیده و مکتب و چیز هایی از این دست که ادعای حقانیت می کنند، فکر کنم، اولین سوالی که از خودم می پرسم این است که :آیا فقط خودش را بر حق می داند و دیگران را باطل؟ 

پی نوشت: این پی نوشت صرفاً برای دوستانی است که دوست دارند بدانند بالاخره تصمیم من بعد از شنیدن این نصیحت پدرانه چه شدسوال . هیچی دیگه ما نپیوستیم.

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ب.ظ

آیا ما مدام در حال کالیبره کردن خودمان نیستیم؟

مقدمات:

کالیبراسیون چیست؟ کالیبراسیون به منظور کنترل صحت و دقت پارامترهای مترولوژیکی دستگاه‌های آزمون و وسایل اندازه‌گیری و کلیه تجهیزاتی است که عملکرد آنها بر کیفیت فرایند تاثیرگذار است.

تعریف دقیق کالیبراسیون در استاندارد ملی ایران به شماره ۴۷۲۳ آمده‌است. کالیبراسیون اجازه می‌دهد که میزان تصحیح لازم را نسبت به نشاندهی تعیین کنیم. با کالیبراسیون ممکن است خواص اندازه شناختی دیگری نظیر اثر کمیت های تاثیر گذار نیز تعیین شود. در واقع کالیبراسیون ویژگیهای کارآمدی دستگاه یا مواد مرجع را بوسیله انجام مقایسات مستقیم مشخص می‌کند. 

تعریف دیگری که در ایزو 10012 آمده است کالیبره کردن را چنین معرفی کرده است: مجموعه ای ازعملیات که تحت شرایط مشخصی برقرار می شود و رابطه ی بین مقادیر نشان داده شده توسط وسیله اندازه گیری و مقادیر متناظر آن کمیت توسط استاندارد مرجع را مشخص می نماید. 

منابع: + و + 

 

معلم عزیزم،محمد رضا شعبانعلی، در مطلبی (لطفاً حتماً بخوانید،چون بدون خواندن آن مطلب، این چند خط نوشته من، یاوه ای بیش به نظر نخواهد آمد) که سال گذشته برای بهروز مطیع(از دوستان خوب متممی من) نوشت، مفهوم کالیبراسیون و کالیبره کردن را به حوزه های مختلف زندگی ما انسانها (و سایر حیوانات) ربط داد. 

باید اعتراف کنم که تا مدتها ذهنم مشغول این آنالوژی فوق العاده بود .نامگذاری و مفهوم پردازی ای زیبا و اثر گذار.

مدت زیادیست به این فکر می کنم که آیا ما مدام در حال کالیبره کردن خودمان نیستیم؟

تقریباً به این باور رسیده ام که هر تصمیم جدید ما، حاصل کالیبره شدن های قبلی ماست.

اگر بپذیریم که مدل ذهنی ای که الان داریم حاصل تصویر ها و پردازش ها و تحلیل ها و تجربه های پیشین ماست یا به عبارتی، وضعیت هر لحظه در سیستم تابع لحظات و اتفاقات قبل و قبل تر آن سیستم است، فکر میکنم راحت تر میتوانیم درک کنیم که چرا ممکن است شیوه تصمیم گیری و هر تصمیم جدید ما، متاثر از مدل ذهنی ما باشد که خود حاصل کالیبره شدن های پیشین است.

ما گاهی توسط خودمان کالیبره می شویم و گاهی توسط محیط و آنچه در اطرافمان در جریان است. فکر میکنم یکی از عواملی که کمک می کند تا خودمان، خودمان را به درست یا غلط، کالیبره کنیم، رفتاریست که روانشناسان آنرا "خود گله گرایی" می نامند.

در میان این کالیبره شدن های مدام، که گاهی به تدریج رخ می دهند و گاهی با سرعت بیشتری، اینکه بدانیم (یا به آن فکر کنیم) آیا درست کالیبره شده ایم یا غلط، اثر مستقیمی بر سرنوشت ما خواهد داشت. 

شاید تشخیص کالیبره شدن های سریع ساده تر باشد (مانند مهاجرت ) اما فکر می کنم تشخیص کالیبره شدن های کند و نامحسوس بسیار سخت تر است و به نظرم میاد که ماندگارترین ضربه ها را از همین کالیبره شدن های کند میخوریم که پایه هایی می شوند برای ساختمان مدل ذهنی ما.

 

در نهایت می خواهم این چند خط را با یک نتیجه گیری اخلاقی! به پایان ببرم:

اگر بپذیریم که ما مدام خودمان را کالیبره می کنیم یا کالیبره می شویم، خوب است بدانیم و آگاه باشیم که مدام در حال کالیبره شدن هستیم.(منظورم این است که حداقل آگاهانه کالیبره شویم!)

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۷
سامان عزیزی
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ

نخستین تصمیم، سرنوشت ساز است

آیا رستوران یا فست فودی هست که بیشتر مواقع به آنجا می روید؟ 

تا به حال به این فکر کرده اید که واقعاً چرا اینهمه به آنجا می روید؟ یعنی رستوران بهتری پیدا نمیکنید که انتظارات شما را بیشتر از این رستوران برآورده کند؟

رستوران یک نماد است که دن اریلی از آن برای رساندن مفهومی که در نظر دارد استفاده می کند. به جای رستوران رفتن، می توانید هر کار دیگری را که به دفعات در طول روز یا هفته یا ماه و سال انجام می دهید قرار دهید. از مسیر رفت و برگشت به سر کارتان بگیرید تا نحوه واکنشتان به یک طیف رفتار خاص همسرتان.

بسیاری از این طیف رفتار های تکراری ما ریشه در اولین تصمیمات ما راجع به آن موضوع خاص دارد.

شاید دلیل مراجعه برخی از ما به رستورانی که معمولاً آنجا می رویم این باشد که بار اول که از جلو آن رستوران رد میشدیم صف طولانی ای را دیده باشیم و با خودمان فکر کرده باشیم که چه رستوران خوبی است که مردم جلو آن صف کشیده اند. نفر بعدی ای که صف را دیده هم با خود گفته "عجب جای محشری" و به همین ترتیب برای دیگران.

در روانشناسی، به این نوع رفتار ها، گله گرایی، می گویند. یعنی ما بر پایه رفتار قبلی سایر آدم ها، چیزی را خوب یا بد تصور می کنیم و خودمان عیناً دست به همان کار می زنیم.

البته این اتفاق فقط با دیدن رفتار سایر آدمها برای ما نمی افتد بلکه گاهی ما بر پایه رفتار قبلی خودمان، به خوب یا بد بودن چیزی اعتقاد پیدا می کنیم و بعد از آن مانند صف رستوران، پشت سر خودمان در تجربیات بعدیمان صف می کشیم!

مثلاً فرض کنید شما در برابر اولین رفتار ناخوشایند همسرتان یا همکارتان، عصبانی شدن و داد کشیدن را انتخاب کنید. باز هم فرض کنید که از این واکنشتان ،نتیجه خوب و دلخواهتان را بگیرید. احتمالاً در تجربیات بعدی از این دست در مقابل همسر یا همکارتان، دوباره سراغ رفتار قبلیتان می روید. و به این صورت کم کم پشت سر خودتان صف می کشید!

به این نوع رفتارهایی که ما پشت سر خودمان صف می کشیم، خود گله گرایی می گویند.

از این نوع رفتارها در زندگی ما کم نیستند. فکر میکنم بسیاری از مشکلات ما به همین رفتار های گله ای ما بر می گردد. 

رفتار گله ای، یکی از راه های فرار مغز ما برای فکر نکردن و تصمیم نگرفتن آگاهانه است.

البته طبیعتاً همیشه این نوع رفتارهای ما بد نیستند. این جزو طبیعت مغز ماست که از این راه ها استفاده می کند تا انرژی خود را برای چالش های مختلفی که پیش رو دارد حفظ کند. بسیاری از عادت های خوب ما انسانها هم به همین شکل، شکل گرفته اند.

اما نکته مهم اینجاست که آیا این رفتارهای گله ای ما ،در ابتدا ،آگاهانه انتخاب شده اند یا نه؟ 

آیا به شکل گیری این طیف از رفتارهایمان توجه کرده ایم یا نه؟ آیا با مدل ذهنی امروزمان، باز هم ادامه آن رفتارها، انتخاب ما خواهد بود؟

شاید راه حلی که برای مبارزه با این مسئله داریم این باشد که کارها و تصمیم های روزمره و تکراریمان را هر از گاهی زیر سوال ببریم. از خودمان بپرسیم "چگونه آغاز شد؟"

 

شاید این دو بیت حضرت مولانا هم گویای همین گله گرایی های ما باشد:

مر مرا را تقلیدشان بر باد داد   //   که دو صد لعنت بر این تقلید باد

خاصه تقلید چنین بی حاصلان   //   خشم ابراهیم با بر  آفلان

 

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

مغز ما و نسبیت

سالها پیش به تناسب کاری که شروع کرده بودیم، مکرراً به بازار تهران سر میزدم و به برخی از اصناف هم بیشتر.

همیشه برام سوال بود که چرا بعضی از فروشندگان ،از یک کالای خاص، چند نوع آنرا عرضه می کنند؟ مثلاً یکی از فروشندگانی که ما باهاش کار می کردیم سه نوع زرشک در مغازه خودش عرضه میکرد. 

به این فکر می کردم که با توجه به تنوع اقلام مختلفی که در یک فروشگاه وجود داره، کار بیهوده ایه. هم فضای بیشتری از فروشگاه رو اشغال میکنه،هم برای تامینش دردسر بیشتری تحمیل میکنه.هم نقدینگی بیشتری میخواد، و دلایل مختلف دیگه ای که به ذهنم میرسید.

از نظر من حالت مطلوبتر این بود که از هر کالا، فقط یک مدل عرضه بشه. با خودم فکر میکردم اگر من بودم از هر کالایی بهترین کیفیتشو عرضه میکردم و دیگه انواع مختلف و درجه بندی های کیفی مختلف اون کالا رو از فروشگاهم حذف میکردم. فکر میکردم با این کارم فضا برای تنوع بخشی بیشتر به کالاهای قابل عرضه باز میکنم و از طرفی روند تامین کالا رو بسیار شسته رفته تر میکنم. مصرف کننده هم ساده تر و راحت تر تصمیم میگیره و هم فروش من بیشتر خواهد شد.

یکبار از اون فروشنده سوال کردم چرا سه نوع زرشک عرضه میکنی؟ و از مزایای این کار براش گفتم. برگشت گفت :بیشتر فروش زرشک من فقط از یک مدلشه! و از اون دوتای دیگه خیلی کم خرید میکنم و اینها رو گذاشتم که مردم بدونن که من این مدلها رو هم دارم و بسته به پولی که اونها پرداخت کنن، هر مدلی که بخوان براشون میارم.

بهش گفتم: خب فقط از همون مدل پرفروشت بیار و چه کاریه که از دو مدل دیگه هم میاری.

گفت: اگه فقط یه مدل داشته باشم مردم نمیخرن و فکر میکنن چون من فقط همین مدلو دارم میخوام همین رو بهشون بندازم!

راستش از توضیحاتش قانع نشدم و با خودم فکر کردم که همون مدل پیشنهادی خودم بهتره.شاید این فروشنده توانایی توضیح و اقناع مصرف کننده ها رو نداره و غیره.

تا اینکه چند سال پیش توضیحات دن اریلی رو در مورد قانون نسبیت مغز خوندم.  اریلی این قانون رو با یک مثال توضیح داده بود:

در سایت اکونومیست، دیده بود که این مجله برای فروش شماره های خودش، سه گزینه رو به خریداران پیشنهاد داده.

گزینه اول: اشتراک اینترنتی با 59 دلار(که معقول به نظر میاد)

گزینه دوم: اشتراک کاغذی با 125 دلار (که این هم معقول به نظر میاد)

گزینه سوم: اشتراک کاغذی و اینترنتی با هم 125 دلار

با فرض اینکه شما واقعاً خواهان اشتراک این مجله باشین، کدوم گزینه رو انتخاب میکنین؟

تحقیقات مختلف نشون داده که اکثریت مردم سریعاً گزینه سه رو انتخاب میکنن.

بسیاری از این اکثریت، فقط خواهان یکی از حالتها هستند، یعنی یا نسخه کاغذی میخونن یا نسخه اینترنتی. ولی هنگام قرار گرفتن در معرض این سه گزینه، گزینه سه را انتخاب کردند!

چرا؟

اریلی میگه که انسانها به ندرت چیزها را در عبارتهای مطلق انتخاب میکنند. ما فاقد سنجه ای درونی برای ارزش گذاری هستیم.

مثلاً ما نمیتونیم بگیم که یک خودروی شش سیلندر چقدر میارزه مگر اینکه اونو کنار یک خوردوی چهار سیلندر قرار بدیم و حدس بزنیم که احتمالاً قیمت شش سیلندریه از چهار سیلندیه بیشتره.

 

البته این ناتوانی مغز ما قسمت بدتری هم داره! و اون اینکه ما نه تنها به مقایسه کردن چیزی با چیز دیگه ای گرایش داریم بلکه به تمرکز بر مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه اند گرایش بیشتری داریم و از طرفی از مقایسه کردن چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه نیستند، گریزانیم.

به عبارت ساده تر ،مغز ما تنبله و میخواد سریعتر تصمیمشو بگیره! از طرفی اگه  مقایسه نکنه نمیتونه به راحتی تشخیص بده و ارزش گذاری کنه، پس بنابر  این دو پیش فرض، مستقیماً میره سراغ مقایسه چیزهایی که به سادگی قابل مقایسه هستن و با این کار نفس راحتی کشیده و دنبال زندگیش میره!

به این دوتا نمودار نگاه کنین:

 

 

حالا اول برگردیم به مثال زرشکمون. در شکل یک اول فرض میکنیم که فقط دو مدل زرشک داریم.زرشک A که کیفیت بالایی داره ولی قیمتش هم بالاست و زرشک B که قیمت پائینی داره ولی خب کیفیت هم نداره. پس الان A در کیفیت مزیت داره و B در قیمت مزیت داره.

بریم سمت شکل دوم. توی این حالت ما زرشک نوع سوم رو هم آوردیم داخل مغازه. این زرشک کیفیت نسبتاً خوبی داره که نزدیک به کیفیت A ست ولی قیمتش از اون پائین تره.

طبق اصل نسبیت وقتی ما در معرض این سه گزینه قرار میگیریم، اکثرمون A-  رو انتخاب می کنیم.

حالا بیاین زرشک رو فراموش کنیم و به این فکر کنیم که در طول زندگیمون چند بار در معرض این انتخاب زرشکی قرار گرفتیم؟ یعنی بجای زرشک هر چیزی میتونیم بزاریم (از انتخاب رئیس جمهور گرفته تا انتخاب همسر، از انتخاب رشته گرفته تا انتخاب ماست در قفسه سوپر مارکت)

اینجا ممکنه کسی بگه خوب این نوع انتخاب کردن چه اشکالی داره؟ ضمن اینکه معتقدم که اشکالات زیادی به این روش انتخاب کردن وارده، ولی قبول. فعلاً میگیم که باشه در برخی موارد اشکال زیادی نداره که این طور انتخاب کنیم.

ولی مسئله مهم اینه که ،همیشه انتخاب کردن ما میان گزینه های مختلف از جنس انتخاب کردن بین سه نوع زرشک نیست. خیلی وقتها گزینه هایی که ما در معرض انتخاب کردنشون قرار میگیریم سنخیتی با هم ندارند. مثلاً ممکنه گزینه های من، زرشک (A ) و زرشک کمتر بهتر! (A- )باشه در کنار زعفران (B). مشکل اینجاست که در بین این گزیه ها هم رای اکثریت ما (نه همه ما) باز هم زرشک (A) ست.

مثلاً تور مسافرتی شما سه گزینه جلوی شما میگذاره:

1-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

2-سفر 7روزه به آنتالیا همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها و گشت هر روزه

3-سفر 7روزه به استانبول همراه بلیط درجه یک و همه وعده ها بجز ناهار و گشت هر روزه

فرض کنید قیمتها هم به هم نزدیکند. انتخاب شما کدام گزینه است؟

برای اکثر مردم انتخاب بین استانبول و آنتالیا، انتخاب سخت و زمانبری خواهد بود ولی به محض اینکه گزینه سوم ارائه شود (که کار مقایسه را برای مغز ما راحت میکند) انتخاب بیشتر ما،گزینه یک است.

توضیح: به گزینه هایی از جنس گزینه سه (A-) که به قصد راحت کردن انتخاب و مقایسه، به ما عرضه می شوند "طعمه" می گویند.

اگر بخواهیم از اثر خطای نسبیت برای خودمون بکاهیم، باید توجه بیشتری به مقایسه هایمان داشته باشیم.باید حضور طعمه ها را تشخیص دهیم. این طعمه ها گاهی آگاهانه به ما عرضه می شوند (وقتهایی که میخواهند چیزی به ما بفروشند-از فروش یک ایده و نظر و تفکر به ما گرفته تا فروش یک لپ تاپ یا زرشک پلو در منوی رستوران) و گاهی مغز ما برای راحتتر کردن کارش گزینه هایی برای مقایسه کردن برایمان دست و پا می کند!

 

نکته جالبی که در مورد این قانون وجود داره اینه که این قانون در تعیین سطح رضایت ما  تاثیر چشم گیری داره. به عبارتی اگر بتونیم این قانون رو برای خودمون مدیریت کنیم و از اثرات مخربش کم کنیم، میزان رضایت ما هم بالاتر خواهد رفت.

مثلاً به گفته اچ.ال.منکن روزنامه نگار و طنز پرداز، میزان رضایتمندی یک مرد از حقوق دریافتی اش بستگی به این دارد که ، آیا از باجناقش بیشتر می گیرد یا کمتر!

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

خودمان را چگونه مصرف می کنیم؟

در وب سایت متمم، هر روز برای کاربران یک پیام اختصاصی ارسال میشود که در ابتدای این پیام، نقل قول هایی از متفکرین و نویسندگان و غیره وجود دارد. چند روز قبل در پیام اختصاصی جمله ای از "روبرت فاکس" (که تا به حال اسمش را نشنیدم و در جستجویی که انجام دادم بالاخره متوجه نشدم که فیزیکدان است یا نویسنده یا تهیه کننده سینما-هر سه محتملند بعلاوه احتمالات دیگر- البته در حال حاضر اهمیتی برایم ندارد که کیست، حرفی که زده برایم مهم است) برایم ارسال شده بود که به شدت فکرم را مشغول خود کرده است. حیفم آمد آنرا اینجا بازنویسی نکنم تا هر وقت به اینجا سر زدم برایم مرور شود.

 

" اگر آنچه می گویی شور و شوق و انگیزه توست، تو را مصرف نکرد و به پایان نرساند، احتمالاً در تشخیص شور و شوق واقعی ات اشتباه کرده ای "

 

 
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۰۷ ق.ظ

دیوانگی

دیوانگی از نظر من یعنی ساختار شکن بودن. همین.

ساختار شکن بودن یعنی کمتر و کمتر در قالب های انسان ساز قرار گرفتن.(به جای انسان ساز می شود کلمات دیگری از جمله "اجتماع ساز" ، "گله ساز" و غیره هم گذاشت)

قالب های انسان ساز شامل خیلی چیز هاست. از سنت ها گرفته تا ایدئولوژی ها.از افکار دُگم خودمان گرفته تا ترس هایمان.

دیوانه در قالب های انسان ساز نمی گنجد اما این به معنای آن نیست که عاقل نیست. در تعریف قالبِ انسان سازِ عاقلی نمی گنجد نه در عاقلی.

دیوانه بودن شهامت می خواهد و مداومت. تلاشم را کرده ام و خواهم کرد تا این شهامت را داشته باشم و در راه دیوانه شدن قدم بگذارم.

سقراط ،دیوانه بود که می گفت : زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد

نیازمودن زندگی حماقت است نه دیوانگی.

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو    "    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۰۷
سامان عزیزی