زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

زندگی در کلمات

گاه نوشته ها

بایگانی
آخرین نظرات

۲۶۵ مطلب با موضوع «از زندگی» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ق.ظ

آماده ی مردن شویم

 

آیا لحظاتی در زندگیتان دارید که حاضر باشید باقی زندگی تان را بدهید و آن لحظات تا ابد برایتان تکرار شوند.

شاید برای یکی، ساعتی باشد،برای یکی دیگر روزی و برای آن دیگری هفته یا ماهی. ولی باید حاضر باشید تا ابد ،پشت سر هم برایتان تکرار و تکرار شود.

اگر چنین لحظاتی در زندگی نداریم، فکر میکنم زندگی مان را باخته ایم.

شاید مهمترین کار زندگی مان این باشد که این لحظات را برای خودمان پیدا کنیم.آنها را خلق کنیم. در غیر این صورت آماده مردن نخواهیم بود.

و چه مرگ دلخراشی را تجربه می کند کسی که چنین لحظاتی در زندگی نداشته است.بدترین مرگ قابل تصور.

 

۳ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۹
سامان عزیزی
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۳ ق.ظ

چگونه عقلانی زندگی کنیم؟-بخش اول

در توضیح اینکه چرا عقلانیت بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنی انسان است شاید گفتن همین نکته کافی باشد که : چه بدیل های دیگری برای آن وجود دارد؟ به این معنا که اگر من نخواهم عقلانی زندگی کنم، چه جانشین(بدیل) دیگری دارم که آنرا در ذهن و فکرم، به جای عقلانیت بنشانم؟

این جانشین ها چه پیامد هایی در زندگی من به بار می آورند و چه تاثیراتی بر زندگی ذهنی و عملی من میگذارند؟ کسانی که عقلانی زندگی نمی کنند، چگونه اند و به جای عقل از چه چیزی پیروی می کنند؟ 

برای کمک بیشتر به فکر کردن در این زمینه، شاید بتوانید کسانی را پیدا کنید که مثلاً از غریزه یا باور دینی و مذهبی یا موارد دیگر پیروی می کنند.

 

اما اگر بعد از فکر کردن به این سوالات این پیش فرض را بپذیریم که عقلانیت بزرگترین و ارزشمند ترین فضیلت ذهنی آدمی است، مهمترین سوالی که برایمان پیش خواهد آمد احتمالاً این باشد که "زندگی عقلانی یعنی چه؟" . این صفت "عقلانی" که برای زندگیم قائل شده ام شامل چه چیزهایی است؟ اینکه می گویم میخواهم عقلانی زندگی کنم، یعنی دقیقاً باید چکار کنم؟

در یک تقسیم بندی کلی، میتوانیم عقلانیت را به دو مولفه ی "عقلانیت نظری" و "عقلانیت عملی" تقسیم کنیم. وقتی که ما می خواهیم به یک گزاره ای باور پیدا کنیم یا نکنیم، به این گزاره معتقد بشویم یا نشویم، وارد حوزه عقلانیت نظری شده ایم. در واقع هر چیزی که به ساحت باور و عقیده و نظر مربوط می شود زیر چتر عقلانیت نظری قرار می گیرد. اما گاهی ما میخواهیم در مقام عمل هم عقلانی بشویم یعنی میخواهیم  رفتار و تصمیم گیری هایمان هم عقلانی باشد، موضوعاتی از این دست هم زیر چتر عقلانیت عملی قرار میگیرند.

به طور خلاصه، اگر بخواهیم در مقام نظر، عقلانی باشیم باید این چند مولفه را داشته باشیم:

 

1-اعتبار قائل شدن برای قواعد منطق (و ریاضیات)

برای اینکه به قواعد منطق پایبند باشیم موارد زیادی هست که باید رعایت کنیم اما مهمترین آنها این است که عقاید،نظرات و باور های متناقض نداشته باشیم(و فعلاً همین برایمان کفایت می کند!). به این معنا که همزمان به دو گزاره که نقیض هم هستند باور نداشته باشیم یا اینکه هر دو را با هم رد کنیم. در واقع باید همه تلاشمان را بکنیم که بین عقایدمان ناسازگاری وجود نداشته باشد. مثلاً  همزمان معتقد نباشیم که ماست سفید است و ماست سیاه است. خیلی بدیهی به نظر میرسد، نه؟ ولی اگر کمی به عقایدمان دقت کنیم شاید بتوانیم موارد زیادی را پیدا کنیم که به دو گزاره متناقض به صورت همزمان معتقدیم. مثلاً در مورد فلان مسئله عقیده مان گزاره A ست ولی در مورد بهمان مسئله عقیده مان گزاره ای نقیض A ست.در صورتی که برخی اوقات با کمی دقیق شدن متوجه میشویم که شاید ظاهر مسئله ی"فلان" و "بهمان" متفاوت باشند ولی در واقع یکی هستند و از یک جنس.

یکی از راهکار هایی که به ما کمک می کند تناقض را از عقایدمان بزدائیم و سازگاری بیشتری میانشان برقرار سازیم، نشخوار کردن عقاید و باور هایمان است. اگر نشخوار کردن غذای برخی حیوانات(مثلاً گاو ها) را دیده باشید، میدانید که آنها بارها و بارها غذایشان را میجوند و میخورند و دوباره به دهانشان بر میگردانند و از نو.

ما انسانها در بیشتر مواقع بارها و بارها برخی از افکار پوچ روزمره مان را نشخوار می کنیم (که روانشناسان به آن وسواس فکری می گویند) ولی بسیار کم پیش می آید که برای عقاید و باورهایمان از این نشخوار استفاده کنیم. در صورتی که به نظر میرسد مفید ترین نوع نشخوار فکری همین باشد.

 

2-جدی گرفتن حساب احتمالات

احتمالات در برزخی قرار دارد که یک سمت آن علم ریاضیات است و سمت دیگرش علوم تجربی.

جدی گرفتن حساب احتمالات به این معناست که در همه باور ها و اعتقادهایمان و همچنین عدم اعتقادهایمان، به قواعد علم احتمالات توجه کنیم.یعنی گمان نکنیم که حساب احتمالات چون "حساب احتمالات" است، پس لزومی ندارد به آن توجه کنیم. به عبارتی باید تمرین کنیم که در تصمیم گیری هایمان احتمالات را در نظر بگیریم. 

برای اینکه حساب احتمالات را جدی بگیریم، قبل از آن باید تا حدی با علم احتمالات آشنا شویم. هر چند روانشناسان شناختی بر این باورند که ذهن انسان(حتی متخصصان احتمالات) به صورت پیش فرض ، توجهی به حساب احتمالات ندارد و در اکثر تصمیم گیری های زندگی، احتمالات را لحاظ نمی کند ولی همین روانشناسان معتقدند که با تمرین بیشتر و آگاهانه وارد کردنِ احتمالات به تصمیم گیری هایمان، میتوانیم تا حدودی از این خطای شناختی مان جلو گیری کنیم.

 

3-توجه به آخرین دستاوردهای علوم تجربی طبیعی و انسانی

خلاصه این مورد می شود: اعتنا کردن به استقرا. در بحث منطق تمام توجه روی قیاس(deduction) است ولی در علوم تجربی، همه تمرکز بر استقرا (induction) ست.

در اینجا منظور از توجه به آخرین دستاوردهای علوم تجربی، فقط علومی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی نیست بلکه علوم تجربی انسانی هم مد نظر است، مانند روانشناسی و جامعه شناسی. علت به کار بردن کلمه "آخرین" این است که علوم تجربی با توجه ماهیتشان، همواره در حال تغییر و اصلاح هستند و وظیفه ماست که در حوزه های مرتبط با زندگی خودمان، به آخرین دستاوردهای این علوم اعتنا کنیم.

این علوم ماهیت ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند پس ورای همه ایدئولوژی ها می نشینند. در واقع ایدئولوژی ها باید خودشان را با آنها وفق بدهند نه اینکه ایدئولوژی ها بخواهند آنها را با خودشان همساز کنند. این موضوع به این معناست که اگر ما باور و عقیده ای داریم که با آخرین دستاوردهای علوم تجربی ناسازگار است، عقلانیت حکم می کند که مقبولیت را به علوم تجربی بدهیم.(کاری که  بیشتر ما برعکس آنرا انجام میدهیم.یعنی باور خودمان را در مرتبه ای بالاتر از آخرین یافته های علوم تجربی مینشانیم)

 

4-پذیرفتن بهترین تبیین

در اینجا عقلانیتی وجود دارد که نه مثل مورد اول مبتنی بر قیاس(Deduction) است و نه مثل مورد سوم مبتنی بر استقرا(Induction). فیلسوفان از این مورد به نام Abduction یاد می کنند.یعنی پذیرش بهترین تبیین.

بهترین تبیین به این معناست که اگر با پدیده ای مواجه شدیم و برای چرایی این پدیده چند تا نظریه ارائه شد ،ما باید نظریه ای که بهترین نظریه است را بپذیریم ولو اینکه خود آن نظریه هم بی عیب و نقص نباشد. بهترین تبیین جایی به کارمان می آید که مسئله مورد نظر نه قیاساً و نه استقراءاً قابل اثبات نباشد.

اما اینجا به مسئله ی مهمی بر میخوریم، اینکه چگونه تشخیص دهیم که بهترین تبیین کدام است؟

سه ویژگی که برای سنجش "بهترین تبیین" به کار برده میشوند: اول- تعداد پیش فرض های کمتری داشته باشد. طبعاً هر چه تعداد پیش فرض هایی که باید قبول داشته باشیم تا تبیین مورد نظر را قبول کنیم کمتر باشد، با تبیین موفق تری مواجهه هستیم.

دوم- هرچه پیش فرض های تبیین،پیش فرض هایی باشند که بیشتر انسانها آنها را قبول داشته باشند، با تبیین موفق تری مواجهه هستیم.

سوم- تبیین ما هرچه بتواند غیر از این پدیده مورد بحث،پدیده های دیگری را هم تبیین کند، تبیین موفق تری خواهیم داشت.

فرض کنید ما با پدیده ای مثل بیکاری مواجهه میشویم. این پدیده را نه با قیاس و نه با استقرا نمیتوان علت یابی کرد. بنابراین میشود از میان تبیین های مختلف این پدیده، با توجه به سه ویژگی بالا، بهترین تبیین را پذیرفت(که ممکن است این تبیین هم عیب ها و نواقصی داشته باشد ولی میتوانیم بگوئیم در مجموع، این نظریه پدیده مورد نظر ما را بهتر تبیین می کند)

 

5-عمل به تشخیص خویشتن و نه دیگران

یعنی انسان چیزهایی را که خودش به آنها علم قطعی کرده به خاطر چیزهایی که دیگران می گویند رها نکند. این مولفه در واقع همان بحث "اصیل زندگی کردن" است.

در زندگی اصیل، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل می‌کند نه بر اساس آنچه دیگران به او می‌گویند و بنابراین اگر در باب نکته‌ای یقین حاصل کرده است دیگر نمی‌گوید «چون دیگران با من مخالفند، من دست از یقین خودم برمی‌دارم». زندگی غیراصیل به یک معنا یعنی زندگی مطابق با افکار عمومی، زندگی مطابق با فهم عرفی، زندگی مقلدانه، زندگی ناشی از تعبد بی‌وجه؛ این‌ها همه زندگی‌هایی هستند غیراصیل. چرا؟ چون در تمام این نوع زندگی‌ها شخص یک چیزهایی را که خودش می‌یابد رها می‌کند و افکاری را که دیگران در باب این مساله دارند بر رای خودش ترجیح می‌دهد. این درواقع زندگی غیراصیل و یا به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیسم، زندگی عاریتی است. اقتضاء این مورد از عقلانیت نظری این است که من اگر در باب مساله‌ای به یقین رسیدم با دیگران وارد گفتگو بشوم برای اینکه شاید دیگران دلیلی قوی‌تر از دلیل من بیاورند – که در این‌صورت اعتقاد خودم را عوض باید بکنم - اما تا وقتی دیگران دلیلی اقامه نکرده‌اند قوی‌تر از دلیلی که من بر مدعای خودم دارم؛ تا وقتی این دلیل را اقامه نکرده‌اند ولو تعدادشان به اندازه کل جمعیت زمینیان هم باشد من دست از عقیده خودم برندارم.

 

این پنج مولفه، مولفه های عقلانیت نظری بودند.یعنی مولفه هایی که به ساحت باور،نظر و عقیده ما مربوط هستند.در پست بعدی سه مولفه ی عقلانیت عملی را با هم مرور خواهیم کرد.

 

پی نوشت: محتوای این پست از درسگفتارهای معلم خوبم مصطفی ملکیان و با  تغییرات بسیار مختصری در جزئیات آن دوباره نویسی شده است.

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۳
سامان عزیزی
جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۱ ب.ظ

دو نیمه ی عمر

 

می توان زندگی را با قطعه پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه ی اول عمر خود روی آن را می بیند، اما در نیمه دوم پشت آنرا.

آنچه در نیمه دوم می بیند آنقدرها زیبا نیست اما بیشتر آموزنده است.زیرا او را قادر می سازد که ببیند چگونه نخ ها به یکدیگر متصل شده اند.

شوپنهاور

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۱
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۴ ب.ظ

مرده سواری

 

" وقتی می فهمید سوار یک اسب مرده اید، بهترین راهبرد پیاده شدن است"

ضرب المثل قبیله داکوتا

 

داشتم فکر میکردم چند اسب مرده در کار و زندگیم هستند که هنوز شجاعت پیاده شدن از آنها را پیدا نکرده ام؟ و اینکه کی شهامت رها کردنشان را خواهم یافت؟

راستی شما هم اسب مرده دارید؟

 

۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۴
سامان عزیزی
دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۶ ب.ظ

یک درخواست از خدای متعال

درست یادم نیست چند سال پیش بود که یکی از دوستانم این دعا را برایم فرستاده بود.البته آن زمان ، ایشان قصد مزاح داشتند ولی بنده از نقل این دعا، اصلاً قصد مزاح ندارم و کاملاً جدی هستم.

 

"پروردگارا، لطفاً برو و به آنهایی که ایمان آورده اند یادآوری کن که تو خدا هستی نه آنها."

 

 

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۶
سامان عزیزی
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ق.ظ

مدل ذهنی اسکیمو

پیری سیاح: به چه فکر میکنی؟

اسکیمو: هیچ.

پیری سیاح: یعنی واقعاً به هیچ چیز فکر نمیکنی؟

اسکیمو: من به هیچ چیز فکر نمیکنم.گوشت فراوان در اختیار دارم.

 

توضیح یک: پیری سیاح از جهانگردان ترک بوده است و در سفر به قطب یک اسکیمو به عنوان راهنما او را همراهی میکرده است.(جهانگرد ها هم ظاهراً جیره غذایی زیادی همراه دارند)

توضیح دو: مکالمه فوق را از کتاب "تاریخ تمدن" اثر ویل و آریل دورانت نقل کردم.

پی نوشت یک: ویل دورانت،بعد از نقل داستان بالا میپرسد: "آیا فرزانگی واقعی آن نیست که ناچار نشویم فکر کنیم؟" !

پی نوشت دو: علامت تعجبِ بعد از جمله ی ویل دورانت را بنده به جمله اضافه کرده ام و مسئولیت آن با من است.

پی نوشت سه: ممکن است شما ی خواننده با خودتان فکر کنید که :دو خط نقل قول که این همه توضیح و پی نوشت لازم نداره بنده خدا". و من هم در جوابتان عرض میکنم که "به نظر من لازم داره!"

 

۰ نظر ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۷
سامان عزیزی
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ

بدبخت ترین فقیر عالم

اگر سال ها پیش، فقط گمان میکردم که بدترین نوع فقر، فقر مغزی است(یعنی ناتوانی و کم توانی در فکر کردن)

امروز دیگر یقین دارم که بدترین است.

امروز دیگر با دیدن هر نوع فقری،قبل از هر چیز دیگر، دنبال نشانه های فقر مغزی میگردم.

 

ناشناس

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۹
سامان عزیزی
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

دوباره اول و آخر انسان!

پیش نوشت: میدونم. اخیراً بند کردم به اول و آخرِ انسان!.اول و آخری که آنقدر مهم نیست، و آنچه مهم تر است وسط اوست! یعنی بین اول و آخرش.

 

معمولاً اولِ به دنیا اومدنمون ما گریه می کنیم(احتمالاً از غم به دنیا اومدنمون. یا شاید فقط می خوایم گلومون رو صاف کنیم!نمیدونم.) و دیگران خنده می کنند(احتمالاً از خوشحالی دیدن محصول بقا) اما آخرِ از دنیا رفتنمون میتونه خیلی متفاوت باشه  با دلایل متفاوت:

ممکنه ما خنده کنیم و دیگران گریه

که شاید بهترین حالت باشه.

 

ممکنه ما خنده کنیم و دیگران هم خنده

ممکنه ما گریه کنیم و دیگران هم گریه

 

ولی احتمالاً بدترین حالت اینه که

ما گریه کنیم و دیگران خنده.

 

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۴
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۹ ب.ظ

اول و آخر انسان

گاهی با دیدن برخی انسان ها، فکر می کنم که دانه ی ما انسانها را در عفونت و کثافت کاشته اند. چنانچه (به قول حضرت علی) اولِ انسان آبی گندیده و متعفن است و آخرش لاشه ای پوسیده و بو گندو.

و گاهی با دیدن برخی دیگر از انسان ها،فکر میکنم دانه ی ما را در باغی سرسبز و زیبا در کنار جوی آبی زلال و گوارا کاشته اند. چنانچه اول انسان شور زندگی است و ساختن و آخرش گذشتن و ایثار و سکوت.

 

اما این وسط ، سوالی که فقط خودمان می توانیم به آن جواب دهیم این است که:

به کدامشان نزدیک تریم؟

 

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۹
سامان عزیزی
چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ق.ظ

ما و فیل های درمانده

می گویند تعلیم دهندگان فیل ها ، فیل به آن بزرگی را با طناب کوچکی می بندند و با همین طناب کوچک ،آن فیل از جایش تکان نمی خورد! .همان فیلی که با کمی تلاش می تواند یک درخت را از جا برکند در مقابل طناب تعلیم دهنده اش، تسلیم و مطیع است.

می گویند که دلیلش این است که فیل را از دورانی که خیلی کوچکتر است با طناب می بندند و او هم که جوان است و جویای نام! تلاش زیادی برای رهایی می کند ولی از آنجا که هنوز بزرگ و قوی نشده، تلاشش ناکام می ماند و بعد از مدتی تسلیم می شود و دیگر تلاشی نمی کند.بچه فیل ما این ذهنیت را با خودش تا دوران بلوغ و بزرگسالی می برد و اینطور می شود که ما از دیدن فیلی به آن عظمت که با طنابی کوچک بسته شده است آنقدر تعجب می کنیم.

بگذریم.احتمالاً این داستان را بارها شنیده باشید و من فقط برایتان مرورش کردم.

از این داستان در حوزه های مختلفی استفاده شده است:

مثبت اندیشان بازاری با کمی پیاز داغ بیشتر در همایش هایشان تعریفش می کنند و بعد بر سر ما فریاد می زنند که "ذهنیتت را تغییر بده تا آزادی را تجربه کنی" (البته دیگر از این جلوتر نمی روند،چون بجز برانگیختن هیجانات ما،چیز بیشتری برای گفتن ندارند)

متخصصان حوزه پرورش عادت ها هم(به درستی) به عنوان داستانی از شکل گیری عادت از آن بهره می برند.(بند عادتها)

و الی آخر.

داشتم فکر میکردم که این داستان چقدر برای فهم مفهوم "درماندگی آموخته شده" که روانشناس برجسته آمریکایی -مارتین سلیگمن-مطرح کرد، مناسب و گویاست.

قبلاً به بهانه داستان زندگی ویکتور فرانکل و بحثِ داشتن احساس کنترل ،کمی درباره سلیگمن توضیح دادم و اینجا تکرارش نمی کنم. 

نکته قابل تامل برای من در این داستان این است که همه ما از شنیدن داستان فیل (درمانده شده) تعجب می کنیم ولی فراموش می کنیم که خودمان در زندگی مان چند تا از این طناب های فیل بند! داریم.تحت تاثیر محیط و جامعه و تربیتمان، و مهمتر از آنها تحت تاثیر تجربیات و افکار آگاهانه و ناآگاهانه خودمان.

به هر حال اگر من هم نخواهم مثل مثبت اندیشان بازاری این داستان را تمام کنم، فکر می کنم مناسب باشد اگر پیشنهاد کنم که کتاب معتبر و معروف "خوشبینی آموخته شده" را مطالعه کنید.بعید می دانم هیچ وقت از خواندنش پشیمان شوید.

این کتاب توسط فروزنده داورپناه و میترا محمدی به فارسی ترجمه شده و انتشارات رشد آنرا به چاپ رسانده است.

 

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۲
سامان عزیزی